اوراق زرّین - درسنامۀ فارسی عمومی PDF
Document Details
Uploaded by SuccessfulOnyx9458
دانشگاه فرهنگیان واحد تبریز
دکتر عیوض هوشیار
Tags
Summary
این کتاب "اوراق زرّین" در قالب یک کتاب درسی برای تدریس در مقاطع کاردانی و کارشناسی تدوین شده است و حاوی تاریخ مختصری از زبان و ادب فارسی، انواع ادبی، فنون و صنایع گفتاری و نوشتاری و برخی اسناد حقوقی میباشد. سعی بر این بوده که دانشجویان را به کار آید و سایر ادبدوستان را طیب خاطر افزاید. کتاب به شیوه متفاوتی نسبت به سایر کتاب های فارسی عمومی تألیف شده است.
Full Transcript
یّ اوراق زر ن (درسنامۀ فارسی عمومی) دکتر عیوض هوشیار دانشگاه فرهنگیان واحد تبریز پیشگفتار جویندگانِ گوهرِ دانش و پویندگانِ راهِ معرفت و بینش! سالم؛ بدان مردمِ دیدة روشنا...
یّ اوراق زر ن (درسنامۀ فارسی عمومی) دکتر عیوض هوشیار دانشگاه فرهنگیان واحد تبریز پیشگفتار جویندگانِ گوهرِ دانش و پویندگانِ راهِ معرفت و بینش! سالم؛ بدان مردمِ دیدة روشنایی سالمی چو بویِ خوشِ آشنایی بدان شمعِ خلوتگهِ پارسایی درودی چو نورِ دلِ پارسایان در سرآغازِ سخن باید بگوییم که کتابِ پیشِرو که با عنوان «اوراقِ زرّین» تقدیمِ حضورِ پُرمِهرتان میگردد؛ در قالبِ یک کتابِ درسی برای تدریس در مقاطع کاردانی و کارشناسی صورتِ تدوین و تألیف یافته است؛ بنابراین ،این کتاب از لحاظ محتوایی تفاوتِ چندانی با سایر کتابهای هم سانِ خود ندارد؛ تنها وجه تمایزش با آن کتابها را در سطور بعدی یادآوری خواهیم کرد. کتاب «اوراق زرّین» در ده فصل تدوین شده است که به اختصار حاوی تاریخِ مختصری از زبان و ادب فارسی ،مجموعهای از انواع ادبی فارسی ،فنون و صِناعاتِ گفتاری و نوشتاری و برخی اسناد حقوقی است که در تدوین و تألیفِ آن سعی بر این بوده است که دانشجویان را بهکار آید و سایرِ ادبدوستان را طیبِ خاطر افزاید. چنانکه میدانید ،اغلب کتابهایی که برای تدریس «فارسی عمومی» در دانشگاهها تدوین و تألیف شدهاند ،در بخشِ عمدهای از محتوایشان معموالً بهطورِ تکراری مطالبی از متون کهن نظم و نثر فارسی و اندکی هم از متون ادبِ معاصر فارسی که اغلب برای خوانندگان ،شناخته شده و تکراری هستند ،استفاده میشود که هر دانشجویی بهطور طبیعی در طول سالیانِ تحصیل خود بهکرّات با آن شخصیّتها و آثارِ ادبیشان سر و کار و آشنایی داشته است.در نتیجه ،وجودِ چنین کتابهایی با محتوای تکراری نه تنها از لحاظ روانی برای دانشجویان ایجاد هیجان و شادابیِ ادبی نمیکند بلکه نقش مؤثّری در دانشافزاییِ آنان نیز ایفا نمیکند. از طرف دیگر ،همین دانشجویان که متعلّق به نسلِ جوانِ جامعه هستند ،با وجودِ همة شیفتگی و عالقمندی که نسبت به ادوار مختلفِ شعر و ادبِ فارسی دارند ،متأسّفانه اکثر اندوخته ها و محفوظاتِ ادبی آنان در همان حدّ برخی متون کهن باقی و محصور میمانَد و به حدّ کافی با پیشاهنگان ادبیِ همروزگارِ خود آشنایی پیدا نمیکنند و از آثارشان ب پیشگفتار استفاده و لذّت کافی نمیبرند که نتیجتاً این امر موجب گسستِ پیوندهای روانی و پیدایش فاصلة فکری نسل جوان از همعصران و همنسالنِ خویش میگردد. بنابراین ،کتاب «اوراق زرّین» به طور متفاوت تألیف شده و بر مبنای بزخی علّتهای علمی و روانی بنیان نهاده شده است بهطوری که در این کتاب ،از انواع و ادوار ادبی و شخصیّت های نظم و نثرِ کهن فارسی در حدّ آشناییِ مختصر سخن به میان آمده و در مقابل ،در یکی از فصلها (فصل پنجم) صرفاً به معرّفی پیشاهنگانِ شعر و نثر معاصر فارسی و ذکر نمونههایی از آثار فکری و قلمیِ آنان اهتمام ورزیده شده است.و «اوراقِ زرّین» در این شیوه ،بهصورتِ متفاوت از سایرین عمل کرده و صرفاً با انگیزة آشتی و آشنایی میان نسل جوان جامعه با بزرگان ادبیِ همروزگار تدوین گردیده است.امید است که این عمل مایة خُرسندی و فزونیِ فایده باشد. که خدمتی بسزا برنیامد از دستم» «چگونه سر ز خجالت برآورم بَرِ دوست وَ مِن اهلل التَّوفیق عیوض هوشیار زمستان 8931 فصل اوّل تعاریف و مفاهیمِ ادبی ادبیّات چیست؟ مفهوم لغوی ادبیّات :مفهوم لغوی ادبیّات از ریشة دو حرفی «دب» گرفته شده و در زبان پهلوی به معنی خوی ،پرورش ،نگارش ،عادت و امثال آن آمده است.صورتها و مشتقّات دیگر این لغت« :دپ»« ،دپیر»« ،دپیور»« ،دیپ»« ،دیبا» و «دیوان» است.از این لغت در فارسی امروز «دبستان» و «دبیرستان» به معنی جای تربیت و محلّ تشکیل خوی و عادت و مرکز آموختن (مکتب) و نیز دیبا و دیوان بر جای مانده است.این کلمه به زبان عربی درآمد و ریشة سه حرفی یافت و از آن «دأب» به معنی خوی و عادت ساخته شد.برای مثال «دأب من این است» یعنی خوی و عادات من این است.جمع مکسّر این لغت به شیوة زبان عربی «اَدآب» است.مثل «رزق» و «نهر» که جمع آنها ارزاق و انهار است.از آنجا که صورت جمع این لغت در تلفظ چندان آسان و روان نیست و نوعی تنافر حروف در آن دیده میشود ،از راه نقل و جابجایی مصوّتهای کوتاه و بلند همزه و الف ،از آن «آداب» ساخته شد که جمع «ادب» است و به جای آنکه از مفرد جمع ساخته شود ،برخالف قاعده و قیاس از جمع ،مفرد ساخته شد.با افزودن «ی» نسبت به «ادب» لغت «ادبی» و با افزودن «ة» مصدری و «ات» نوعیّت و جمع مؤنّث بدان ،لغات «ادبیّت» و «ادبیّات» ساخته شد.این لغت امروز در معانی زیر هم بهکار میرود :دانش، هنر ،حسن معاشرت ،احترام ،شرم و آزرم ،ادب نفس ،ادب درس و آموختن. مفهوم اصطالحی ادبیّات :ادبیّات خوی یا ملکهای است که آدمی را از لغزش در رفتار و بیان باز میدارد.در این تعریف ،لغت «رفتار» ،تمام آداب اجتماعی و ویژگیهای اخالقی را در بر میگیرد.چنانکه لغت بیان ،نیز مفهومی عامّ دارد و مصادیق آن چنانکه در موضوع ادبیّات خواهیم دید ،متعدّد است. 2 درسنامۀ زبان و ادب فارسی موضوع ادبیّات :رفتارهای فردی و اجتماعی ،لغت ،اشتقاق ،صرف ،نحو ،معانی ،بیان، قافیه ،عروض ،بدیع ،نقد و سخن سنجی ،خط ،تاریخ ،هنر ،علم ،فلسفه ،عرفان ،اعتقادات، آداب و رسوم ،روانشناسی ،جامعه شناسی ،انسان شناسی و غیره است. فایده ادبیّات: )8ادبیّات ،آدمی را از لغزش و رفتار و کردار باز میدارد و به سوی تهذیب و کمال جویی ترغیب میکند. )2از رهگذر ادبیّات آدمی میتواند احساسات ،عواطف ،دانشها ،آگاهیها و مَکنونات ضمیر خود را به دیگران برساند و از اندیشهها و عواطف دیگران بهرهمند شود. )9زیباییها و زشتیها را بشناسد ،از زیبائیها لذّت ببرد و از زشتیها بپرهیزد. دکتر زرین کوب ادب را اختصاصاً چنین تعریف میکند« :ادب ،مجموعة آثار مکتوبی است که بلندترین و زیباترین اندیشهها و خیالها را در عالیترین و بهترین صورتها به اقتضای احوال و طبایع ملّتها و مناسبات سیاسی و اجتماعی و اعتقادی آنها ارائه میکند». تفاوت زبان و ادبیّات :زبان مجموعة الفاظی است که به عنوان یک دستگاه نظام یافتة صوتی برای ایجاد ارتباط میان افراد یک اجتماع به کار میرود و از این حیث همة زبانهای ابتدائی و پیشرفته دارای ارزش مساوی است.