اوراق زرّین - درسنامۀ فارسی عمومی PDF

Document Details

SuccessfulOnyx9458

Uploaded by SuccessfulOnyx9458

دانشگاه فرهنگیان واحد تبریز

دکتر عیوض هوشیار

Tags

زبان و ادب فارسی ادبیّات فارسی کتاب درسی فارسی عمومی

Summary

این کتاب "اوراق زرّین" در قالب یک کتاب درسی برای تدریس در مقاطع کاردانی و کارشناسی تدوین شده است و حاوی تاریخ مختصری از زبان و ادب فارسی، انواع ادبی، فنون و صنایع گفتاری و نوشتاری و برخی اسناد حقوقی می‌باشد. سعی بر این بوده که دانشجویان را به کار آید و سایر ادبدوستان را طیب خاطر افزاید. کتاب به شیوه متفاوتی نسبت به سایر کتاب های فارسی عمومی تألیف شده است.

Full Transcript

‫یّ‬ ‫اوراق زر ن‬ ‫(درسنامۀ فارسی عمومی)‬ ‫دکتر عیوض هوشیار‬ ‫دانشگاه فرهنگیان واحد تبریز‬ ‫پیشگفتار‬ ‫جویندگانِ گوهرِ دانش و پویندگانِ راهِ معرفت و بینش! سالم؛‬ ‫بدان مردمِ دیدة روشنا...

