داستان های درسا بساکی 4 فروردین 1403 PDF
Document Details
Uploaded by SensitiveRetinalite9750
1403
درسا بساکی
Tags
Summary
This PDF document contains children's stories about a girl named Darasa and her grandmother. The stories describe their daily activities such as gardening, preparing meals, and caring for dolls. The stories use simple language and focus on everyday family life.
Full Transcript
سبزه های باغ در فصل تابستان رشد می کنند.من در خانه با کمک مادر بزرگم غذا می پزم.ما در باغ زندگی می کنیم.باغ ما درخت های زیادی دارد مثالً ما درخت آلبالو در باغ داریم.در باغ خاله مینا و خاله مریم و مامانی زندگی می کنند.البته من هم در باغ زندگی می کنم.من با مادر بزرگم عدس...
سبزه های باغ در فصل تابستان رشد می کنند.من در خانه با کمک مادر بزرگم غذا می پزم.ما در باغ زندگی می کنیم.باغ ما درخت های زیادی دارد مثالً ما درخت آلبالو در باغ داریم.در باغ خاله مینا و خاله مریم و مامانی زندگی می کنند.البته من هم در باغ زندگی می کنم.من با مادر بزرگم عدس و لوبیا خیس کردیم تا آش خوشمزه بپزیم.من سبزی های آش را از باغمان چیدم و به کمک مامانی آنها را شستم و در آش ریختیم. به به آش ما پخته شد و خیلی خیلی خوشمزه شد. االن شب است.ما کنار پنجره ی باغ خوابیدیم و خواب های خوش دیدیم.االن صبح شده است و مادربزرگم در یک ظرف مربای آلبالو ریخت و در چند ظرف دیگر مربای به و مربای بارهنگ می ریزد.از داخل فریزر نان های یخ زده را بر می دارد سپس زیر کتری را روشن می کند و نان ها را گرم می کند.سپس ما را بیدار می کند و با هم صبحانه خوشمزه می خوریم.بعد یک لباس گرم و عالی می پوشیم و به حیاط می رویم. مامانی در خانه می ماند و ناهار و شام را درست می کند.شام و ناهار ما عدس پلو بود. من مامانی را خیلی خیلی دوست دارم. امروز با مادربزرگم در اتاق نشستیم و چند عروسک آوردیم به خاطر اینکه مادربزرگم پرستار است مثالً عروسک ها خیلی مریض بودند و به مطب من و مادربزرگم آمده بودند و سالم به خانه برگشته بودند.مادربزرگم به من که دکتر بودم کمک می کرد.او چند وسیله ی دکتری به من داد و با مهربانی گفت نفر اول.نفر اول دل درد خیلی شدید داشت و با مادربزرگم آن مریض را خوب کردیم.من بازی با مادربزرگم را خیلی خیلی دوست دارم.دوستت دارم مامانی خوبم. من