آنچه موجب تمایز و اختالف است ،فرهنگ و تمدّن و ادبیّات آنهاست.به تعبیر دیگر زبان بر دو نوع است 8 :ـ زبانی که جنبة انفعالی ندارد و برای بیان نیازهای آدمی و تحلیل مسائل علمی و فنّی بهکار میرود 2.ـ زبانی که در ایجاد انفعال و هیجان مؤثّر است.زبان ادبیّات ،مهمّترین وسیلة انتقال اندیشه ،احساس و تجربه است.هر چند زبان و ادبیّات زیر مجموعة فرهنگ در هر کشور و جامعهای است ،لیکن زبان و ادبیّات فارسی به نحوی با فرهنگ ایرانی آمیخته است که اگر بگوییم «فرهنگ ما چیزی جز ادبیّات ما نیست» ،سخنی بهگزاف نگفته ایم. زیبایی و آگاهی ،مایه و سرمایة زندگی است.همة موجودات در مرز بودن مشترکند. از این میان تنها انسان است که به منزلت بلند و ارجمند ادراک و شناخت میرسد و از این رهگذر قداست و حرمتی ذاتی و جوهری می یابد و اوست که جوهر و عصارة همة مراتب پیش از خود را دارا است.از این رو آگاهی که ثمرة فرخندة شناخت و ادراک 3 اوراق زرّین است ،مُنتهاالیه پرواز آدمی و فراسوی معراج زندگی است.رسیدن بدین مرحله یعنی توانایی تحلیل گذشته و پیش بینی آینده و تصّرف در کائنات تشریفی است مر آدمیان را ؛ آنان که از عوارض نشئههای پیشین رَسته و به نشئه کمال و تهذیب و منزلت متعالی نائل آمده باشند. نیل بدین منزلت و عروج بدین پایگاه از رهگذر حسّ ،تجربه ،عقل و منطق میسّر است ،ولی راهی ظریفتر و واسطهای دلپذیرتر نیز هست که بدان معرفت شهودی گویند، یعنی شناخت ناب و بیواسطه به جان و جهان ،کشف جهان و تبیین ارزشهای آن :این معرفت از آنِ هنر است که در همة مظاهر خویش بدین شناخت دسترسی دارد.در این میان ادبیّات بیگمان متعالیترین (نابترین) زیباترین و بیشائبهترین گونة هنری است که به آدمی هدیه شده است ،تا از رهگذر ظریفترین ابزار (کلمه) جان جهان و زیبائیهای آن را به دیگران معرّفی کند. ادبیّات افزون بر کمال هنری ،ما حَصَل مواریث فکری ،علمی ،فرهنگی و تاریخی ملل نیز هست؛ چه ادب هر علمی را به کار آید و آدمی زمانی بر یک گونة ادبی دست مییابد که هر دانش و معرفتی را از گونة مبتذل و متعارف زبانی برکشد ،در بیانی سخته و پخته ارائه دهد و از زواید و ناخالصیهایش بپیراید. از سوی دیگر ادبیّات ،آزمایشگاه بزرگ حوادث اجتماعی و آیینة تمام نمای جزر و مدهای تاریخی و فرهنگی ملل و به منزلة چراغ راهنمای آنان است.بهویژه که در عین آیینگی ،آیینه ساز و فردانما نیز هست و وظیفة حقیقی آن جمع ،صیانت و انتقال میراث انسانیّت است به نسلهای فردا ،پس از آن که آن را در یک قالب زبانی زیبا و شیوا ریخت و پیراست و پرورد ،تا گذشته رادریابند و آینده را بیابند. هدف ادبیّات :هدف ادبیّات نیز تعلیم نگاه ناب و نیکو نسبت به زندگی و یافتن و دریافتن زیبائیها و تناسب های پوشیدة آن است.هدف ادبیّات گذشته از مرحلة معمول و متعارف غریزی و سطحی و نگرشهای سوداگرانه ،گام نهادن به فراخنای معرفت علمی ،فلسفی ،عرفانی و ربّانی است یعنی خوب دیدن ،خوب فهمیدن و درست فهمانیدن زندگی. 4 درسنامۀ زبان و ادب فارسی با این نگرش ،ادبیّات پهنة گستردهای است در بر گیرندة گذشته و حال و با جمع و تلفیق این دو ،بر آن است تا آینده را شکل و جهت بخشد و معنا و هدف خود را در این نکته بیابد.شعر ،رمان ،متون مختلف نظم و نثر و دیگر گونههای ادبی ،ابزار ایجاد این معناست.از این رو افزون بر جاذبهها و انگیزههای زیبای فکری و روحی که ادبیّات برای آدمی میآفریند ،میتوان به سرشت اجتماعی بودن و مسؤولیّت آفرینی آن نیز پی برد و رمز شیفتگی و فریفتگی همة ملّتهای بزرگ و دلیل شیدایی و سرمستی جانهای سترگ را نسبت بدان دریافت. ادبیّات ،همة افراد و ملل را آنچنان که بودهاند و هستند ،در قالب زیباترین و شیواترین گونه مینمایاند و در این نمایش از هرچه زیبا و کمال آفرین است ،درخور پیام و هدف خویش بهره میگیرد. *** فصل دوم انواع ادبی در نظم و نثر فارسی «.1ادبیّات حَماسی» درآمدی بر ادبیّات حَماسی« :حَماسه» (به فتح اوّل) که در لغت به معنی دالوری و شجاعت است ،از قدیمیترین و مهیّجترین انواع ادبی است.حماسة هر ملّتی بیان کنندة آرمانهای آن ملّت است و مجاهدات آن ملّت را در راه سربلندی و استقالل برای نسلهای بعدی روایت میکند.در حقیقت میتوان گفت حماسه نوعی از اشعار وصفی است که مبتنی بر توصیف اعمال پهلوانی و مردانگیها و افتخارات و بزرگیهای قومی یا فردی باشد به نحوی که شامل مظاهر مختلف زندگی آنان گردد. در شعر حماسی دستهای از اعمال پهلوانی خواه از یک ملّت باشد و خواه از یک فرد، به صورت داستان و یا داستانهایی در می آید که ترتیب و نظم از همه جای آن آشکار است از نقطه یا نقاطی آغاز میشود و به نقطه یا نقاطی پایان میپذیرد ،ناقص و ابتر نیست و خواننده میتواند با خواندن آن داستان از مقدّماتی آغاز کند و به نتایجی دست یابد.در یک منظومة حماسی ،شاعر عواطف شخصی خویش را در اصل داستان وارد نمیکند و آن را به پیروی از امیال خویش تغییر نمیدهد و به شکلی تازه ـ چنانکه خود بپسندد یا معاصران از او بخواهند ـ در نمیآورد و به همین منوال به سرگذشت و یا شرح قهرمانیهای پهلوانان و کسانی که توصیف میکند ،هرگز دخالتی نمیورزد و به نام خود و آرزوی خویش در باب او داوری نمیکند چنانکه در شاهنامه و دیگر منظومههای حَماسی میبینیم.در اینجا شاعر با داستانهایی شفاهی یا مدوّن سرو کار دارد که در آنها شرح پهلوانیها ،عواطف و احساسات مختلف مردمان یک روزگار و مظاهر میهنپرستی و فداکاری و جنگ با آنچه در نظر نسل های ملّتی بد و ناپسند و مایه شرّ و فساد بود، آمده باشد و باید همة آنها را ـ چنان که بوده ـ وصف کند و در آن وصف ،خود دخالتی مستقیم ننماید و خود را در صحنة وقایع نیاورد و از خود دربارة آن اشخاص یا حوادث داوری نکند. 6 درسنامۀ زبان و ادب فارسی از آنجا که حماسه خاطره هایی دور از دورههای نخستین است ،به صورت قصص و افسانههای شفاهی سینه به سینه نقل میشد تا وقتی که به ضرورت مکتوب شده است. مثالً تا عصر فردوسی داستان رستم و سهراب مدوّن و مکتوب نشده بود و فردوسی به سبب ضرورتی که در جامعه از برای تدوین تاریخ ملی ایران احساس میشد (از قبیل انکار اعراب فاتح فضیلت ایرانیان را که باعث پیدایش فرقة شعوبی در مقام عکسالعمل شده بود و ظهور ترکان در عرصة حکومت ایران) آن را از طریق استماع از موبدان و دهقانان به رشتة نظم کشید.البتّه بسیاری از اقوام قدیمی دارای قصص و افسانههای حماسی بوده اند.امّا فقط در میان برخی از آنان شاعر بزرگی به ظهور رسیده است و توانسته است ،آن افسانهها را به شکل منظومههای ادبی حماسی مُخلّد کند. انواع حماسه بر حسب موضوع.8 :حماسة اساطیری که قدیمیترین و اصیل ترین نوع حماسه است.این گونه حماسه مربوط به دوران ماقبل تاریخ است و بر مبنای اساطیر شکل گرفته است.