جلسه ششم عبادت و دعا 4 PDF
Document Details
Tags
Summary
This document discusses Islamic prayer and supplication (du'a), highlighting its role in personal and societal development. It emphasizes the interconnectedness of worship, ethics, and justice in Islam; how faith, prayer, and ethical conduct are intertwined, and the importance of faith in guiding people toward justice and morality.
Full Transcript
عبادت و دعا ()4 إِنَّ الصَّالةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ.1 در اسالم ،عبادات گذشته از اصالتى كه دارند جزء برنامه تربيتى آن هستند.توضيح اينكه اصالت داشتن عبادت به معنى اين است كه...
عبادت و دعا ()4 إِنَّ الصَّالةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ.1 در اسالم ،عبادات گذشته از اصالتى كه دارند جزء برنامه تربيتى آن هستند.توضيح اينكه اصالت داشتن عبادت به معنى اين است كه قطع نظر از هر جهتى ،قطع نظر از مسائل زندگى بشر ،عبادت خودش جزء اهداف خلقت است :وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.2عبادت مركبى است براى تقرب به حق و در واقع براى تكامل واقعى بشر.چيزى كه خود مظهر تكامل بشر و خود هدف و غايت است ،لزومى ندارد كه مقدمه و وسيله چيز ديگر باشد.ولى در عين حال عبادات ،گذشته از اين اصالت ،مقدمه چيز ديگر هم هستند ،يعنى همانطور كه عرض كردم خود برنامه تربيتى اسالمند به اين معنى كه اسالم كه مىخواهد افراد را چه از نظر اخالقى و چه از نظر اجتماعى تربيت كند ،يكى از وسايلى كه براى اين كار اتخاذ كرده -و از قضا اين وسيله از هر وسيله ديگرى در اخالق و روح بشر مؤثرتر و نافذتر است -عبادت است.حاال چگونه است ،اين مطلب را توضيح مىدهم. محور مسائل اخالقى ،خود را فراموش كردن و از خود گذشتن و از منافع خود صرف نظر كردن است.همانطور كه در سالمت بدن يك اصل هست كه به منزله مبدأ و منشأ همه خوبيهاست و آن مسئله «حِميه» يعنى ترك پرخورى است ،در اخالق هم يك مسئله وجود دارد كه اسّ اساس همه مسائل اخالقى است و آن رهايى از خودى و رها كردن و ترك «منيّت» است. ايمان ،پشتوانه اخالق و عدالت در مسائل اجتماعى ،آن اصلى كه مادر همه اصلهاست عدالت است.عدالت يعنى رعايت حقوق افراد ديگر.مشكلى كه بشر ،هم در اخالق دارد و هم در اجتماع ،از جنبه اجرايى اينهاست؛ يعنى هيچ كس نيست كه اخالق را نشناسد و يا نداند كه عدالت تا چه اندازه ضرورت دارد.مشكل كار در مرحله اجراست.آن وقتى كه انسان مىخواهد يك اصل اخالقى را رعايت كند مىبيند منافعش در يك طرف قرار گرفته و اخالق در طرف ديگر ،مىبيند راستگويى در يك طرف قرار گرفته و منفعت و سود در طرف ديگر.يا بايد دروغ بگويد ،خيانت كند و سود را ببرد و يا بايد راست بگويد ،امانت بورزد و از سود صرف نظر كند.اينجاست كه مىبينيم بشر كه دم از اخالق و عدالت مىزند ،پاى عمل كه مىرسد ضد اخالق و ضد عدالت عمل مىكند.آن چيزى كه پشتوانه اخالق و عدالت است و اگر در انسان وجود .1عنكبوت.54 / .2الذّاريات.45 / پيدا كند انسان به سهولت راه اخالق و عدالت را در پيش مىگيرد و سود را كنار مىزند تنها ايمان است.چه ايمانى؟ ايمان به خودِ عدالت و ايمان به خودِ اخالق.چه وقت انسان به عدالت به عنوان يك امر مقدس و به اخالق به عنوان يك امر مقدس ايمان پيدا مىكند؟ آن وقت كه به اصل و اساس تقدس يعنى خدا ايمان داشته باشد.لهذا بشر عملًا به آن اندازه به عدالت پايبند است كه به خدا معتقد است ،آن اندازه عملًا به اخالق پايبند است كه به خدا ايمان دارد. مشكل عصر ما همين است.خيال مىكردند كه علم كافى است؛ اگر ما عدالت و اخالق را بشناسيم و به آنها عالم باشيم كافى است براى اينكه اخالقى و عادل باشيم. ولى عمل نشان داد كه اگر علم منفك از ايمان بشود ،نه تنها براى اخالق و عدالت مفيد نيست بلكه مضر هم هست. مصداق قول سنايى مىشود كه «چو دزدى با چراغ آيد ،گزيدهتر برد كاال».اما اگر ايمان پيدا شد ،اخالق و عدالت پابرجا مىشود. اخالق و عدالت بدون ايمان مذهبى مثل نشر اسكناس بدون پشتوانه است.ايمان مذهبى كه آمد ،اخالق و عدالت هم مىآيد.آن وقت ما مىبينيم در اسالم مسئله پرستش خدا به صورت يك امر مجزا از اخالق و عدالت قرار داده نشده است؛ يعنى عبادت را كه اسالم دستور مىدهد ،چاشنى آن را اخالق و عدالت قرار مىدهد يا بگوييم عدالت و اخالق را كه طرح مىكند ،چاشنى آن را عبادت قرار مىدهد چون غير از اين ممكن نيست. مثالى عرض مى كنم :شما در كجاى دنيا و در چه مكتبى از مكاتب دنيا سراغ داريد كه مجرم با پاى خودش براى مجازات بيايد؟ هميشه كار مجرم اين است كه از مجازات فرار مىكند.تنها قدرتى كه مجرم را با پاى خودش و به اختيار و اراده خودش به سوى مجازات مىكشاند قدرت ايمان است.ما وقتى به صدر اسالم نگاه مىكنيم ،نمونههاى زيادى در اين مورد مىبينيم(.