amooyam nabash(vip) PDF

Document Details

FinestSiren

Uploaded by FinestSiren

دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی شهید صدوقی یزد

PUYADL

Tags

arabic literature story fiction

Summary

This is a story about a girl named Mohya and her uncle, Javid. The story describes their interactions and a passionate night between them.

Full Transcript

‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫دستی به لباس عمو کشیدم و با عشوه همیشگیم به گردنش زبون زدم‪.‬‬ ‫‪-‬من االن میخوامت؛ امشب!‬...

‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫دستی به لباس عمو کشیدم و با عشوه همیشگیم به گردنش زبون زدم‪.‬‬ ‫‪-‬من االن میخوامت؛ امشب!‬ ‫چشم هاشو تا به تا کرد و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬با این لوندی هات می خوای به کجا برسی؟‬ ‫چشم و ابرو کج و کوله کردم و از زیر میز دستمو طرف مردونگیش بردم‪ ،‬دم گوشش پچ زدم‪:‬‬ ‫‪-‬به این‪ ،‬به عطر تنت که داره دیوونم میکنه‪.‬‬ ‫دستم رو پس زد و گفت‪:‬‬ ‫ﭘو‬ ‫‪-‬اینجا جاش نیست!‬ ‫دوباره دستم رو به مردونگیش رسوندم و لبم رو با زبونم تر کردم و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬پایین توی پارکینگ‪...‬‬ ‫حرفم تموم نشده بود که به خاطر فشار ریزی که به مردونگیش وارد کردم‪ ،‬کالفه از جا بلند شد و دستم رو کشید تا‬ ‫همراهیش کنم‪.‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫بی توجه به بقیه و شلوغی از واحدی که مهمونی بود بیرون زدیم و با آسانسور به پارکینگ رفتیم‪.‬‬ ‫جاوید در عقب رو باز کرد و هلم داد روی صندلی‪ ،‬خیلی زود دامن رو باال دادم و براش قمبل کردم‪.‬‬ ‫مهم نبود اون عموم باشه یا من برادر زادش باشم‪ ،‬این وسط تنها چیزی که سر کشی می کرد عشق بی حد و مرز من‬ ‫بود‪.‬‬ ‫صدای باز شدن سگک کمربندش توی ماشین پیچید و من از همیشه مشتاق تر باسنم رو تکون دادم‪.‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫خودشو از پشت بهم چسبوند و دستی بین پاهام کشید‪.‬‬ ‫‪-‬برا کی اینجوری خیس شدی؟‬ ‫نفسم به شمار افتاد و بیشتر خودمو بهش مالیدم‪.‬‬ ‫‪-‬برای تو‪ ،‬جاوید!‬ ‫ود‬ ‫با حس مردونگی گرمش پشت باسنم دیگه هوش از سرم پرید‪.‬التشو با خیسی من آغشته به مایه لزج کرد و سرشو‬ ‫نزدیک گوشم اورد‪.‬‬ ‫‪-‬من چیکارتم؟‬ ‫تا خودشو روی سوراخ کونم تنظیم کرد نالیدم‪:‬‬ ‫‪-‬عموی منی! بکن توش آه‪...‬‬ ‫طی حرکت یهویی خودشو واردم کرد که از ترس جیغ بلندی کشیدم‪.‬‬ ‫دستش روی دهنم نشست و فشار داد‪.‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫‪-‬هیس صدامون میره بیرون!‬ ‫جوابی ندادم وبجاش باسنم رو لرزوندم‪ ،‬جاوید در حالیکه تلمبه میزد خم شد روی تنم‪ ،‬به سینه م چنگ زد و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬کی بشه اون کلوچه ی خوشمزه تو جر بدم‪ ،‬توله سگ؟‬ ‫پر شهوت خندیدم و گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬همین االن اراده ی کنی میتونی بزنیش عموجون!‬ ‫دستش رو از سینه م جدا کرد و دو طرف باسنم رو محکم کشید‪ ،‬طوری که به سوزش افتاد و بعد با ضربه ی محکمی به‬ ‫هر طرفش ولش کرد‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫‪-‬کون ژله ایت ارزششو داره قربونش برم؟!‬ ‫در حالیکه از درد و لذت نفس نفس میزدم‪ ،‬گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬اگه تو قربونش بشی‪ ،‬پس که جرش بده؟‬ ‫خودش رو از باسنم بیرون کشید و یهو با شدت واردم کرد و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬کسی دستش بهت بخور جرش میدم‪ ،‬چه برسه بخواد کونت بذاره!‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫وحشی شده بود و بی توجه فقط تند تند خودش رو بهم میکوبید‪.‬‬ ‫‪-‬آخ جاوید‪...‬آییی‪...‬یواش‪...‬‬ ‫نیمساعت گذشت تا باالخرهگرمیش رو توی سوراخ باسنم حس کردم و سنگینیش روی تنم افتاد‪.‬‬ ‫‪-‬جوری جرت دادم محیا که هوس نکنی یکیدیگه بکنتت!‬ ‫از غیرتی شدنش خندم گرفت و سریع پوزیشنشو تغییر داد و حاال من روش نشسته بودم تا سواری برم‪.‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫دستش دو طرف پهلوم نشست و من با ریتم خومو باال و پایین کردم که چشم هاش خمار تر شد و صورتش رو به‬ ‫قرمزی رفت‪.‬‬ ‫اما من هنوز به اون حس لعنتی نرسیده بودم و دوس داشتم لب های گوشتیشو گاز بگیرم‪.‬‬ ‫‪-‬آخ کمر برام نذاشتی بچه‪.‬‬ ‫ود‬ ‫اخمی کردم و روش خم شدم تا از گوشش گازی بگردم‪.‬‬ ‫‪-‬اما من هنوز ارضا نشدم توقع چی داری؟‬ ‫در گوشم با صدای مردونش خندید و دستش طرف بهشتم حرکت کرد و روی شیارش دست کشید‪.‬‬ ‫‪-‬ولی انقدر خیسه که میشه باهاش کل باغچه رو ابیاری کرد‪.‬‬ ‫گردنشو لیس زدم و روی عضالت سینش بوسه کاشتم‪.‬‬ ‫‪-‬تقصیر خودته‪ ،‬چرا وقتی میای مهمونی انقدر خوش تیپ میکنی که من خیس شم؟‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫همونطور که آهسته تلمبه میزد نالید‪:‬‬ ‫‪-‬مامانبزرگت می خواد برام زن بگیره‪ ،‬گفته تیپ بزنم‪.‬‬ ‫از حرفش خون توی رگ هام یخ بستم و همونجا میخ شدم‪.‬‬ ‫قطه اشکی بی تعلل از گوشه چشمم سرازیر شد‪.‬‬ ‫‪-‬چی؟ میخوای عروس بگیری؟‬ ‫از این که فهمید ناراحت شدم‪ ،‬موهامو پشت گوشم فرستاد و باالخره لبامو بوسید‪.‬‬ ‫‪-‬کی همچین حرفی زده؟‬ ‫ﭘو‬ ‫با حرفی که زد حس و حالم کامال پرید و از روی مردونگیش بلند شدم‪ ،‬خواستم شورتم رو باال بکشم که جاوید هلم داد‬ ‫روی صندلی و سرش رو بین پام برد و به واژنم زبون زد‪.‬‬ ‫با این که ازش ناراحت بودم اما نمیتونستم جلوی ناله هام رو بگیرم به موهاش چنگ زدم و سرش رو بخودم فشار‬ ‫دادم‪.