مثل حماسة سومری گیل گمش و بخش اوّل شاهنامة فردوسی (تا داستان فریدون).در این قسمت شاهنامه از «اوایل» سخن رفته است و مثالً گفته ش ده است که اوّل کسی که گرمابه ساخت یا نوشتن آموخت که بوده است؟ قسمتهایی از ایلیاد و اودیسه ،قسمتهایی از تورات ،رامایانا و مهابهاراتا را هم میتوان جزو حماسههای اساطیری دانست.2.حماسههای پهلوانی که در آن از زندگی پهلوانان سخن رفته است.حماسة پهلوانی ممکن است جنبة اساطیری داشته باشد؛ مثل زندگی رستم در شاهنامه و ممکن است جنبة تاریخی داشته باشد ،مثل ظفرنامه حمداهلل مستوفی و شهنشاهنامة صبا که قهرمانان آنها وجود تاریخی داشتهاند.البتّه گاهی نمیتوان ردّ پای قهرمانان را دقیقاً در تاریخ جست و جو کرد.در حماسههای پهلوانی ،قهرمان معموالً یک پهلوان مردمی است و برای او مرگ بهتر از ننگ است.9.حماسههای دینی یا مذهبیکه قهرمانان آن یکی از رجال مذهبی است و ساخت داستان حماسه بر مبنای اصول یکی از مذاهب است؛ مثل کمدی الهی دانته ،خوراننامة ابن حسام (شاعر قرن نهم) ،خداوندنامة ملک الشعرا صبای کاشانی.4.حماسههای عرفانی که در ادبیّات فارسی فراوان است.در این گونه حماسه ،قهرمانان بعد از شکست دادن دیو نفس و طیّ سفری مخاطرهآمیز در 7 اوراق زرّین جادة طریقت ،نهایةً به پیروزی که حصول به جاودانگی از طریق فنا فیاهلل است ،دست مییابند.مثل حماسة حالّج در تذکرۀاالولیا.منطقالطّیر که یک حماسة عرفانی به شیوة تمثیلی است.بهگوت گیتارا هم که از متون مذهبی هند محسوب میشود ،گاهی حماسة عرفانی خواندهاند. ویژگیهای منظومههای حماسی و عناصر آن :یکی از خصائص منظومههای حماسی همه جا و در هر زمان آن است که مدّتها پس از حوادثی که از آنها سخن میگویند ،پدید می آید.مثالً حماسة همر در ادبیّات یونانی نمایندة مدنیّتی کهن است که چندین قرن پیش از همر و یا شعرائی که منظومههای ایلیاد و ادیسه را پدید آوردهاند وجود داشت.منظومة فرانسوی رالند که به عقیدة غالب محقّقان متعلّق به اواخر قرن یازدهم میالدی است مربوط به حوادثی است که در حدود سال 771میالدی روی داد. شاهنامة دقیقی و فردوسی (تا عهد ساسانی) و گرشاسپنامه و سایر منظومههای حماسی فارسی نیز جملگی به قرنهای بسیار کهن که از دورههای پیش از اوستا تا اواسط عهد اشکانی ممتدّ است مربوط میشود.منظومههای رامایانا و مهابهارَتَ که فعالً از آنها بهتفصیل سخن نمیگوییم نیز چنیناند و به اعصار کهن و ادواری که تمدن قوم آریایی هند در حال تشکیل بود تعلّق دارند.بدینطریق میبینیم که منظومة حماسی پهلوانی هیچگاه در حین جریان حوادث پهلوانی پدید نمیآید بلکه دورة طلوع و ظهور آن ،همیشه قرنها پس از وقوع آن حوادث است.زیرا :در ایام وقوع حوادث پهلوانی آدمی تماشاگر و بینندة وقایعی است که در حقیقت و واقع با اعمال عادی بشر چندان متفاوت نیست امّا نتایجی که از این اعمال گرفته میشود (مثالً ایجاد استقالل ملّی ،دفع دشمنان و بداندیشان، تحکیم مبانی ملیّت و )...بر اثر اهمیّت و ارزشی که دارد بهتدریج آن اعمال را به چشم نسلهای آینده بزرگ میکند و چیزهایی بر آن افزوده میشود و پهلوانی که از ایشان خاطراتی ماند ،بهتدریج به درجات فوق بشری ارتقاء میجویند و اعمال ایشان در شمار خوارق عادات در می آید.از جانبی دیگر کارهایی که در قرون متواتر و اعصار متوالی صورت گرفت به تدریج فواصل زمانی و مکانی خود را از دست میدهد و با یکدیگر مربوط میشود و مانند سلسلة علل و مَعالیل به شکل وقایع منظم و مرتّبی درمیآید و 8 درسنامۀ زبان و ادب فارسی این داستانها که در آغاز کار مختصر است بهتدریج بر اثر نقل ناقالن و روایت راویان و شاخ و برگهایی که هر یک برآن میافزایند ،تفصیل بیشتری مییابد و آرمانهای ملّی و مقاصد قوم در آنها بیشتر متجلّی میشود. حماسههای ایرانی: الف) حماسههای اساطیری منظوم.8 :منظومههای مِهریشت و زامیادیشت در اوستا.2. منظومه ایاتکار زَریران به زبان پهلوی.9.شاهنامة فردوسی (بخش نخست آن در تاریخ پیشدادیان) و گرشاسپنامة اسدی طوسی. ب) حماسههای اساطیری منثور.8 :کارنامة اردشیر بابکان به پهلوی.2.شاهنامة ابوالمؤید بلخی و ابومنصوری (که هر دو از میان رفتهاند).9.داستانهای مربوط به اسکندر (اسکندرنامه)، دارابنامه. ج) حماسههای پهلوانی منظوم :مثل داستانهای بخش دوّم شاهنامه یعنی زمان قتل کاوه تا قتل رستم. د) حماسههای پهلوانی منثور :داستانهای سمک عیّار و حسین کُرد شبستری. هـ) حماسههای تاریخی منظوم.8 :ظفرنامة حمداهلل مستوفی.2.شهنشاهنامة فتحعلی خان صبا. نمونههایی از ادبیّات حماسی فارسی ابیاتی از حماسة رستم و سهراب سرِ جنگجویان برآمد ز خواب به شبگیر چون بردمید آفتاب سرش پُر ز رزم و دلش پُر ز بزم رزم خِفتان سهراب بپوشید به چنگ اندرون گُرزة گاورنگ بیامد خروشان بران دشتِ جنگ تو گفتی که با او بههم بود شب ز رستم بپرسید خندان دو لب ز پیگار بر دل چه آراستی؟ که شب چون بُدَت؟ روز چون خاستی؟ بزن جنگ و بیداد را بر زمین ز کف بفگن این گُرز و شمشیرِ کین دل از جنگ جُستن پشیمان کنیم به پیشِ جهاندار پیمان کنیم نبودیم هرگز بدین گفتوگوی بدو گفت رستم که :ای نامجوی! 9 اوراق زرّین نگیرم فریبِ تو ،زین در مکوش ز کُشتی گرفتن سخن بود دوش به کُشتی کمر بستهام بر میان نه من کودکم گر تو هستی جوان که فرمان و رایِ جهانبان بُوَد بکوشیم و فرجامِ کار آن بُوَد نباشد سخن زین نشان دلپذیر بدو گفت سهراب :کز مردِ پیر برآید به هنگام هوش از بَرت مرا آرزو بُد که در بِسترت به فرمانِ یزدان بساییم دست اگر هوشِ تو زیرِ دستِ من است هُشیوار با گَبر و خُود آمدند از اسپانِ جنگی فرود آمدند ز تن خون و خُوی را فروریختند... برآویختند گرفتن کُشتی به ابیاتی از حماسة رستم و اسفندیار نگهبانِ تن کرد بر گَبر بَبر چو شد روز ،رستم بپوشید گَبر نشست پیلپیکر بارة بران کمندی به فتراکِ زین بر ،ببست چو بیرون شد از جایگاهِ نشست تَهمتن همیرفت نیزه به دست که بی تو مباد اسپ و گوپال و زین آفرین خواندند بَرو سپاهش همه دل پُر از باد و لب پُر ز پند هیرمند لبِ تا چنان بیامد همی ماند از کارِ گیتی شگفت گذشت از لبِ رود و باال گرفت کار برآرای آمد هماوَردت اسفندیار فرّخ کای خروشید کُهَن پَرخاشجویِ شیرِ ازان چو بشنید اسفندیار این سُخَن بدانگه که از خواب برخاستم بخندید و گفت :اینک آراستم همان تَرکش و نیزة جنگجوی بفرمود تا جوشن و خُودِ اوی نهاد آن کالهِ کیی بر سرش بَرش روشن پوشید و ببردند نهادند و بُردند نزدیکِ شاه بفرمود تا زین بر اسپِ سیاه ز زور و ز شادی که بود اندر اوی چو جوشن بپوشید پَرخاشجوی ز خاک سیاه اندرآمد به زین نهاد آن بُنِ نیزه را بر زمین نشیند برانگیزد از گور شور بسانِ پلنگی که بر پشتِ گور *** 01 درسنامۀ زبان و ادب فارسی خواندند آفرین نامدار بران فروماندند شگفتی در سپه تو گفتی که اندر جهان نیست بزم بران گونه رفتند هر دو به رزم دو شیر سرافراز و دو پهلوان چو نزدیک گشتند پیر و جوان تو گفتی بدرّید دشتِ نبرد... خروش آمد از بارة هر دو مرد «.2ادبیّات غِنایی» درآمدی بر ادبیّات غنایی :ادب غنایی در اصل اشعاری است که احساسات و عواطف شخصی را مطرح کند.