جلسه ششم عبادت و دعا 4 PDF

Summary

This document discusses Islamic prayer and supplication (du'a), highlighting its role in personal and societal development. It emphasizes the interconnectedness of worship, ethics, and justice in Islam; how faith, prayer, and ethical conduct are intertwined, and the importance of faith in guiding people toward justice and morality.

Full Transcript

‫عبادت و دعا (‪)4‬‬ ‫إِنَّ الصَّالةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ‪.1‬‬ ‫در اسالم‪ ،‬عبادات گذشته از اصالتى كه دارند جزء برنامه تربيتى آن هستند‪.‬توضيح اينكه اصالت داشتن عبادت به معنى‬ ‫اين است كه...

‫عبادت و دعا (‪)4‬‬ ‫إِنَّ الصَّالةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ‪.1‬‬ ‫در اسالم‪ ،‬عبادات گذشته از اصالتى كه دارند جزء برنامه تربيتى آن هستند‪.‬توضيح اينكه اصالت داشتن عبادت به معنى‬ ‫اين است كه قطع نظر از هر جهتى‪ ،‬قطع نظر از مسائل زندگى بشر‪ ،‬عبادت خودش جزء اهداف خلقت است‪ :‬وَ ما‬ ‫خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ‪.2‬عبادت مركبى است براى تقرب به حق و در واقع براى تكامل واقعى بشر‪.‬چيزى‬ ‫كه خود مظهر تكامل بشر و خود هدف و غايت است‪ ،‬لزومى ندارد كه مقدمه و وسيله چيز ديگر باشد‪.‬ولى در عين‬ ‫حال عبادات‪ ،‬گذشته از اين اصالت‪ ،‬مقدمه چيز ديگر هم هستند‪ ،‬يعنى همانطور كه عرض كردم خود برنامه تربيتى‬ ‫اسالمند به اين معنى كه اسالم كه مىخواهد افراد را چه از نظر اخالقى و چه از نظر اجتماعى تربيت كند‪ ،‬يكى از‬ ‫وسايلى كه براى اين كار اتخاذ كرده‪ -‬و از قضا اين وسيله از هر وسيله ديگرى در اخالق و روح بشر مؤثرتر و نافذتر‬ ‫است‪ -‬عبادت است‪.‬حاال چگونه است‪ ،‬اين مطلب را توضيح مىدهم‪.‬‬ ‫محور مسائل اخالقى‪ ،‬خود را فراموش كردن و از خود گذشتن و از منافع خود صرف نظر كردن است‪.‬همانطور كه‬ ‫در سالمت بدن يك اصل هست كه به منزله مبدأ و منشأ همه خوبيهاست و آن مسئله «حِميه» يعنى ترك پرخورى‬ ‫است‪ ،‬در اخالق هم يك مسئله وجود دارد كه اسّ اساس همه مسائل اخالقى است و آن رهايى از خودى و رها كردن‬ ‫و ترك «منيّت» است‪.‬‬ ‫ايمان‪ ،‬پشتوانه اخالق و عدالت‬ ‫در مسائل اجتماعى‪ ،‬آن اصلى كه مادر همه اصلهاست عدالت است‪.‬عدالت يعنى رعايت حقوق افراد ديگر‪.‬مشكلى‬ ‫كه بشر‪ ،‬هم در اخالق دارد و هم در اجتماع‪ ،‬از جنبه اجرايى اينهاست؛ يعنى هيچ كس نيست كه اخالق را نشناسد و‬ ‫يا نداند كه عدالت تا چه اندازه ضرورت دارد‪.‬مشكل كار در مرحله اجراست‪.‬آن وقتى كه انسان مىخواهد يك اصل‬ ‫اخالقى را رعايت كند مىبيند منافعش در يك طرف قرار گرفته و اخالق در طرف ديگر‪ ،‬مىبيند راستگويى در يك‬ ‫طرف قرار گرفته و منفعت و سود در طرف ديگر‪.‬يا بايد دروغ بگويد‪ ،‬خيانت كند و سود را ببرد و يا بايد راست‬ ‫بگويد‪ ،‬امانت بورزد و از سود صرف نظر كند‪.‬اينجاست كه مىبينيم بشر كه دم از اخالق و عدالت مىزند‪ ،‬پاى عمل‬ ‫كه مىرسد ضد اخالق و ضد عدالت عمل مىكند‪.‬آن چيزى كه پشتوانه اخالق و عدالت است و اگر در انسان وجود‬ ‫‪.1‬عنكبوت‪.54 /‬‬ ‫‪.2‬الذّاريات‪.45 /‬‬ ‫پيدا كند انسان به سهولت راه اخالق و عدالت را در پيش مىگيرد و سود را كنار مىزند تنها ايمان است‪.‬چه ايمانى؟‬ ‫ايمان به خودِ عدالت و ايمان به خودِ اخالق‪.‬چه وقت انسان به عدالت به عنوان يك امر مقدس و به اخالق به عنوان‬ ‫يك امر مقدس ايمان پيدا مىكند؟ آن وقت كه به اصل و اساس تقدس يعنى خدا ايمان داشته باشد‪.‬لهذا بشر عملًا به‬ ‫آن اندازه به عدالت پايبند است كه به خدا معتقد است‪ ،‬آن اندازه عملًا به اخالق پايبند است كه به خدا ايمان دارد‪.‬‬ ‫مشكل عصر ما همين است‪.‬خيال مىكردند كه علم كافى است؛ اگر ما عدالت و اخالق را بشناسيم و به آنها عالم‬ ‫باشيم كافى است براى اينكه اخالقى و عادل باشيم‪.‬‬ ‫ولى عمل نشان داد كه اگر علم منفك از ايمان بشود‪ ،‬نه تنها براى اخالق و عدالت مفيد نيست بلكه مضر هم هست‪.‬‬ ‫مصداق قول سنايى مىشود كه «چو دزدى با چراغ آيد‪ ،‬گزيدهتر برد كاال»‪.‬اما اگر ايمان پيدا شد‪ ،‬اخالق و عدالت‬ ‫پابرجا مىشود‪.‬‬ ‫اخالق و عدالت بدون ايمان مذهبى مثل نشر اسكناس بدون پشتوانه است‪.‬ايمان مذهبى كه آمد‪ ،‬اخالق و عدالت هم‬ ‫مىآيد‪.‬آن وقت ما مىبينيم در اسالم مسئله پرستش خدا به صورت يك امر مجزا از اخالق و عدالت قرار داده نشده‬ ‫است؛ يعنى عبادت را كه اسالم دستور مىدهد‪ ،‬چاشنى آن را اخالق و عدالت قرار مىدهد يا بگوييم عدالت و اخالق‬ ‫را كه طرح مىكند‪ ،‬چاشنى آن را عبادت قرار مىدهد چون غير از اين ممكن نيست‪.‬‬ ‫مثالى عرض مى كنم‪ :‬شما در كجاى دنيا و در چه مكتبى از مكاتب دنيا سراغ داريد كه مجرم با پاى خودش براى‬ ‫مجازات بيايد؟ هميشه كار مجرم اين است كه از مجازات فرار مىكند‪.‬تنها قدرتى كه مجرم را با پاى خودش و به‬ ‫اختيار و اراده خودش به سوى مجازات مىكشاند قدرت ايمان است‪.‬ما وقتى به صدر اسالم نگاه مىكنيم‪ ،‬نمونههاى‬ ‫زيادى در اين مورد مىبينيم‪(.