‫یّ‬ ‫اوراق زر ن‬ ‫(درسنامۀ فارسی عمومی)‬ ‫دکتر عیوض هوشیار‬ ‫دانشگاه فرهنگیان واحد تبریز‬ ‫پیشگفتار‬ ‫جویندگانِ گوهرِ دانش و پویندگانِ راهِ معرفت و بینش! سالم؛‬ ‫بدان مردمِ دیدة روشنایی‬ ‫سالمی چو بویِ خوشِ آشنایی‬ ‫بدان شمعِ خلوتگهِ پارسایی‬ ‫درودی چو نورِ دلِ پارسایان‬ ‫در سرآغازِ سخن باید بگوییم که کتابِ پیشِرو که با عنوان «اوراقِ زرّین» تقدیمِ حضورِ‬ ‫پُرمِهرتان میگردد؛ در قالبِ یک کتابِ درسی برای تدریس در مقاطع کاردانی و کارشناسی‬ ‫صورتِ تدوین و تألیف یافته است؛ بنابراین‪ ،‬این کتاب از لحاظ محتوایی تفاوتِ چندانی‬ ‫با سایر کتابهای هم سانِ خود ندارد؛ تنها وجه تمایزش با آن کتابها را در سطور بعدی‬ ‫یادآوری خواهیم کرد‪.‬‬ ‫کتاب «اوراق زرّین» در ده فصل تدوین شده است که به اختصار حاوی تاریخِ‬ ‫مختصری از زبان و ادب فارسی‪ ،‬مجموعهای از انواع ادبی فارسی‪ ،‬فنون و صِناعاتِ‬ ‫گفتاری و نوشتاری و برخی اسناد حقوقی است که در تدوین و تألیفِ آن سعی بر این‬ ‫بوده است که دانشجویان را بهکار آید و سایرِ ادبدوستان را طیبِ خاطر افزاید‪.‬‬ ‫چنانکه میدانید‪ ،‬اغلب کتابهایی که برای تدریس «فارسی عمومی» در دانشگاهها‬ ‫تدوین و تألیف شدهاند‪ ،‬در بخشِ عمدهای از محتوایشان معموالً بهطورِ تکراری مطالبی‬ ‫از متون کهن نظم و نثر فارسی و اندکی هم از متون ادبِ معاصر فارسی که اغلب برای‬ ‫خوانندگان‪ ،‬شناخته شده و تکراری هستند‪ ،‬استفاده میشود که هر دانشجویی بهطور‬ ‫طبیعی در طول سالیانِ تحصیل خود بهکرّات با آن شخصیّتها و آثارِ ادبیشان سر و کار‬ ‫و آشنایی داشته است‪.‬در نتیجه‪ ،‬وجودِ چنین کتابهایی با محتوای تکراری نه تنها از لحاظ‬ ‫روانی برای دانشجویان ایجاد هیجان و شادابیِ ادبی نمیکند بلکه نقش مؤثّری در‬ ‫دانشافزاییِ آنان نیز ایفا نمیکند‪.‬‬ ‫از طرف دیگر‪ ،‬همین دانشجویان که متعلّق به نسلِ جوانِ جامعه هستند‪ ،‬با وجودِ همة‬ ‫شیفتگی و عالقمندی که نسبت به ادوار مختلفِ شعر و ادبِ فارسی دارند‪ ،‬متأسّفانه اکثر‬ ‫اندوخته ها و محفوظاتِ ادبی آنان در همان حدّ برخی متون کهن باقی و محصور میمانَد‬ ‫و به حدّ کافی با پیشاهنگان ادبیِ همروزگارِ خود آشنایی پیدا نمیکنند و از آثارشان‬ ‫ب‬ ‫پیشگفتار‬ ‫استفاده و لذّت کافی نمیبرند که نتیجتاً این امر موجب گسستِ پیوندهای روانی و‬ ‫پیدایش فاصلة فکری نسل جوان از همعصران و همنسالنِ خویش میگردد‪.‬‬ ‫بنابراین‪ ،‬کتاب «اوراق زرّین» به طور متفاوت تألیف شده و بر مبنای بزخی علّتهای‬ ‫علمی و روانی بنیان نهاده شده است بهطوری که در این کتاب‪ ،‬از انواع و ادوار ادبی و‬ ‫شخصیّت های نظم و نثرِ کهن فارسی در حدّ آشناییِ مختصر سخن به میان آمده و در‬ ‫مقابل‪ ،‬در یکی از فصلها (فصل پنجم) صرفاً به معرّفی پیشاهنگانِ شعر و نثر معاصر‬ ‫فارسی و ذکر نمونههایی از آثار فکری و قلمیِ آنان اهتمام ورزیده شده است‪.‬و «اوراقِ‬ ‫زرّین» در این شیوه‪ ،‬بهصورتِ متفاوت از سایرین عمل کرده و صرفاً با انگیزة آشتی و‬ ‫آشنایی میان نسل جوان جامعه با بزرگان ادبیِ همروزگار تدوین گردیده است‪.‬امید است‬ ‫که این عمل مایة خُرسندی و فزونیِ فایده باشد‪.