این گونه اشعار ـ که کوتاه بود ـ در یونان باستان با همراهی بربط (در یونانی Luraو در انگلیسی و فرانسه )Lyreخوانده میشد؛ و از این رو در زبانهای فرنگی به اشعار غنایی ،لیریک Lyricمیگویند.حضرت داوود هم مزامیر خود را با نوای بربط میخوانده است.باید توجّه داشت که مراد از اشعار لیریک در ادبیّات اروپایی ،شعری است کوتاه و غیر روایی که گوینده در آن فقط احساسات خود را بیان کند و از این رو مرثیه را هم باید جزو ادب غنایی دانست ،و اگر شعر ،بلند و روایی باشد مثل خسرو و شیرین ،به آن Lyric Dramaticیعنی شعر غنایی نمایشی یا داستانی میگویند. شعر لیریک ممکن است عاشقانه باشد؛ در این صورت به آن Love Lyricمیگویند به معنی شعر عاشقانه یا تغزلی یا غزلی.در شعر غنایی ،گاهی سخنگو خود شاعر است و گاهی کسی دیگر.به هر حال برخالف آن چه در نظر او به ذهن متبادر میشود ،ممکن است شاعر Personaباشد یعنی نقابی بر چهره داشته باشد و خود واقعی را مطرح نسازد. پس شخصیت مطرح در شعر را نباید با شخصیت واقعی شاعر خلط کرد.در شعر فارسی، ادب غنایی به صورت داستان ،مرثیه ،مناجات ،بثّ الشکوی و گالیه و تغزّل در قوالب غزل ،مثنوی ،رباعی ،دو بیتی و حتی قصیده مطرح میشود.اما مهمّترین قالب آن غزل است.در غزل قهرمان اصلی معشوق است و قهرمان دیگر که عاشق و خود شاعر باشد، معشوق را بهانه کرده و گالیهها و آرزوها و احساسات خود را مطرح میکند. موضوعات شعر غِنایی :در شعر فارسی ،وسیعترین افق معنوی ،افق شعر غنایی است.مطالعه در تطوّر انواع غنایی در ادب فارسی ،گستردهترین زمینة بحث است. 00 اوراق زرّین موضوعاتی ک ه در ادب فارسی ،حوزة شعر غنایی را تشکیل میدهد ،تقریباً تمام موضوعات رایج است ،بجز (حَماسه و شعر تعلیمی).حتّی داستانهای منظوم ادب پارسی (که نمی توان به دقّت عنوان دراماتیک و نمایشی بر آن اطالق کرد) همه در مقولة شعر غنایی قرار می گیرند؛ و در یک نگاه اجمالی ،شعرهای عاشقانه ،فلسفی ،عرفانی ،مذهبی، هجو ،مدح و وصف طبیعت همگی مصادیق شعر غنایی هستند.نکتة قابل مالحظه این که در ادبیّات فارسی این مفاهیم اغلب با یکدیگر آمیختهاند و یک قطعه شعر یا یک قصیده ترکیبی است از مجموعة این مفاهیم.غزل فارسی ـ که یکی از سرشارترین حوزههای شعر است ـ نمونة خوبی است که در آن میتوان آمیزش انواع غنایی را به خوبی مالحظه کرد.در غزل حافظ مسائل اجتماعی (که با بیانی غنایی براساس «من» گسترده و اجتماعی شاعر مطرح شود) با مسائل خصوصی (از قبیل مرثیة دوست یا فرزند) و مباحث فلسفی (آغاز و انجام زندگی و سرنوشت انسان و اعتراض در برابر نظام کائنات) و هجو و طنز محیط و وصف طبیعت به هم میآمیزد و در یک زمینة کلّی عرفانی سیر میکند؛ اینها همه انواع جداگانة غنایی هستند که در شعر او ترکیب یافتهاند. کلمة غنایی (از ریشة غِنا به معنی موسیقی و نواختن و آواز خواندن) برابر است با کلمة لیریک (به معنی شعری که همراه با «لیر» ـ یک نوع آلت موسیقی ـ خوانده میشده است) در زبان یونانی قدیم ،که بعدها به ادبیّات اروپایی راه یافته است.امروزه در مطبوعات؛ زبان منتقدان مطبوعات ،اصطالح غنایی یا لیریک به معنی محدود و ناقص آن به کار میرود ؛ مثالً هر شاعری را که از عشق (به معنی محدود و کودکانه و جوانانة آن) سخن بگوید ،شاعر غنایی میخوانند؛ در صورتی که چنین نیست.تقریباً تمامی آثار شعری معاصر ما (جز در نمونه هایی که مصداق دقیق حماسه یا بعضی تجربههای نمایشی و گاه تعلیمی قرار میگیرد) نمونه های شعر غنایی است.با این تفاوت که در یک نوع ،از «من»تنها و رمانتیک و بیمار گونة فردی سخن میرود( ،عاشقانههای روزنامگی و قطعههای ادبی منظوم) و در یک نوع ،از «من» گسترده و اجتماعی هنرمند (مثل بعضی از شعرهای نیما یا اخوان ثالث و ملک الشعرای بهار) سخن گفته میشود.همة اینها مصادی ق شعر غنایی هستند.در بررسی انواع غنایی در شعر فارسی زمینة اجتماعی را نباید 02 درسنامۀ زبان و ادب فارسی فراموش کرد.هجوهای فردی را با هجوهای اجتماعی نباید در یک طراز قرار داد. مرثیههای خصوصی را با مرثیههای عام و اجتماعی نباید یکسان شمرد؛ و بر همین قیاس هر یک از انواع غنایی را با تو جّه به ارتباط و پیوندی که با جامعه و قلب تاریخ دارد ،باید بهخوبی بررسی کرد.در چنین سنجشی میتوان ارزش گویندگانی از نوع حافظ با عبید را بهخوبی دریافت. نمونههایی از ادبیّات غِنایی: ابیاتی از منظومة «لیلی و مجنونِ» نظامی شد چون مَهِ لیلی آسمانگیر چون رایتِ عشقِ آن جهانگیر در شیفتگی تمامتر گشت هر روز خمیده نامتر گشت هر یک شده چارهساز با او خویشان همه در نیاز با او در چارهگری زبان کشیدند دیدند چو ورا بیچارگیِ کز کعبه گشاده گردد این در گفتند به اتّفاق یک سر چون کعبه نهاد حلقه بر گوش آمد سویِ کعبه سینه پُرجوش کامروز منم چو حلقه بر در میگفت گرفته حلقه در بر گوشم مباد او بیحلقة در حلقة عشق جان فروشم کاین است طریقِ آشنائی؟! گویند :ز عشق کن جدائی جز عشق مباد سرنوشتم سِرشتم عشق شد پروردة وانگه به کمالِ کِبریائیت خدائیت خدائیِ به یارب کاو مانَد اگرچه من نمانَم کز عشق به غایتی رسانَم عاشقتر ازین کنم که هستم گرچه ز شرابِ عشق مستم لیلیطلبی ز دل رها کن گویند که :خود ز عشق واکن هر لحظه بده زیاده میلی یارب تو مرا به رویِ لیلی بِستان و به عمرِ لیلی افزای از عمرِ من آنچه هست بر جای یک موی نخواهم از سرش کم گرچه شدهام چو مویش از غم بی سکّة او مباد نامم جامم مباد او بادة بی 03 اوراق زرّین هم بی غمِ او مباد روزم گرچه ز غمش چو شمع سوزم چندانکه بُوَد یکی به صد باد... عشقی که چنین به جای خود باد *** ابیاتی از منظومة «خسرو و شیرینِ» نظامی آشنائی مُلکِ دارِ از بگفت: نخستین بار گفتش :کز کجائی؟ بگفت :اندُه خرند و جان فروشند بگفت :آنجا به صنعت در چه کوشند؟ بگفت :از عشقبازان این عجب نیست بگفتا :جان فروشی در ادب نیست بگفت :از دل تو میگوئی ،من از جان بگفت :از دل شدی عاشق بدینسان؟ بگفت :از جانِ شیرینم فزونست بگفتا :عشقِ شیرین بر تو چونست؟ بگفت :آری چو خواب آید؛ کجا خواب؟ بگفتا :هر شبش بینی چو مهتاب؟ بگفت :آنگه که باشم خفته در خاک بگفتا :دل ز مِهرش کی کنی پاک؟ بگفت :اندازم این سر زیر پایش بگفتا :گر خَرامی در سرایش؟ بگفت :از دور شاید دید در ماه بگفتا :گر نیابی سوی او راه؟ بگفت :آشفته از مه دور بهتر بگفتا :دوری از مَه نیست درخَور بگفت :از دوستان نآید چنین کار بگذار طبع دوستیش از بگفتا: بگفت :از جان صبوری چون توان کرد؟ بگفتا :رو صبوری کن درین درد بگفت :از عاشقی خوشتر چکار است؟ بگفت :از عشق کارت سخت زار است بگفتا :دشمنند این هر دو بی دوست بگفتا :جان مده ،بس دل که با اوست بگفت :آن ،کس نداند جز خیالش بگفتا :چونی از عشق جمالش؟ بگفتا :چون زیَم بیجانِ شیرین؟ بگفت :از دل جدا کن عشقِ شیرین بگفت :این کی کند بیچاره فرهاد؟ بگفت :او آنِ من شد ،زو مکن یاد بگفت :آفاق را سوزم به آهی! بگفت :ار من کنم در وی نگاهی؟ صوابش... پرسیدن بیش نیامد چو عاجز گشت خسرو در جوابش *** 04 درسنامۀ زبان و ادب فارسی «.3ادبیّات تعلیمی» درآمدی بر ادبیّات تعلیمی :ادبیّات تعلیمی یکی از مهمّترین و قدیمیترین انواع ادبی است که هدف اصلی آن آموزش است.این اصطالح از بدو پیدایش به دو معنای خاصّ و عام به کار رفته ،در گذشته معنای خاصّ آن بیشتر مورد توجّه بوده است امّا بعدها معنای عام آن اهمیت فوقالعادهای یافته است: .8ادبیّات تعلیمی در معنای خاصّ خود شامل دستورالعملهایی بوده که به آموزش یک فنّ یا هنر خاص اختصاص داشته است.قدیمیترین نمونه از این دست ،شعری از هسیود ( )Hesiodیونانی (قرن هشتم قبل از میالد) است که تجربههای خود را در کشاورزی به برادر خود میآموزد.ویرژیل ( )Virgileشاعر رومی نیز منظومهای دارد که موضوع آن چگونگی ادارة مزرعه و نگهداری از آن است.این نوع ادبیّات در زبان فارسی نیز نمونههایی دارد از جمله« :نصاب الصّبیان» ابونصر فرّاهی در لغت و «دانشنامة مِیسَری» در داروشناسی و طبّ. .2ادبیّات تعلیمی در معنای عام به آثاری گفته میشود که موضوع آن مسائل اخالقی، عرفانی ،مذهبی ،اجتماعی ،پند و اندرز ،حکمت و ...است.امروزه وقتی از ادبیّات تعلیمی سخن میگویند ،منظور ادبیّات تعلیمی در معنای عام است.به نظر میرسد که شاعران فارسی زبان در سرودن شعر تعلیمی متأثر از اندرزنامههایی باشند که قبل از اسالم در دوران ساسانیان نوشته شده بود«.آفریننامه» اثر بوشکور بلخی و «کلیله و دمنه» منظوم رودکی که بیتهایی پراکنده از آنها باقی مانده است ،از قدیمترین نمونههای منظومههای تعلیمی است که در زبان فارسی دری به جا مانده است؛ اما ،نخستین اثر منظوم و مستقلّ فارسی در اخالق« ،پندنامه نوشیروان» است که بدایعی بلخی ،معاصر سلطان مسعود ،آن را سروده است. در قرن پنجم ،ناصر خسرو با سرودن قصاید طوالنی در وعظ و حکمت ،و بیان اعتقادات دینی و انتقادهای سخت اجتماعی از مشهورترین شاعران ،در قلمرو شعر تعلیمی است«.حدیقه الحقیقه» سنایی« ،مخزن االسرار» نظامی« ،مثنوی مولوی» و «بوستان» سعدی 01 اوراق زرّین از زیباترین و پرمعناترین اشعار تعلیمی هستند که در آنها از داستان و حکایت و تمثیل برای بیان مفهوم استفاده شده و به شیوه پند و اندرز غیر مستقیم است. شعر تعلیمی در قدیم شامل سرودههای اخالقی و مذهبی و عرفانی است ،ولی از انقالب مشروطه به بعد مسائل سیاسی و اجتماعی وارد آن میگردد و آن را غنیتر میسازد و ادبیّات را به سوی تعهّد و مسائل اجتماعی سوق میدهد.آنچه که باعث رونق و شکوفایی و دوام ادبیّات تعلیمی گردید ،شکل گیری عرفان و تصوّف در فرهنگ ایران بود.عارفان که فرهنگ کنارهگیری از دنیا را پیش گرفته بودند ،مرتّب انسانها را به ناپایدار بودن دنیا و گذرا بودن لذّتها و غمهای آن متوجّه میکردند؛ بنابراین عرفان عمدهترین سهم را در ادبیّات تعلیمی ایران دارد.از آن جا که مخاطبان شعر تعلیمی مردم عادی هستند زبانی که برای نوع ادبیّات به کار برده شده ،ساده و تا حد امکان قابل فهم همگان است. عدهای شعر تعلیمی را در برابر شعر ناب قرار دادهاند و معتقدند آموزش ،وظیفة هنر نیست.از زمانی که افالطون شاعران را از مدینة فاضله طرد کرد ،این مباحث در تاریخ ادبیّات شروع شد و از آن زمان تا امروز نظریات مختلفی درباره ارتباط بین شعر و تعلیم و آموزش و درباره جوهر هنر و وظایف آن اظهار شده است؛ عدهای وصف تعلیمی را برای شعرهایی که جنبة آموزشی دارند به صورت تحقیرآمیز به کار میبرند.با این حال در میان شاهکارهای بزرگ دنیا به آثاری برمیخوریم که عالوه بر ارزش هنری ،دارای جنبة آموزشی و تعلیمی هستند مثل کمدی الهی دانته. هرچند آثار منثور نیز به ادبیّات تعلیمی پرداختهاند و نمونههایی مثل قابوسنامه، گلستان سعدی ،سیاستنامه و ...پدید آمدند اما در حوزه شعر نمونههای هنریتر و واالتر و درخشانتری از این نوع ادبی را میتوان دید. نمونههایی ادبیّات تعلیمی دردمند تشنة دیوار سرِ بر بر لبِ جو بود دیواری بلند از پیِ آب او چو ماهی زار بود مانعش از آب آن دیوار بود بانگِ آب آمد به گوشش چون خطاب ناگهان انداخت او خشتی در آب 06 درسنامۀ زبان و ادب فارسی مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ چون خطابِ یارِ شیرینِ لذیذ گشت خشتانداز از آنجا خشتکَن از صفایِ بانگِ آب ،آن مُمتَحَن فایده چه زین زدن خشتی مرا؟ آب میزد بانگ یعنی هی تُرا من ازین صنعت ندارم هیچ دست تشنه گفت :آبا مرا دو فایدهست کو بُوَد مر تشنگان را چون رَباب فایدة اوّل سماعِ بانگِ آب برکَنَم ،آیم سویِ ماء مَعین فایدة دیگر که هر خشتی کزین پستتر گردد به هر دفعه که کَند کز کمیِّ خشت ،دیوارِ بلند فصلِ او درمانِ وصلی میبود میشود قُربی دیوار، پستیِ موجبِ قُربی که وَاسجُد وَ اقتَرِب سجده آمد کَندن خشتِ لَزِب مانعِ این سر فرود آوردنست تا که این دیوار ،عالیگردنست تا نیابم زین تنِ خاکی نجات سجده نتوان کرد بر آبِ حیات او کلوخِ زَفتتر کَند از حجاب هر که عاشقتر بُوَد بر بانگِ آب ج (مثنوی معنوی) که معنی بماند نه صورت به جای اگر هوشمندی ،به معنی گرای به صورت درش هیچ معنی نبود که را دانش و جود و تقوی نبود که خُسبَند از او مردم آسودهدل کسی خُسبَد آسوده در زیر گِل به مُرده نپردازد از حرصِ خویش غمِ خویش در زندگی خور که خویش که بعد از تو بیرون ز فرمانِ توست زر و نعمت اکنون بده کآنِ توست پراگندگان را ز خاطر مَهِل نخواهی که باشی پراگنده دل که شَفقت نیاید ز فرزند و زن تو با خود بِبَر توشة خویشتن که با خود نصیبی به عُقبی بَرَد کسی گویِ دولت ز دنیا بَرَد نخارد کس اندر جهان پشتِ من به غمخوارگی چون سرانگشتِ من که سِترِ خدایت بُوَد پردهپوش به پوشیدنِ سِترِ درویش کوش که ترسد که محتاج گردد به غیر خیر محتاج به رسانَد بزرگی که روزی دلی خسته باشی مگر درنگر خستگان دلِ حالِ به 07 اوراق زرّین به شُکرانه خواهنده از در مران دیگران درِ بر خواهندهای نه (بوستان سعدی) *** «.4ادبیّات عرفانی» درآمدی بر ادبیّات عرفانی :ادبیّات عرفانی یا ادبیّات صوفیانه ،قسمتی از میراث منثور و منظوم ادبی است که شاعران عارف یا عارفان شاعر ،تحت تأثیر مشرب تصوّف به وجود آوردهاند و در برگیرندة قسمت عظیمی از ادبیّات پارسی است.برای شناخت این نوع ادبیّات الجرم باید پدیدآورندگان آن یعنی صوفیه و عرفا را شناخت.تصوّف یک مشرب خاص فکری است که تقریباً از قرن دوم هجری قمری به طور رسمی مطرح شد، و سابقه تعالیم آنان را میتوان از زمان پیامبر و «اهل صفه» به حساب آورد.اهل صفّه کسانی بودند که در اثر تعلیمات پیامبر(ص) و از سویی دنیازدگی جانشینان پیامبر به خصوص از دورة عثمان به بعد ،به زهد و دنیاگریزی روی آوردند و کمکم اقلیت خاص فکری را شکل دادند.