‬‬ ‫پنج دقیقه ای خورد تا آبم با فشار بیرون پاشید و بی حال توی بغلش ولو شدم‪.‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫جاوید در حالی که موهام رو نوازش می کرد کنار گوشم گفت‪:‬‬ ‫‪-‬تنها کسی که من کص لیسی میکنم براش تااینجوری بی حال لش کنه توی بغلم فقط خودتی‪ ،‬فندوق عمو!‬ ‫غرق لذت از حرفش سرم رو به سینه ش کشیدم و چند دقیقه بعد یه کمک جاوید خودم رو مرتب کردم و با لبخند به‬ ‫مهمونی برگشتیم‪.‬‬ ‫هنوز دلم بابت حرفش پر بود و حس بدی پیدا کردم‪.‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫تا رسیدیم همه مشغول رقصیدن بودن و دلم عجیب هوس کرد که برم وسط این انرژی منفی رو از خودم دور کنم‪.‬‬ ‫دستم توسط بردیا که پسر عمه بزرگ ترم بود و تفاوت سنی چندانی با جاوید نداشت‪ ،‬اسیر شد‪.‬‬ ‫‪-‬تنها تنها می خوای برقصی؟‬ ‫نگاهی به جاوید انداختم که سرش بند گوشیش بود و ناچار دل به دریا زدم و شروع کردم حرکت دادن بدنم همراه بردیا‪.‬‬ ‫با تموم شدن آهنگ از جمعیت فاصله گرفتم و به محض رسیدن پیش بقیه‪ ،‬سینه به سینه جاوید شدم‪.‬‬ ‫ود‬ ‫‪-‬داشتی با اون پسره بی همه چیز می رقصیدی؟‬ ‫از این که به خواهر زاده خودش توهین می کرد تعجب کردم و جواب دادم‪:‬‬ ‫‪-‬مگه کار بدی می کردم؟‬ ‫اخماشو توی هم تاب داد و بازومو محکم فشار داد‪.‬‬ ‫‪-‬همه جای بدنتو دست کشید‪ ،‬دستشو قلم می کنم‪.‬‬ ‫دیگه این رفتار هاش داشت کالفم می کرد و نمی دونستم با چه سازش برقصم‪.‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫پاهامو عصبی روی زمین کوبیدم‪.‬‬ ‫‪-‬یکم مغزتو شست و شو بده جاوید خان!‬ ‫با اخم نگاهم کرد که صورتمو چین دادم و ازش فاصله گرفتم‪.‬‬ ‫یه گوشه دور از جاوید تاآخر مهمونی نشست و موقع برگشت به خونه هم روی صندلی عقب جا خوش کردم‪.‬‬ ‫آرنجم رو به در تکیه دادم و از پشت شیشه به خیابون های خلوت زل زدم تا باالخره به خونه ی مادر جون رسیدیم‪.‬‬ ‫دلخور وارد خونه شدم و با تعجب به چراغ های روشن خیره شدم‪.‬‬ ‫سابقه نداشت کسی قبل از بیرون رفتن یادش بره برقو خاموش کنه‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫مادرجون پشت سرم اومد و با لبخند سمت پذیرایی رفت که صدای دختری همزمان بلند شد‪.‬‬ ‫چون دید نداشتم یکم جلو تر رفتم و نگاهم روی آیدا ثابت موند‪.‬‬ ‫تا متوجه حضورم شد با لبخند به طرفم اومد‪.‬‬ ‫‪-‬محیا جون‪ ،‬چقدر بزرگ شدی ماشاهلل!‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫زورکی جوابش رو دادم‪:‬‬ ‫‪-‬شما هم زبیا تر شدی‪.‬‬ ‫انگار بهش برخورد که یکم عقب نشینی کرد‪.‬‬ ‫صدای پاشنه کفش مردونه جاوید از پشت سرم اومد و همزمان آیدا جیغ بلندی کشید و دویید سمتش‪.‬‬ ‫مادرجون که سر از پا نمیشناخت و حاال چه بهتر از این که پسرش و دختر خواهرش اینجوری هم دیگه رو بغل کردند‪.‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫جاوید دستش رو دور کمر آیدا حلقه کرد و بعد از این که حسابی همو مالیدن جدا شدن‪.‬‬ ‫کالفه روی مبل نشستم که مادر جون دوباره شروع کرد به قربون صدقه رفتن خواهر زادش‪.‬‬ ‫‪-‬خوب کردی اومدی آیدا‪ ،‬من و جاوید هم دلمون برات تنگ شده بود‪.‬‬ ‫آب دهنم رو قورت دادم زیر چشمی به جاوید نگاه کردمکه هنوز از دستم عصبی بود ‪.‬‬ ‫خودش دختره رو بغلش کرده و مالیدتش اون وقت از من عصبیه؟ عجب رویی داشت‪.‬‬ ‫ود‬ ‫از بینشون بلند شدم و طرف اتاقم راه افتادم‪ ،‬مهمون راه دور اومده بود اما واقعا توی مهمونی به قدری خسته بودم که‬ ‫توان نشستن نداشتم‪.‬‬ ‫وارد اتاق شدم و یک راست طرف حموم رفتم‪.‬‬ ‫زیر دوش نشستم و به رابطه ای که توی پارکینگ با هم داشتیم فکر کردم‪.‬‬ ‫کاش اون می تونست حس منو درککنه‪.‬‬ ‫برادر زاده ای که عاشق عموش شده‪.‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫منی که به خاطر اون‪ ،‬بهونه مریضی مادرجون روگرفتم و اومدم کنارش زندگی کنم‪.‬‬ ‫شیر آب رو بستم و حوله رو دورم پیچیدم و از حموم بیرون اومدم‪.‬‬ ‫از بیرون دیگه سر و صدایی نمی اومد و این ینی این که باالخره خوابیدن‪.‬‬ ‫جاوید هنوز از دستم عصبی بود و باید یه جوری از دلش در می اوردم‪.‬‬ ‫با جرقه ای که توی ذهنم زد‪ ،‬لباس زیر زرشکیم رو که ست هم بودن و قسمت بیشترش رو تور تشکیل می داد‪ ،‬پوشیدم‬ ‫و روش لباس خواب حریرم رو تنم کردم‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫توی تاریکی از اتاقم بیرون اومدم و بدون این که سر و صدا درست کنم مثل همیشه وارد اتاق جاوید که برقش روشن‬ ‫بود شدم‪.‬‬ ‫روی تخت دراز کشیده بود و نیمه برهنه دست روی چشمش گذاشته بود‪.‬‬ ‫بیدار بود و میدونست منم برای همین تکون نخورد‪.‬‬ ‫آهسته روی تختش رفتم و موهای خیسمو پشت گوش فرستادم‪.‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫روش خم شدم و در گوشش لب زدم‪:‬‬ ‫‪-‬عمویی؟ باهام قهری؟‬ ‫لیسی روی نبض گردنش زدم که دستشو از روی چشمش برداشت و بهم خیره شد‪.‬‬ ‫به لب های گوشتیش نگاه کردم و دلم برای کام گرفتن ازش تنگ شد‪.‬‬ ‫بدون تعلل روی شکمش رفتم و قبل از این که به خودش بیاد لبم روی لبش گذاشتم‪.‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫با تموم وجودم ازش کام گرفتم اما اون همراهیم نکرد‪.‬‬ ‫سرم رو باال اوردم و متعجب خیرش شدم که دستش رو روی پهلوم گذاشت و سرد گفت‪:‬‬ ‫‪-‬بلند شو محیا حوصله ندارم!‬ ‫نه این حرف دلش نبود‪ ،‬خودش همیشه دوست داشت من توی این پوزیشن روش باشم‪.‬‬ ‫ود‬ ‫حتی االن می تونستم توی حالتی که نشستم‪ ،‬بزرگ شدن مردونگیشو حس کنم‪.‬‬ ‫بی میل از روش بلند شدم و کنارش دراز کشیدم و توی بغلش خزیدم اما اون باز هم بغلم نکرد‪.‬‬ ‫بوس آرومی روی سینه برهنش کاشتم و توی گوشش پچ زدم‪:‬‬ ‫‪-‬غلط کردم جاوید‪ ،‬به خدا مندیگه نزدیک اون پسر نمیشم! جون محیا باهام اینجوری سرد نباش من حتی نمی تونم‬ ‫تورو ثانیه ای بی مهر و محبت ببینم‪.