‬‬ ‫که خدمتی بسزا برنیامد از دستم»‬ ‫«چگونه سر ز خجالت برآورم بَرِ دوست‬ ‫وَ مِن اهلل التَّوفیق‬ ‫عیوض هوشیار‬ ‫زمستان ‪8931‬‬ ‫فصل اوّل‬ ‫تعاریف و مفاهیمِ ادبی‬ ‫ ادبیّات چیست؟‬ ‫مفهوم لغوی ادبیّات‪ :‬مفهوم لغوی ادبیّات از ریشة دو حرفی «دب» گرفته شده و در‬ ‫زبان پهلوی به معنی خوی‪ ،‬پرورش‪ ،‬نگارش‪ ،‬عادت و امثال آن آمده است‪.‬صورتها و‬ ‫مشتقّات دیگر این لغت‪« :‬دپ»‪« ،‬دپیر»‪« ،‬دپیور»‪« ،‬دیپ»‪« ،‬دیبا» و «دیوان» است‪.‬از این‬ ‫لغت در فارسی امروز «دبستان» و «دبیرستان» به معنی جای تربیت و محلّ تشکیل خوی‬ ‫و عادت و مرکز آموختن (مکتب) و نیز دیبا و دیوان بر جای مانده است‪.‬این کلمه به‬ ‫زبان عربی درآمد و ریشة سه حرفی یافت و از آن «دأب» به معنی خوی و عادت ساخته‬ ‫شد‪.‬برای مثال «دأب من این است» یعنی خوی و عادات من این است‪.‬جمع مکسّر این‬ ‫لغت به شیوة زبان عربی «اَدآب» است‪.‬مثل «رزق» و «نهر» که جمع آنها ارزاق و انهار‬ ‫است‪.‬از آنجا که صورت جمع این لغت در تلفظ چندان آسان و روان نیست و نوعی‬ ‫تنافر حروف در آن دیده میشود‪ ،‬از راه نقل و جابجایی مصوّتهای کوتاه و بلند همزه‬ ‫و الف‪ ،‬از آن «آداب» ساخته شد که جمع «ادب» است و به جای آنکه از مفرد جمع‬ ‫ساخته شود‪ ،‬برخالف قاعده و قیاس از جمع‪ ،‬مفرد ساخته شد‪.‬با افزودن «ی» نسبت به‬ ‫«ادب» لغت «ادبی» و با افزودن «ة» مصدری و «ات» نوعیّت و جمع مؤنّث بدان‪ ،‬لغات‬ ‫«ادبیّت» و «ادبیّات» ساخته شد‪.‬این لغت امروز در معانی زیر هم بهکار میرود‪ :‬دانش‪،‬‬ ‫هنر‪ ،‬حسن معاشرت‪ ،‬احترام‪ ،‬شرم و آزرم‪ ،‬ادب نفس‪ ،‬ادب درس و آموختن‪.‬‬ ‫مفهوم اصطالحی ادبیّات‪ :‬ادبیّات خوی یا ملکهای است که آدمی را از لغزش در رفتار‬ ‫و بیان باز میدارد‪.‬در این تعریف‪ ،‬لغت «رفتار»‪ ،‬تمام آداب اجتماعی و ویژگیهای اخالقی‬ ‫را در بر میگیرد‪.‬چنانکه لغت بیان‪ ،‬نیز مفهومی عامّ دارد و مصادیق آن چنانکه در‬ ‫موضوع ادبیّات خواهیم دید‪ ،‬متعدّد است‪.‬‬ ‫‪2‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫موضوع ادبیّات‪ :‬رفتارهای فردی و اجتماعی‪ ،‬لغت‪ ،‬اشتقاق‪ ،‬صرف‪ ،‬نحو‪ ،‬معانی‪ ،‬بیان‪،‬‬ ‫قافیه‪ ،‬عروض‪ ،‬بدیع‪ ،‬نقد و سخن سنجی‪ ،‬خط‪ ،‬تاریخ‪ ،‬هنر‪ ،‬علم‪ ،‬فلسفه‪ ،‬عرفان‪ ،‬اعتقادات‪،‬‬ ‫آداب و رسوم‪ ،‬روانشناسی‪ ،‬جامعه شناسی‪ ،‬انسان شناسی و غیره است‪.‬‬ ‫فایده ادبیّات‪:‬‬ ‫‪ )8‬ادبیّات‪ ،‬آدمی را از لغزش و رفتار و کردار باز میدارد و به سوی تهذیب و کمال‬ ‫جویی ترغیب میکند‪.‬‬ ‫‪ )2‬از رهگذر ادبیّات آدمی میتواند احساسات‪ ،‬عواطف‪ ،‬دانشها‪ ،‬آگاهیها و مَکنونات‬ ‫ضمیر خود را به دیگران برساند و از اندیشهها و عواطف دیگران بهرهمند شود‪.‬‬ ‫‪ )9‬زیباییها و زشتیها را بشناسد‪ ،‬از زیبائیها لذّت ببرد و از زشتیها بپرهیزد‪.‬‬ ‫دکتر زرین کوب ادب را اختصاصاً چنین تعریف میکند‪« :‬ادب‪ ،‬مجموعة آثار مکتوبی‬ ‫است که بلندترین و زیباترین اندیشهها و خیالها را در عالیترین و بهترین صورتها به‬ ‫اقتضای احوال و طبایع ملّتها و مناسبات سیاسی و اجتماعی و اعتقادی آنها ارائه میکند»‪.