اوّلین چیزی که در بین آنان مطرح شد مذمت دنیا و خواهشهای نفسانی بود و سپس عشق به خدا و طلب او که مرکز خواستهها و هدف نهایی اعمالشان قرار داشت.از همین جاست که تعلیمات و سخنان آنها دو دسته میشود :دستهای به وعظ و اندرز (ادب تعلیمی) و دسته ای به جذبه و عشق (ادب عاشقانه) میپردازند. بعدها میراث عظیمی تحت عنوان ادبیّات عرفانی از آنان به جای ماند که از این مشرب فکری تغذیه مینمود. «تصوّف که از مشرب ذوق و الهام سرچشمه میگیرد ،البتّه با شعر و شاعری که نیز از همین لطیفة نهانی برمیخیزد مناسبت تمام دارد ،اما با این همه ،صوفیه که در آغاز اهل زهد و پرهیز بوده اند ،به همان نسبت در اوایل ،چندان رغبتی به شعر و شاعری نشان نمیدادند.درست است که اشعاری به بعضی از قدمای صوفیه مثل ذاالنّون مصری و یحیی بن معاذ رازی و دیگران نسبت دادهاند ،اما این گونه اشعار از زبان و روایت صوفیان (که چندان قابل استناد نیست) به ما رسیده و از طرفی چندان در بردارندة حکمت و فکر 08 درسنامۀ زبان و ادب فارسی صوفیه نیست.صوفیه معتدل هم حتی در آغاز ،اظهار عالقه به شعر نمیکردند و حتی از خواندن قرآن به الحان و شنیدن اشعار کراهیت داشتند»(.زرین کوب)841 :8979 ، اوّلین آغازگر شعر را بین متصوّفه ابوسعید اباالخیر (441 – 957ه.ق) گفتهاند.ابوسعید برخالف مخالفتهای فقها و متشرّعان و حتی متصوّفه ،بر سر منبر وعظ ،اشعار بسیاری میخواند و از آن تأویل و تفسیر عرفانی میکرد.میتوان گفت شعر صوفیانة فارسی مقارن با اوایل قرن پنجم با ابوسعید اباالخیر در خراسان رواج تمام یافت«.بعد از عهد سلطان محمود غزنوی و پسرش (سلطان مسعود) به جهت اسباب گوناگون ،تصوّف در خراسان و عراق رواج تمام یافت و با اینکه فقها خواندن شعر به ویژه غزل را بر سر منبر ممنوع کرده بودند ،با وجود این ،روایت ابیات عاشقانه و نقل قصص و حکایات در بین صوفیان رایج بود.رباعیات عینالقضاة همدانی و ابوسعید و اوحدی کرمانی و همچنین غزلیات سنایی و عطار ،نمونة رواج شعر را در خانقاهها به دست میدهد»(.همان ،با تلخیص و تصرف)842 ، بعد از ابوسعید ،سنایی در قرن ششم ،با وارد کردن حال و هوا و درون مایههای عرفانی به ساختار مستحکم قصیده ،دیپاچهای نو بر ادبیّات عرفانی گشود.سنایی عالوه بر غزلیاتش که سرشار از جذبه و شور و حال قلندری و مالمتی است ،در ساختار قصیده، مضمون عرفان را وارد کرد و بعد از او ،عطار نیشابوری در قالب غزل و مثنوی ،مفاهیم عالی عرفانی را مطرح کرد.البتّه ذکر یک نکتة مهمّ اساسی است که ادبیّات عرفانی همانطور که در ابتدای این نوشته به صورت اجمال آمد ،به دو نوع ادب تعلیمی و ادب عاشقانه تقسیم میشود.شاعران صوفی ،سُکر و وجد و حاالت حاصل از غلبات روحانی را عموماً در قالب غزل می سرایند ،و همچنین وعظ و تذکیر و زهد و تحقیق را عموماً در قالب مثنوی به عنوان مهارتها و گوشزدهایی برای سالکان میسرایند؛ بر این اساس، سنایی و عطار مثل دیگر شاعران عارف ،هم غزلیات پر از جذبه و شور دارند و هم مثنویات تعلیمی مثل حدیقه الحقیقه سنایی و منطق الطیر عطار. 09 اوراق زرّین سرآمد شاعران عارف ،موالنا جالل الدین محمّد رومی است که هم در عرصة ادب عاشقانة عرفانی بیمانند است و هم در عرصة ادب تعلیمی عرفانی.مثنوی معنوی مولوی اثر گرانسنگی است که از بهترین و غنیترین میراث صوفیه به شمار میآید. «بعد از مولوی اوّلین کسی که جرأت کرد در شعر تعلیمی صوفیانه ،شیوة مثنوی را سرمشق خود کند ،پسرش سلطان ولد (معروف به بهاء ولد) است در «ولد نامه» خود.و بعد از او شیخ محمود شبستری است در «گلشنراز»(.زرین کوب)279 ،8957 ، به طور کلّی بعد از مولوی ،ادبیّات عرفانی شکوفایی خاصی نداشته است و آثاری که بعدها به وجود آمد بر پایة تقلید از مولوی ،عطار و سنایی بوده است.البتّه ادبیّات عرفانی شامل آثار منثور نیز میشود که شطحیات بایزد بسطامی ،کشف المحجوب جُلّابی هجویری ،مناجات نامه خواجه عبداهلل انصاری و...از آثار برجستة آن هستند اما بیشترین جلوة عرفان در عرصهی شعر بوده است. در مجموع صوفیّه و عرفا تأثیر بسیار مهمّی در شکلگیری و دگرگونی ادبیّات پارسی داشتهاند«.آنان قصیده را از لجنزار دروغ و تملّق به اوج و رفعتِ وعظ و تحقیق کشانده اند و غزل را از عشق شهوانی به محبت روحانی رسانیدهاند.مثنوی را وسیلهای برای تعلیم و تربیت و عرفان و اخالق کردهاند.رباعی را قالب بیان احوال و آالم زودگذر نفسانی نمودهاند.نثر را عمق و سادگی بخشیدهاند؛ و حکایت و قصه را قالب معانی و حکم کردهاند(.»...زرینکوب.)823 :8979 ، نمونههایی از متون عرفانی: حدیثِ حُسن رمزی ز رازِ عشقت در صد زبان نگنجد جانا حدیثِ حُسنت در داستان نگنجد مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد آن دَم که عاشقان را نزدِ تو بار باشد زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند دل در حساب ناید جان در میان نگنجد آنجا که عاشقانت یک دم حضور یابند از دل اگر برآید در آسمان نگنجد اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی 21 درسنامۀ زبان و ادب فارسی زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد (غزلیّات عطّار) ای ساکنِ جان در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی؟ ای ساکنِ جانِ من! آخر به کجا رفتی؟ چون مرغ بپرّیدی ،ای دوست! کجا رفتی؟ چون عهدِ دلم دیدی ،از عهد بگردیدی از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی! در روح نظر کردی ،چون روح سفر کردی مانندة بویِ گُل با بادِ صبا رفتی رفتی تو بدین زودی ،تو باد صبا بودی از نورِ خدا بودی ،در نورِ خدا رفتی نی بادِ صبا بودی ،نی مرغِ هوا بودی وز ننگِ چنین خانه ،بر سقفِ سَما رفتی ای خواجة این خانه ،چون شمع در این خانه (غزلیّات موالنا) وصفِ جمالِ دوست این حدیث از دگری پرس که من حیرانم آن نه رویست که من وصف جمالش دانم عجب اینست که من واصل و سرگردانم آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست گر اجازت دهی ای سرو روان بنشانم سرو در باغ نشانند و تو را بر سر و چشم دیر سالست که من بلبل این بستانم عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست که به کاری به از این بازنیاید جانم باش تا جان برود در طلب جانانم صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز من به خود هیچ نیم هر چه تو گویی آنم گفته بودی که بود در همه عالم سعدی (غزلیّات سعدی) دلِ غیبنمای ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد دلی که غیب نمای است و جام جم دارد به دست شاهوشی ده که محترم دارد به خط و خال گدایان مده خزینه دل غالم همت سروم که این قدم دارد نه هر درخت تحمل کند جفای خزان کدام محرم دل ره در این حرم دارد ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد دلم که الف تجرد زدی کنون صد شغل که جلوه نظر و شیوه کرم دارد مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری 20 اوراق زرّین که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست (غزلیّات حافظ) *** فصل سوم آشنایی با سبكهاى شعر فارسى .)1سبك خراسانى :پس از تسلّط اعراب بر ایران و توجّه شاعران و نویسندگان ایرانى به زبان عربى در اوایل سدة سوّم هجرى ،همراه با نهضتهاى سیاسى ،حرکتى از سوى شعرا براى زنده نگاه داشتن ادب و فرهنگ ایرانى در گوشه و کنار ایران آغاز شد و به زودى صدها شاعر فارسىگوى ،اشعار زیبا و لطیفِ فراوانى به زبان فارسى سرودند. شعر این دوره ساده و روان و روشن و دور از تشبیهات و صنایعِ دشوار است.