زبان ترجمه، زبان تألیف PDF

Document Details

BestGalaxy

Uploaded by BestGalaxy

علی خزاعی فر

Tags

زبان ترجمه زبان تألیف ترجمه ادبی مطالعات ترجمه

Summary

این مقاله به مقایسه زبان ترجمه و زبان تألیف می پردازد. نویسنده، عناصر مشترک و تمایز بین این دو زبان را بررسی می کند و مثالی از ترجمه را مورد تحلیل قرار می دهد. همچنین نویسنده مفاهیم اشتراک، تغییر و انتقال را در ترجمه شرح می دهد.

Full Transcript

# زبان ترجمه، زبان تألیف ## علی خزاعی فر ### ۱. مقدمه در این مقاله هدف ما این است که زبان ترجمه را در مقایسه با زبان تألیف توصیف کنیم و ویژگیهای عمده آن را با ذکر مثالهایی از ترجمه ای چاپ شده نشان دهیم. ترجمه مورد استناد ترجمه خانم فرزانه طاهری از داستانی کوتاه نوشته ولادیمیر ناباکوف با عنوان باز...

# زبان ترجمه، زبان تألیف ## علی خزاعی فر ### ۱. مقدمه در این مقاله هدف ما این است که زبان ترجمه را در مقایسه با زبان تألیف توصیف کنیم و ویژگیهای عمده آن را با ذکر مثالهایی از ترجمه ای چاپ شده نشان دهیم. ترجمه مورد استناد ترجمه خانم فرزانه طاهری از داستانی کوتاه نوشته ولادیمیر ناباکوف با عنوان بازدید از موزه است. بخشی از ترجمه و اصل داستان در پایان مقاله آمده است. اولین قدم در توصیف زبان ترجمه این است که بین زبان ترجمه و زبان تألیف تمایز قائل شویم. از آنجا که متن تألیفی و متن ترجمه ای هر دو متن هستند و به ناچار از قواعدی که متن را می سازد تبعیت می کنند، ویژگیهای مشترکی دارند اما متن ترجمه ای ویژگیهای عام و متمایزی نیز دارد که به نسبت کم یا بیش در تمامی متون ترجمه شده به هر زبانی دیده میشود. هدف ما توصیف این ویژگیهای عام و متمایز است. از آنجا که زبان ترجمه در مقایسه با زبان تألیف توصیف میشود، لازم است نخست به اختصار به زبان تألیف اشاره کنیم. متن تألیفی متنی است که در چارچوب قواعد و هنجارهای زبان مادری نویسنده نوشته می شود. حتی در متون تألیفی که نویسنده زبان را به گونه ای خلاق و بدیع به کار می برد، خلاقیت زبانی و هنجارگریزی نویسنده در چارچوب قابلیتهای بالقوه زبان مادری او توجیه پذیر است و از قواعد و هنجارهای زبانی دیگر تأثیر نپذیرفته است. متن ترجمه ای به تعبیر فراولی (۱۹۸۴)، تباری دوگانه دارد زیرا از هر دو زبان مبدأ و مقصد اثر میپذیرد و با این حال مستقل از هر دو زبان است. بیکر (۱۹۹۳) نیز زبان ترجمه ای را حاصل رویارویی دو زبان مبدأ و مقصد میداند. وجه مشخصه زبان ترجمه ای چنانکه شاما (۱۹۷۸) میگوید این است که این حس مبهم را در خواننده ایجاد میکند که زبانی غیر بومی است. ### ۲. مؤلفه های زبان ترجمه زبان ترجمه در مقایسه با زبان تألیف شامل سه دسته عناصر اعم از عناصر نحوی، واژگانی و معنایی زیر می باشد: * **عناصر مشترک میان زبان مبدأ و مقصد** * **عناصر تغییر یافته زبان مبدأ** * **عناصر انتقال یافته از زبان مبدأ به زبان مقصد** به عبارت دیگر متن ترجمه شده را به کمک سه مفهوم اشتراک، تغییر و انتقال میتوان توصیف کرد. در زیر هر یک از این سه مفهوم را به تفصیل شرح می دهیم. #### ۲-۱. اشتراک مفهوم اشتراک به شباهتهای میان دو زبان مبدأ و مقصد از جهات واژگانی، نحوی و معنایی اشاره دارد و در بردارنده عناصری از متن مبدأ است که در جریان ترجمه به عناصری نظیر در زبان مقصد تبدیل می شود. ترجمه این عناصر مشترک عمدتاً نوعی جایگزینی عناصر واژگانی، نحوی و معنایی با عناصر نظیر در زبان مقصد میباشد. به مثال زیر توجه کنید: > "What are they?” I asked. > > ”Science has not yet determined," he replied, undoubtedly having > learned the phrase by rote. "They were found," he continued in the > same phony tone, "in 1895 by Louis Pradier, Municipal councillor > and knight of the Legion of Honour," and his trembling figure > indicated the photograph. > پرسیدم: اینها چه هستند؟ > > پاسخ داد: علم هنوز معلوم نکرده است. بی شک این عبارت را طوطی وار حفظ کرده بود. با > همان لحن تصنعی به حرفش ادامه داد: لویی پرادیه عضو شورای شهر و شوالیه لژیون افتخاری و با > انگشتی لرزان به عکس اشاره کرد اینجا را در سال ۱۹۸۵ پیدا کرد. در مثال فوق در غالب موارد در سطح واژگان تناظر یک به یک بین متن اصلی و متن ترجمه شده وجود دارد، اما در سطوح دیگر مثلاً در سطح نحو هر چند در مواردی اشتراک وجود دارد، مثل ترجمه ماضی نقلی به ماضی نقلی *”علم هنوز معلوم نکرده است"* در ترجمه تغییراتی به وجود آمده است. برای مثال *”پرسیدم"* قبل از جمله نقل شده آمده، یا دو مورد مجهول در ترجمه به معلوم تبدیل شده و یا جای عبارت *”…and his trembling"* در ترجمه عوض شده است. در سطح معنایی نیز صفت *”طوطی وار"* هر چند از لفظ *”rote"* بر می آید در ترجمه به لفظ در آمده است. در مثال فوق ماضی نقلی جمله انگلیسی به ماضی نقلی در فارسی ترجمه شده است. اگر ماضی نقلی انگلیسی در تمامی موارد به ماضی نقلی در فارسی ترجمه شود در این صورت ماضی نقلی عنصری مشترک بین دو زبان فارسی و انگلیسی است. این مطلب در مورد واژگان نیز صادق است. در این مقاله مفهوم اشتراک را در سطح دو متن خاص مطرح کرده ایم نه در سطح دو زبان. عناصر مشترک از متنی به متن دیگر و از مترجمی به مترجم دیگر فرق میکنند. عنصری لغوی یا نحوی یا معنایی که در ترجمه متنی خاص عنصری مشترک به حساب می آید در ترجمه متنی دیگر لزوماً چنین نیست. هر جمله حاوی عناصر واژگانی، نحوی و معنایی است و اشتراک ممکن است در هر یک یا در تمامی سطوح واژگانی نحوی و معنایی برقرار شود. به عبارت دیگر جملات متن اصلی و ترجمه آنها ممکن است در یک سطح مثلاً در سطح واژگان اشتراک داشته باشند اما در سطح نحو یا در سطح معنا معادل نظیر نداشته باشند. در غالب ترجمه ها، بخصوص در ترجمه های ادبی موارد مشترک به مراتب بیشتر از موارد غیر مشترک است و روشی که مترجم برای ترجمه متنی خاص به کار میگیرد بر انتخاب موارد مشترک تأثیر میگذارد. خانم طاهری در ترجمه بازدید از موزه که به روش لغوی صورت گرفته کوشیده است اولاً تا حدامکان وجوه مختلف معنایی کلمات را به ترجمه منتقل کند و ثانیاً کلمات انتخاب شده که در غالب موارد معادل نظیر کلمات متن اصلی هستند با توجه به متن انتخاب شوند و نه بر اساس معادلهای پیشنهادی فرهنگ لغت. فقط در این صورت است که میتوان به ترجمه های لغوی انسجام بخشید. بــه عبارـت دیگر هر چه بین کلمات و ساختارهای بیشتری از متن اصلی و ترجمه تناظر یک به یک برقرار شود، انتخاب دقیق معادل با توجه به متن اهمیت بیشتری پیدا میکند. بازدید از موزه چنانکه گفته شد به روش لغوی ترجمه شده است. روش لغوی روشی است بین روش تحت اللفظی و روشی که در اینجا عجالتاً آن را روش پویا می نامیم. در روش لغوی مترجم بیش از آنکه به خواننده یا به زبان مقصد وفادار باشد به متن وفادار است و میکوشد تا حدی که قواعد و هنجارهای زبان مقصد اجازه میدهد خود را به زبان متن اصلی نزدیک کند. مترجمی که با وسواس تمام سعی میکند نگذارد هیچ عنصر واژگانی نحوی یا معنایی متن اصلی در ترجمه از بین برود و زبان مقصد را آنقدر بسط می دهد تا بتواند متن اصلی را با الفاظ و تعبیرات مشابه ترجمه کند، با خطر در افتادن به دام زبان متن اصلی روبرو میشود به خصوص در ترجمه متونی که خلاقیت زبانی در آنها به کار رفته است. مترجمی که به روش پویا ترجمه میکند بر عکس با وسواس تمام سعی میکند آنچه که می نویسد نه تنها در زبان فارسی قابل قبول و پذیرفتنی بلکه کاملاً روان و مفهوم باشد. این کار طبعاً باعث می شود جنبه هایی از معنا از دست برود اما آنچه از دست میرود در جایی دیگر قابل جبران است. نهایت آنکه ترجمه نیز همچون متن اصلی زبانی زیبا و روان دارد. در ترجمه متون ادبی مترجم با روش لغوی آغاز میکند اما کارش به این روش محدود نمی شود بلکه در مواردی مجبور است جمله یا بخشهایی از جمله را به روش پویا ترجمه کند یعنی مقصود گوینده را برساند ولو به غیر لفظ او و یا به آن مقدار از معنا که میتواند انتقال دهد بسنده کند. غالب جملات به روش لغوی قابل ترجمه است. برخی جملات را باید ضرورتاً به روش پویا ترجمه کرد و در مورد برخی جملات ترجمه لغوی و پویای آنها یکسان است. متنی که به روش لغوی صرف ترجمه شود متن روانی نیست چون هنوز نشانه های زبان بیگانه در آن دیده میشود. حُسن روش لغوی این است که تعبیرات و توصیفات را دقیقتر منتقل میکند. حُسن روش پویا این است که جذبه و تأثیر بیشتری ایجاد می کند. مترجم نباید در کاربرد هیچ یک از این دو روش تعصب به خرج دهد. آنچه اهمیت دارد این است که مترجم متنی می نویسد که مخاطبی معین آن را به مثابه متنی مستقل میخواند. روش لغوی متضمن ایجاز و دقت است ولی محدودیت دارد. روش پویا انحراف از متن و خیانت به نویسنده نیست و اگر با احتیاط به کار رود تصور بهتری از نویسنده در خواننده ترجمه ایجاد میکند. توفیق مترجم ادبی در این است که بین دو روش یا دو تمایل فوق تعادل برقرار کند یعنی آنجا که لازم است به نفع زبان مقصد یا خواننده ترجمه انعطاف نشان دهد و آنجا که لازم نیست به نفع متن اصلی یا نویسنده جانب اصل را نگه دارد. ترجمه ادبی خود اثری ادبی است و لذا در ترجمه ادبی همچون در هر اثر ادبی صورت و محتوا هر دو اهمیت دارد. به کارگیری درست دو روش فوق سلامت صورت و محتوا را به طور نسبی تضمین میکند. خانم طاهری مترجم بسیار توانایی است. ایشان بدون مبالغه از معدود مترجمان خوب ادبیات کشور است. دایره لغت وسیع، قدرت به کارگیری درست تعابیر محاوره ای و از همه مهمتر قدرت ایجاد انسجام در متن از جمله ویژگیهای خانم طاهری در مقام مترجم ادبی است. بازدید از موزه داستان کوتاه نسبتاً دشواری است که خانم طاهری با دقت زیبایی و استادی آن را ترجمه کرده است. چنانکه گفتیم خانم طاهری در ترجمه این داستان روشی لغوی به کار گرفته است. هر چند ایشان بنا بر نمونه هایی که خواهیم دید به حکم اجبار تغییراتی در زبان متن اصلی داده است اما در موارد معدودی با پای بندی بیش از حد به الفاظ نویسنده و به حداقل رساندن آزادی خود در بازآفرینی کلام ،نویسنده، مخصوصاً در ترکیبات واژگانی، محدودیتهای ترکیبی کلمات را نادیده گرفته اند. حُسن و قبح روش لغوی از دو مثال زیــر بــه خوبی آشکار می شود: * **I stood for a while on the steps but, despite the overhaging roof, they were gradually growing speckled.** > لختی بر پله ها ایستادم اما به رغم پیش آمدگی ،بام آنجا هم داشت از قطرات باران لکه لکه می شد. * **Following me with felted steps, always keeping a respectful distance; now, however, he came up.** > با گامهای انگار نمد پیچ به دنبالم آمده بود ولی در تمام مدت فاصله محترمانه ای را با من حفظ کرده بود. اما حالا جلو آمد. در جمله اول مترجم به جای اینکه مثلاً بگوید: قطرات باران داشت کم کم روی پله ها نیز می ریخت، سعی کرده تصویری را که با کلمه *”speckled”* به خواننده متن اصلی انتقال می یابد برساند. قطرات باران به لکه هایی تشبیه شده است که به صورت پراکنده روی پلکان میریزند و یا می توان گفت پله ها به سطحی یکدست تشبیه شده که قطره های باران روی آن حکم لکه هایی پراکنده را پیدا کرده است. در جمله دوم همچون جمله اول مترجم در پی آن بوده که تصویری را که صفت استعاری *”felted”* (نرم، آرام، بی صدا به خواننده متن اصلی انتقال میدهد در ترجمه بازآفرینی کند. در این قبیل موارد احتمال ترجمه اضافی (*”overtranslation”*) وجود دارد. اگر خواننده انگلیسی زبان از صفت *”felted”* تصویر نمد به ذهنش خطور میکند ترجمه *”felted”* به نمد پیچ موجه است ولی اگر *”felted”* از جمله صفاتی باشد که زمانی استعاری بودند یعنی تصویری را به ذهن شنونده یا خواننده متبادر میکردند، اما بتدريج جنبه استعاری خود را از دست دادند و به اصطلاح به استعاره مرده تبدیل شدند، در این صورت ترجمه این صفت به نمد پیچ نوعی ترجمه اضافی است. مثل این است که مترجمی انگلیسی زبان تعبیر استعاری خون دل خوردن را لفظ به لفظ به انگلیسی ترجمه کند. در جمله دوم در ترکیب فاصله محترمانه صفت *”محترمانه”* به فاصله نیز تعمیم یافته که خلاف انتظار خواننده فارسی زبان است. همچنین کلمه *”now”* در ادامه جمله به زمان اشاره ندارد بلکه در متون روایی توجه خواننده را به واقعه ای که قرار است بیان شود جلب میکند اما بالاخره جلو آمد. این کلمه کم و بیش معادل *”باری”* در فارسی است، هر چند که همه جا از جمله در مورد فوق نمی توان باری را به جای آن به کار برد. ## ۲-۲. تغییر مفهوم تغییر در بردارنده کلیه تغییرات در سطح واژگان، نحو و معنا می باشد. نکته قابل ذکر در مورد تغییر این است که تغییرات عمدتاً به دلیل رعایت هنجارهای زبان مقصد صورت می گیرد. هر چند بسیاری از تغییرات