‬‬ ‫سرم رو باال اوردم و با چشم های اشکم بهش خیره شدم که لبخندی زد و دست روی اشکام کشید‪.‬‬ ‫‪-‬من به همین راحتی نمی بخشمت‪.‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫میدونستم دردش چیه برای همین خنده ای کردم و سریع چراغ های اتاقو خامش کردم و طرف تختش رفتم‪.‬‬ ‫از لبش شروع کردم و تا زیر گلوش بوسیدم‪.‬‬ ‫سینه ستبرش رو با لیس و بوس تا زیر شکمش همراهی کردم و آهسته بند شلوار اسلشش رو باز کردم‪.‬‬ ‫من همیشه برنده بازی بودم پس انقدر طولش دادم که باالخره به نقطه اصلی رسیدم‪.‬‬ ‫با دیدن مردونگیش که به احترامم بلند شده بود‪ ،‬بوسی سرش زدم که آه از گلوش به گوشم رسید‪.‬‬ ‫با لبخند لیسی به کالهک مردونگیش زدم و مثل یه آبنبات خوشمزه بلعیدمش‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫صدای ملچ و ملوچم‪ ،‬حال خودم رو هم خراب کرده بود چه برسه به جاوید که آه های بلندی میکشید و با لذت سرم رو‬ ‫به بین پاش میفشرد‪.‬‬ ‫چشم هاش بسته بود و پریدن پلک هاش رو از لذت می شد به وضوح دید‪.‬‬ ‫در طی تصمیم شیطانی‪ ،‬نگاهی به چهره ی غرق لذت جاوید انداختم و با یه لیس پر تف‪ ،‬آلتش رو از دهانم درآوردم و‬ ‫گفتم‪:‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫‪-‬اوممم‪...‬عمو جون تو که با من قهری‪ ،‬انگار قصد آشتی هم نداری؟‬ ‫جاوید چشم باز کرد و خمار بهم زل زده بود‪ ،‬از روی سوتین‪ ،‬سینه هام رو فشار دادم و گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬پس من‪ ،‬میرم اتاقم تا تو راحت استراحت کنی!‬ ‫بوسی فرستادم و با دست به سر آلتش چسبوندم‪ ،‬با یه حرکت از روی تخت پایین پریدم و در حالیکه باسنم رو‪ ،‬به سمت‬ ‫جاوید میلرزوندم گفتم‪:‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫‪-‬شب بخیر عموجونم!‬ ‫در حالی که با سر پنجه ی پا‪ ،‬مثل گربه با ناز راه میرفتم و بدنم رو میلرزوندم گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬حیف شد که قهری وگرنه میتونستیم حسابی خوش بگذرونیم‪...‬‬ ‫هنوز قدم بعدی رو برنداشته بودم که جاوید خودش رو بهم رسوند و چنگی به باسنم زد‪.‬‬ ‫‪-‬کجا فندوق خانم؟ تو بری کی ساالر عمو رو بخوابونه؟‬ ‫ود‬ ‫با لحن مظلوم و پیشیواری سرم رو به سینه ش مالیدم و گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬عمو که با من قهره‪...‬‬ ‫حرفم تموم نشده بود که لبهام طعمه ش شدن و با لذت وصف ناشدنی زبونم رو مکید‪.‬‬ ‫آه پر لذتم توی گلوش خفه شد و دست هام شروع به مالیدن آلتش کرد‪.‬‬ ‫دست جاوید روی شورتم نشست و با یه حرکت توی تنم پاره ش کرد و گفت‪:‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫‪-‬هر وقت پیش منی دیگه این مزاحما رو نپوش!‬ ‫با خنده سری تکون دادم و گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬اینجوری که ایشون ( فشاری به آلتش توی دستم دادم) همیشه آماده به خدمته!‬ ‫توی بغلش چرخوندم و کمی خمم کرد‪ ،‬در حالی که از خیسی واژنم به سوراخ پشتم میمالید گفت‪:‬‬ ‫‪-‬آخرش من از دست این دلبریات سکته می کنم دختر!‬ ‫ضربه ی محکمی به سمت چپ باسنم زد‪ ،‬از درد و لذت جیغ خفه ای کشیدم و گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬آخ عمو‪ ،‬دردم اومد‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫خودش رو بهم چسبوند و آلتش رو به چاک بین باسنم کشید‪.‬‬ ‫عمر عمو!‬ ‫جون عمو‪ِ...‬‬ ‫‪ِ -‬‬ ‫از قربون صدقه ش غرق لذت شدم و خودم رو بیشتر بهش چسبوندم طوری که با یکم فشار از طرف جاوید التش وارد‬ ‫پشتم شد و از درد ناله کردم‪.‬‬ ‫‪-‬توله رو ببین هنوزم تنگی!‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫طرف تخت کشوندم و طی یک حرکت مردونگیشو از پشتم بیرون کشید که آهم توی گلو خفه شد‪.‬‬ ‫‪-‬داگی شو محیا!‬ ‫تابی به باسنم دادم و داگی زانو زدم که پایین تخت ایستاد و کمرمو گرفت‪.‬‬ ‫حس آلت داغش پشتم داشت دیوونم می کرد و لزجی بین پاهام بیشتر دلش جاویدو می خواست‪.‬‬ ‫‪-‬اینجوری واسه کی خیس و داغ شدی؟‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫سرمو تو بالشت کردم و نالیدم‪:‬‬ ‫‪-‬تو عمو جون!‬ ‫روم خم شد و دوباره مردونگیشو داخلم کرد‪.‬‬ ‫درد و لذت تمام وجودم رو پر کرده بود و دیگه بی خجالت آه و ناله می کردم که دستش از پشت روی بهشتم نشست‪.‬‬ ‫ود‬ ‫لذتم دوبرابر شد و ناخودآگاه جیغ زدم‪.‬‬ ‫‪-‬هیسس‪ ،‬صدات میره بیرون! اتاق مامانی همین بغله‪.‬‬ ‫ناچار دست روی دهنم گذاشتم که انگشتش روی چوچولم لغزید و سرعتشو بیشتر کرد‪.‬‬ ‫دیگه نتونستم طاقت بیارم و قبل از این که ارضا بشم کارشو متوقف کرد و ازم بیرون کشید‪.‬‬ ‫حسابی ضد حال خودم و به طرفش برگشتم‪.‬‬ ‫‪-‬چرا اینجوری می کنی؟‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫دستی به کمرش گرفت و اومد کنارم روی تخت‪.‬‬ ‫‪-‬توی این پوزیشن کمر برام نمیمونه‪ ،‬یکم رمانتیکش کنیم‪.‬‬ ‫خوشحال دمر شدم که کنارم دراز کشید و به پهلوم کرد‪.‬‬ ‫دستش دور کمرم حلقه شد‪...‬‬ ‫این بار بدون مالیمت اولین ضربه رو زد و دوباره دستش سمت بهشتم رفت‪.‬‬ ‫آخ و نالهم بی اختیار شد و طی چند ثانیه انگار از پرتگاهی سقوط کردم و به خودم لرزیدم‪.‬‬ ‫‪-‬جوجه کوچولو من ارضا شد؟‬ ‫ﭘو‬ ‫بی حس و حال و خسته گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬آخ اره‪ ،‬لعنتی فقط تو منو به اوج می رسونی!‬ ‫چند تا تلمبه دیگه زد که باالخره با آخ ناله مردونه و سک‪.‬سیش خودشو توم خالی کرد‪.‬‬ ‫‪-‬توله ای که شب تو بغل من اینجوری آرومم کنه نعمت خدایی محسوب میشه!‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫خندیدم طرفش چرخیدم‪.