‬البته اينكه مىگويم در صدر اسالم‪ ،‬نه اينكه در غير صدر اسالم نمونه نداريم؛ خير‪ ،‬در‬ ‫غير صدر اسالم هم به هر اندازه كه ايمان بوده نمونهاش هم هست‪ ).‬اسالم براى مجرم مجازات معين كرده است‪ ،‬مثلًا‬ ‫براى شرابخوار و زناكار و دزد مجازات معين كرده است‪.‬از طرف ديگر‪ ،‬در اسالم اصلى هست و آن اينكه‪« :‬الْحُدودُ‬ ‫تَدْرَأُ بِالشُّبُهات» يعنى حدود با اندك شبههاى دفع مىشود‪.‬اسالم هرگز قاضى و حاكم را مكلّف نمىكند كه برود‬ ‫تجسّس و تحقيق كند تا مجرم را پيدا كند‪ ،‬بلكه در دل مجرم نيرويى مىگذارد كه خودش براى مجازات بيايد‪.‬در‬ ‫زمان پيامبر اكرم و در زمان امير المؤمنين‪ ،‬چه بسيار اتفاق افتاده است كه كسى خودش آمده حضور پيغمبر يا امام و‬ ‫گفته است‪ :‬يا رسولَ اللَّه! (يا اميرَ المؤمنين!) من فالن جرم را مرتكب شدهام مرا مجازات كن‪ ،‬من آلوده هستم مرا پاك‬ ‫كن‪.‬‬ ‫شخصى آمد خدمت رسول اكرم و گفت‪ :‬يا رسول اللَّه! من زنا كردهام‪ ،‬مرا مجازات كن‪.‬چون در اينجور مسائل‪ ،‬آن‬ ‫شخص چهار بار بايد اقرار كند و يك بار كافى نيست‪ ،‬پيغمبر مىفرمايد‪ :‬لَعَلَّكَ قَبَّلْت شايد تو آن زن را بوسيدى و‬ ‫مىگويى زنا كردم (حرف به دهانش مىگذارد)‪.‬اگر مىگفت بله بوسيدم‪ ،‬حاال مىخواستم بگويم بوسيدن هم مثل‬ ‫زناست‪ ،‬قضيه تمام شده بود‪.‬گفت‪ :‬نه يا رسول اللَّه! زنا كردم‪.‬لَعَلَّكَ غَمَّزْت شايد تو طرف را نيشگون گرفتى (شايد‬ ‫بگويد بله‪ ،‬بيشتر از اين نبود)‪.‬گفت‪:‬‬ ‫نه يا رسول اللَّه! زنا كردم‪.‬شايد تا نزديك به حد زنا رسيده و زناى واقعى تحقق پيدا نكرده است‪.‬گفت‪ :‬نه يا رسول‬ ‫اللَّه! من آلوده شدهام‪ ،‬من نجس شدهام‪ ،‬من آمدهام تا حد بر من جارى كنى و در همين دنيا مرا مجازات كنى كه من‬ ‫نمىخواهم براى دنياى ديگر بماند‪.‬‬ ‫اين حديث را كه عرض مىكنم در كافى است‪ :3‬زنى آمد خدمت امير المؤمنين على عليه السالم و گفت‪ :‬يا اميرَ‬ ‫المؤمنين! من زناى محصنه كردهام؛ من شوهردار هستم‪ ،‬در نبودن شوهرم زنا كردهام و از راه زنا هم حامله شدهام‪،‬‬ ‫«طَهِّرْنى» مرا پاكيزه كن‪ ،‬من آلوده ام‪.‬امام فرمود‪ :‬يك بار اقرار كافى نيست‪ ،‬بايد چهار بار اقرار كنى‪(.‬و اصلًا بناى‬ ‫اسالم بر اين نيست كه قاضى برود و تجسّس كند يا به لطايف الحيل اقرار بكشد بلكه وقتى كه شخص اقرار مىكند‪،‬‬ ‫به يك بهانهاى ردش مىكند‪ ).‬فرمود‪ :‬بسيار خوب‪ ،‬يك زن شوهردار اگر زنا كند بايد «رجم» يعنى سنگسار شود‪.‬اگر‬ ‫ما تو را سنگسار كنيم‪ ،‬آن وقت تكليف آن بچهاى كه در رحم دارى چه مىشود؟ بچه را كه ما نمىتوانيم سنگسار‬ ‫كنيم‪.‬حاال برو‪ ،‬هر وقت وضع حمل كردى‪.‬ما به خاطر اين بچه نمىتوانيم تو را سنگسار كنيم‪.‬آن زن رفت‪.‬بعد از‬ ‫چند ماه يك وقت ديدند آمد در حالى كه بچهاى در بغل دارد‪.‬گفت‪« :‬يا اميرَ المؤمنين! طَهِّرْنى» مرا پاكيزه كن‪.‬‬ ‫گفتى عذر من اين بچه است‪ ،‬بچه به دنيا آمد (اين اقرار دوم)‪.‬فرمود‪ :‬حاال اگر ما تو را سنگسار كنيم‪ ،‬اين بچه چه‬ ‫تقصير دارد؟ او مادر مىخواهد‪ ،‬شير مادر مىخواهد‪ ،‬پرستارى مادر مىخواهد‪.‬حاال برو‪ ،‬اين بچه به تو احتياج دارد‪.‬‬ ‫برگشت در حالى كه ناراحت بود‪.‬بعد از يكى دو سال آمد‪ ،‬بچه هم همراهش بود‪« :‬يا اميرَ المؤمنين! طَهِّرْنى» بچه ديگر‬ ‫شير نمىخورد‪ ،‬احتياج به شير خوردن ندارد‪ ،‬بزرگ شده است‪ ،‬مرا پاكيزه كن‪.‬فرمود‪ :‬نه‪ ،‬اين بچه هنوز به مادر احتياج‬ ‫دارد‪ ،‬برو‪.‬اين دفعه كه دست بچهاش را گرفت و رفت‪ ،‬اشك مىريخت و مىگفت‪ :‬خدايا! اين سومين بار است كه‬ ‫من آمدم پيش امام تو‪ ،‬پيش خليفه مسلمين تا مرا پاكيزه كند و هر نوبتى مرا به بهانهاى رد مىكند‪.‬خدايا! من اين‬ ‫آلودگى را نمىخواهم‪ ،‬من آمدهام كه مرا سنگسار كند و بدين وسيله پاك شوم‪.‬اتفاقاً عمرو بن حُرَيْث كه آدم منافقى‬ ‫هم هست‪ ،‬چشمش افتاد به اين زن در حالى كه مىگويد و مىرود‪.‬گفت‪ :‬چه شده‪ ،‬چه خبر است؟ گفت‪ :‬يك چنين‬ ‫‪.3‬فروع كافى‪ ،‬ج ‪ /7‬ص ‪.141‬‬ ‫قضيهاى دارم‪.‬گفت‪ :‬بيا من حلش مىكنم؛ بچه را بده به من‪ ،‬من متكفّل او مىشوم؛ غافل از اينكه على عليه السالم‬ ‫نمى خواهد اقرار چهارم را از او بگيرد‪.‬يك وقت ديدند اين زن با بچه و عمرو بن حريث برگشت‪« :‬يا اميرَ المؤمنين!‬ ‫طَهِّرْنى» من زنا كردهام‪ ،‬تكليف بچه ام هم روشن شد‪ ،‬اين مرد قبول كرده كه او را بزرگ كند‪ ،‬مرا پاكيزه كن‪.‬امير‬ ‫المؤمنين ناراحت شد كه چرا قضيه به اينجا كشيد‪.‬‬ ‫اين نيروى ايمان و مذهب است كه در عمق وجدان انسان چنگ مىاندازد و انسان را تسليم عدالت و اخالق مىكند‪.‬‬ ‫عبادت براى اين است كه حيات ايمانى انسان تجديد بشود‪ ،‬تازه بشود‪ ،‬طراوت پيدا كند‪ ،‬قوّت و نيرو بگيرد‪.‬به هر‬ ‫اندازه كه ايمان انسان بيشتر باشد‪ ،‬بيشتر به ياد خداست و به هر اندازه كه انسان به ياد خدا باشد كمتر معصيت مىكند‪.‬‬ ‫معصيت كردن و نكردن داير مدار علم نيست‪ ،‬داير مدار غفلت و تذكر است‪.‬به هر اندازه كه انسان غافل باشد يعنى‬ ‫خدا را فراموش كرده باشد‪ ،‬بيشتر معصيت مىكند و به هر اندازه كه خدا بيشتر به يادش بيايد كمتر معصيت مىكند‪.‬‬ ‫معنى عصمت‬ ‫شنيدهايد كه پيغمبران و ائمّه معصومند‪.‬از شما مىپرسند اينكه پيغمبران يا ائمّه معصومند يعنى چه؟ مىگوييد اينها‬ ‫هرگز گناه نمىكنند‪.‬درست است‪ ،‬معنايش همين است‪.‬ولى بعد‪ ،‬از شما مىپرسند چرا گناه نمىكنند؟ اين چرا را دو‬ ‫جور ممكن است جواب بدهيد‪.‬يكى اينكه پيغمبران و ائمّه ازآنجهت معصومند و گناه نمىكنند كه خداوند به قهر و‬ ‫قصد مانع گناه كردنشان است‪ ،‬يعنى هر وقت مىخواهند گناه كنند خداوند مانع مىشود و جلويشان را مىگيرد‪.‬اگر‬ ‫معنى عصمت اين باشد‪ ،‬فضيلت و كمالى نيست‪.‬بنده و شما هم اگر اينجور باشد كه هر وقت بخواهيم معصيت كنيم‬ ‫يك قوّهاى از خارج جلوى ما را بگيرد‪ ،‬مانع و مزاحم بشود و حائل ميان ما و گناه گردد‪ ،‬قهراً معصيت نمىكنيم‪.‬پس‬ ‫آنها چه فضيلتى بر ما دارند؟! در چنين صورتى فرقشان با ما فقط اين خواهد بود كه آنها بندگانى هستند كه خدا نسبت‬ ‫به آنان تبعيض قائل شده است؛ وقتى كه آنها مىخواهند معصيت كنند جلويشان را مىگيرد‪ ،‬ولى ما كه مىخواهيم‬ ‫معصيت كنيم جلوى ما را نمىگيرد‪.‬نه‪ ،‬اشتباه است‪.‬اينكه آنها معصومند به اين معنى نيست كه آنها مىخواهند معصيت‬ ‫كنند ولى خدا مانع مىشود! پس قضيه چيست؟‪.‬‬ ‫معنى عصمت‪ ،‬آن نهايت درجه ايمان است‪.‬ايمان به هر اندازه كه زيادتر باشد‪ ،‬خدا بيشتر به ياد انسان است‪.‬مثلًا فرد‬ ‫بىايمان يك روز تمام مىگذرد‪ ،‬يك هفته مىگذرد‪ ،‬يك ماه مىگذرد‪ ،‬چيزى كه به يادش نمىافتد خداست‪.‬اين‬ ‫شخص‪ ،‬غافل مطلق است‪.‬بعضى از افراد اينجور هستند كه گاهى از اوقات به ياد خدا مىافتند‪ ،‬فكر مىكنند كه ما‬ ‫خدايى داريم‪ ،‬اين خدا باالى سر ماست‪ ،‬خدا مىبيند‪ ،‬ولى همين يك لحظه خدا در ذهنش مىآيد‪ ،‬بعد دو مرتبه‬ ‫فراموش مىكند‪ ،‬گويى اساساً خدايى نيست‪.‬ولى بعضى از افراد كه ايمانشان بيشتر است‪ ،‬گاهى در حال غفلتند و‬ ‫گاهى در حال حضور‪.‬وقتى كه در حال غفلتند‪ ،‬معصيت از آنها صادر مىشود اما وقتى كه در حال حضور هستند قهراً‬ ‫معصيت از آنها صادر نمىشود‪ ،‬چون در حالى كه توجه به خدا دارند امكان ندارد معصيت كنند (ال يَزْنِى الزّانى وَ هُوَ‬ ‫مُؤْمِنٌ)‪.5‬در حالى كه ايمان واقعاً در روح انسان هست و حضور دارد‪ ،‬انسان معصيت نمىكند‪.‬حال اگر ايمان انسان به‬ ‫حد كمال رسيد به طورى كه انسان دائم الحضور شد يعنى هميشه خدا در دل او حاضر بود‪ ،‬اصلًا غفلت به او دست‬ ‫نمىدهد‪ ،‬هر كارى را كه مىكند در عين حال به ياد خداست‪.‬قرآن مىگويد‪ :‬رِجالٌ ال تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ ال بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ‬ ‫اللَّهِ‪ 4‬مردانى كه معامله‪ ،‬خريد و فروش‪ ،‬تجارت‪ ،‬آنها را از ياد خدا هرگز باز نمىدارد‪.‬نمىگويد مردانى كه تجارت‬ ‫نمىكنند‪.‬اسالم نيامده است كه به مردم بگويد معامله نكنيد‪ ،‬تجارت نكنيد؛ برعكس تشويق كرده است كه كار كنيد‪،‬‬ ‫كسب كنيد‪ ،‬معامله كنيد‪ ،‬تجارت كنيد‪.‬مىفرمايد مردانى كه خريد و فروش مىكنند‪ ،‬تجارت مىكنند‪ ،‬كسب‬ ‫مىكنند‪ ،‬مشاغل زندگى دارند ولى در حالى كه همه اينها را دارند‪ ،‬آنى هم از خدا غافل نيستند؛ پشت ترازوى عطّارى‬ ‫و بقّالى خودش است و دائماً هم مشغول حرف زدن و مكالمه و جنس تحويل دادن و پول گرفتن است‪ ،‬اما چيزى را‬ ‫كه هرگز فراموش نمىكند خداست‪ ،‬خدا هميشه در ذهنش هست‪.‬اگر كسى دائم الحضور باشد‪ ،‬هميشه خدا در‬ ‫نظرش باشد‪ ،‬طبعاً هيچ وقت گناه نمىكند‪.‬البته ما يك چنين دائم الحضورى غير از معصومين عليهم السالم نداريم‪.‬‬ ‫معصومين يعنى كسانى كه هيچ وقت فراموش نمىكنند كه خدايى دارند‪.‬‬ ‫مثالى برايتان عرض كنم‪ :‬آيا هيچ براى شما اتفاق افتاده است كه دستتان را در آتش ببريد يا برويد در آتش؟ حاال اگر‬ ‫تشخيص ندهيد‪ ،‬مسئله ديگرى است‪.‬در تمام عمر يك بار هم اتفاق نمىافتد كه ما و شما اراده كنيم كه خودمان را‬ ‫در آتش بيندازيم مگر وقتى كه بخواهيم خودكشى كنيم‪.‬چرا؟ براى اينكه علم ما به سوزندگى آتش‪ ،‬علم ما به اينكه‬ ‫اگر در آتش بيفتيم قطعاً خواهيم مرد‪ ،‬يك علم قطعى يقينى است و تا آتش را مىبينيم‪ ،‬آن علم در ذهن ما حاضر‬ ‫مىشود و لحظهاى غفلت نمىكنيم‪.‬لهذا ما از اينكه خودمان را در آتش بيندازيم معصوميم؛ يعنى آن علم و يقين و‬ ‫ايمانى كه ما به سوزندگى آتش داريم‪ ،‬هميشه جلوى ما را از اينكه خودمان را در آتش بيندازيم مىگيرد‪.‬اولياى حق‬ ‫به همان اندازه كه ما به سوزندگى آتش ايمان داريم‪ ،‬به سوزندگى گناه ايمان دارند و لهذا آنها معصومند‪.‬‬ ‫حاال كه اين مطلب معلوم شد كه معنى معصوم چيست‪ ،‬مقصود از اين جمله كه عبادت جزء برنامه تربيتى اسالم است‬ ‫روشن مىشود‪.‬عبادت براى اين است كه انسان زود به زود به ياد خدا بيفتد و هرچه كه انسان بيشتر به ياد خدا باشد‪،‬‬ ‫بيشتر پايبند به اخالق و عدالت و حقوق مىشود‪ ،‬و اين يك حساب بسيار بسيار روشنى است‪.‬‬ ‫‪.5‬وسائل‪ ،‬ج ‪ /1‬ص ‪ ،25‬ص ‪.15‬‬ ‫‪.4‬نور‪.37 /‬‬ ‫حال كاملًا به اين موضوع توجه بفرماييد كه در اسالم چگونه دنيا و آخرت به هم آميخته است‪.‬اسالم غير از مسيحيت‬ ‫است‪.‬در مسيحيت حساب دنيا از حساب آخرت جداست‪.‬مسيحيت مىگويد هر يك از دنيا و آخرت به دنياى‬ ‫جداگانهاى تعلق دارد؛ يا اين يا آن‪ ،‬اما در اسالم اينطور نيست‪.