علت فرهنگی دارد اما علت غالب تغییرات ضرورتهای زبانی است. برخی تغييرات اجباری است و آن مواردی است که زبان مقصد بنابر دلایل واژگانی، نحوی یا معنایی، ترجمه لفظ به لفظ عبارت اصلی را بر نمی تابد ولی برخی تغییرات اختیاری است و بیشتر با ملاحظه خواننده صورت می گیرد تا ملاحظه زبان مقصد. به طور کلی هر چه مترجمی با قابلیتهای زبان مقصد بیشتر آشنا باشد میتواند اندیشه نویسنده را در قالبهای موجزتر و متنوع تر و در عین حال پذیرفتنی بیان کند و در نتیجه کمتر ضرورت تغییر پیش می آید. این نکته در ترجمه خانم طاهری کاملاً محسوس است. زبان ترجمه ایشان بسیار به زبان متن اصلی نزدیک است. ایشان تا حدامکان از تغییر پرهیز کرده است بی آنکه جملاتش مغایر با هنجارهای زبان فارسی باشد با این حال تغییر به خصوص در ترجمه متونی که در آنها خلاقیت زبانی به کار رفته اجتناب ناپذیر است. نکته جالب در مورد تغییراتی که در ترجمه از انگلیسی به فارسی صورت میگیرد این است که این تغییرات زبان ترجمه را در مقایسه با متن اصلی ساده تر میکند. کلمات دارای معانی خاص به کلمات دارای معانی عام ترجمه میشوند. جملات پیچیده و بلند به جملات ساده تر و کوتاه تر تبدیل می شوند. نکاتی از متن اصلی به حسب ضرورت حذف میشوند. بیان استعاری بیانی غیر استعاری پیدا میکند. تعبیرات نامأنوس با تعبیرات آشناتر جایگزین میشود. عباراتی که در متن اصلی تلویحاً آمده و یا از متن و موقعیت استنباط میشود در ترجمه به لفظ در می آید. مترجم به متن می افزاید تا بین جملات متن در زبان مقصد روابط معنایی و انسجام بارزتری ایجاد کند. و بالاخره از آنجا که مترجم برای ترجمه متن نخست باید آن را درک کند یعنی به تفسیری از متن برسد بناچار ابهام زدایی میکند که خود نوعی ساده کردن متن است. به نمونه هایی از تغییر توجه کنید. * **I had always had doubts about my friend's capacity to remain this side of fantasy.** > همواره تردید داشتم دوستم قادر باشد خیال را از واقعیت تشخیص دهد. * **I could always tell him I had fallen ill.** > کافی بود بگویم که بیمار شدم. * **The fair weather of a southern October was holding on by a mere thread.** > هوای مطبوع اکتبر جنوب دیگر به یک تار مو بسته بود. * **I had the feeling that one could make out in his features the horizon of a resemblance, as it were, to my friend.** > احساس کردم گویی میتوان در چهره اش شباهتی بسیار دور به دوستم یافت. * **I felt a vinegarish breath near my shoulder.** > بوی تند نفسی را نزدیک شانه ام احساس کردم. * **What can I do for you?** > چه فرمایشی داشتید؟ * **even naming the substantial sum with which my friend was willing to part.** > حتى وجه معتنابهی را که دوستم حاضر بود بپردازد ذکر کردم. * **as well as I know the Lord's Prayer.** > مثل دعای سر سفره از حفظم. * **Did you appreciate the sar copayus?** > دیدید چه تابوت سنگی ای آنجا بود؟ * **Let's not be petty about this.** > جای خرده گیری نیست. * **Once again the cathedral began playing hide-and-seek with me, but I outwitted it.** > باز کلیسای جامع موش و گربه بازی اش را با من از سرگرفت، اما این بار دیگر فریبش را نخوردم. ## ۲-۳. انتقال مفهوم انتقال مواردی را در بر می گیرد که عنصری اعم از واژگانی، نحوی یا معنایی از زبان مبدأ به زبان مقصد انتقال می یابد. انتقال در سطح واژگان یعنی قرض کردن واژه، اما در سطح نحو و معنا. یعنی انتقال تعبیرات نویسنده یا ساختارهای متن اصلی. عناصر انتقال یافته عناصری منحصر به زبان نویسنده است و لذا در متون ترجمه ای عناصری جدید و نا آشنا به حساب می آیند و اهل زبان در متون تألیفی یا در گفتار خود آنها را به کار نمی برند. انتقال در سطح واژگان عمدتاً محدود به واژه هایی است که بر اشیاء، مفاهیم و پدیده هایی وابسته به فرهنگ و زبان مبدأ دلالت دارند. این واژه ها که جنبه تاریخی یا محلی یا فرهنگی دارند معادل دقیقی در زبان مقصد ندارند و معمولاً عیناً به زبان مقصد انتقال می یابند، خصوصاً در ترجمه های ادبی که به روش لغوی ترجمه میشوند. این قبیل واژگان هر چند از طریق ترجمه انتقال می یابند و در ترجمه