‬‬ ‫پاهامو روی پاهاش انداختم و توی تاریکی اتاق به چشم هاش نگاه کردم که لبم رو شکار کرد‪.‬‬ ‫‪-‬آخ لبم جاوید!‬ ‫ضربه ای به لپ باسنم کوبید و توی گوشم پچ زد‪:‬‬ ‫‪-‬هنوز خیسی که‪.‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫چشم هام برق زد اما به حرف بعدیش تمام حس و حالم پرید‪.‬‬ ‫‪-‬ولی به دلت صابون نزن‪ ،‬راند دیگه ای در کار نیست! کمر برام نمونده یک هفته دیگه اینجوری پیش بریم تو هم گشاد‬ ‫میشیا‪...‬‬ ‫با رضایت خیسیم رو روی قسمت شکمش مالیدم و با دلبری گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬توی این یک سال نشدم‪ ،‬از این به بعد هم نمیشم‪.‬‬ ‫ود‬ ‫خنده ای کرد و پتو رو روی جفتمون کشیدم که با اخم گفت‪:‬‬ ‫‪-‬برو اتاقت‪ ،‬صبح مامانی میاد در اتاقو باز میکنه‪.‬‬ ‫اما من دوست نداشتم برم‪ ،‬همیشه ارزوم این بود یک شب بی استرس توی بغلش بخوابم و سرم رو روی سینش بزارم‬ ‫ولی چاره ای نبود‪ ،‬اگر مامانی می فهمید هر دومون بیچاره بودیم‪.‬‬ ‫با حالت قهر خودمو عقب کشیدم و لباس زیرمو تنم کردم‪.‬‬ ‫قبل از این که از اتاق بیرون برم یک بار دیگه لباشو خوردم و سمت بیرون دوییدم‪.‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫این حجم از انرژی که از دست داده بودم باید یه جوری جبران می شد‪.‬‬ ‫با اینکه کمرم درد می کرد و شدیدا نیاز به خواب داشتم اما دلم مالش می رفت و باید یه جوری شکممو سیر می کردم‪.‬‬ ‫داخل آشپز خونه شدم و بی توجه با لباس ها زیرم درب یخچالو باز کردم و از الویه ای که ظهر مونده بود ساندویچ‬ ‫گرفتم‪.‬‬ ‫روی اوپن نشستم و گازی از ساندویچم زدم که سایه کسی رو از توی راه رو دیدم‪.‬‬ ‫به خیال اینکه عموعه خودم رو نپوشوندم و بیخیال همونجا نشستم که یهو چهره مامانی توی نور ظاهر شد‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫با دیدنم شوکه ترسید و سیلی آرومی به صورتش زد‪.‬‬ ‫‪-‬خدا مرگم‪ ،‬محیا مادر جنی شدی این موقع شب؟‬ ‫خنده ای کردم و از اوپن پایین اومدم‪.‬‬ ‫‪-‬نه مامانی گشنم شد اومدم یه چیزی بخورم‪.‬‬ ‫اهانی گفت و لیوان ابشو سر کشید‪.‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫‪-‬این وضع خوبیت نداره تو خونه می گردی‪ ،‬عموت مجرده عیبه‪.‬‬ ‫تو دلم پوزخندی به حرف مادر جون زدم و ارومگوشه لپشو کشیدم‪.‬‬ ‫‪-‬قربونت بشم عمو االن داره خواب هفت پادشاه میبینه !‬ ‫سرشو تکونو داد و روی صندلی نشست و لقمه ای از الویه گرفت‪.‬‬ ‫‪-‬اره بچمو باید زنش بدم دیگه‪ ،‬خوبیت نداره پسرم تا این سن مجرد بمونه! ولی انگار خودش نمیخواد‪.‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫سس گوشه لبمو لیسیدم و جواب دادم‪:‬‬ ‫‪-‬البد کسیو پیدا نکرده مورد پسندش باشه دیگه شما چرا میخواد به زور زنش بدید؟‬ ‫لبشو گاز گرفت و با شرم گفت‪:‬‬ ‫‪-‬میگم نکنه یه وقت از دخترا کال خوشش نمیاد و با پسرا ‪....‬الاالهللا!‪...‬‬ ‫ود‬ ‫سعی کردم جلو خندمو بگیرم و اروم و ریز ریز خندیدم‪.‬‬ ‫مامانی خبر نداشت شاخ و شمشادش چجوری قربون صدقه تن و بدن نوهش میره‪.‬‬ ‫‪-‬وا ینی باید براش شوهر بگیریم؟‬ ‫مادرجون اخمی کرد و یکی روی شونم زد‪.‬‬ ‫‪-‬پاشو برو این وقت شب حرفای بزرگ تر از سنت میزنی‪ ،‬من مادربزرگتما!‬ ‫بوسی روی گونش کاشتم و گفتم‪:‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫‪-‬اوف من قربونت بشم که به حرفای خاکبرسری من گوش میدی!‬ ‫سری به نشونه تاسف تکون داد که طرف اتاقم رفتم و یک راست روی تخت دراز کشیدم‪.‬‬ ‫به عادت همیشگی به سقف خیره شدم و چند باری توی جام تکون خوردم که صدای باال پایین شدن دستگیره درب توی‬ ‫اتاق پیچید‪.‬‬ ‫ترسیده سرجام نشستم که یهو صورت جاوید دیده شد‪.‬‬ ‫نفس راحتی کشیدم و مشکوک پرسیدم‪:‬‬ ‫‪-‬اینجا چیکار میکنی دیوونه؟‬ ‫ﭘو‬ ‫داخل اومد و درب اتاقو بست‪.‬‬ ‫‪-‬حرفاتو با مامانی شنیدم توله !‬ ‫خنده ای کردم که اومد روی تخت و کنارمنشست‪.‬‬ ‫‪-‬به نظرت من باید ازدواجکنم؟‬ ‫آب دهنم رو قورت دادم و اشک توی چشم هام حلقه شد‪.‬‬ ‫ﯾﺎد‬‫دست خودم نبود هر بار که راجع بهش بحث پیش می اومد من ترس از دست دادنش مثل خوره به جونم میوفتاد‪.‬‬ ‫‪-‬تو خودت چی میخوای؟ ازدواج می کنی؟‬ ‫طی یک حرکت روی تخت پرتم کرد و روم خیمه زد‪.‬‬ ‫‪-‬تو مگه قرار نبود عروس من بشی؟‬ ‫دستشو از روی شورت به بهشتم رسوند و آروم مالیدش؛ همزمان حرفشو ادامه داد‪:‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫‪-‬مگه قرار نبود من خودم اینجا رو فتح کنم؟‬ ‫سری تکون دادم که زبونش رو روی نوک سینم چرخوند و به بهشتم فشار اورد‪.‬‬ ‫‪-‬پس خودت باس عروس ننم بشی!‬ ‫از ذوق حرفای شیرینش خودم رو بهش چسوندم و توی گوشش آه کشیدم و به لوندی گفتم‪:‬‬ ‫ود‬ ‫‪-‬فعال که نوه ننتم؛ من و تو به هم حرومیم‪.‬‬ ‫پتو رو روم کشید و خودشو از من جدا کرد‪.‬‬ ‫‪-‬من این حرفا سرم نمیشه تو حالل ترین گناه منی! منو به توبه راهی نیست‪.‬‬ ‫لبخند دندون نمایی زدمکه دوباره خم شد و گازی از لپم گرفت که جیغم توی گلوم خفه شد‪.‬‬ ‫‪-‬خیلی بد جنسی! ردش می مونه‪...‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫طرف درب رفت و قبلش از رفتن گفت‪:‬‬ ‫‪-‬گرفتم که ردش بمونه دیگه!‬ ‫بالشتک کوچیکمو طرفش پرت کردمکه فرار کرد‪.‬‬ ‫زیر پتو خنده ای کردم و توی شیرین ترین حس و حالم به خواب رفتم‪.‬‬ ‫صبح با سروصدای آیدا بیدار شدم‪.‬‬ ‫زنیکه ایکبیری با تیشرت و شلوارک حریر از گردن جاوید آویزون شده بود‪.‬‬ ‫دلم میخواست هردوتاشون رو از وسط به دو نیم کنم اما وقتی متوجه ی صورت خوابالوی عمو شدم‪ ،‬متوجه شدم آیدا‬ ‫ﭘو‬ ‫از خواب بودنش استفاده کرده و خودش رو مدام بهش میماله‪.