‬‬ ‫تفاوت زبان و ادبیّات‪ :‬زبان مجموعة الفاظی است که به عنوان یک دستگاه نظام یافتة‬ ‫صوتی برای ایجاد ارتباط میان افراد یک اجتماع به کار میرود و از این حیث همة زبانهای‬ ‫ابتدائی و پیشرفته دارای ارزش مساوی است‪.‬آنچه موجب تمایز و اختالف است‪ ،‬فرهنگ‬ ‫و تمدّن و ادبیّات آنهاست‪.‬به تعبیر دیگر زبان بر دو نوع است‪ 8 :‬ـ زبانی که جنبة انفعالی‬ ‫ندارد و برای بیان نیازهای آدمی و تحلیل مسائل علمی و فنّی بهکار میرود‪ 2.‬ـ زبانی که‬ ‫در ایجاد انفعال و هیجان مؤثّر است‪.‬زبان ادبیّات‪ ،‬مهمّترین وسیلة انتقال اندیشه‪ ،‬احساس‬ ‫و تجربه است‪.‬هر چند زبان و ادبیّات زیر مجموعة فرهنگ در هر کشور و جامعهای‬ ‫است‪ ،‬لیکن زبان و ادبیّات فارسی به نحوی با فرهنگ ایرانی آمیخته است که اگر بگوییم‬ ‫«فرهنگ ما چیزی جز ادبیّات ما نیست»‪ ،‬سخنی بهگزاف نگفته ایم‪.‬‬ ‫زیبایی و آگاهی‪ ،‬مایه و سرمایة زندگی است‪.‬همة موجودات در مرز بودن مشترکند‪.‬‬ ‫از این میان تنها انسان است که به منزلت بلند و ارجمند ادراک و شناخت میرسد و از‬ ‫این رهگذر قداست و حرمتی ذاتی و جوهری می یابد و اوست که جوهر و عصارة همة‬ ‫مراتب پیش از خود را دارا است‪.‬از این رو آگاهی که ثمرة فرخندة شناخت و ادراک‬ ‫‪3‬‬ ‫اوراق زرّین‬ ‫است‪ ،‬مُنتهاالیه پرواز آدمی و فراسوی معراج زندگی است‪.‬رسیدن بدین مرحله یعنی‬ ‫توانایی تحلیل گذشته و پیش بینی آینده و تصّرف در کائنات تشریفی است مر آدمیان را‬ ‫؛ آنان که از عوارض نشئههای پیشین رَسته و به نشئه کمال و تهذیب و منزلت متعالی‬ ‫نائل آمده باشند‪.‬‬ ‫نیل بدین منزلت و عروج بدین پایگاه از رهگذر حسّ‪ ،‬تجربه‪ ،‬عقل و منطق میسّر‬ ‫است‪ ،‬ولی راهی ظریفتر و واسطهای دلپذیرتر نیز هست که بدان معرفت شهودی گویند‪،‬‬ ‫یعنی شناخت ناب و بیواسطه به جان و جهان‪ ،‬کشف جهان و تبیین ارزشهای آن‪ :‬این‬ ‫معرفت از آنِ هنر است که در همة مظاهر خویش بدین شناخت دسترسی دارد‪.‬در این‬ ‫میان ادبیّات بیگمان متعالیترین (نابترین) زیباترین و بیشائبهترین گونة هنری است‬ ‫که به آدمی هدیه شده است‪ ،‬تا از رهگذر ظریفترین ابزار (کلمه) جان جهان و‬ ‫زیبائیهای آن را به دیگران معرّفی کند‪.‬‬ ‫ادبیّات افزون بر کمال هنری‪ ،‬ما حَصَل مواریث فکری‪ ،‬علمی‪ ،‬فرهنگی و تاریخی ملل‬ ‫نیز هست؛ چه ادب هر علمی را به کار آید و آدمی زمانی بر یک گونة ادبی دست مییابد‬ ‫که هر دانش و معرفتی را از گونة مبتذل و متعارف زبانی برکشد‪ ،‬در بیانی سخته و پخته‬ ‫ارائه دهد و از زواید و ناخالصیهایش بپیراید‪.‬‬ ‫از سوی دیگر ادبیّات‪ ،‬آزمایشگاه بزرگ حوادث اجتماعی و آیینة تمام نمای جزر و‬ ‫مدهای تاریخی و فرهنگی ملل و به منزلة چراغ راهنمای آنان است‪.‬بهویژه که در عین‬ ‫آیینگی‪ ،‬آیینه ساز و فردانما نیز هست و وظیفة حقیقی آن جمع‪ ،‬صیانت و انتقال میراث‬ ‫انسانیّت است به نسلهای فردا‪ ،‬پس از آن که آن را در یک قالب زبانی زیبا و شیوا ریخت‬ ‫و پیراست و پرورد‪ ،‬تا گذشته رادریابند و آینده را بیابند‪.‬‬ ‫هدف ادبیّات‪ :‬هدف ادبیّات نیز تعلیم نگاه ناب و نیکو نسبت به زندگی و یافتن و‬ ‫دریافتن زیبائیها و تناسب های پوشیدة آن است‪.