البته اينكه مىگويم در صدر اسالم ،نه اينكه در غير صدر اسالم نمونه نداريم؛ خير ،در غير صدر اسالم هم به هر اندازه كه ايمان بوده نمونهاش هم هست ).اسالم براى مجرم مجازات معين كرده است ،مثلًا براى شرابخوار و زناكار و دزد مجازات معين كرده است.از طرف ديگر ،در اسالم اصلى هست و آن اينكه« :الْحُدودُ تَدْرَأُ بِالشُّبُهات» يعنى حدود با اندك شبههاى دفع مىشود.اسالم هرگز قاضى و حاكم را مكلّف نمىكند كه برود تجسّس و تحقيق كند تا مجرم را پيدا كند ،بلكه در دل مجرم نيرويى مىگذارد كه خودش براى مجازات بيايد.در زمان پيامبر اكرم و در زمان امير المؤمنين ،چه بسيار اتفاق افتاده است كه كسى خودش آمده حضور پيغمبر يا امام و گفته است :يا رسولَ اللَّه! (يا اميرَ المؤمنين!) من فالن جرم را مرتكب شدهام مرا مجازات كن ،من آلوده هستم مرا پاك كن. شخصى آمد خدمت رسول اكرم و گفت :يا رسول اللَّه! من زنا كردهام ،مرا مجازات كن.چون در اينجور مسائل ،آن شخص چهار بار بايد اقرار كند و يك بار كافى نيست ،پيغمبر مىفرمايد :لَعَلَّكَ قَبَّلْت شايد تو آن زن را بوسيدى و مىگويى زنا كردم (حرف به دهانش مىگذارد).اگر مىگفت بله بوسيدم ،حاال مىخواستم بگويم بوسيدن هم مثل زناست ،قضيه تمام شده بود.گفت :نه يا رسول اللَّه! زنا كردم.لَعَلَّكَ غَمَّزْت شايد تو طرف را نيشگون گرفتى (شايد بگويد بله ،بيشتر از اين نبود).گفت: نه يا رسول اللَّه! زنا كردم.شايد تا نزديك به حد زنا رسيده و زناى واقعى تحقق پيدا نكرده است.گفت :نه يا رسول اللَّه! من آلوده شدهام ،من نجس شدهام ،من آمدهام تا حد بر من جارى كنى و در همين دنيا مرا مجازات كنى كه من نمىخواهم براى دنياى ديگر بماند. اين حديث را كه عرض مىكنم در كافى است :3زنى آمد خدمت امير المؤمنين على عليه السالم و گفت :يا اميرَ المؤمنين! من زناى محصنه كردهام؛ من شوهردار هستم ،در نبودن شوهرم زنا كردهام و از راه زنا هم حامله شدهام، «طَهِّرْنى» مرا پاكيزه كن ،من آلوده ام.امام فرمود :يك بار اقرار كافى نيست ،بايد چهار بار اقرار كنى(.و اصلًا بناى اسالم بر اين نيست كه قاضى برود و تجسّس كند يا به لطايف الحيل اقرار بكشد بلكه وقتى كه شخص اقرار مىكند، به يك بهانهاى ردش مىكند ).فرمود :بسيار خوب ،يك زن شوهردار اگر زنا كند بايد «رجم» يعنى سنگسار شود.اگر ما تو را سنگسار كنيم ،آن وقت تكليف آن بچهاى كه در رحم دارى چه مىشود؟ بچه را كه ما نمىتوانيم سنگسار كنيم.حاال برو ،هر وقت وضع حمل كردى.ما به خاطر اين بچه نمىتوانيم تو را سنگسار كنيم.آن زن رفت.بعد از چند ماه يك وقت ديدند آمد در حالى كه بچهاى در بغل دارد.گفت« :يا اميرَ المؤمنين! طَهِّرْنى» مرا پاكيزه كن. گفتى عذر من اين بچه است ،بچه به دنيا آمد (اين اقرار دوم).فرمود :حاال اگر ما تو را سنگسار كنيم ،اين بچه چه تقصير دارد؟ او مادر مىخواهد ،شير مادر مىخواهد ،پرستارى مادر مىخواهد.حاال برو ،اين بچه به تو احتياج دارد. برگشت در حالى كه ناراحت بود.بعد از يكى دو سال آمد ،بچه هم همراهش بود« :يا اميرَ المؤمنين! طَهِّرْنى» بچه ديگر شير نمىخورد ،احتياج به شير خوردن ندارد ،بزرگ شده است ،مرا پاكيزه كن.فرمود :نه ،اين بچه هنوز به مادر احتياج دارد ،برو.اين دفعه كه دست بچهاش را گرفت و رفت ،اشك مىريخت و مىگفت :خدايا! اين سومين بار است كه من آمدم پيش امام تو ،پيش خليفه مسلمين تا مرا پاكيزه كند و هر نوبتى مرا به بهانهاى رد مىكند.خدايا! من اين آلودگى را نمىخواهم ،من آمدهام كه مرا سنگسار كند و بدين وسيله پاك شوم.اتفاقاً عمرو بن حُرَيْث كه آدم منافقى هم هست ،چشمش افتاد به اين زن در حالى كه مىگويد و مىرود.گفت :چه شده ،چه خبر است؟ گفت :يك چنين .3فروع كافى ،ج /7ص .141 قضيهاى دارم.گفت :بيا من حلش مىكنم؛ بچه را بده به من ،من متكفّل او مىشوم؛ غافل از اينكه على عليه السالم نمى خواهد اقرار چهارم را از او بگيرد.يك وقت ديدند اين زن با بچه و عمرو بن حريث برگشت« :يا اميرَ المؤمنين! طَهِّرْنى» من زنا كردهام ،تكليف بچه ام هم روشن شد ،اين مرد قبول كرده كه او را بزرگ كند ،مرا پاكيزه كن.امير المؤمنين ناراحت شد كه چرا قضيه به اينجا كشيد. اين نيروى ايمان و مذهب است كه در عمق وجدان انسان چنگ مىاندازد و انسان را تسليم عدالت و اخالق مىكند. عبادت براى اين است كه حيات ايمانى انسان تجديد بشود ،تازه بشود ،طراوت پيدا كند ،قوّت و نيرو بگيرد.به هر اندازه كه ايمان انسان بيشتر باشد ،بيشتر به ياد خداست و به هر اندازه كه انسان به ياد خدا باشد كمتر معصيت مىكند. معصيت كردن و نكردن داير مدار علم نيست ،داير مدار غفلت و تذكر است.به هر اندازه كه انسان غافل باشد يعنى خدا را فراموش كرده باشد ،بيشتر معصيت مىكند و به هر اندازه كه خدا بيشتر به يادش بيايد كمتر معصيت مىكند. معنى عصمت شنيدهايد كه پيغمبران و ائمّه معصومند.از شما مىپرسند اينكه پيغمبران يا ائمّه معصومند يعنى چه؟ مىگوييد اينها هرگز گناه نمىكنند.درست است ،معنايش همين است.ولى بعد ،از شما مىپرسند چرا گناه نمىكنند؟ اين چرا را دو جور ممكن است جواب بدهيد.يكى اينكه پيغمبران و ائمّه ازآنجهت معصومند و گناه نمىكنند كه خداوند به قهر و قصد مانع گناه كردنشان است ،يعنى هر وقت مىخواهند گناه كنند خداوند مانع مىشود و جلويشان را مىگيرد.اگر معنى عصمت اين باشد ،فضيلت و كمالى نيست.بنده و شما هم اگر اينجور باشد كه هر وقت بخواهيم معصيت كنيم يك قوّهاى از خارج جلوى ما را بگيرد ،مانع و مزاحم بشود و حائل ميان ما و گناه گردد ،قهراً معصيت نمىكنيم.پس آنها چه فضيلتى بر ما دارند؟! در چنين صورتى فرقشان با ما فقط اين خواهد بود كه آنها بندگانى هستند كه خدا نسبت به آنان تبعيض قائل شده است؛ وقتى كه آنها مىخواهند معصيت كنند جلويشان را مىگيرد ،ولى ما كه مىخواهيم معصيت كنيم جلوى ما را نمىگيرد.نه ،اشتباه است.اينكه آنها معصومند به اين معنى نيست كه آنها مىخواهند معصيت كنند ولى خدا مانع مىشود! پس قضيه چيست؟. معنى عصمت ،آن نهايت درجه ايمان است.ايمان به هر اندازه كه زيادتر باشد ،خدا بيشتر به ياد انسان است.مثلًا فرد بىايمان يك روز تمام مىگذرد ،يك هفته مىگذرد ،يك ماه مىگذرد ،چيزى كه به يادش نمىافتد خداست.اين شخص ،غافل مطلق است.بعضى از افراد اينجور هستند كه گاهى از اوقات به ياد خدا مىافتند ،فكر مىكنند كه ما خدايى داريم ،اين خدا باالى سر ماست ،خدا مىبيند ،ولى همين يك لحظه خدا در ذهنش مىآيد ،بعد دو مرتبه فراموش مىكند ،گويى اساساً خدايى نيست.ولى بعضى از افراد كه ايمانشان بيشتر است ،گاهى در حال غفلتند و گاهى در حال حضور.وقتى كه در حال غفلتند ،معصيت از آنها صادر مىشود اما وقتى كه در حال حضور هستند قهراً معصيت از آنها صادر نمىشود ،چون در حالى كه توجه به خدا دارند امكان ندارد معصيت كنند (ال يَزْنِى الزّانى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ).5در حالى كه ايمان واقعاً در روح انسان هست و حضور دارد ،انسان معصيت نمىكند.حال اگر ايمان انسان به حد كمال رسيد به طورى كه انسان دائم الحضور شد يعنى هميشه خدا در دل او حاضر بود ،اصلًا غفلت به او دست نمىدهد ،هر كارى را كه مىكند در عين حال به ياد خداست.قرآن مىگويد :رِجالٌ ال تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ ال بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ 4مردانى كه معامله ،خريد و فروش ،تجارت ،آنها را از ياد خدا هرگز باز نمىدارد.نمىگويد مردانى كه تجارت نمىكنند.اسالم نيامده است كه به مردم بگويد معامله نكنيد ،تجارت نكنيد؛ برعكس تشويق كرده است كه كار كنيد، كسب كنيد ،معامله كنيد ،تجارت كنيد.مىفرمايد مردانى كه خريد و فروش مىكنند ،تجارت مىكنند ،كسب مىكنند ،مشاغل زندگى دارند ولى در حالى كه همه اينها را دارند ،آنى هم از خدا غافل نيستند؛ پشت ترازوى عطّارى و بقّالى خودش است و دائماً هم مشغول حرف زدن و مكالمه و جنس تحويل دادن و پول گرفتن است ،اما چيزى را كه هرگز فراموش نمىكند خداست ،خدا هميشه در ذهنش هست.اگر كسى دائم الحضور باشد ،هميشه خدا در نظرش باشد ،طبعاً هيچ وقت گناه نمىكند.البته ما يك چنين دائم الحضورى غير از معصومين عليهم السالم نداريم. معصومين يعنى كسانى كه هيچ وقت فراموش نمىكنند كه خدايى دارند. مثالى برايتان عرض كنم :آيا هيچ براى شما اتفاق افتاده است كه دستتان را در آتش ببريد يا برويد در آتش؟ حاال اگر تشخيص ندهيد ،مسئله ديگرى است.در تمام عمر يك بار هم اتفاق نمىافتد كه ما و شما اراده كنيم كه خودمان را در آتش بيندازيم مگر وقتى كه بخواهيم خودكشى كنيم.چرا؟ براى اينكه علم ما به سوزندگى آتش ،علم ما به اينكه اگر در آتش بيفتيم قطعاً خواهيم مرد ،يك علم قطعى يقينى است و تا آتش را مىبينيم ،آن علم در ذهن ما حاضر مىشود و لحظهاى غفلت نمىكنيم.لهذا ما از اينكه خودمان را در آتش بيندازيم معصوميم؛ يعنى آن علم و يقين و ايمانى كه ما به سوزندگى آتش داريم ،هميشه جلوى ما را از اينكه خودمان را در آتش بيندازيم مىگيرد.اولياى حق به همان اندازه كه ما به سوزندگى آتش ايمان داريم ،به سوزندگى گناه ايمان دارند و لهذا آنها معصومند. حاال كه اين مطلب معلوم شد كه معنى معصوم چيست ،مقصود از اين جمله كه عبادت جزء برنامه تربيتى اسالم است روشن مىشود.عبادت براى اين است كه انسان زود به زود به ياد خدا بيفتد و هرچه كه انسان بيشتر به ياد خدا باشد، بيشتر پايبند به اخالق و عدالت و حقوق مىشود ،و اين يك حساب بسيار بسيار روشنى است. .5وسائل ،ج /1ص ،25ص .15 .4نور.37 / حال كاملًا به اين موضوع توجه بفرماييد كه در اسالم چگونه دنيا و آخرت به هم آميخته است.اسالم غير از مسيحيت است.در مسيحيت حساب دنيا از حساب آخرت جداست.مسيحيت مىگويد هر يك از دنيا و آخرت به دنياى جداگانهاى تعلق دارد؛ يا اين يا آن ،اما در اسالم اينطور نيست.