در آن برخى واژههاى فارسى درى که امروزه نامأنوس و نامتداول است ،به چشم میخورد؛ و از واژههاى دشوار عربى اثرى نیست.موضوع شعر ،وصف مظاهر طبیعت و توصیف حاالت عاطفى و مدح و اخالق و قالب اصلى ،قالب قصیده است.برجستهترین نمایندگان این سبک عبارتند از :رودکى ،فرّخى ،منوچهرى ،فردوسى و ناصرخسرو میباشد. )2سبك عراقى :در سدة ششم بهتدریج دگرگونى چشمگیرى در شعر فارسى پدیدار شد.استفادة بیشتر از کلمات دشوار عربى و تشبیهات پیچیده و صنایع ادبى رواج یافت. موضوعات مهمّ شعر این دوره بیشتر ،تصوّف و عرفان ،پند و اندرز و مسائل پیچیدة ذهنى و فلسفى است.در این دوره قالب غزل و مثنوى رواج یافت.از شاعران مهمّ این دوره میتوان از سعدى و مولوى و حافظ نام برد.این سبک تا اواخر سدة نهم ادامه یافت. )3سبك هندى :از اواخر سدة نهم شاعرانى چون صائب تبریزى و عرفى شیرازى و کلیم کاشانى و بیدل دهلوى که در هندوستان میزیستند یا به هندوستان سفر کرده بودند، تحت تأثیر نازککارىهاى هنرِ هندى ،به افراط در صنعت و تمثیل و باریکاندیشى و مضمون سازى پرداختند.شعر آنها داراى نکات تمثیلى پندآمیز فراوانى است.الفاظ و عبارات و تعبیرات کوچه و بازار در سبک هندى رواج فراوان دارد.قالب غزل در این سبک ،قالب اصلى بوده و در یک غزل معموالً هر بیت موضوع مستقلّى دارد که با بیتهاى دیگر همگون نیست و از میان آنها میتوان تک بیتهاى فراوانى را انتخاب کرد.این سبک در اواخر سدة دوازدهم به پایان رسید. 23 درسنامۀ زبان و ادب فارسی )4سبك دورۀ بازگشت ادبى :در اواخر سدة دوازدهم شعرایی چون هاتف و مشتاق و نشاط و سروش و قاآنى از نو به سبک خراسانى و عراقى روى آورده ،اشعارى به سبک شعر شاعران گذشته سرودند.قالبهاى شعرى این دوره ،بیشتر قصیده ،غزل و مثنوى است. )5سبك دورۀ مشروطیّت :با آغاز این دوره ،تعدادى از شعرا تحت تأثیر ادبیّات مغرب زمین اندیشههاى آزادى خواهى و سیاسى را وارد شعر فارسى کردند که از آن جمله میتوان از علىاکبر دهخدا ،میرزاده عشقى و ملک الشّعراى بهار نام برد.ادامة این جریان منجرّ به ظهور کسانى چون جعفر خامنهاى و نیما یوشیج شد که مسائل عصر خود را با زبانى جدید بیان داشتند.جریانات ادبى آن دوره باعث پیدایش قوالب جدید شعرى از جمله چهارپاره شد که جعفر خامنهاى از چهرههاى شاخص این قالب میباشد. )6سبك دورۀ معاصر (نیمایی) :نیما یوشیج گونهاى جدید از شعر را پدید آورد که بعدها به شعر آزاد یا شعر نیمایى معروف شد.در این قالب مصرعها بنا به نیاز شاعر کوتاه و بلند میشود و در آنها تعداد پایه هاى عروضى برابر نیست.فریدون مشیرى و سهراب سپهرى و مهدى اخوان ثالث و احمد شاملو و چند تن دیگر در این شیوه آثارارزندهاى از خود به جا گذاردهاند. *** فصل چهارم شعر و نثر معاصر فارسی ادوار ادبیّات معاصر .1دورۀ مشروطیّت ( 12١5ـ 12١١ه.ش) :ادبیّات مشروطه شامل بخشی از ادبیّات کهن فارسی است که از یک سو ریشه در دهة سوم سلطنت ناصرالدین شاه و ویژگیهای عمومی آن دارد و از سوی دیگر در ادبیّات نوی متجلی میشود که تا سالهای نزدیک به کودتای سال 8233ه.ش و حتی چند سال پس از آن ادامه مییابد.این ادبیّات ،تالش و تکاپوی ملّت ایران را برای نیل به یک حکومت قانون و بریدن از حکومت استبداد، بازتاب داده است و ظهور آن را میتوان با آشنایی ایرانیان با ایدة «آزادی» به مفهوم اروپایی آن مقارن دانست.در این دوره ،شعر فارسی در قلمرو محتوا و اهداف شعری از دربار رست و گام به کوچه و بازار نهاد و مشحون از خون و فریاد و گرمی زندگی و آرمانها شد و مفاهیم جدیدی چون :وطن ،آزادی و قانون ،فرهنگ نو و تعلیم و تربیت جدید ،زنان و مسالة برابری با مردان ،نقادی اصول اخالقی کهن و مبارزه با خرافات مذهبی نسج یافت.بدیهی بود که ورود این نوع احساسات و عواطف به شعر فارسی، باعث شد که شاعران به دنبال زبانی باشند که مناسب با این افکار و عقاید باشد.از این رو شعر فارسی که اکنون به قصد برآوردن نیاز عمیق اجتماعی می خواست با عوام و تودة مردم رابطه برقرار کند ،به سوی زبان کوچه و بازار کشیده شد.در این دوره واژگان و عباراتی که از زبان مردم کوچه و بازار گرفته میشد ،کاربرد عمومی پیدا کرد و واژگان اروپایی که با خود مفاهیم جدیدی به قلمرو نظم اجتماعی و سیاست آوردند ،وارد زبان شعر فارسی شد.در دورة مشروطیّت ،روزنامه نگاری ،نثر فارسی را از آسمان هفتم هنر و تکنیک به حیطة زندگی روزمره فرو کشید.نثر روزنامههای دورة قاچار از نظر دستور زبان البتّه قابل انتقاد است ولی این نثر بسیار ساده و در بیان مفاهیم خود راه خطا نرفته است. 21 منابع و مآخذ .2دوره فَترت ادبی ( 12١١ـ 1321ه.ش) =( :دورة پس از کودتای رضا شاه) ادبیّات فارسی در سال های نخستین پس از کودتای سال 8233ش آخرین تالش خود را برای حفظ آزادی و استقالل و نگهداری آن بذر انجام داد که به بهای اندوه و دل شکستگی ،در جامعة ایران در حال رشد بود.با این حال نتوانست در برابر رخنة ریاکاری و نیروی پول خارجی ایستادگی کند.در این دوره دست کم می توان دو گروه شاعر را تشخیص داد: -شاعرانی که کاری با زندگی و سیاست نداشتند.وحید دستگردی (سردبیر مجلّة ارمغان) ،افسر (رییس انجمن ادبی ایران) ،امیرالشعر نادری ،غمام همدانی ،عبرت مصاحبی ،صادق سرمد و عباس فرات از این رده بودند.شعر آنان مرکب از غزل ،قصیده، قطعه ،رباعی و شمع و گل و پروانه و اندرزهای مکرر بود.تعداد آنان زیاد و عملکردشان صفر بود.ارگان ادبی بیشتر آنان نشریهای بود با عنوان «کانون شعرا» ( 8989ه.ش) که به سردبیری حسن مطیعی از عمال دولت منتشر میشد. -شاعرانی که پیوند خود را با زندگی و سیاست حفظ کردند.مانند بهار ،فرخی یزدی، پروین اعتصامی ،عارف قزوینی و دهخدا.برخی از آنان به ویژه بهار ،دهخدا ،عارف و پروین در اوج وقایع ،شعر را رها کردند.ولی بخش دیگری از این گروه دوم هوادار اصالحات در شعر بودند مانند عشقی که در نخستین روزهای به قدرت رسیدن رژیم کشته شد.ایرج که در اوایل سلطنت رضا شاه در گذشت.الهوتی که در خارج از ایران به سر می برد و سرانجام نیما یوشیج که در سرتاسر این دوره در انزوا مشغول تجربه و مهمّ بود و جز در سالهای آخر حکومت رضاخان که برخی از اشعار سفید خود را منتشر ساخت (8981ه.