ها دیده می شوند، اما عناصر منفرد هستند و تأثیری در انسجام متن ندارند و لذا متن ترجمه ای را از متن تألیفی متمایز نمیکنند. چه این عناصر در متون تألیفی نیز یافت میشوند. این عناصر به طریق مختلف به ترجمه راه می یابند. از جمله گاه عیناً به ترجمه انتقال می یابند مثل کانتیگا، پرتره، فرانک، شوالیه لژیون دونور. کارامل؛ گاه با کلمه ای فارسی همراه میشوند مثل دوک اعظم، کت فراک؛ گاه از نزدیک ترین معادل آنها در فارسی استفاده می شود مثل دعای سر سفره به جای *”Lordˈs Prayer”* و گاه اصلا به فارسی تعریف می شوند؛ مثل کلیسای جامع که ترجمه *”cathedral”* است. (کلیه مثالها از ترجمه خانم طاهری گرفته شده است) در یک قرنی که از عمر ترجمه در ایران میگذرد، شیوه بیان فارسی نخست تحت تأثیر زبان فرانسه و در نیم قرن اخیر تحت تأثیر زبان انگلیسی تغییرات عمده ای پذیرفته است. اندیشه ها و تعبیرات نو قالبهای نو می طلبد و زبان به ناچار به بسط قابلیتهای بیانی خود می پردازد و بدیهی است ساده ترین راه برای بسط قابلیتهای زبانی انتقال عناصر زبانی از زبان مبدأ به زبان فارسی است. عناصر زبانی انتقال یافته نخست در متون ترجمه ای ظاهر میشوند و به تدریج کم و بیش از متون تألیفی سر در می آورند، ضمن آنکه متن تألیفی و متن ترجمه ای دو زبان متفاوت و متمایز از یکدیگر دارند و از معیارهای خاص خود تبعیت می کنند. انتقال بر دو گونه است. انتقال منفی و انتقال مثبت. انتقال منفی وقتی صورت می گیرد که عناصر انتقال یافته در زبان مقصد نه تنها پذیرفتنی نیست بلکه مضحک جلوه میکند. آلن داف (۱۹۸۹) زبان ترجمه های تحت اللفظی را زبان سوم می نامد و میگوید متن ترجمه ای وقتی انسجام دارد، یعنی می توان آن را متن نامید که ملغمه ای از عناصر دو زبان مبدأ و مقصد نباشد؛ عناصر به عاریت گرفته شده باید چنان با عناصر خودی در هم بیامیزد که حاصل ترکیبی پذیرفتنی باشد. زبان هم از طریق ترجمه بسط می یابد و هم به تعبیر ارزش گرایان به فساد کشانیده می شود و به این دلیل است که مفهوم *”انتقال”* مخصوصاً در نقد ترجمه اهمیت بسیار پیدا می کند. در بسیاری از موارد، مثلاً در ترجمه های تحت اللفظی مترجمان تازه کار موارد انتقال منفی انحرافات کاملاً آشکاری از قواعد و معیارهای زبان مقصد است و همگان بر مذموم بودن آنها اتفاق نظر دارند. اما اطلاق صفت منفی بر برخی موارد انتقال، مخصوصاً مواردی که در ترجمه مترجمان حرفه ای و صاحب نام دیده می شود، گاه استحسانی است. با این حال در ترجمه مترجمان صاحب نام نوعی انتقال منفی وجود دارد که در نتیجه سلطه متن اصلی بر مترجم ایجاد می شود. متن اصلی چنان ظریف عناصر خود را بر زبان ترجمه تحمیل می کند که مترجم خود از این تأثیر آگاه نمیشود. حتی در بهترین ترجمه های فارسی نیز کم و بیش می توان تأثیر زبان متن اصلی را احساس کرد. این موارد که معمولاً به دست ویراستار کشف می شود مواردی است که با قواعد و معیارهای زبان فارسی مغایرت دارد و یا در زبان فارسی معادلی برای آنها میتوان یافت. در ترجمه خانم طاهری نیز مواردی از انتقال منفی وجود دارد که تحت تأثیر زبان متن اصلی ایجاد شده است. این گونه موارد معمولاً وقتی پیش می آید که مترجم می خواهد تناظر یک به یک بین متن اصلی و ترجمه برقرار کند و برای مثال دو کلمه را به دو کلمه یا یک عبارت را به یک عبارت یا یک جمله را به یک جمله ترجمه کند حال آنکه معنا وسیع تر از آن است که در زبان مقصد در قالبی مشابه بیان شود. اینجاست که باید معنا را در قالبی دیگر ولو با استفاده از لفظ بیشتر بیان کرد. برای مثال به ترجمه و توضیح دو بخش از ترجمه خانم طاهری توجه کنید: > and a minute later was ringing at the garden gate of M. Godrad. He turned out to be a thin, middle-aged gentleman in high collar and dickey; … and a face very much resembling a Russian wolfhound; as if that were not enough, he was licking his chops in a most doglike manner, while sticking a stamp on an envelope… > یک دقیقه بعدش دستم بر دکمه زنگ در حیاط آقای گدار بود. آقایی لاغر و میانسال از کار در آمد، با یخهای بلند و پیش سینه.... و چهره ای بسیار شبیه به سگهای روسی. و گویی همین کافی نباشد..... وقت چسباندن تمبر