‬اسالم آخرت را در متن دنيا و دنيا را در متن آخرت‬ ‫قرار داده است‪.‬‬ ‫توأم بودن نماز با امور ديگر‪:‬‬ ‫‪ 1‬و ‪.2‬نظافت‪..‬حقوق اجتماعى‬ ‫مثلًا نماز‪ ،‬جنبه اخروى خالصش همين است كه انسان به ياد خدا باشد‪ ،‬خوف خدا داشته باشد‪.‬براى حضور قلب و‬ ‫توجه به خدا كه اينهمه آداب ضرورت ندارد؛ برو وضو بگير‪ ،‬شستشو كن‪ ،‬خودت را پاكيزه كن‪.‬مگر براى نزد خدا‬ ‫رفتن‪ ،‬شستشو كردن هم تأثير دارد؟ از نظر پيش خدا رفتن تأثير ندارد كه صورت انسان شسته باشد يا نه‪ ،‬ولى خداوند‬ ‫مىفرمايد‪ :‬إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّالةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وقتى كه مىخواهى به نماز بايستى اول وضو‬ ‫بگير‪ ،‬صورتت را بشوى‪ ،‬دستهايت را بشوى‪ ،‬بعد مشغول نماز شو‪.‬مىبينيم نظافت را با عبادت توأم كرده است‪.‬وَ إِنْ‬ ‫كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا‪ 5‬اگر جُنُب هستى بايد تمام بدنت را شستشو دهى‪.‬‬ ‫اينجا نظافت مقرون به عبادت است‪.‬مىخواهى نماز بخوانى‪ ،‬محل عبادتت بايد مباح باشد‪ ،‬غصبى نباشد؛ آن قاليچهاى‬ ‫كه رويش نماز مىخوانى‪ ،‬آن لباسى كه با آن نماز مىخوانى بايد حالل و مباح باشد‪.‬اگر يك نخ غصبى در لباس تو‬ ‫باشد نمازت باطل است‪.‬باز اينجا عبادت با حقوق توأم مىشود‪.‬در ضمن اينكه مىگويد بايد خدا را پرستش كنى‪،‬‬ ‫مىگويد حقوق را بايد محترم بشمارى‪.‬يعنى اسالم مىگويد من پرستشى را كه در آن حقوق اجتماعى محترم نباشد‬ ‫اساساً قبول ندارم‪.‬آن وقت يك نمازگزار وقتى مىخواهد نماز بخواند‪ ،‬اول فكر مىكند اين خانهاى كه من در آن‬ ‫هستم آيا به زور از مردم گرفتهام يا نه؟ اگر به زور گرفتهام‪ ،‬نمازم باطل است‪.‬‬ ‫پس اگر مىخواهد نماز بخواند مجبور است كه خانهاش را طورى ترتيب بدهد كه برايش حالل باشد‪ ،‬يعنى از صاحب‬ ‫اصلىاش خريده باشد و يا او را راضى نگه دارد؛ فرش زير پايش همينطور‪ ،‬لباسى كه به تن دارد همينطور‪ ،‬و حتى‬ ‫اگر حقوقى از فقرا به او تعلق گرفته است‪ ،‬خمس يا زكات آن را بايد بدهد و اگر ندهد باز نمازش باطل است‪.‬‬ ‫‪.3‬جهتشناسى‬ ‫‪ )1 ( 5‬مائده‪.5 /‬‬ ‫همچنين به ما مىگويند اگر مىخواهيد نماز بخوانيد بايد همهتان رو به كعبه بايستيد‪.‬‬ ‫كعبه كجاست؟ اولين معبدى كه براى پرستش خدا در دنيا ساخته شده است (إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّ ََ‬ ‫مُبارَكاً)‪.7‬همهتان بايد رو به اولين معبد و مسجدى كه به دست پيغمبر بزرگ خدا ابراهيم و فرزندش اسماعيل ساخته‬ ‫شده بايستيد‪.‬حاال چرا ما رو به آنجا بايستيم؟ مگر خدا آنجاست؟ مگر خدا در خانه كعبه است (العياذ باللَّه)؟ قرآن كه‬ ‫مىگويد‪ :‬فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ‪ 1‬رو به هر طرف بايستيد‪ ،‬چهره خدا آنجاست‪.‬رو به اين طرف بايستى يا رو به آن‬ ‫طرف‪ ،‬رو به خدا ايستادهاى‪.‬رو به باال نگاه كنى يا رو به پايين‪ ،‬به طرف خدا نگاه كردهاى‪.‬و پيغمبر فرمود‪ :‬اگر شما‬ ‫را با ريسمانى تا هفتمين طبقه زمين هم فرو ببرند باز هم به سوى خدا رفتهايد‪ ،‬به مشرق برويد به سوى خدا رفتهايد‪ ،‬به‬ ‫مغرب برويد به سوى خدا رفتهايد‪ ،‬اينجا هم كه نشستهايد با خدا هستيد‪.‬خدا كه جهت ندارد‪ ،‬پس چرا ما بايد رو به‬ ‫كعبه بايستيم؟ مىگويد شما كه داريد عبادت انجام مىدهيد‪ ،‬در عين حال بايد يك تعليم و تربيت اجتماعى هم بگيريد‪.‬‬ ‫همهتان رو به يك نقطه بايستيد‪.‬اگر اينجور نباشد‪ ،‬يكى از اين طرف بايستد يكى از آن طرف‪ ،‬اين مظهر تفرّق و‬ ‫تشتّت است‪.‬اما اگر رو به يك نقطه ايستاديد‪ ،‬جهتشناس هستيد؛ همه مسلمين يك جهت را تعقيب مىكنند‪.‬حاال‬ ‫كدام نقطه را انتخاب كنيم كه اساساً بوى شرك نداشته باشد؟ مىگويد آن نقطهاى را انتخاب كن كه اگر رو به آنجا‬ ‫بايستى باز عبادت را احترام كردهاى‪ ،‬رو به جايى مىايستى كه اولين معبد است‪.‬احترام معبد‪ ،‬احترام عبادت است‪.‬‬ ‫‪.4‬انضباط وقت‬ ‫باز مىگويد عبادت كه مىخواهى بكنى‪ ،‬يك وقتِ مشخص و معينى دارد و دقيقهاش هم حساب مىشود‪.‬وقت نماز‬ ‫صبح از اول طلوع صبح تا اول طلوع آفتاب است و اگر عمداً يك دقيقه قبل از طلوع صبح يا بعد از طلوع آفتاب‬ ‫شروع كنى‪ ،‬نمازت باطل است‪ ،‬درست نيست‪.‬بايد بين اين دو باشد‪.‬نمىشود بگويى من فعلًا خوابم مىآيد‪ ،‬اآلن يك‬ ‫ساعت به طلوع صبح مانده‪ ،‬خدا كه خواب و بيدارى ندارد‪ ،‬مگر خدا در بين الطلوعين‪ -‬العياذ باللَّه‪ -‬لباس رسمىاش‬ ‫را مىپوشد و آماده قبول كردن نمازها مىشود؟! براى خدا كه تمام ساعات و همه لحظات علىالسويه است‪ ،‬ال تَأْخُذُهُ‬ ‫سِنَ ٌَ وَ ال نَوْمٌ‪ ،9‬من ديشب بيدارخوابى كشيدهام‪ ،‬خيلى خوابم مىآيد‪ ،‬مىخواهم نيم ساعت زودتر نمازم را بخوانم!‬ ‫انضباط وقت را بايد بشناسى‪.‬‬ ‫‪.7‬آل عمران‪.95 /‬‬ ‫‪.1‬بقره‪.114 /‬‬ ‫‪.9‬بقره‪.244 /‬‬ ‫جز در وقت خودش در وقت ديگر نبايد نماز بخوانى‪.‬آيا از نظر خدا فرق مىكند كه اين وقت يا آن وقت باشد؟ نه‪،‬‬ ‫از نظر تو فرق مىكند؛ تو بايد با اين نماز تربيت شوى‪.‬اگر شب تا ساعت ‪ 2‬نيمه شب هم بيدار بودى‪ ،‬بايد بين الطلوعين‬ ‫بيدار شوى و نمازت را بخوانى‪.