‬‬ ‫جلوتر رفتم و با اخم آیدا رو پس زدم و به کنایه گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬ک‪.‬یر عموی منو باامامزاده اشتباه گرفتی که هی خودتو بهش میمالی؟‬ ‫لبخند مسخره ای زد و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬مالیدن چیه گلم؟ خواستم به یاد قدیما یه تجدید خاطره داشته باشیم‪.‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫متعجب نگاهش کردم که چشمکی زد و رفت‪.‬‬ ‫از حرصم با آرنج محکم به شکم جاوید کوبیدم که از دردش چشم هاش گرد و باز شد‪.‬‬ ‫‪-‬چته وحشی؟‬ ‫جلوتر رفتم و بهش چسبیدم‪ ،‬با چشم های ریز شده ک مو رو از ماست بیرون می کشید‪ ،‬پرسیدم‪:‬‬ ‫‪-‬تو چی خاطره ای با آیدا داشتی که برای تجدید خودشو بهت میماله؟!‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫جاوید که هنوز خوابالود بود‪ ،‬خندید و بغلم گرفت‪.‬‬ ‫‪-‬توله ی عمو حسودی هم بلده؟‬ ‫اخم کرد و از ته ریشش نیشگونی گرفتم‪.‬‬ ‫‪-‬جواب منو بده‪ ،‬خاطره مالیدنیت با آیدا خانم چیه؟‬ ‫ود‬ ‫خندید و دستم رو پس زد‪ ،‬سرش رو وارد یقه لباسم کرد و از باالی سینه م گازی گرفت‪.‬‬ ‫با اخم پس کله ش زدم و گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬زود باش بگو اون چرا باید اون ماتحت پروتزیش رو بماله به تو؟‬ ‫جاوید که از حرص خوردن من‪ ،‬همچین بدش هم نیومده بود با شیطنت گاز دیگه ای گرفت و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬آیدا هشتادو پنجه اما مزه بادکنک میده‪.‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫عصبی بی توجه به مامانی که ممکن بود صدام رو بشنوه‪ ،‬چنگی به موهاش زدم و جیغ کشیدم‪:‬‬ ‫‪-‬که هشت و پنجه؟ وقتی رفتم با سوزن بادشو خالی کردم میفهمی‪.‬‬ ‫از حرصم و صدای خنده ی جاوید حسابی موهاش رو کشیدم‪.‬‬ ‫‪-‬محیا کشتی عموتو!‬ ‫دلم میخواست داد بزنم که این خیانت کار حقش بیشتر ازایناست‪.‬‬ ‫بخاطر یه رقص خون منو تو شیشه کرد‪ ،‬اون وقت خودش برای من هشتاد وپنج‪ ،‬هشتادوپنج میکنه!‬ ‫‪-‬مامانی‪ ،‬پسرت اذیتم میکنه‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫مامانی جلو اومد و بادیدن سر جاوید توی یقه م‪،‬یکیزد توی صورتش و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬جاوید چه غلطی میکنی؟ چرا سرت تو یه یقه بچه ست؟‬ ‫موهای جاوید رو ول کردمو اون هم سرش رو از یقه م جدا کرد‪.‬‬ ‫‪-‬قربونت بشم مامانی‪ ،‬خب نوه ت داشت موهامو میکشید سرم کجا باشه؟‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫مامانی اخمی بهمون کرد و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬بیاید صبونه‪ ،‬زشته مهمون منتظره‪.‬‬ ‫مامانی رفت و جاوید چنگی به باسنم زد و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬چرا به مامانی نگفتی‪ ،‬سر عمو خیلی جاهای دیگه هم بوده؟‬ ‫از روی شلوار بهشتم رو چنگ زد و گفت‪:‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫‪-‬حتی این بهشتکوچولو رو هم یه لقمه کرده؟‬ ‫دستش رو پس زدم و به قهر گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬مامانی میدونه پسر هشتادوپنج دختر خواهرشو تست کرده؟‬ ‫جاوید شیطون چشمکی زد و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬مامانی که از خداشه پسرش دختر خواهرش رو تست کنه‪.‬‬ ‫ود‬ ‫غضبناک رو برگردوندم و به سمت آشپزخونه رفتم‪.‬‬ ‫آیدا خیلی راحت و ریلکس نشسته بود و کره عسل لقمه میگرفت و میخورد‪.‬‬ ‫جاوید اومد و کنار آیدا نشست‪ ،‬بیتوجه بهش صبحونه م رو میخوردم که خرمگس ( آیدا ) گفت‪:‬‬ ‫‪-‬وای جاوید دلم برای ویالی لواسون و خاطراتش یه ذره شده‪.‬‬ ‫خیلی لوس و چندش‪ ،‬دستی به سینه ی جاوید کشید و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬سه روز تعطیلو بریم لواسون؟‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫جاوید نگاهی به مامانی کرد وپرسید‪:‬‬ ‫‪-‬منکه بیکارم نظر شما چیه؟‬ ‫مامانی با خوشی گفت‪:‬‬ ‫‪-‬منم پوسیدم تو این خونه‪.‬‬ ‫بیتوجه بمن و نظرم تصمیم سفر سه روزه گرفتن و بعد از صبحونه هم رفتن تا باروبندیل ببندن‪.‬‬ ‫منم ناراحت و دلگیر از جاوید رفتم تا وسایلم رو جمع کنم و به خونمون برم‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫زنگزدم تا به مامان اطالع بدم‪ ،‬برمیگردم اما جواب نداد‪.‬‬ ‫‪-‬محیا چرا چمدونتو برداشتی؟‬ ‫صدای جاوید بود‪ ،‬بی حوصله جواب دادم‪:‬‬ ‫‪-‬میرم خونمون‪ ،‬شما برو وسایلتو جمع کن که خاطره ها منتظرن!‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫اخم کرد و به طرف در برگشت‪.‬‬ ‫صدای قفل شدن در رو که شنیدم با خشم غریدم‪:‬‬ ‫‪-‬اشتباه اومدی عموجون‪ ،‬من برادرزادتم‪ ،‬محرم و همخونتم! برو دو تا اتاق اونورتر هشتاد وپنج دارن‪ ،‬در رو قفل کن‪.‬‬ ‫خندید و دست به جیب با ژست قشنگی جلو اومد‪.‬‬ ‫‪-‬حسود که میشی دلم میخواد طوری جرت بدم که بفهمی نباید به هر هشتادوپنج بادکنکی‪ ،‬حسودی کنی!‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫خنده ی هیستریکی کردم و گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬به خاطر یه رقص خون به جگرم کردی‪ ،‬اون وقت خودت قرار خاطره بازی تو ویالی لواسون رو میذاری؟‬ ‫پایین تختم روی زمین نشسته بودم‪ ،‬به سمتم اومد و با یه هل کوچیک روی زمین درازم کرد‪.‬‬ ‫دستش روی کمر شلوارم نشست و تا زانو پایین کشید‪.‬‬ ‫شلوار خودش رو هم در حد نیاز پایین کشید‪ ،‬دمرم کرد و یهویی خودش رو وارد پشتم کرد‪.‬‬ ‫ود‬ ‫از درد جیغ کشیدم که دستش جلوی دهانم رو گرفت و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬چه تنگی فندقم‪ ،‬االن خیست میکنم درد نکشی‪.‬‬ ‫دستش روی واژنم فعال شد و چشم هام رو به خماری رفت‪.‬‬ ‫‪-‬ببین چه زودم خیس میشه توله م‪.