بر پاکت دندانهایش را به سگی ترین شکل ممکن می نیسید.... تعبیر گویی همین کافی نباشد تعبیری انگلیسی است و ترجمه تحت اللفظی آن در اینجا ارتباط معنایی جمله قبل و بعد خود را صریح بیان نمی کند. می توان گفت: ... آقایی بود لاغر و میانسال ... با چهره ای بسیار شبیه به سگهای روسی؛ علاوه بر شباهت چهره اش به سگ، لبهایش را کاملاً شبیه سگها می لیسید. *”most”* علامت صفت برترین نیست بلکه شدت را می رساند. در جملات زیر نویسنده ماجرایی را از قول دوستش تعریف میکند که در متن انگلیسی به زمان گذشته بیان شده است. در زبان فارسی معمولاً این نوع وقایع به زمان ماضی ساده بیان نمی شود. کاربرد زمان گذشته ممکن است در نتیجه تأثیر متن اصلی باشد: > It went more or less as follows: after the grandfather died in thier St. Petersburg house back at the time of the Russo-Japanese War, the contents of his apartment in Paris were sold at auction. The portrait, after some obscure peregrinations, was acquired by the museum of Leroyˈs native town. > قضیه کم و بیش از این قرار بود بعد از مرگ پدر بزرگ در خانه شان در پیترزبورگ در زمان جنگ روس و ژاپن، اثاث آپارتمان پاریسش را حراج کردند میکنند. این پرتره پس از سفرهای دور و دراز و نامعلوم به مالکیت موزه شهر زادگاه له روا درآمد. در می آید. به مواردی دیگر از انتقال منفی توجه کنید: * **a banal pensioner with an empty sleeve** > پیرمرد بازنشسته ای بسیار معمولی با آستین خالی * **Venerable minerals lay in their open graves of dusty papier-mâché** > کانی های محترم در گورهای گرد گرفته رو بازشان که از خمیر کاغذ بود * **a trio of rusted tools bouned by a funeral ribbon** > سه ابزار زنگ زده که با روبانی ماتم زده به هم بسته شده بودند. * **with one hand behind his back and the ghost of the other in his pocket** > دستی به پشت و شبح دستی دیگر در جیب * **blueness had spread across the sky** > آبی در آسمان پخش شده بود * **barely escaping the onrushing tyres of a tourist red bus packed with singing youths** > چیزی نمانده بود زیر چرخهای چرخان اتوبوس سرخ آتشینی بروم که پر از جوانان آوازه خوان بود. * **What were those lights exaggeratedly but indistinctly beaming here and there in the brown darkness.** > و آن چراغهایی که چنین مبالغه آمیز اما نامشخص در ظلمت قهوه ای اینجا و آنجا می درخشند چه هستند. اما انتقال مثبت وقتی صورت میگیرد که عناصر انتقال یافته به زبان مقصد هر چند نا آشنا جلوه کنند قابل درک و پذیرفتنی اند و یا وقتی ویژگیهای صوری انتقال یافته از زبان مبدأ در زبان مقصد قابل جذب است. انتقال مثبت قدرت بیانی زبان را افزایش میدهد و این نوع انتقال در ترجمه هایی که مترجم اساساً در پی ایجاد شباهت صوری میان متن اصلی و ترجمه است بیشتر دیده میشود. برای مثال در ترجمه بازدید از موزه از آنجا که مترجم در صدد بوده به دلیل مهم تلقی کردن شیوه بیان نویسنده، تا حدامکان کلیه تمایزات و ظرایف معنایی را باز آفرینی کند، علایم سجاوندی را عیناً به فارسی منتقل کرده است، یا برای مثال در جمله زیر * **having nothing better to do, I decided to go inside.** > چون کار بهتری نداشتم تصمیم گرفتم داخل شوم. تعبیر کار بهتری نداشتن به جای کاری نداشتن یا کار دیگری نداشتن به کار رفته است. ## مؤخره در این مقاله با ذکر نمونه هایی از ترجمه ای چاپ شده زبان ترجمه را توصیف کردیم. گفتیم که زبان ترجمه، در مقایسه با زبان تألیف دارای سه دسته عناصر است که در سطوح مختلف واژگانی، نحوی و معنایی نمود می یابند. این عناصر عبارتند از عناصر مشترک میان متن مبدأ و متن مقصد ــ این عناصر بخش عمده عموم متون ترجمه شده را تشکیل میدهد؛ عناصر تغییر یافته زبان مبدأ؛ و عناصر انتقال یافته از متن مبدأ به متن ترجمه. عناصری که در این مقاله بر شمردیم عناصری است که در هر متن ترجمه ای به نسبت کم یا زیاد دیده میشود. بنابراین این مقاله چارچوبی توصیفی ارائه میدهد که به کمک آن میتوان هر متن ترجمه شده را توصیف یا نقد کرد. انتخاب عناصر فوق در ترجمه تابع روش ترجمه و نیز تابع تصمیماتی است