‬نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا هم همينطور است؛ قبل از وقت قبول نيست‪،‬‬ ‫بعد از وقت هم قبول نيست‪.‬‬ ‫مىگوييد نماز عبادت است‪ ،‬خداپرستى است؛ خداپرستى را به اين مسائل چه كار؟ نه‪ ،‬در اسالم خداپرستى به اين‬ ‫مسائل مربوط است‪.‬اسالم بين عبادت و پرستش و مسائل ديگر جدايى قائل نيست‪.‬‬ ‫‪.5‬ضبط احساسات‬ ‫ممكن است كسى بگويد من نماز مىخوانم ولى در حال نماز مىخواهم بگريم‪.‬‬ ‫مصيبتى دارم‪ ،‬ناراحتىاى دارم‪ ،‬مىخواهم يك گريهاى هم وسط نماز بكنم يا به ياد قضيهاى مىافتم‪ ،‬يك چيزى‬ ‫مىبينم مىخندم‪ ،‬چيزى نيست! خير‪ ،‬نماز مظهر ضبط احساسات است‪.‬در حال نماز كه رو به يك نقطه مىايستى بايد‬ ‫رو به همان نقطه باشى‪ ،‬نه به اين طرف برگردى نه به آن طرف و نه به پشت سر؛ حتى حق ندارى سرت را به اين طرف‬ ‫يا آن طرف كج و راست كنى‪ ،‬در يك حالت خبردار بايد بايستى‪.‬خنده و گريه چطور؟ ابداً‪.‬خوردن و آشاميدن‬ ‫چطور؟ ابداً‪.‬مىگويد هيچ يك از اينها با روح عبادت منافات ندارد؛ به ياد خدا هستم‪ ،‬در ضمن خندهام مىگيرد‬ ‫مىخواهم بخندم‪ ،‬گريهام مىگيرد مىخواهم بگريم يا در بين نماز چيزى بخورم‪.‬خير‪ ،‬تو در همين مدت كم بايد‬ ‫تمرين كنى تا بر شكمت مسلط بشوى‪ ،‬بر خندهات مسلط بشوى‪ ،‬بر گريهات مسلط بشوى‪ ،‬بر بىانضباطى خودت‬ ‫مسلط بشوى‪.‬اينها يك سلسله مسائل اجتماعى است ولى عبادت است‪ ،‬چون عبادت در اسالم جزء برنامه تربيتى است‪.‬‬ ‫عبادت بدون رعايت اين اصول‪ ،‬پذيرفته نيست‪.‬‬ ‫‪.6‬طمأنينه‬ ‫طمأنينه چطور؟ اين هم واقعاً عجيب است! بنده در حال نماز وقتى حمد و سوره را مىخوانم‪ ،‬همه آن شرايط را رعايت‬ ‫مىكنم اما خودم را تكان مىدهم؛ يك پايم را برمىدارم‪ ،‬يك پاى ديگر را مىگذارم‪ ،‬خودم را به طرف راست و‬ ‫چپ حركت مىدهم‪.‬مىگويد اين نماز تو باطل است‪.‬در ركوع يا سجود مرتب خودم را حركت مىدهم‪ ،‬پاهايم يا‬ ‫دستم را حركت مىدهم‪.‬اين نماز تو باطل است‪.‬بايد با آرامش و طمأنينه نماز بخوانى يعنى وقتى مىايستى و مىخواهى‬ ‫بگويى اللَّهُ اكبر‪ ،‬تا بدنت قرار نگرفته است نبايد بگويى اللَّه اكبر‪.‬اگر در حال حركت بگويى اللَّه اكبر باطل است‪.‬‬ ‫بايد آرام بگيرى‪ ،‬بعد بگويى اللَّه اكبر‪.‬آنگاه اگر خواستى خودت را تكان بدهى تكان بده اما حرفى نزن‪ ،‬ذكرى نگو‪.‬‬ ‫اگر فرضاً پايت درد مىكند يا عضو ديگرى از تو ناراحت است‪ ،‬سكوت كن‪ ،‬راحت بگير؛ استقرار كه پيدا كردى‬ ‫بگو بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‪ ،‬الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ‪....‬باز اگر وسط نماز پايت درد آمد‪ ،‬آرام بگير‪ ،‬سكوت كن‪،‬‬ ‫خودت را راحت كن‪ ،‬بعد دومرتبه ادامه بده‪.‬با آرامش و طمأنينه بايد باشد‪.‬هم روحت بايد طمأنينه داشته باشد و هم‬ ‫جسمت‪.‬‬ ‫‪.7‬اعالم صلح و صفا با همه بندگان صالح خدا‬ ‫مىآييم سراغ ساير قسمتهاى نماز‪.‬نماز توجه به خداست‪.‬توجه به غير خدا شرك است ولى در عين حال به ما مىگويند‬ ‫در نماز بگو السَّالمُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللَّهِ الصّالِحين سالم بر ما‪ ،‬سالمت بر ما و بر جميع بندگان شايسته خدا‪.‬اعالم صلح‬ ‫و صفا با همه بندگان صالح خدا مىكنى‪.‬به قول امروزيها اعالم همزيستى مسالمتآميز با همه افراد شايسته مىكنى‪.‬‬ ‫در حال نماز مىگويى من با هيچ بنده شايستهاى سر جنگ ندارم چون اگر با بنده شايستهاى سر جنگ داشته باشم‪،‬‬ ‫خود ناشايستهام‪.‬‬ ‫ممكن است بگوييد‪« :‬السَّالمُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللَّهِ الصّالِحينَ با روح عبادت‪ -‬كه حضور قلب به خداست‪ -‬ارتباطى‬ ‫ندارد‪ ».‬ولى در اسالم روح و پيكر عبادت با مسائل تربيتى آميخته است‪.‬نماز ضمن اينكه مركب تقرّب پروردگار‬ ‫است‪ ،‬مكتب تربيت هم هست‪.‬با اينكه از نظر مسائل معنوى هرچه انسان خودش و ديگران را فراموش كند بهتر است‪،‬‬ ‫اما از نظر اجتماعى فراموش نكردن ديگران الزم و ضرورى است‪.‬‬ ‫در سوره حمد‪ 10‬كه جزء قطعى نماز است مىگوييم‪ :‬إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‪ ،‬نمىگوييم «ايّاكَ اعْبُدُ وَ ايّاكَ‬ ‫اسْتَعينُ»‪«.‬ايّاكَ اعْبُدُ» به اصطالح متكلّم وحده است‪ ،‬يعنى خدايا من تنها تو را مىپرستم‪ ،‬تنها از تو كمك مىگيرم‪.‬‬ ‫اما اينجور نمىگوييم‪ ،‬مىگوييم‪ :‬إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ خدايا! ما تنها تو را مىپرستيم‪ ،‬خدايا! ما تنها از تو كمك‬ ‫و استعانت مىجوييم‪.‬يعنى مىگوييم خدايا! من تنها نيستم‪ ،‬من با همه مسلمانهاى ديگر هستم‪.‬ضمناً انسان وابستگى و‬ ‫پيوستگى خودش به جامعه اسالمى را در حال عبادت و بندگى اعالم مىكند‪ :‬خدايا! من فرد نيستم‪ ،‬تك نيستم‪ ،‬من‬ ‫عضوم‪ ،‬جزئى از كل و عضوى از پيكر هستم؛ «ما» هستيم نه «من» (در دنياى اسالم «من» وجود ندارد‪« ،‬ما» وجود دارد)؛‬ ‫‪.10‬سوره حمد بايد در هر نمازى خوانده شود‪ «:‬ال صَلوةَ الّا بِفا ِتحَ ِ َ الْكِتا ِ‬ ‫ب» نماز بدون حمد وجود ندارد‪.‬‬ ‫در مورد سوره‪ ،‬از هر سورهاى كه خواستيد مىتوانيد انتخاب كنيد ولى« حمد» را حتماً بايد بخوانيد‪.‬‬ ‫ما تنها تو را مىپرستيم‪ ،‬تنها از تو كمك مىجوييم‪.