‬‬ ‫مثل همیشه آه هایی که میکشیدم دست خودم نبود‪ ،‬نمیتونستم جلوی لذت بردنم رو از رابطه با همخونم بگیرم‪.‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫سخت بود‪ ،‬شدنی نبود اما من عاشق عموم شده بودم و نمیتونستم ثانیه ای به نبودنش حتی فکر کنم‪.‬‬ ‫‪-‬محیا آماده شدی؟‬ ‫صدای مامانی بود‪ ،‬با ترس به جاوید نگاه کردم‪.‬‬ ‫نیشخندی زد و حرکاتش رو تندتر کرد‪.‬‬ ‫‪-‬محیا خوبی مادر؟ چرا ناله میکنی؟‬ ‫حرف زدن برام سخت بود و نمیتونستم جلوی ناله م رو بگیرم‪.‬‬ ‫صدای مامانی رو شنیدم که ترسیده میگفت‪:‬‬ ‫ﭘو‬ ‫‪-‬آیدا زنگ بزن ببین جاوید کجا رفته؟ بچم محیا صدای ناله ش میاد‪ ،‬کمدی چیزی نیفتاده باشه روی تنش!‬ ‫ناخوداگاه خندم گرفت‪.‬‬ ‫مامانی کجا ببینی پسرت افتاده روی تنم و حسابی غرق لذته!‬ ‫چند دقیقه بعد درست لحظه ایی که منتظر انفجار بودم‪ ،‬جاوید عقب کشید‪.‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫با ناله اسمش رو صدا زدم‪.‬‬ ‫‪-‬اه‪...‬جاوید‪...‬‬ ‫به سمتم خم شد و بوسه ای روی باسنم نشوند و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬جون جاوید؟‬ ‫به سختی زمزمه کردمت‪:‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫‪-‬میخوامت!‬ ‫دستی نوازشوار روی باسنم کشید و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬بقیه ش بمونه تو لواسون‪ ،‬االنم خودتو جمع و جور کن!‬ ‫شلوارم رو باال کشید و با بوسه ای رو لبم از اتاق بیرون زد‪.‬‬ ‫بیحال و خسته همون حالتی دراز موندم تا مامانی به اتاق اومد‪.‬‬ ‫ود‬ ‫به سختی راضیش کردم که زمین خوردم و الزم نیس بریم دکتر!‬ ‫خودش وسایلم رو جمع کرد و به جاوید گفت‪:‬‬ ‫‪-‬محیا رو بغل بگیر بیار تا ماشینو!‬ ‫مامانی همراه با آیدایی که اخم کرده بود زودتر رفتن و جاوید بغلم گرفت‪.‬‬ ‫‪-‬محیا حالت خوبه؟‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫دستم رو دور گردنش حلقه کردم و با کالفگی که ناشی از ارضا نشدنم بود‪ ،‬لب زدم‪:‬‬ ‫‪-‬پاره م کردی‪ ،‬ارضا نشده ولم کردی و میگی حالت خوبه؟‬ ‫خندید و بوسه ای روی موهام نشوند‪.‬‬ ‫‪-‬فندقکم پام برسه لواسون اول ترو ارضا میکنم‪.‬‬ ‫حرفی نزدم و سرم رو توی سینه ش قایم کردم‪.‬‬ ‫جاوید صندلی عقب کنار مامانی گذاشتم و خودش روی صندلی راننده جای گرفت‪.‬‬ ‫خسته بودم و خوابم میومد اما آیدا جلو نشسته بود و نگرانی وجودش کنار جاوید آرومم نمیذاشت‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫متوجه تظیم شدن آیینه جلو روی صورتم شدم که جاوید چشمکی بهم زد و راه افتاد‪.‬‬ ‫بد جور رکب خورده بودم و دردکمرم ناشی از ارضا نشدن‪ ،‬داشت دیوونم می کرد‪.‬‬ ‫سرمو روی پاهای مامانی گذاشتم و دراز کشیدم‪.‬‬ ‫حدودا دو سه ساعتی طول می کشید تا به اونجا برسیم و همین باعث می شد راحت تر بخوابم‪.‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫اما هر کاری کردم لعنتی خوابم نبرد و فقط چشم بستم که صدای مامانی از باال سرم اومد‪.‬‬ ‫‪-‬آیدا‪ ،‬عزیزم تو چرا ازدواج نمیکنی؟‬ ‫همونطور که چشمام بسته بود‪ ،‬گوشمو تیز کردم که با صدای عر عر بلبلیش جواب داد‪:‬‬ ‫‪-‬منتظرم سوپرمن خودم بیاد خواستگاریم!‬ ‫صدای خنده جاوید بد جور دیگه کفرم رو باال اورد اما با جمله ای که گفت دیگه نتوستم چشمم رو بسته نگه دارم‪.‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫‪-‬اگر منظورت از سوپر من‪ ،‬منم که خیالتو راحت کنم ور دل خودتم!‬ ‫می دونستم محض در اوردن حرص من داره این حرف ها رو میزنه و دوست داره حرصمو در بیاره ولی منم زبونم‬ ‫دست خودم نبود و نتونستم نگه دارم‪.‬‬ ‫‪-‬آیدا جون بزار خیالتو راحت کنم‪ ،‬اگر بتونی یک روز عموی منو تحمل کنی بهت اسکار صبور ترین ادم دنیا رو میدم!‬ ‫آیدا خنده پر عشوه ای کرد و دستشو توی موهای جاوید فرو کرد‪.‬‬ ‫ود‬ ‫‪-‬چرا پسرمو اذیت میکنی؟ خیلی هم خوبه محیا جون!‬ ‫دیگه نتونستم جواب بدم و همونطور از آیینه فقط به چشم های خندون جاوید خیره شدم‪.‬‬ ‫تا رسیدن به ویال اونا مدام حرف میزن و من عین افسرده ها مدام با گوشی خودم رو سر گرم می کردم‪.‬‬ ‫نزدیک غروب بود که دیگه همونجا مستقر شدیم و منم به عادت قدیم که میومدیم اینجا رفتم سراغ اتاق رو به باغ و‬ ‫همزمان آیدا دنبالم اومد‪.‬‬ ‫‪-‬اوم عزیزم من این اتاقو می خواستم! اینجا یه اتاق دیگه داره می تونی بری اونجا‪.‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫دیگه داشت حرصم میگرفت ولی باز هم به احترام این کهمهمونه خودمو نگه داشتم و رفتم سراغ اتاق توی راهرو که‬ ‫پنجره نداشت‪.‬‬ ‫جاوید همینطور داشت وسایل رو از ماشین پیاده می کرد و یک راست اوردشون توی آشپز خونه و رو به مامانی گفت‪:‬‬ ‫‪-‬چیز دیگه ای نیست؟‬ ‫مامانی سری تکون داد و رفت تا نمازشو بخونه‪.‬‬ ‫اما من فقط خودمو روی تخت انداختم و از شدت حرص صدای جیغمو توی بالشت خفه کردم‪.‬‬ ‫با حس دست گرمی روی کمرم‪ ،‬با تعجب برگشتم که دیدم جاوید با خبیثی داره نگاهم می کنه‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫‪-‬چیکارم داری‪ ،‬مستر سوپر من؟‬ ‫با پاش که بلند بود درب اتاقو بهم زد و روی تنم خم شد‪.‬‬ ‫‪-‬منو باش که اومدم تولهمو از خماری در بیارم!‬ ‫به حالت قهر ازش رو گرفتم که مهلت نداد و همونطوری به رو به رو چرخوندم‪.‬‬ ‫از حرکتش شوکه شدم که دستش روی شوارم نشست و همراه شورتم پایین کشید‪.‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫‪-‬جاوید بسه! امروز هیچی نمی تونه باعث بشه‪...‬‬ ‫نذاشت جملم تموم بشه و سرشو یک راست وسط پاهام فرو برد‪.‬‬ ‫سعی کردم سرشو پس بزنم که به زور نگهم داشت و اولین بر خورد زبونش به بهشتم صورت گرفت‪.‬‬ ‫نا خود آگاه شل شدم و دست از مقاومت برداشتم‪.