که مترجم در محدوده آن روش اتخاذ میکند. روشی که در ترجمه متون ادبی در ایران به کار می رود، عمدتاً روش لغوی است. همه مترجمان ادبی خواه ناخواه ضرورت تغییر را می پذیرند اما تفاوت مترجمان در تشخیص موارد تغییر است. ظرافت کار مترجم ادبی در این است که نه آنچنان به متن اصلی نزدیک شود که جانب زبان فارسی و خواننده ترجمه را رها کند و نه آنچنان از متن اصلی دور شود که ظرافتهای زبانی و بیانی نویسنده را از دست بدهد. ### References Frawley, William (1984) Translation: Literary, Linguistic and Philosophical Perspective. London and Toronto: Associated University Presses. Baker, Mona (1993) "Corpus Linguistics and Translation Studies: Implications and Applications", in Mona Baker, Gill Francis and Elena Tognini-Bonelli (eds.), Text and Technology: In Honour of John Sinclair. Amsterdam: John Benjamins, 233-50. Shoamaa, Najah (1978) "A Linguistic Analysis of Some Problems of Arabic to English Translation". DPhil Thesis, Oxford University. Duff, Allen (1989) Translation. Oxford: Oxford University Press. > He had already vanished. I turned and saw, scarcely an inch from me, the lofty wheels of a sweaty locomotive. For a long time I tried to find the way back among models of railroad stations. How strangely glowed the violent signals in the gloom beyond the fan of wet tracks, and what spasms shook my poor heart! Suddenly everything changed again: in front of me stretched an infinitely long passage, containing numerous office cabinets and elusive, scurrying people. Taking a sharp turn, I found myself amid a thousand musical instruments; the walls, all mirror, reflected an endless line of grand pianos, while in the center there was a pool with a bronze Orpheus atop a green rock. The water theme did not end here as, racing back, I ended up in the Section of Fountains and Brooks, and it was difficult to walk along the winding, slimy edges of those waters. > Now and then, on one side or the other, stone stairs, with puddles on the steps, which gave me a strange sensation of fear, would descend into misty abysses, whence issued whistles, the rattle of dishes, the clatter of typewriters, the ring of hammers and many other sounds, as if, down there, were exposition halls of some kind or other, already closing or not yet completed. Then I found myself in darkness and kept bumping into unknown furniture until I finally saw a red light and walked out on to a platform that changed under me suddenly, beyond it, there was a bright parlor, tastefully furnished in Empire style, but not a living soul, not a living soul … By now I was indescribably terrified, but every time I turned and tried to retrace my steps along the passages, I found myself in hitherto unseen places – a greenhouse with hydrangeas and broken windowpanes with the darkness of artificial light > مدت زمان زیادی طول کشید تا توانستم از میان مدلهای ایستگاههای راه آهن راه برگشت را پیدا کنم. چراغ های بنفش راهنما در تاریکی پشت پرده های چون چتر ریلهای خیس چه درخشش غریبی داشتند، و قلب بیچاره ام را چه خلجانهایی به لرزه در آورد ناگهان همه چیز باز عوض شد در برابرم راهرویی تا بی نهایت کشیده شده بود، با اتاقک های متعدد اداری و آدمهایی گریز پا که تند و تند میگذشتند. به سرعت روی برگرداندم و خود را در میان هزاران آلت موسیقی یافتم. دیوارهای پوشیده از آینه صفِ بی نهایت پیانوهای مجلسی را منعکس میکردند و در وسط آبنمایی بود با ارفه ای بر فراز صخره ای سبز. مضمون آب اینجا به پایان نمیرسید چون دوان دوان که به عقب بازگشتم، به بخش آبنماها و نهرها رسیدم، و راه رفتن بر لبه پیچ پیچ و خزه بسته این آبها دشوار بود. > هر به چندی این طرف یا آن طرف، پلکانهای سنگی با گله گله آبی که بر پله هایشان