اسالم آخرت را در متن دنيا و دنيا را در متن آخرت قرار داده است. توأم بودن نماز با امور ديگر: 1و .2نظافت..حقوق اجتماعى مثلًا نماز ،جنبه اخروى خالصش همين است كه انسان به ياد خدا باشد ،خوف خدا داشته باشد.براى حضور قلب و توجه به خدا كه اينهمه آداب ضرورت ندارد؛ برو وضو بگير ،شستشو كن ،خودت را پاكيزه كن.مگر براى نزد خدا رفتن ،شستشو كردن هم تأثير دارد؟ از نظر پيش خدا رفتن تأثير ندارد كه صورت انسان شسته باشد يا نه ،ولى خداوند مىفرمايد :إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّالةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وقتى كه مىخواهى به نماز بايستى اول وضو بگير ،صورتت را بشوى ،دستهايت را بشوى ،بعد مشغول نماز شو.مىبينيم نظافت را با عبادت توأم كرده است.وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا 5اگر جُنُب هستى بايد تمام بدنت را شستشو دهى. اينجا نظافت مقرون به عبادت است.مىخواهى نماز بخوانى ،محل عبادتت بايد مباح باشد ،غصبى نباشد؛ آن قاليچهاى كه رويش نماز مىخوانى ،آن لباسى كه با آن نماز مىخوانى بايد حالل و مباح باشد.اگر يك نخ غصبى در لباس تو باشد نمازت باطل است.باز اينجا عبادت با حقوق توأم مىشود.در ضمن اينكه مىگويد بايد خدا را پرستش كنى، مىگويد حقوق را بايد محترم بشمارى.يعنى اسالم مىگويد من پرستشى را كه در آن حقوق اجتماعى محترم نباشد اساساً قبول ندارم.آن وقت يك نمازگزار وقتى مىخواهد نماز بخواند ،اول فكر مىكند اين خانهاى كه من در آن هستم آيا به زور از مردم گرفتهام يا نه؟ اگر به زور گرفتهام ،نمازم باطل است. پس اگر مىخواهد نماز بخواند مجبور است كه خانهاش را طورى ترتيب بدهد كه برايش حالل باشد ،يعنى از صاحب اصلىاش خريده باشد و يا او را راضى نگه دارد؛ فرش زير پايش همينطور ،لباسى كه به تن دارد همينطور ،و حتى اگر حقوقى از فقرا به او تعلق گرفته است ،خمس يا زكات آن را بايد بدهد و اگر ندهد باز نمازش باطل است. .3جهتشناسى )1 ( 5مائده.5 / همچنين به ما مىگويند اگر مىخواهيد نماز بخوانيد بايد همهتان رو به كعبه بايستيد. كعبه كجاست؟ اولين معبدى كه براى پرستش خدا در دنيا ساخته شده است (إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّ ََ مُبارَكاً).7همهتان بايد رو به اولين معبد و مسجدى كه به دست پيغمبر بزرگ خدا ابراهيم و فرزندش اسماعيل ساخته شده بايستيد.حاال چرا ما رو به آنجا بايستيم؟ مگر خدا آنجاست؟ مگر خدا در خانه كعبه است (العياذ باللَّه)؟ قرآن كه مىگويد :فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ 1رو به هر طرف بايستيد ،چهره خدا آنجاست.رو به اين طرف بايستى يا رو به آن طرف ،رو به خدا ايستادهاى.رو به باال نگاه كنى يا رو به پايين ،به طرف خدا نگاه كردهاى.و پيغمبر فرمود :اگر شما را با ريسمانى تا هفتمين طبقه زمين هم فرو ببرند باز هم به سوى خدا رفتهايد ،به مشرق برويد به سوى خدا رفتهايد ،به مغرب برويد به سوى خدا رفتهايد ،اينجا هم كه نشستهايد با خدا هستيد.خدا كه جهت ندارد ،پس چرا ما بايد رو به كعبه بايستيم؟ مىگويد شما كه داريد عبادت انجام مىدهيد ،در عين حال بايد يك تعليم و تربيت اجتماعى هم بگيريد. همهتان رو به يك نقطه بايستيد.اگر اينجور نباشد ،يكى از اين طرف بايستد يكى از آن طرف ،اين مظهر تفرّق و تشتّت است.اما اگر رو به يك نقطه ايستاديد ،جهتشناس هستيد؛ همه مسلمين يك جهت را تعقيب مىكنند.حاال كدام نقطه را انتخاب كنيم كه اساساً بوى شرك نداشته باشد؟ مىگويد آن نقطهاى را انتخاب كن كه اگر رو به آنجا بايستى باز عبادت را احترام كردهاى ،رو به جايى مىايستى كه اولين معبد است.احترام معبد ،احترام عبادت است. .4انضباط وقت باز مىگويد عبادت كه مىخواهى بكنى ،يك وقتِ مشخص و معينى دارد و دقيقهاش هم حساب مىشود.وقت نماز صبح از اول طلوع صبح تا اول طلوع آفتاب است و اگر عمداً يك دقيقه قبل از طلوع صبح يا بعد از طلوع آفتاب شروع كنى ،نمازت باطل است ،درست نيست.بايد بين اين دو باشد.نمىشود بگويى من فعلًا خوابم مىآيد ،اآلن يك ساعت به طلوع صبح مانده ،خدا كه خواب و بيدارى ندارد ،مگر خدا در بين الطلوعين -العياذ باللَّه -لباس رسمىاش را مىپوشد و آماده قبول كردن نمازها مىشود؟! براى خدا كه تمام ساعات و همه لحظات علىالسويه است ،ال تَأْخُذُهُ سِنَ ٌَ وَ ال نَوْمٌ ،9من ديشب بيدارخوابى كشيدهام ،خيلى خوابم مىآيد ،مىخواهم نيم ساعت زودتر نمازم را بخوانم! انضباط وقت را بايد بشناسى. .7آل عمران.95 / .1بقره.114 / .9بقره.244 / جز در وقت خودش در وقت ديگر نبايد نماز بخوانى.آيا از نظر خدا فرق مىكند كه اين وقت يا آن وقت باشد؟ نه، از نظر تو فرق مىكند؛ تو بايد با اين نماز تربيت شوى.اگر شب تا ساعت 2نيمه شب هم بيدار بودى ،بايد بين الطلوعين بيدار شوى و نمازت را بخوانى.نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا هم همينطور است؛ قبل از وقت قبول نيست، بعد از وقت هم قبول نيست. مىگوييد نماز عبادت است ،خداپرستى است؛ خداپرستى را به اين مسائل چه كار؟ نه ،در اسالم خداپرستى به اين مسائل مربوط است.اسالم بين عبادت و پرستش و مسائل ديگر جدايى قائل نيست. .5ضبط احساسات ممكن است كسى بگويد من نماز مىخوانم ولى در حال نماز مىخواهم بگريم. مصيبتى دارم ،ناراحتىاى دارم ،مىخواهم يك گريهاى هم وسط نماز بكنم يا به ياد قضيهاى مىافتم ،يك چيزى مىبينم مىخندم ،چيزى نيست! خير ،نماز مظهر ضبط احساسات است.در حال نماز كه رو به يك نقطه مىايستى بايد رو به همان نقطه باشى ،نه به اين طرف برگردى نه به آن طرف و نه به پشت سر؛ حتى حق ندارى سرت را به اين طرف يا آن طرف كج و راست كنى ،در يك حالت خبردار بايد بايستى.خنده و گريه چطور؟ ابداً.خوردن و آشاميدن چطور؟ ابداً.مىگويد هيچ يك از اينها با روح عبادت منافات ندارد؛ به ياد خدا هستم ،در ضمن خندهام مىگيرد مىخواهم بخندم ،گريهام مىگيرد مىخواهم بگريم يا در بين نماز چيزى بخورم.خير ،تو در همين مدت كم بايد تمرين كنى تا بر شكمت مسلط بشوى ،بر خندهات مسلط بشوى ،بر گريهات مسلط بشوى ،بر بىانضباطى خودت مسلط بشوى.اينها يك سلسله مسائل اجتماعى است ولى عبادت است ،چون عبادت در اسالم جزء برنامه تربيتى است. عبادت بدون رعايت اين اصول ،پذيرفته نيست. .6طمأنينه طمأنينه چطور؟ اين هم واقعاً عجيب است! بنده در حال نماز وقتى حمد و سوره را مىخوانم ،همه آن شرايط را رعايت مىكنم اما خودم را تكان مىدهم؛ يك پايم را برمىدارم ،يك پاى ديگر را مىگذارم ،خودم را به طرف راست و چپ حركت مىدهم.مىگويد اين نماز تو باطل است.در ركوع يا سجود مرتب خودم را حركت مىدهم ،پاهايم يا دستم را حركت مىدهم.اين نماز تو باطل است.بايد با آرامش و طمأنينه نماز بخوانى يعنى وقتى مىايستى و مىخواهى بگويى اللَّهُ اكبر ،تا بدنت قرار نگرفته است نبايد بگويى اللَّه اكبر.اگر در حال حركت بگويى اللَّه اكبر باطل است. بايد آرام بگيرى ،بعد بگويى اللَّه اكبر.آنگاه اگر خواستى خودت را تكان بدهى تكان بده اما حرفى نزن ،ذكرى نگو. اگر فرضاً پايت درد مىكند يا عضو ديگرى از تو ناراحت است ،سكوت كن ،راحت بگير؛ استقرار كه پيدا كردى بگو بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ،الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ....باز اگر وسط نماز پايت درد آمد ،آرام بگير ،سكوت كن، خودت را راحت كن ،بعد دومرتبه ادامه بده.با آرامش و طمأنينه بايد باشد.هم روحت بايد طمأنينه داشته باشد و هم جسمت. .7اعالم صلح و صفا با همه بندگان صالح خدا مىآييم سراغ ساير قسمتهاى نماز.نماز توجه به خداست.توجه به غير خدا شرك است ولى در عين حال به ما مىگويند در نماز بگو السَّالمُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللَّهِ الصّالِحين سالم بر ما ،سالمت بر ما و بر جميع بندگان شايسته خدا.اعالم صلح و صفا با همه بندگان صالح خدا مىكنى.به قول امروزيها اعالم همزيستى مسالمتآميز با همه افراد شايسته مىكنى. در حال نماز مىگويى من با هيچ بنده شايستهاى سر جنگ ندارم چون اگر با بنده شايستهاى سر جنگ داشته باشم، خود ناشايستهام. ممكن است بگوييد« :السَّالمُ عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللَّهِ الصّالِحينَ با روح عبادت -كه حضور قلب به خداست -ارتباطى ندارد ».ولى در اسالم روح و پيكر عبادت با مسائل تربيتى آميخته است.نماز ضمن اينكه مركب تقرّب پروردگار است ،مكتب تربيت هم هست.با اينكه از نظر مسائل معنوى هرچه انسان خودش و ديگران را فراموش كند بهتر است، اما از نظر اجتماعى فراموش نكردن ديگران الزم و ضرورى است. در سوره حمد 10كه جزء قطعى نماز است مىگوييم :إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ،نمىگوييم «ايّاكَ اعْبُدُ وَ ايّاكَ اسْتَعينُ»«.ايّاكَ اعْبُدُ» به اصطالح متكلّم وحده است ،يعنى خدايا من تنها تو را مىپرستم ،تنها از تو كمك مىگيرم. اما اينجور نمىگوييم ،مىگوييم :إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ خدايا! ما تنها تو را مىپرستيم ،خدايا! ما تنها از تو كمك و استعانت مىجوييم.يعنى مىگوييم خدايا! من تنها نيستم ،من با همه مسلمانهاى ديگر هستم.ضمناً انسان وابستگى و پيوستگى خودش به جامعه اسالمى را در حال عبادت و بندگى اعالم مىكند :خدايا! من فرد نيستم ،تك نيستم ،من عضوم ،جزئى از كل و عضوى از پيكر هستم؛ «ما» هستيم نه «من» (در دنياى اسالم «من» وجود ندارد« ،ما» وجود دارد)؛ .10سوره حمد بايد در هر نمازى خوانده شود «:ال صَلوةَ الّا بِفا ِتحَ ِ َ الْكِتا ِ ب» نماز بدون حمد وجود ندارد. در مورد سوره ،از هر سورهاى كه خواستيد مىتوانيد انتخاب كنيد ولى« حمد» را حتماً بايد بخوانيد. ما تنها تو را مىپرستيم ،تنها از تو كمك مىجوييم.