‬‬ ‫اون لعنتی تمام افسار و نقاط ضعف من دستش بود و همین باعش می شد تا بتونه کنترلم کنه‪.‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫‪-‬آه‪...‬چرا اینجوری میکنی؟‬ ‫یهو دست از لیسیدن و مکیدن برداشت و زبونشو دورش چرخوند‪.‬‬ ‫‪-‬چیه خوشت نمیاد؟ توکه دوس داشتی توله!‬ ‫اشک توی چشم هام رو پس زدم و بیخیال خیسی و لزجی الی پاهام گفتم‪:‬‬ ‫ود‬ ‫‪-‬دوست دارم‪ ،‬همیشه هم دوست خواهم داشت ولی مشکل فقط ارضا شدن من و سکس هامون نیست جاوید چرا نمی‬ ‫خوای بفهمی؟‬ ‫سرشو باال اورد و روی به روی صورتم نگه داشت‪.‬‬ ‫آب ک‪.‬صم روی چونش پخش شده بود و صحنه سکسی رو ایجاد می کرد اما حاال وقتش نبود‪.‬‬ ‫‪-‬مشکل چیه محیا؟ د حرف بزن دختر‪.‬‬ ‫سرمو توی سینش بردم و نالیدم‪:‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫‪-‬می دونی رابطه ما حرومه؟ می دونی من و تو هیچ وقت به هم نمیرسیم؟ اینو متوجه میشی که مامانی میخواد زنت بده‬ ‫و تو هم همیچن به میل نیستی!‬ ‫دستشو الی موهام برد و نوازشم کرد که آرامش خاصی توی بدنم سرازیر شد‪.‬‬ ‫‪-‬هزار بار بهت گفتم االن هممیگم‪ ،‬رابطه ما از هر گناهی حالل تره! مامان میخواد زنم بده‪ ،‬کیه که قبول کنه؟‬ ‫اشکم روی قفسه سینش چکید و با فین فین لب زدم‪:‬‬ ‫‪-‬من برات کمم؟ می خوای بری زن بگیری بدون عذاب وجدان بکنیش؟ به خاطر پردمه؟‬ ‫سرمو از روی سینش برداشت و با اخم نگاهم کرد ک غرید‪:‬‬ ‫ﭘو‬ ‫‪-‬چی واسه خودت می بافی؟ فکر کردن من فقط واسه خاطر زیر شکمم دوست دارم؟ االغ تو اگر یه خار تو پات بره من‬ ‫زمین و زمانو به هم میدوزم!‬ ‫چشمامو مظلوم کردم که بوسی روی پیشونیم گذاشت و ادامه داد‪:‬‬ ‫‪-‬پردتو وقتی میزنم که تو خونه خودمون باشیم!‬ ‫این رویا هیچ وقت واقعی نمی شد هر دومون می دونستیم و بس ولی جاوید داشت الکی دل منو خوش می کرد‪.‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫اما من عزمم رو جزم کردم و این بار مقابلش ایستادم‪.‬‬ ‫‪-‬نه‪ ،‬بسه دیگه جاوید! همین هفته باید تمومش کنی!‬ ‫با تعجب عقب اومد و بی توجه به لختی و پاهام و بهشتم که توی دیدش بود‪ ،‬گفت‪:‬‬ ‫‪-‬می خوای رابطمونو تموم کنیم؟‬ ‫اخمی کردم و دست روی دخترونگیم کشیدم‪.‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫‪-‬نه‪ ،‬میخوام اینجا رو فتح کنی!‬ ‫با کالفگی از روی تخت بلند شد و سمت خروجی رفت ولی قبلش گفت‪:‬‬ ‫‪-‬هنوز بچه ای‪ ،‬عقلت نمی رسه چی میگم !‬ ‫دلخور توی جام مچاله شدم که از اتاق بیرون زد‪.‬‬ ‫ود‬ ‫حتی االن هم منو به اوج نرسوند و منه خرم مانعش شدم‪.‬‬ ‫اما نمیزارم ازش شونه خالی کنه‪ ،‬خودم باید دست به کار بشم وگرنه اون خواهر زاده مامانی‪ ،‬عشقمو از چنگم در‬ ‫میاره‪.‬‬ ‫خودمو از روی تخت جمع کردم و برای تمیز کردن خیسی الی پاهام خودمو توی حمومی که رو به روی درب اتاق بود‬ ‫انداختم و دوش هول هولکی گرفتم‪.‬‬ ‫چون مامانم بور و سفید بود بدنم کم مو بود و می شد با یه دست کرم مو بر سر و تهشو هم اورد‪.‬‬ ‫توی آیینه به سینه های برجستم که شاهکار جاوید بود نگاه کردم و چشممو روی شکم تخت و باسن رو فرمم سوق‬ ‫دادم‪.‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫من هر چیزی که یه دختر برای دلبری نیاز داشته باشه رو توی خودم داشتم‪.‬‬ ‫موهای بلند و خرماییم رو که با شامپو یاسم شسته بودم رو جمع کردم و کرم مرطوب کننده ای روی پوست صافم‬ ‫کشیدم‪.‬‬ ‫از هر نظر سر تر از آیدا بودم و توش شکی نداشتم‪.‬‬ ‫شاید سنم نوزده سال بود اما بزرگ تر میزدم وکامال مکمل جاوید بودم‪.‬‬ ‫حوله رو دورم پیچیدم و بدون این که کسی منو ببین سریع خودمو توی اتاق انداختم و شلوار جین آبی و شومیز سفید‬ ‫رنگم که از زیرش سینه هام مشخص بود رو تنم کردم‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫موهامو باال سرم بستم و آرایش ملیحی انجام دادم که جاوید حتی نتونه خودشو برای حتی بغل کردنمکنترل کنه‪.‬‬ ‫اما دیگه بس بود‪ ،‬یا منو برای خودش می کرد یا دیگه حتی اجازه نمیدادم دستش بهم بخوره‪.‬‬ ‫از اتاق بیرون اومدم که مامانی مشغول سیخ زدن کباب ها بود و آیدا هم داشت با تلفنش صحبت می کرد‪.‬‬ ‫چشمم رو دنبال جاوید چرخوندم که از پنجره دیدم توی حیاط پای منقل ایستاده و داره آتیش روشن می کنه‪.‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫رو به مادر جون کردم و پرسیدم‪:‬‬ ‫‪-‬کمک نمیخوای مامانی؟‬ ‫سیخ هایی که توی سینی چیده بود رو طرفمگرفت و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬خدا خیرت بده‪ ،‬اینارو بده عموت بزاره روی آتیش‪.‬‬ ‫از خدا خواسته به حرفش گوش دادم و طرف حیاط کردم‪...‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫سینی رو کنار منقل گذاشتم و با عشوه ی خاص خودم گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬بفرمایید عموجون!‬ ‫نیم نگاهی بهم انداخت و زیرلب گفت‪:‬‬ ‫‪-‬توله چه تیپی زده‪.‬‬ ‫ود‬ ‫لبخندی زدم و پرسیدم‪:‬‬ ‫‪-‬زنعموی گلم کجاست؟‬ ‫جاوید اخم کرد و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬باز شروع نکن محیا!‬ ‫لبخند حرص دراری زدم و گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬باالخره بیخ ریششی دیگه‪ ،‬مگه نیسی شاهزاده سوار براسب؟‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫جاوید سیخها رو روی منقل چید وقدمی به سمتم که کمی کنارتر ایستاده بودم‪ ،‬برداشت و پرسید‪:‬‬ ‫‪-‬از این حرفا به چی میخوای برسی؟‬ ‫دست به سینه شدم‪ ،‬طوری که نمایه زیادی از سینه هام مشخص باشه و گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬به چیزی که حقمه!‬ ‫جاوید برگشت و به باد زدن کباب ها مشغول شد و پرسید‪:‬‬ ‫‪-‬اونوقت حق فندوق سکسی من چیه؟