جمع شده بود و حس غریبی از وحشت را در من بیدار می کرد، در ورطه هایی مه آلود پایین می رفتند که صدای سوت به هم خوردن ظرف و ظروف، تـق تق ماشین تحریر زنگ کوبش ،چکش و بسیار صداهای دیگر از آنها بالا می آمد گویی آن پایین سالنهای نمایش این یا آن چیز بود و دیگر داشت تعطیل میشد یا هنوز تکمیل نشده بود. بعد خود را در تاریکی یافتم مدام با چیزهای ناشناس برخورد میکردم تا آنکه سرانجام چراغ قرمزی دیدم و پا بر سکویی گذاشتم که زیر پایم صدا می کرد ــــ و ناگهان، در آن طرف، اتاق نشیمنی پر نور را دیدم با اثاثی به سبک دوره امپراتور و در کمال سلیقه، اما بنی بشری آنجا نبود، هیچ کس ... در این وقت، دیگر به وحشتی زاید الوصف دچار شده بودم اما هر بار بر میگشتم تا راههای آمده را باز گردم، خود را در جاهایی می یافتم که تا آن وقت ندیده بودم - گلخانه ای با گلهای ادریسی و شیشه های شکسته که ظلمت نور مصنوعی از آن سویشان پیدا بود؛ یا آزمایشگاهی متروک با انبیق های گرد گرفته بر میزها. سرانجام به داخل جایی شبیه اتاق دویدم، با > showing trough beyond; or a deserted laboratory with dusty alembics on its tables. Finally I ran into a room of some sort with coat-racks monstrously loaded down with black coats and astrakhan furs; from beyond a door came a burst of applause, but when I flung the door open, there was no theater, but only a soft opacity and splendidly counter-feited fog with the perfectly convincing blotches of indistinct street-lights. More than convincing! I advanced, and immediately a joyous and unmistakable sensation of reality at last replaced all the unreal trash amid which I had just been dashing to and fro. The stone beneath my feet was real sidewalk, powdered with wonderfully fragrant, newly fallen snow, in which the infrequent pedestrians had already left fresh black tracks. At first the quiet and the snowy coolness of the night, somehow strikingly familiar, gave me a pleasant feeling after my feverish wanderings. Trustfully, I started to conjecture just where I had come out, and why the snow, and what were those lights exaggeratedly but indistinctly beaming here and there in the brown darkness. I examined and, stooping, even touched a round spur stone on the curb, then glanced at the palm of my hand, full of wet granular cold, as if hoping to read an explanation there. I felt how lightly, how naively I was clothed, but the distinct realization that I had escaped from the museumˈs maze was still so strong that, for the first two or three minutes, I experienced neither surprise nor fear. Continuing my leisurely examination, I looked up at the house beside which I was standing and was immediately struck by the sight of iron steps and railings that descended into the snow on their way to the cellar. > ردیف رخت آویزهای مدفون زیر انبوه عظیمی کت سیاه و پوستهای بخارایی؛ از پشت دری شلیک کف زدن و تشویق بلند شد، اما وقتی در را چهار تاق باز کردم تالاری در کار نبود فقط تاریکی ملایمی را در برابر خود یافتم و مهی که صناعت جعلش نقص نداشت با لکه لکه نور چراغهای نامشخص خیابان که تقلید بی نقص از واقعیت بود. از تقلید بی نقص هم بالاتر! جلوتر رفتم و بلافاصله حس شادی آور و اشتباه نشدنی واقعیت سرانجام جایگزین همه آن آت و آشغال های غیر واقعی شد که کمی پیش به شتاب از میانشان میگذشتم. سنگ زیر پایم سنگفرش واقعی بود. نهفته زیر گرد برف تازه باریده با رایحه شگفت آورش و از گذر تک و توک عابران رد سیاه تازه ای بر آن باقی مانده بود. در ابتدا از خنکی آرام و برفین شب که جور حیرت آوری آشنا بود پس از آن سرگردانیهای تب آلود احساس خوشی به من دست داد. با خوشباوری خواستم بفهمم که چطور از آنجا خارج شده ام و این برف از کجا آمده و آن چراغ هایی که چنین مبالغه آمیز اما مشخص در ظلمت قهوه ای اینجا و آنجا می درخشند چه هستند. با

Use Quizgecko on...
Browser
Browser