و همينطور ساير قسمتهاى نماز كه هر كدام خودش درس است، تذكر و يادآورى است. تأثير كلمه «اللَّه اكبر» مثلًا شما كلمه اللَّه اكبر را در نظر بگيريد.مگر انسان كيست كه در مقابل يك جريانهايى قرار بگيرد و مرعوب نشود؟ انسان ترس دارد.انسان در مقابل يك كوه عظيم كه قرار مىگيرد يا باالى آن مىرود و پايين را نگاه مىكند ،ترس او را مىگيرد.در مقابل دريا كه خودش را مىبيند ،مىترسد.وقتى يك صاحب قدرت و هيبتى را مىبيند ،صاحب دبدبه و كبكبهاى را مىبيند يا به حضور او مىرود ممكن است خودش را ببازد ،زبانش به لكنت بيفتد ،چرا؟ چون مرعوب عظمت او مىشود. اين براى بشر ،طبيعى است.اما گوينده اللَّه اكبر ،آن كسى كه اللَّه اكبر را به خودش تلقين كرده است ،هرگز عظمت هيچ كس و هيچ چيز او را مرعوب نمىكند ،چرا؟ [چون] اللَّه اكبر [يعنى] بزرگتر از هر چيز و بلكه بزرگتر از هر توصيف ،ذات اقدس الهى است؛ يعنى من خدا را به عظمت مىشناسم.ديگر وقتى من خدا را به عظمت مىشناسم، همه چيز در مقابل من حقير است.اين كلمه اللَّه اكبر به انسان شخصيت مىدهد ،روح انسان را بزرگ مىكند. على عليه السالم مىفرمايد :عَظُمَ الْخالِقُ فى انْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دونَهُ فى اعْيُنِهِمْ 11يعنى خدا به عظمت در روح اهل حق جلوه كرده است و لهذا غير خدا هرچه هست ،در نظرشان كوچك است. اينجا يك توضيحى برايتان عرض بكنم :كوچكى و بزرگى يك امر نسبى است. مثلًا شما كه در فضاى اين حسينيه 12قرار گرفتهايد ،اگر قبل از آنكه به اينجا بياييد در يك تاالر كوچكتر از اينجا مثلًا ثلث اينجا مىبوديد ،اين تاالر به نظرتان خيلى بزرگ مىآمد.ولى اگر برعكس ،اول شما در تاالرى باشيد كه سه برابر اينجا باشد ،از آنجا كه به اينجا مىآييد ،اين تاالر به نظرتان خيلى كوچك مىآيد.هميشه انسان وقتى موجودى را در كنار موجود ديگر مىبيند ،اگر آن موجود ديگر بزرگتر از آن باشد ،آن را كوچك مىبيند و اگر كوچكتر از آن باشد ،آن را بزرگ مىبيند.لهذا افرادى كه با عظمت پروردگارشان آشنا هستند و عظمت پروردگار را حس مىكنند، اصلًا هر چيز ديگرى در نظرشان حقير و كوچك است ،نمىتواند بزرگ باشد.سعدى در بوستان خيلى عالى مىگويد: .11نهج البالغه فيض االسالم ،خطبه .115 [.12حسينيه ارشاد] ره عقل جز پيچ در پيچ نيست برِ عارفان جز خدا هيچ نيست مىگويد عارفان غير از خدا براى هيچ چيز شيئيّت قائل نيستند و مىگويند اصلًا وجود ندارد.يكى از معانى «وحدت وجود» همين است كه عارف وقتى خدا را به عظمت مىشناسد ،ديگر اصلًا نمىتواند بگويد غير از او موجود ديگرى هست؛ مىگويد اگر وجود« ،او» است غير «او» هرچه هست عدم است.سعدى هم وحدت وجود را به همين معنى مىگويد.بعد مىگويد: ولى خرده گيرند اهل قياس توان گفتن اين با حقايقشناس حقيقت شناسان مىفهمند كه من چه مىگويم اما افرادى كه به قول او اهل قياسند عيب مىگيرند كه وحدت وجود يعنى چه؟! بنى آدم و ديو و دد كيستند كه پس آسمان و زمين چيستند اگر غير خدا چيزى نيست ،پس زمين چيست؟ آسمان چيست؟ بنى آدم چيست؟ ديو و دد چيست؟ جوابت بگويم درايت پسند پسنديده پرسيدى اى هوشمند پرى و آدميزاد و ديو و مَلَك كه خورشيد و دريا و كوه و فلك كه با هستىاش نام هستى برند همه هرچه هستند از آن كمترند مىگويد :من نمىگويم آسمان و زمين و انسان و فرشته وجود ندارد كه وقتى مىگويم خدا هست و غير خدا نيست، تو بگويى من منكر اشياء ديگر شدهام؛ نه ،وقتى او را به عظمت شناختم ،غير او هرچه را مىبينم كوچكتر از اين مىبينم كه بگويم هست. گر او هست حقّا كه من نيستم كه جايى كه درياست من چيستم وقتى شما مىگوييد اهلل اكبر ،اگر از عمق روح و دل بگوييد ،عظمت الهى در نظرتان تجسم پيدا مىكند.وقتى كه عظمت الهى در دل شما پيدا شد ،محال است كسى به نظرتان بزرگ بيايد ،محال است از كسى بترسيد ،در مقابل كسى خضوع و خشوع كنيد.اين است كه بندگى خدا آزادىآور است.اگر انسان خدا را به عظمت بشناسد ،بنده او مىشود و الزمه بندگى خدا آزادى از غير خداست.گفت: نتوان كرد ظرف پر را پر نشوى بنده تا نگردى حر بندگى جز شكندگى نبود چند گويى كه بندگى چه بود بندگى خدا هميشه مساوى است با آزاد شدن از غير خدا؛ چون ادراك عظمت الهى هميشه مالزم است با ادراك حقارت غير خدا ،و وقتى انسان غير خدا را هرچه بود حقير و كوچك ديد ،محال است حقير را ازآنجهت كه حقير است بندگى كند.حقير را انسان به غلط عظيم مىبيند كه بندگى مىكند. اذكار ديگر نماز مثل سُبْحانَ اللَّه ،الْحَمْدُ للَّهِ ،سُبْحانَ رَبِّىَ الْعَظيمِ وَ بِحَمْدِه ،سُبْحانَ رَبِّىَ األَعْلى وَ بِحَمْدِه و «شهادت» ها هر كدام رمزى دارند. شخصى از حضرت على عليه السالم سؤال كرد :چرا ما در هر ركعت نماز دو بار سجده مىكنيم؟ همينطور كه يك بار ركوع مىكنيم يك بار هم سجده كنيم.چه خصوصيتى در خاك است؟ (البته مىدانيد كه سجده يك خضوع باالتر و خشوع بيشترى از ركوع است؛ چون سجده اين است كه انسان آن عزيزترين عضوش را -عزيزترين عضو انسان سر است ،آنجا كه مغز انسان قرار گرفته است و در سر هم عزيزترين نقطه پيشانى است -به عالمت عبوديت روى پستترين چيز يعنى خاك مىگذارد ،جبين بر خاك مىسايد ،اينطور در مقابل پروردگار اظهار كوچكى مىكند.). امير المؤمنين اين آيه را خواند :مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى.13اول كه سر بر سجده مىگذارى و برمىدارى يعنى مِنْها خَلَقْناكُمْ.همه ما از خاك آفريده شدهايم ،تمام اين پيكر ما ريشهاش خاك است، هرچه هستيم از خاك به وجود آمدهايم.دومرتبه سرت را به خاك بگذار ،يادت بيايد كه مىميرى و باز به خاك برمى گردى.دوباره سرت را از خاك بردار و يادت بيفتد كه يك بار ديگر از همين خاك محشور و مبعوث خواهى شد. مسئوليت ما نسبت به نماز خواندن خاندان خود با ذكر يك نكته به عرايضم خاتمه مىدهم.خيلى دلم مىخواهد ما به اهميت نماز كه عمود دين است پى برده باشيم. هيچ مىدانيد كه ما مسئول نماز خواندن خاندان خودمان ،يعنى زن و فرزند خودمان هستيم يا نه؟ هر فردى از ما ،هم مسئول نماز خودش است و هم مسئول نماز اهلش يعنى زن و بچهاش.خطاب به پيغمبر اكرم است :وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّالةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها 15اى پيامبر! خاندان خودت را به نماز امر كن و خودت هم بر نماز صابر باش.اين اختصاص به پيامبر ندارد ،همه ما به اين امر موظف هستيم. بچهها را چه بايد كرد؟ بچهها را از كوچكى بايد به نماز تمرين داد.دستور رسيده است كه به بچه از هفت سالگى نماز تمرينى ياد بدهيد.البته بچه هفت ساله نمىتواند نماز صحيح بخواند ولى صورت نماز را مىتواند بخواند.از هفت سالگى مىتواند به نماز عادت كند ،چه پسر و چه دختر.يعنى همان اولى كه بچه به دبستان مىرود ،بايد نماز را در دبستان به او ياد بدهند ،در خانواده هم بايد به او ياد بدهند. ولى اين را توجه داشته باشيد كه ياد دادن و وادار كردن با زور نتيجهاى ندارد. .13طه.44 / .15طه.132 / كوشش كنيد كه بچهتان از اول به نماز خواندن رغبت داشته باشد و به اين كار تشويق بشود.به هر شكلى كه مىتوانيد موجبات تشويق بچهتان را فراهم كنيد كه با ذوق و شوق نماز بخواند؛ زياد به او بارك اللَّه بگوييد ،جايزه بدهيد، اظهار محبت كنيد كه بفهمد وقتى نماز مىخواند ،بر محبت شما نسبت به او افزوده مىشود.ديگر اينكه بچه را بايد در محيطِ مشوّق نماز خواندن برد.به تجربه ثابت شده است كه اگر بچه به مسجد نرود ،اگر در جمع نباشد و نماز خواندن جمع را نبيند ،به اين كار تشويق نمىشود ،چون اصلًا حضور در جمع مشوّق انسان است.آدم بزرگ هم وقتى خودش را در جمع اهل عبادت مىبيند ،روح عبادت بيشترى پيدا مىكند ،بچه كه ديگر بيشتر تحت تأثير است.متأسفانه كم رفتن ما به مساجد و معابد و مجالس دينى و اينكه بچهها كمتر در مجالس مذهبى شركت مىكنند ،سبب مىشود كه اينها از ابتدا رغبت به عبادت پيدا نكنند ولى اين براى شما وظيفه است. اما اسالم كه مىگويد بچهات را وادار به نماز خواندن كن ،نمىگويد آقامآبانه فرمان بده ،تشر بزن ،دعوايش كن؛ نه، از هر وسيلهاى كه مىدانيد بهتر مىشود براى تشويق او به عبادت و نماز خواندن استفاده كرد ،شما بايد استفاده كنيد. بايد ما با بچههاى خودمان برنامه مسجد رفتن داشته باشيم تا آنها با مساجد و معابد آشنا بشوند.ما خودمان كه از بچگى با مساجد و معابد آشنا بوديم ،در اين اوضاع و احوال امروز چقدر به مسجد مىرويم كه بچههاى ما -كه هفت ساله شدهاند ،به دبستان رفتهاند و بعد به دبيرستان و بعد به دانشگاه ولى اصلًا پايشان به مساجد نرسيده است -بروند.اينها قهراً از مساجد فرارى مىشوند.حاال ممكن است بگوييد وضع مساجد خراب است ،كثيف است ،يا مثلًا يك روضه خوان مىآيد و حرف چنين و چنان مى زند.آنها را هم وظيفه داريم كه درست كنيم.وظيفه كه در يك جا تمام نمىشود.وضع مساجد خودمان را هم بايد اصالح كنيم.پس اين را هم هرگز فراموش نكنيد كه ما وظيفه داريم نماز بخوانيم و وظيفه داريم كه خاندان خودمان را هم نمازخوان كنيم به شكلى كه به نماز راغب و تشويق بشوند ،فوايد و خاصيت نماز خواندن و در حدودى كه مىتوانيم فلسفه نماز خواندن را براى بچهها بگوييم. در آيه قرآن هست كه از بعضى از اهل جهنم در حالى كه معذّب هستند مىپرسند :ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ چه چيزى شما را در اين جهنم قرار داد؟ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ.وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ ما نماز نمىخوانديم ،به فقرا كمك نمىكرديم وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ 14در هر چرندى هم وارد مىشديم ،هر جا كه حرف ضد دين مىگفتند مىرفتيم گوش مىكرديم يا خودمان مىگفتيم؛ نتيجهاش اين است. از اينجا بفهميد چرا نماز در اسالم اينقدر مهم است ،چرا پيغمبر مىگويد نماز عمود اين خيمه است؟ چون اگر نماز باشد و به درستى اجرا بشود ،همه چيز درست مىشود. )1 ( 14مدّثّر.54 -52 / على عليه السالم در آخرين وصايايش -كه مكرر شنيدهايد و با جمله اللَّه ،اللَّه شروع مىشود ،همان وصايايى كه وقتى تمام شد چند لحظه بيشتر طول نكشيد كه جان به جانآفرين تسليم كرد -راجع به نماز فرمود :اللَّهَ اللَّهَ بِالصَّالةِ فَانَّها عَمودُ دينِكُمْ 15خدا را ،خدا را درباره نماز كه نماز استوانه خيمه دين شماست. نماز ابا عبد اللَّه در صحراى كربال مىدانيد كه در روز عاشورا كشتارها اغلب بعد از ظهر صورت گرفت ،يعنى تا ظهر عاشورا غالب صحابه ابا عبد اللَّه و تمام بنى هاشم و خود ابا عبد اللَّه كه بعد از همه شهيد شدند ،زنده بودند.فقط در حدود سى نفر از اصحاب ابا عبد اللَّه در يك جريان تيراندازى كه به وسيله دشمن انجام شد ،قبل از ظهر به خاك افتادند و شهيد شدند و الّا باقى افراد تا ظهر عاشورا در قيد حيات بودند. مردى از اصحاب ابا عبد اللَّه يك وقت متوجه شد كه اآلن اول ظهر است.آمد عرض كرد :يا ابا عبد اللَّه! وقت نماز است و ما دلمان مىخواهد براى آخرين بار نماز جماعتى با شما بخوانيم.ابا عبد اللَّه نگاهى كرد ،تصديق كرد كه وقت نماز است. مىگويند اين جمله را فرمود :ذَكَرْتَ الصَّالةَ (يا ذَكَّرْتَ الصَّالةَ.اگر ذَكَرْتَ باشد يعنى نماز به يادت افتاد ،اگر ذَكَّرْتَ باشد يعنى نماز را به ياد ما آوردى) جَعَلَكَ اللَّهُ مِنَ الْمُصَلّين نماز را ياد كردى ،خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد. (مردى كه سر بر كف دست گذاشته است ،يك چنين مجاهدى را امام دعا مىكند كه خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد.ببينيد نمازگزار واقعى چه مقامى دارد!) فرمود :بله نماز مىخوانيم.همان جا در ميدان جنگ نماز خواندند، نمازى كه در اصطالح فقه اسالمى «نماز خوف» ناميده مىشود.نماز خوف مثل نماز مسافر دو ركعت است نه چهار ركعت ،يعنى انسان اگر در وطن هم باشد باز بايد دو ركعت بخواند براى اينكه مجال نيست.و در آنجا بايد مخفّف خواند.چون اگر همه به نماز بايستند وضع دفاعىشان بهم مىخورد ،سربازان موظف هستند در حال نماز ،نيمى در مقابل دشمن بايستند و نيمى به امام جماعت اقتدا كنند.امام جماعت يك ركعت را كه خواند صبر مىكند تا آنها ركعت ديگرشان را بخوانند.بعد آنها مىروند پست را از رفقاى خودشان مىگيرند در حالى كه امام همينطور منتظر نشسته يا ايستاده است.سربازان ديگر مىآيند و نماز خودشان را با ركعت دوم امام مىخوانند. ابا عبد اللَّه چنين نماز خوفى خواند ولى وضع ابا عبد اللَّه يك وضع خاصى بود زيرا چندان از دشمن دور نبودند.لهذا آن عدهاى كه مىخواستند دفاع كنند نزديك ابا عبد اللَّه ايستاده بودند و دشمن بىحياى بىشرم حتى در اين لحظه .15نهج البالغه فيض االسالم ،نامه .57 هم آنها را راحت نگذاشت.در حالى كه ابا عبد اللَّه مشغول نماز بود ،دشمن شروع به تيراندازى كرد ،دو نوع تيراندازى؛ هم تير زبان كه يكى فرياد كرد :حسين! نماز نخوان ،نماز تو فايدهاى ندارد ،تو بر پيشواى زمان خودت يزيد ياغى هستى ،لذا نماز تو قبول نيست! و هم تيرهايى كه از كمانهاى معمولىشان پرتاب مىكردند.يكى دو نفر از صحابه ابا عبد اللَّه كه خودشان را براى ايشان سپر قرار داده بودند ،روى خاك افتادند.يكى از آنها سعيد بن عبد اللَّه حنفى به حالى افتاد كه وقتى نماز ابا عبد اللَّه تمام شد ،ديگر نزديك جان دادنش بود.آقا خودشان را به بالين او رساندند.وقتى به بالين او رسيدند ،او جمله عجيبى گفت.عرض كرد« :يا أَبا عَبْدِ اللَّه! أَ وَفَيْتُ؟» آيا من حق وفا را بجا آوردم؟ مثل اينكه هنوز هم فكر مىكرد كه حق حسين آنقدر بزرگ و باالست كه اين مقدار فداكارى هم شايد كافى نباشد.اين بود نماز ابا عبد اللَّه در صحراى كربال. ابا عبد اللَّه در اين نماز تكبير گفت ،ذكر گفت ،سُبْحانَ اللَّه گفت ،بَحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ اقومُ وَ اقْعُدُ گفت ،ركوع و سجود كرد.دو سه ساعت بعد از اين نماز براى حسين عليه السالم نماز ديگرى پيش آمد ،ركوع ديگرى پيش آمد ،سجود ديگرى پيش آمد ،به شكل ديگرى ذكر گفت.اما ركوع ابا عبد اللَّه آن وقتى بود كه تيرى به سينه مقدسش وارد شد و ابا عبد اللَّه مجبور شد تير را از پشت سر بيرون بياورد.آيا مىدانيد سجود ابا عبد اللَّه به چه شكلى بود؟ سجود بر پيشانى نشد ،چون ابا عبد اللَّه قهراً از روى اسب بر زمين افتاد؛ طرف راست صورتش را روى خاكهاى گرم كربال گذاشت.ذكر ابا عبد اللَّه اين بود :بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلَّ َِ رَسولِ اللَّه. و ال حول و ال قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم و صلّى اللَّه على محمّد و آله الطّاهرين. منبع :مجموعه آثار شهيد مطهري (آزادى معنوى) ،ج ،23ص 414 :تا 433