‬ ‫اینبار من با اخم قدمی بهش نزدیک شدم و غریدم‪:‬‬ ‫ﭘو‬ ‫‪-‬که نمیدونی حق من چیه؟‬ ‫تخس سر باال داد و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬نچ نمیدونم‪ ،‬تو بگو تا بدونم!‬ ‫پوزخندی زدم و گفت‪:‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫‪-‬خوب میدونی‪ ،‬بگو میدونم و خودمو میزنم به نفهمی‪ ،‬بگو خوب میدونم ته این رابطه خودم زن میگیرم و تو‬ ‫میمونی با یه دل شکسته‪...‬‬ ‫هنوز حرفم تموم نشده بود که سمت راست صورتم سوخت‪.‬‬ ‫لبخند تلخی زدم و گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬این سیلی تایید حرفم بود‪.‬‬ ‫منتظر جوابش نموندم و رفتم تا کمی توی باغ قدم بزنم‪.‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫دلم خیلی گرفته بود‪ ،‬من جاوید رو دوست داشتم و به خاطرش حتی حاضر شدم از پدر و مادرم دور بشم‪.‬‬ ‫اما این رابطه پایانی نداره‪ ،‬منو جاوید هرگز ما نمیشیم‪.‬‬ ‫برای شام‪ ،‬مامانی صدام زد و به کوری چشم آیدا و جاوید سه سیخ کامل خوردم و حسابی هم با مامانی گفتیم و خندیدیم‪.‬‬ ‫دارم برات عموجون!‬ ‫ود‬ ‫فکرکردی تو بااون دختره ایکبیری‪ ،‬میگی و میخندی اونوقت من حرص میخورم؟‬ ‫نه جونم‪ ،‬برای هردوتاتون خوابای خوبی دیدم!‬ ‫‪-‬مامانی میشه امشب توی حیاط بخوابیم؟‬ ‫خودم رو مظلوم کردم و تندتند پلک زدم‪ ،‬مامانی خندید و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬از دست تو‪ ،‬معلومه که میشه توحیاط خوابید‪.‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫دستمو گرفتم و رو به عمو گفت‪:‬‬ ‫‪-‬باید برید تشکا رو بیارید‪ ،‬منو دخترگلمم رو فرشی رو پهن میکنیم‪.‬‬ ‫جاوید گفت‪:‬‬ ‫‪-‬شما بشینید من خودم همه رو انجام میدم‪.‬‬ ‫مامانی از خدا خواسته قبول کرد اما آیدا همراه جاوید شد‪.‬‬ ‫خب عموجون‪ ،‬بازی کم کم شروع میشه‪.‬‬ ‫‪-‬مامانی من میرم لباسامو عوض کنم‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫‪-‬برو قشنگم‪.‬‬ ‫دستی تکون دادم و به اتاقمرفتم‪.‬‬ ‫یه پیراهن مردونه سفید که خیلی قبلتر از اتاق جاوید کش رفته بودم رو بدون شلوار و هیچ لباس زیر پوشیدم‪.‬‬ ‫برجستگی های بدنم کامال مشخص بود و از همین االن میتونستم بلند شدن ساالرش رو حس کنم‪.‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫لبخند شیطانی زدم و از اتاق بیرون رفتم‪.‬‬ ‫همزمان جاوید هم تشک بدست همراهم شد و آروم گفت‪:‬‬ ‫‪-‬مامانی خوابید برگرد تو اتاق!‬ ‫بی توجه بهش‪ ،‬توی دلم نیشخندی زدم و در حالی که کمی باسنم رو لرزوندم زودتر از جاوید به حیاط رفتم‪.‬‬ ‫روی تشک کنار مامانی پهن شدم و گفتم‪:‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫‪-‬آخیش چه هوای خوبی‪ ،‬مامانی تو بغلت بخوابم؟‬ ‫مامانی عینکش رو کنار بالشتش گذاشت و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬بخواب شیطونک!‬ ‫بغلش رو باز کرد برام‪ ،‬موقعیت مناسبی بود چون جاوید تشک کنارم بود و با چسبیدن به مامانی‪ ،‬به راحتی میتونست‬ ‫باسنم رو از زیر لباس ببینه‪.‬‬ ‫ود‬ ‫با نیش باز توی بغل مامانی رفتم و از قصد پاهامو باز گرفتم تا جاوید بتونی‪ ،‬سوراخ صورتی باسنم رو به راحتی ببینه‪.‬‬ ‫مامانی دستی به موهام کشید و گفت‪:‬‬ ‫‪-‬پشه بند رو نیاوردی جاوید!‬ ‫قبل از عمو جواب دادم‪:‬‬ ‫‪-‬مامانی با پشه بند که حال نمیده‪.‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫خندید وگفت‪:‬‬ ‫‪-‬پشه نیشت میزنه‪.‬‬ ‫نیشی باز کردم و گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬همه ی حالش به همینه دیگه!‬ ‫مامانی لبخندی زد و چشم هاش رو بست‪.‬‬ ‫آیدای خر مگس هم که مهم نبود‪ ،‬اما کمی که گذشت کشدار شدن نفس های جاوید رو به وضوح شنیدم و خنده ی ریزی‬ ‫کردم‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫‪-‬جاوید جون‪ ،‬چرا ناآرومی؟‬ ‫صدای خرمگس بود‪.‬‬ ‫جاوید جواب داد‪:‬‬ ‫‪-‬چیزی نیس‪ ،‬حواسم نبود شلوار راحتیمو نپوشیدم‪.‬‬ ‫خرمگس با نهایت عشوه گفت‪:‬‬ ‫ﯾﺎد‬ ‫‪-‬بیام بهت بدم؟‬ ‫جمله ش ایهام داشت!‬ ‫دقیقا چی رو میخواست بده؟ شلوار یا از اون هشتادوپنجای بادکنکیش؟‬ ‫‪-‬محیا رو بیدار میکنم‪،‬بهم میده!‬ ‫جمله ی جاوید هم ایهام داشت‪.‬‬ ‫اﻧﻠ‬ ‫محیا رو بیدار میکنه تا بهش چی بده؟‬ ‫دست جاوید روی باسنم نشست و شروع کرد به صدا زدن‪.‬‬ ‫خجالتم خوب چیزیه‪ ،‬از کی تاحاال با تکون دادن ماتحت کسی از خواب بیدارش میکنن؟‬ ‫‪-‬محیا‪...‬محیا عمو بیداری؟‬ ‫ود‬ ‫بیدار بودم اما جوابی ندادم‪.‬‬ ‫دست جاوید به سمت چاک باسنم پیشروی کرد و نوازشوار سوراخش رو دست کشید‪.‬‬ ‫لعنتی کرم میریخت و انگار بو برده بود که بیدارم‪.‬‬ ‫‪-‬محیا جان‪...‬محیا عمو‪...‬‬ ‫سرش رو به گوشم نزدیک کرد و آروم گفت‪:‬‬ ‫‪-‬توله بیداری؟ چرا سوراخاتو انداختی بیرون‪ ،‬پاشو که بیدارش کردی‪.‬‬ ‫‪POUYADL.SITE‬‬ ‫ﺳﺎﺧﺗﮫ ﺷده در وﺑﺳﺎﯾت ﭘوﯾﺎداﻧﻠود‬ ‫‪CREATE BY PUYADL‬‬ ‫جوابی ندادم و بیشتر از قبل به مامانی چسبیدم و پاهام رو بازتر گرفتم تا جاوید نمای بهتری داشته باشه‪.‬‬ ‫جاوید کنار گوشم لب زد‪:‬‬ ‫‪-‬من که میدونم این کارا از خارش اون بهشت خوشمزته‪ ،‬پاشو بریم اتاق بخارونمت!‬ ‫حرفایی که میزد خیس کننده بود اما من نباید وا میدادم‪.‬‬ ‫خودم رو بیشتر به مامانی چسبوندم و با صدای خوابالودی گفتم‪:‬‬ ‫‪-‬اه چقد حرف میزنی عمو‪ ،‬بذار بکپیم دیگه!‬ ‫جاوید به حرکت نوازشوار دستش ادامه داد و یهو یه انگشتش رو واردم کرد‪.‬‬ ‫ﭘو‬ ‫از دردی که توی تنم پیچید‪ ،‬چنگی به سینه ی مامانی زد و چشم هاش باز شد‪.‬‬ ‫بادیدن جاوید باال سرمون غرید‪:‬‬ ‫‪-‬چی میخوای نصف شبی؟‬ ‫جاوید به موقع قبل از نیمخیر شدن مامانی‪ ،‬انگشتش رو ?

Use Quizgecko on...
Browser
Browser