‬و همينطور ساير قسمتهاى نماز كه هر كدام خودش درس است‪،‬‬ ‫تذكر و يادآورى است‪.‬‬ ‫تأثير كلمه «اللَّه اكبر»‬ ‫مثلًا شما كلمه اللَّه اكبر را در نظر بگيريد‪.‬مگر انسان كيست كه در مقابل يك جريانهايى قرار بگيرد و مرعوب نشود؟‬ ‫انسان ترس دارد‪.‬انسان در مقابل يك كوه عظيم كه قرار مىگيرد يا باالى آن مىرود و پايين را نگاه مىكند‪ ،‬ترس او‬ ‫را مىگيرد‪.‬در مقابل دريا كه خودش را مىبيند‪ ،‬مىترسد‪.‬وقتى يك صاحب قدرت و هيبتى را مىبيند‪ ،‬صاحب دبدبه‬ ‫و كبكبهاى را مىبيند يا به حضور او مىرود ممكن است خودش را ببازد‪ ،‬زبانش به لكنت بيفتد‪ ،‬چرا؟ چون مرعوب‬ ‫عظمت او مىشود‪.‬‬ ‫اين براى بشر‪ ،‬طبيعى است‪.‬اما گوينده اللَّه اكبر‪ ،‬آن كسى كه اللَّه اكبر را به خودش تلقين كرده است‪ ،‬هرگز عظمت‬ ‫هيچ كس و هيچ چيز او را مرعوب نمىكند‪ ،‬چرا؟ [چون] اللَّه اكبر [يعنى] بزرگتر از هر چيز و بلكه بزرگتر از هر‬ ‫توصيف‪ ،‬ذات اقدس الهى است؛ يعنى من خدا را به عظمت مىشناسم‪.‬ديگر وقتى من خدا را به عظمت مىشناسم‪،‬‬ ‫همه چيز در مقابل من حقير است‪.‬اين كلمه اللَّه اكبر به انسان شخصيت مىدهد‪ ،‬روح انسان را بزرگ مىكند‪.‬‬ ‫على عليه السالم مىفرمايد‪ :‬عَظُمَ الْخالِقُ فى انْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دونَهُ فى اعْيُنِهِمْ‪ 11‬يعنى خدا به عظمت در روح اهل حق‬ ‫جلوه كرده است و لهذا غير خدا هرچه هست‪ ،‬در نظرشان كوچك است‪.‬‬ ‫اينجا يك توضيحى برايتان عرض بكنم‪ :‬كوچكى و بزرگى يك امر نسبى است‪.‬‬ ‫مثلًا شما كه در فضاى اين حسينيه‪ 12‬قرار گرفتهايد‪ ،‬اگر قبل از آنكه به اينجا بياييد در يك تاالر كوچكتر از اينجا مثلًا‬ ‫ثلث اينجا مىبوديد‪ ،‬اين تاالر به نظرتان خيلى بزرگ مىآمد‪.‬ولى اگر برعكس‪ ،‬اول شما در تاالرى باشيد كه سه برابر‬ ‫اينجا باشد‪ ،‬از آنجا كه به اينجا مىآييد‪ ،‬اين تاالر به نظرتان خيلى كوچك مىآيد‪.‬هميشه انسان وقتى موجودى را در‬ ‫كنار موجود ديگر مىبيند‪ ،‬اگر آن موجود ديگر بزرگتر از آن باشد‪ ،‬آن را كوچك مىبيند و اگر كوچكتر از آن‬ ‫باشد‪ ،‬آن را بزرگ مىبيند‪.‬لهذا افرادى كه با عظمت پروردگارشان آشنا هستند و عظمت پروردگار را حس مىكنند‪،‬‬ ‫اصلًا هر چيز ديگرى در نظرشان حقير و كوچك است‪ ،‬نمىتواند بزرگ باشد‪.‬سعدى در بوستان خيلى عالى مىگويد‪:‬‬ ‫‪.11‬نهج البالغه فيض االسالم‪ ،‬خطبه ‪.115‬‬ ‫‪ [.12‬حسينيه ارشاد]‬ ‫ره عقل جز پيچ در پيچ نيست‬ ‫برِ عارفان جز خدا هيچ نيست‬ ‫مىگويد عارفان غير از خدا براى هيچ چيز شيئيّت قائل نيستند و مىگويند اصلًا وجود ندارد‪.‬يكى از معانى «وحدت‬ ‫وجود» همين است كه عارف وقتى خدا را به عظمت مىشناسد‪ ،‬ديگر اصلًا نمىتواند بگويد غير از او موجود ديگرى‬ ‫هست؛ مىگويد اگر وجود‪« ،‬او» است غير «او» هرچه هست عدم است‪.‬سعدى هم وحدت وجود را به همين معنى‬ ‫مىگويد‪.‬بعد مىگويد‪:‬‬ ‫ولى خرده گيرند اهل قياس‬ ‫توان گفتن اين با حقايقشناس‬ ‫حقيقت شناسان مىفهمند كه من چه مىگويم اما افرادى كه به قول او اهل قياسند عيب مىگيرند كه وحدت وجود‬ ‫يعنى چه؟!‬ ‫بنى آدم و ديو و دد كيستند‬ ‫كه پس آسمان و زمين چيستند‬ ‫اگر غير خدا چيزى نيست‪ ،‬پس زمين چيست؟ آسمان چيست؟ بنى آدم چيست؟‬ ‫ديو و دد چيست؟‬ ‫جوابت بگويم درايت پسند‬ ‫پسنديده پرسيدى اى هوشمند‬ ‫پرى و آدميزاد و ديو و مَلَك‬ ‫كه خورشيد و دريا و كوه و فلك‬ ‫كه با هستىاش نام هستى برند‬ ‫همه هرچه هستند از آن كمترند‬ ‫مىگويد‪ :‬من نمىگويم آسمان و زمين و انسان و فرشته وجود ندارد كه وقتى مىگويم خدا هست و غير خدا نيست‪،‬‬ ‫تو بگويى من منكر اشياء ديگر شدهام؛ نه‪ ،‬وقتى او را به عظمت شناختم‪ ،‬غير او هرچه را مىبينم كوچكتر از اين مىبينم‬ ‫كه بگويم هست‪.‬‬ ‫گر او هست حقّا كه من نيستم‬ ‫كه جايى كه درياست من چيستم‬ ‫وقتى شما مىگوييد اهلل اكبر‪ ،‬اگر از عمق روح و دل بگوييد‪ ،‬عظمت الهى در نظرتان تجسم پيدا مىكند‪.‬وقتى كه‬ ‫عظمت الهى در دل شما پيدا شد‪ ،‬محال است كسى به نظرتان بزرگ بيايد‪ ،‬محال است از كسى بترسيد‪ ،‬در مقابل كسى‬ ‫خضوع و خشوع كنيد‪.‬اين است كه بندگى خدا آزادىآور است‪.‬اگر انسان خدا را به عظمت بشناسد‪ ،‬بنده او مىشود‬ ‫و الزمه بندگى خدا آزادى از غير خداست‪.‬گفت‪:‬‬ ‫نتوان كرد ظرف پر را پر‬ ‫نشوى بنده تا نگردى حر‬ ‫بندگى جز شكندگى نبود‬ ‫چند گويى كه بندگى چه بود‬ ‫بندگى خدا هميشه مساوى است با آزاد شدن از غير خدا؛ چون ادراك عظمت الهى هميشه مالزم است با ادراك‬ ‫حقارت غير خدا‪ ،‬و وقتى انسان غير خدا را هرچه بود حقير و كوچك ديد‪ ،‬محال است حقير را ازآنجهت كه حقير‬ ‫است بندگى كند‪.‬حقير را انسان به غلط عظيم مىبيند كه بندگى مىكند‪.‬‬ ‫اذكار ديگر نماز مثل سُبْحانَ اللَّه‪ ،‬الْحَمْدُ للَّهِ‪ ،‬سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه‪ ،‬سُبْحانَ رَبِّىَ األَعْلى وَ بِحَمْدِه و «شهادت» ها‬ ‫هر كدام رمزى دارند‪.‬‬ ‫شخصى از حضرت على عليه السالم سؤال كرد‪ :‬چرا ما در هر ركعت نماز دو بار سجده مىكنيم؟ همينطور كه يك‬ ‫بار ركوع مىكنيم يك بار هم سجده كنيم‪.‬چه خصوصيتى در خاك است؟ (البته مىدانيد كه سجده يك خضوع‬ ‫باالتر و خشوع بيشترى از ركوع است؛ چون سجده اين است كه انسان آن عزيزترين عضوش را‪ -‬عزيزترين عضو‬ ‫انسان سر است‪ ،‬آنجا كه مغز انسان قرار گرفته است و در سر هم عزيزترين نقطه پيشانى است‪ -‬به عالمت عبوديت‬ ‫روى پستترين چيز يعنى خاك مىگذارد‪ ،‬جبين بر خاك مىسايد‪ ،‬اينطور در مقابل پروردگار اظهار كوچكى‬ ‫مىكند‪.).‬‬ ‫امير المؤمنين اين آيه را خواند‪ :‬مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى‪.13‬اول كه سر بر سجده‬ ‫مىگذارى و برمىدارى يعنى مِنْها خَلَقْناكُمْ‪.‬همه ما از خاك آفريده شدهايم‪ ،‬تمام اين پيكر ما ريشهاش خاك است‪،‬‬ ‫هرچه هستيم از خاك به وجود آمدهايم‪.‬دومرتبه سرت را به خاك بگذار‪ ،‬يادت بيايد كه مىميرى و باز به خاك‬ ‫برمى گردى‪.‬دوباره سرت را از خاك بردار و يادت بيفتد كه يك بار ديگر از همين خاك محشور و مبعوث خواهى‬ ‫شد‪.‬‬ ‫مسئوليت ما نسبت به نماز خواندن خاندان خود‬ ‫با ذكر يك نكته به عرايضم خاتمه مىدهم‪.‬خيلى دلم مىخواهد ما به اهميت نماز كه عمود دين است پى برده باشيم‪.‬‬ ‫هيچ مىدانيد كه ما مسئول نماز خواندن خاندان خودمان‪ ،‬يعنى زن و فرزند خودمان هستيم يا نه؟ هر فردى از ما‪ ،‬هم‬ ‫مسئول نماز خودش است و هم مسئول نماز اهلش يعنى زن و بچهاش‪.‬خطاب به پيغمبر اكرم است‪ :‬وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّالةِ‬ ‫وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها‪ 15‬اى پيامبر! خاندان خودت را به نماز امر كن و خودت هم بر نماز صابر باش‪.‬اين اختصاص به پيامبر‬ ‫ندارد‪ ،‬همه ما به اين امر موظف هستيم‪.‬‬ ‫بچهها را چه بايد كرد؟ بچهها را از كوچكى بايد به نماز تمرين داد‪.‬دستور رسيده است كه به بچه از هفت سالگى‬ ‫نماز تمرينى ياد بدهيد‪.‬البته بچه هفت ساله نمىتواند نماز صحيح بخواند ولى صورت نماز را مىتواند بخواند‪.‬از هفت‬ ‫سالگى مىتواند به نماز عادت كند‪ ،‬چه پسر و چه دختر‪.‬يعنى همان اولى كه بچه به دبستان مىرود‪ ،‬بايد نماز را در‬ ‫دبستان به او ياد بدهند‪ ،‬در خانواده هم بايد به او ياد بدهند‪.‬‬ ‫ولى اين را توجه داشته باشيد كه ياد دادن و وادار كردن با زور نتيجهاى ندارد‪.‬‬ ‫‪.13‬طه‪.44 /‬‬ ‫‪.15‬طه‪.132 /‬‬ ‫كوشش كنيد كه بچهتان از اول به نماز خواندن رغبت داشته باشد و به اين كار تشويق بشود‪.‬به هر شكلى كه مىتوانيد‬ ‫موجبات تشويق بچهتان را فراهم كنيد كه با ذوق و شوق نماز بخواند؛ زياد به او بارك اللَّه بگوييد‪ ،‬جايزه بدهيد‪،‬‬ ‫اظهار محبت كنيد كه بفهمد وقتى نماز مىخواند‪ ،‬بر محبت شما نسبت به او افزوده مىشود‪.‬ديگر اينكه بچه را بايد‬ ‫در محيطِ مشوّق نماز خواندن برد‪.‬به تجربه ثابت شده است كه اگر بچه به مسجد نرود‪ ،‬اگر در جمع نباشد و نماز‬ ‫خواندن جمع را نبيند‪ ،‬به اين كار تشويق نمىشود‪ ،‬چون اصلًا حضور در جمع مشوّق انسان است‪.‬آدم بزرگ هم وقتى‬ ‫خودش را در جمع اهل عبادت مىبيند‪ ،‬روح عبادت بيشترى پيدا مىكند‪ ،‬بچه كه ديگر بيشتر تحت تأثير است‪.‬متأسفانه‬ ‫كم رفتن ما به مساجد و معابد و مجالس دينى و اينكه بچهها كمتر در مجالس مذهبى شركت مىكنند‪ ،‬سبب مىشود‬ ‫كه اينها از ابتدا رغبت به عبادت پيدا نكنند ولى اين براى شما وظيفه است‪.‬‬ ‫اما اسالم كه مىگويد بچهات را وادار به نماز خواندن كن‪ ،‬نمىگويد آقامآبانه فرمان بده‪ ،‬تشر بزن‪ ،‬دعوايش كن؛ نه‪،‬‬ ‫از هر وسيلهاى كه مىدانيد بهتر مىشود براى تشويق او به عبادت و نماز خواندن استفاده كرد‪ ،‬شما بايد استفاده كنيد‪.‬‬ ‫بايد ما با بچههاى خودمان برنامه مسجد رفتن داشته باشيم تا آنها با مساجد و معابد آشنا بشوند‪.‬ما خودمان كه از بچگى‬ ‫با مساجد و معابد آشنا بوديم‪ ،‬در اين اوضاع و احوال امروز چقدر به مسجد مىرويم كه بچههاى ما‪ -‬كه هفت ساله‬ ‫شدهاند‪ ،‬به دبستان رفتهاند و بعد به دبيرستان و بعد به دانشگاه ولى اصلًا پايشان به مساجد نرسيده است‪ -‬بروند‪.‬اينها‬ ‫قهراً از مساجد فرارى مىشوند‪.‬حاال ممكن است بگوييد وضع مساجد خراب است‪ ،‬كثيف است‪ ،‬يا مثلًا يك روضه‬ ‫خوان مىآيد و حرف چنين و چنان مى زند‪.‬آنها را هم وظيفه داريم كه درست كنيم‪.‬وظيفه كه در يك جا تمام‬ ‫نمىشود‪.‬وضع مساجد خودمان را هم بايد اصالح كنيم‪.‬پس اين را هم هرگز فراموش نكنيد كه ما وظيفه داريم نماز‬ ‫بخوانيم و وظيفه داريم كه خاندان خودمان را هم نمازخوان كنيم به شكلى كه به نماز راغب و تشويق بشوند‪ ،‬فوايد و‬ ‫خاصيت نماز خواندن و در حدودى كه مىتوانيم فلسفه نماز خواندن را براى بچهها بگوييم‪.‬‬ ‫در آيه قرآن هست كه از بعضى از اهل جهنم در حالى كه معذّب هستند مىپرسند‪ :‬ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ چه چيزى شما‬ ‫را در اين جهنم قرار داد؟ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ‪.‬وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ ما نماز نمىخوانديم‪ ،‬به فقرا كمك‬ ‫نمىكرديم وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ‪ 14‬در هر چرندى هم وارد مىشديم‪ ،‬هر جا كه حرف ضد دين مىگفتند مىرفتيم‬ ‫گوش مىكرديم يا خودمان مىگفتيم؛ نتيجهاش اين است‪.