ش) کار دیگری نکرد. .3دوره پس از جنگ دوم جهانی تا عصر ما ( 1321ـ 1351ه.ش) :تا حدود شهریور 8921ش و کمی پس از آن ،تنها نیما یوشیج بود که اشعاری از نوع آزاد که کامال مخالف با نظم عروضی سنت شعر فارسی بود ،میسرود.او در سال 8981ش توانست نمونههای جدیدی از آن را به چاپ برساند.ولی تا شهریور سال 8921ش و یا کمی پس از آن ،کسی توجّهی به این نوع اشعار نداشت.پس از شهریور سال 8921ش ،با فروپاشی 26 درسنامۀ زبان و ادب فارسی سانسور و احیای آزادی مطبوعات ،راه برای تنفس مملکت باز شد.در آغاز ،نشریات جدید ادواری در صحنه ظاهر شدند.که از میان آنها می توان از نامه مردم ارگان حزب توده مردم ایران (8925ش) ،پیام نو (8929ش) و سخن (8922ش) نام برد.چندین نشریة زودگذر نیز بودند که هر کدام پس از چند شماره جای خود را به دیگری میسپرد.در این جا و آن جای این نشریات میتوان اشعاری از نیمایوشیج و کسانی را دید که گوشة چشمی به اشعار او داشتند. در میان نخستین نسل شاعرانی که پس از شهریور 8921ش به سرودن شعر پرداختند، میتوان از شاعران زیر نام برد :دکتر پرویز ناتل خانلری که پس از نیما بیشترین تأثیر را در شاعران پس از خود داشت ،محمّد علی اسالمی ندوشن ،مجدالدین میرفخرایی (گلچین معانی) ،منوچهر شیبانی ،فریدون توللی.پس از کودتای 21مرداد سال 8992ش در نتیجة انتشار برخی از مجموعههای شعر و برخی مقاالت ،این بار «موج» دیگری در شعر فارسی رخ نمود.به طور کلی شعر فارسی پس از وقایع کودتای سال 8992در دو خط افتاد: -خطّی که از آنِ ذهنهای «امیدوار» بود. -خطّی که که به ذهنهای «مأیوس« تعلّق داشت. شاعران این دوره ،که باید آن را دورة رشد شعر نو نامید ،عبارتند از :نیمایوشیج ،فریدون مشیری ،نصرت رحمانی ،سهراب سپهری ،مهدی اخوان ثالث ،احمد شاملو ،محمّد زهری، سایه ،کسرایی ،مفتون امینی ،فروغ فرّخزاد. *** 27 منابع و مآخذ خداوندگارانِ شعر معاصرِ فارسی نیما یوشیج ( 1214ـ 133١ه.ش) علی اسفندیاری (علی نوری) مشهور به «نیما یوشیج» در سال ( 8274یا 8271ه.ش) در روستای یوش شهرستان نور مازندران به دنیا آمد.او خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده فراگرفت.دوازده ساله بود که به همراه خانواده به تهران رفت و در مدرسه عالی «سن لویی» مشغول تحصیل شد.در این مدرسه یکی از معلّمان وی «نظام وفا» بود که در اثر تشویقهای او ،نیما به سرودن شعر روی آورد.انقالب نیما با دو شعر «ققنوس» و «غراب» آغاز شد.او در 14سال زندگی خود توانست معیارهای هزارسالة شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدّس و ابدی مینمود ،با شعرهایش تحوّل بخشد.او با مجموعة تأثیرگذار «افسانه» که مانیفست شعر نو فارسی بود ،در فضای راکد شعر ایران ،انقالبی به پا کرد؛ و تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید.شعر نو عنوانی بود که خود نیما بر هنر خویش نهاده بود.تمام جریانهای اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این انقال ب و تحوّلی هستند که نیما مبدع آن بود و بدین گونه به «پدر شعر نو فارسی» ملقّب می گردد.او در آثار بعدی خود اوزان شعر عروضی را میشکند و شعرش را از چارچوب وزن و قافیه آزاد میسازد و راهی تازه و نو در شعر میآفریند که به «سبک نیمایی» مشهور میگردد.این شاعر بزرگ به علّت ابتال به ذاتالرّیه در 89دی 8991درگذشت و در امامزاده عبداهلل تهران به خاک سپرده شد.سپس در سال 8972خورشیدی بنا به وصیّت وی پیکرش را به یوش منتقل و در آرامگاه خانوادگی در میان حیاط دفن کردند. آثار نیما :منظومه «قصّة رنگ پریده» (دارای مضامین اجتماعی)« /ای شب»« /افسانه» (حاوی اشعار رمانتیک و عاشقانه).ققنوس؛ غُراب و ...مجموعه آثار نیما پس از مرگش توسّط «سیروس طاهباز» گردآوری و چاپ شد.نمونههایی از شعر نیما خانهام ابریست یکسره روی زمین ابری است با آن خانهام ابری است امّا ابر بارانش گرفته است 28 درسنامۀ زبان و ادب فارسی در خیالِ روزهایِ روشنم کز دست رفتندم من رو به آفتابم میبرم در ساحتِ دریا نظاره ... چشم در راه تو را من چشم در راهم شباهنگام که میگیرند در شاخِ « تالجَن» سایهها رنگِ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم تو را من چشم در راهم، شباهنگام در آندم که بر جا درّه ها چون مُرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پایِ سَرو کوهی دام گرَم یاد آوری یا نه من از یادت نمیکاهم تو را من چشم در راهم ... ای شب تا چند زنی به جانم آتش؟ هان! ای شبِ شومِ وحشتانگیز یا پرده ز روی خود فروکش یا چشمِ مرا ز جای برکَن سیرم روزگار دیدنِ کز بمیرم تا بازگذار یا از دیده همیشه اشک بارم دیری ست که در زمانة دون تا باقیِ عمر چون سپارم؟ عمری به کدورت و اَلَم رفت بگذار مرا به حالتِ خویش ای شب بِنِه این شگفتکاری با جانِ فسرده و دلِ ریش خواب فروبگیردم بگذار کمتر به من این جهان بخندد ببندد چشمها که بگذار *** 29 منابع و مآخذ پژمان بختیاری ( 121١ـ 1353ه.ش) حسین پژمان بختیاری محقّق ،مترجم و شاعر معاصر اهل ایران است.در سال 8273 خورشیدی در محلّة حسنآباد تهران به دنیا آمد.پدر پژمان« ،علیمرادخان میرپنج» از سرداران دوران مشروطه بود که در دشتک بختیاری سکونت داشت و در دورة مظفّرالدین شاه برای تصدّی مناصب نظامی به تهران مهاجرت نمود و صاحب عنوان لشگری میرپنج (سرتیپ) گردید.مادر پژمان عالمتاج قائم مقامی متخلّص به (ژاله) از شاعران آن زمان بود که نسبش به خاندان میرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانی میرسید.پژمان نخستین بار در روستای دشتک به مکتبخانه رفت و نزد مالّعلی بنده بهرامی خواندن و نوشتن آموخت. سپس در تهران در مدرسه فرانسوی «سن لویی» تحصیالت خود را ادامه داد و با زبان و ادبیّات فرانسه آشنایی یافت؛ سپس به شعر و تصنیف روی آورد.پژمان از شاعران سنّتگرا امّا نوپرداز معاصر میباشد و این ارادت وی به ادبیّات کهن انگیزهساز تصحیح دیوان حافظ توسّط وی شد.وی در سوم آذر ماه سال 8959درگذشت و در گورستان بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شد.وی در نظم و نثر آثار فراوانی را برجای گذاشت: دیوان اشعار /زن بیچاره /خاشاک /محاکمه شاعر /اندرز یک مادر /کویر اندیشه /سیه روز/ آتش دل و ... نمونههایی از شعر پژمان: یاد باد... کسی از عشقِ من و حُسنِ تو آگاه نبود! یاد باد آنکه تو را در دلِ کس راه نبود! لبِ خونابهخورم باخبر از آه نبود چشمِ حسرتنگرم آگهی از اشک نداشت عالَمی داشت ولی شُهرة اَفواه نبود شورشِ روحِ من و جلوة زیباییِ تو با تو بودم من و کس را به میان راه نبود یاد از آن بیخبریها که در آغوشِ وصال پردهای جز سرِ گیسویِ شبانگاه نبود یاد از آن شب که لبِ چشمه میانِ من و او «کاشکی عمرِ وصال اینهمه کوتاه نبود!» لبِ او بر لبِ من بود و بهحسرت میگفت: 31 درسنامۀ ?