‬‬ ‫از اينجا بفهميد چرا نماز در اسالم اينقدر مهم است‪ ،‬چرا پيغمبر مىگويد نماز عمود اين خيمه است؟ چون اگر نماز‬ ‫باشد و به درستى اجرا بشود‪ ،‬همه چيز درست مىشود‪.‬‬ ‫‪ )1 ( 14‬مدّثّر‪.54 -52 /‬‬ ‫على عليه السالم در آخرين وصايايش‪ -‬كه مكرر شنيدهايد و با جمله اللَّه‪ ،‬اللَّه شروع مىشود‪ ،‬همان وصايايى كه وقتى‬ ‫تمام شد چند لحظه بيشتر طول نكشيد كه جان به جانآفرين تسليم كرد‪ -‬راجع به نماز فرمود‪ :‬اللَّهَ اللَّهَ بِالصَّالةِ فَانَّها‬ ‫عَمودُ دينِكُمْ‪ 15‬خدا را‪ ،‬خدا را درباره نماز كه نماز استوانه خيمه دين شماست‪.‬‬ ‫نماز ابا عبد اللَّه در صحراى كربال‬ ‫مىدانيد كه در روز عاشورا كشتارها اغلب بعد از ظهر صورت گرفت‪ ،‬يعنى تا ظهر عاشورا غالب صحابه ابا عبد اللَّه و‬ ‫تمام بنى هاشم و خود ابا عبد اللَّه كه بعد از همه شهيد شدند‪ ،‬زنده بودند‪.‬فقط در حدود سى نفر از اصحاب ابا عبد‬ ‫اللَّه در يك جريان تيراندازى كه به وسيله دشمن انجام شد‪ ،‬قبل از ظهر به خاك افتادند و شهيد شدند و الّا باقى افراد‬ ‫تا ظهر عاشورا در قيد حيات بودند‪.‬‬ ‫مردى از اصحاب ابا عبد اللَّه يك وقت متوجه شد كه اآلن اول ظهر است‪.‬آمد عرض كرد‪ :‬يا ابا عبد اللَّه! وقت نماز‬ ‫است و ما دلمان مىخواهد براى آخرين بار نماز جماعتى با شما بخوانيم‪.‬ابا عبد اللَّه نگاهى كرد‪ ،‬تصديق كرد كه‬ ‫وقت نماز است‪.‬‬ ‫مىگويند اين جمله را فرمود‪ :‬ذَكَرْتَ الصَّالةَ (يا ذَكَّرْتَ الصَّالةَ‪.‬اگر ذَكَرْتَ باشد يعنى نماز به يادت افتاد‪ ،‬اگر ذَكَّرْتَ‬ ‫باشد يعنى نماز را به ياد ما آوردى) جَعَلَكَ اللَّهُ مِنَ الْمُصَلّين نماز را ياد كردى‪ ،‬خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد‪.‬‬ ‫(مردى كه سر بر كف دست گذاشته است‪ ،‬يك چنين مجاهدى را امام دعا مىكند كه خدا تو را از نمازگزاران قرار‬ ‫بدهد‪.‬ببينيد نمازگزار واقعى چه مقامى دارد!) فرمود‪ :‬بله نماز مىخوانيم‪.‬همان جا در ميدان جنگ نماز خواندند‪،‬‬ ‫نمازى كه در اصطالح فقه اسالمى «نماز خوف» ناميده مىشود‪.‬نماز خوف مثل نماز مسافر دو ركعت است نه چهار‬ ‫ركعت‪ ،‬يعنى انسان اگر در وطن هم باشد باز بايد دو ركعت بخواند براى اينكه مجال نيست‪.‬و در آنجا بايد مخفّف‬ ‫خواند‪.‬چون اگر همه به نماز بايستند وضع دفاعىشان بهم مىخورد‪ ،‬سربازان موظف هستند در حال نماز‪ ،‬نيمى در‬ ‫مقابل دشمن بايستند و نيمى به امام جماعت اقتدا كنند‪.‬امام جماعت يك ركعت را كه خواند صبر مىكند تا آنها‬ ‫ركعت ديگرشان را بخوانند‪.‬بعد آنها مىروند پست را از رفقاى خودشان مىگيرند در حالى كه امام همينطور منتظر‬ ‫نشسته يا ايستاده است‪.‬سربازان ديگر مىآيند و نماز خودشان را با ركعت دوم امام مىخوانند‪.‬‬ ‫ابا عبد اللَّه چنين نماز خوفى خواند ولى وضع ابا عبد اللَّه يك وضع خاصى بود زيرا چندان از دشمن دور نبودند‪.‬لهذا‬ ‫آن عدهاى كه مىخواستند دفاع كنند نزديك ابا عبد اللَّه ايستاده بودند و دشمن بىحياى بىشرم حتى در اين لحظه‬ ‫‪.15‬نهج البالغه فيض االسالم‪ ،‬نامه ‪.57‬‬ ‫هم آنها را راحت نگذاشت‪.‬در حالى كه ابا عبد اللَّه مشغول نماز بود‪ ،‬دشمن شروع به تيراندازى كرد‪ ،‬دو نوع تيراندازى؛‬ ‫هم تير زبان كه يكى فرياد كرد‪ :‬حسين! نماز نخوان‪ ،‬نماز تو فايدهاى ندارد‪ ،‬تو بر پيشواى زمان خودت يزيد ياغى‬ ‫هستى‪ ،‬لذا نماز تو قبول نيست! و هم تيرهايى كه از كمانهاى معمولىشان پرتاب مىكردند‪.‬يكى دو نفر از صحابه ابا‬ ‫عبد اللَّه كه خودشان را براى ايشان سپر قرار داده بودند‪ ،‬روى خاك افتادند‪.‬يكى از آنها سعيد بن عبد اللَّه حنفى به‬ ‫حالى افتاد كه وقتى نماز ابا عبد اللَّه تمام شد‪ ،‬ديگر نزديك جان دادنش بود‪.‬آقا خودشان را به بالين او رساندند‪.‬وقتى‬ ‫به بالين او رسيدند‪ ،‬او جمله عجيبى گفت‪.‬عرض كرد‪« :‬يا أَبا عَبْدِ اللَّه! أَ وَفَيْتُ؟» آيا من حق وفا را بجا آوردم؟ مثل‬ ‫اينكه هنوز هم فكر مىكرد كه حق حسين آنقدر بزرگ و باالست كه اين مقدار فداكارى هم شايد كافى نباشد‪.‬اين‬ ‫بود نماز ابا عبد اللَّه در صحراى كربال‪.‬‬ ‫ابا عبد اللَّه در اين نماز تكبير گفت‪ ،‬ذكر گفت‪ ،‬سُبْحانَ اللَّه گفت‪ ،‬بَحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ اقومُ وَ اقْعُدُ گفت‪ ،‬ركوع و سجود‬ ‫كرد‪.‬دو سه ساعت بعد از اين نماز براى حسين عليه السالم نماز ديگرى پيش آمد‪ ،‬ركوع ديگرى پيش آمد‪ ،‬سجود‬ ‫ديگرى پيش آمد‪ ،‬به شكل ديگرى ذكر گفت‪.‬اما ركوع ابا عبد اللَّه آن وقتى بود كه تيرى به سينه مقدسش وارد شد‬ ‫و ابا عبد اللَّه مجبور شد تير را از پشت سر بيرون بياورد‪.‬آيا مىدانيد سجود ابا عبد اللَّه به چه شكلى بود؟ سجود بر‬ ‫پيشانى نشد‪ ،‬چون ابا عبد اللَّه قهراً از روى اسب بر زمين افتاد؛ طرف راست صورتش را روى خاكهاى گرم كربال‬ ‫گذاشت‪.‬ذكر ابا عبد اللَّه اين بود‪ :‬بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلَّ َِ رَسولِ اللَّه‪.‬‬ ‫و ال حول و ال قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم و صلّى اللَّه على محمّد و آله الطّاهرين‪.‬‬ ‫منبع‪ :‬مجموعه آثار شهيد مطهري (آزادى معنوى)‪ ،‬ج‪ ،23‬ص‪ 414 :‬تا ‪433‬‬

Use Quizgecko on...
Browser
Browser