‬هدف ادبیّات گذشته از مرحلة معمول‬ ‫و متعارف غریزی و سطحی و نگرشهای سوداگرانه‪ ،‬گام نهادن به فراخنای معرفت‬ ‫علمی‪ ،‬فلسفی‪ ،‬عرفانی و ربّانی است یعنی خوب دیدن‪ ،‬خوب فهمیدن و درست فهمانیدن‬ ‫زندگی‪.‬‬ ‫‪4‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫با این نگرش‪ ،‬ادبیّات پهنة گستردهای است در بر گیرندة گذشته و حال و با جمع و‬ ‫تلفیق این دو‪ ،‬بر آن است تا آینده را شکل و جهت بخشد و معنا و هدف خود را در این‬ ‫نکته بیابد‪.‬شعر‪ ،‬رمان‪ ،‬متون مختلف نظم و نثر و دیگر گونههای ادبی‪ ،‬ابزار ایجاد این‬ ‫معناست‪.‬از این رو افزون بر جاذبهها و انگیزههای زیبای فکری و روحی که ادبیّات برای‬ ‫آدمی میآفریند‪ ،‬میتوان به سرشت اجتماعی بودن و مسؤولیّت آفرینی آن نیز پی برد و‬ ‫رمز شیفتگی و فریفتگی همة ملّتهای بزرگ و دلیل شیدایی و سرمستی جانهای سترگ‬ ‫را نسبت بدان دریافت‪.‬‬ ‫ادبیّات‪ ،‬همة افراد و ملل را آنچنان که بودهاند و هستند‪ ،‬در قالب زیباترین و شیواترین‬ ‫گونه مینمایاند و در این نمایش از هرچه زیبا و کمال آفرین است‪ ،‬درخور پیام و هدف‬ ‫خویش بهره میگیرد‪.‬‬ ‫***‬ ‫فصل دوم‬ ‫انواع ادبی در نظم و نثر فارسی‬ ‫‪«.1‬ادبیّات حَماسی»‬ ‫ درآمدی بر ادبیّات حَماسی‪« :‬حَماسه» (به فتح اوّل) که در لغت به معنی دالوری‬ ‫و شجاعت است‪ ،‬از قدیمیترین و مهیّجترین انواع ادبی است‪.‬حماسة هر ملّتی بیان کنندة‬ ‫آرمانهای آن ملّت است و مجاهدات آن ملّت را در راه سربلندی و استقالل برای نسلهای‬ ‫بعدی روایت میکند‪.‬در حقیقت میتوان گفت حماسه نوعی از اشعار وصفی است که‬ ‫مبتنی بر توصیف اعمال پهلوانی و مردانگیها و افتخارات و بزرگیهای قومی یا فردی‬ ‫باشد به نحوی که شامل مظاهر مختلف زندگی آنان گردد‪.‬‬ ‫در شعر حماسی دستهای از اعمال پهلوانی خواه از یک ملّت باشد و خواه از یک فرد‪،‬‬ ‫به صورت داستان و یا داستانهایی در می آید که ترتیب و نظم از همه جای آن آشکار‬ ‫است از نقطه یا نقاطی آغاز میشود و به نقطه یا نقاطی پایان میپذیرد‪ ،‬ناقص و ابتر‬ ‫نیست و خواننده میتواند با خواندن آن داستان از مقدّماتی آغاز کند و به نتایجی دست‬ ‫یابد‪.‬در یک منظومة حماسی‪ ،‬شاعر عواطف شخصی خویش را در اصل داستان وارد‬ ‫نمیکند و آن را به پیروی از امیال خویش تغییر نمیدهد و به شکلی تازه ـ چنانکه خود‬ ‫بپسندد یا معاصران از او بخواهند ـ در نمیآورد و به همین منوال به سرگذشت و یا شرح‬ ‫قهرمانیهای پهلوانان و کسانی که توصیف میکند‪ ،‬هرگز دخالتی نمیورزد و به نام خود‬ ‫و آرزوی خویش در باب او داوری نمیکند چنانکه در شاهنامه و دیگر منظومههای‬ ‫حَماسی میبینیم‪.‬در اینجا شاعر با داستانهایی شفاهی یا مدوّن سرو کار دارد که در آنها‬ ‫شرح پهلوانیها‪ ،‬عواطف و احساسات مختلف مردمان یک روزگار و مظاهر میهنپرستی‬ ‫و فداکاری و جنگ با آنچه در نظر نسل های ملّتی بد و ناپسند و مایه شرّ و فساد بود‪،‬‬ ‫آمده باشد و باید همة آنها را ـ چنان که بوده ـ وصف کند و در آن وصف‪ ،‬خود دخالتی‬ ‫مستقیم ننماید و خود را در صحنة وقایع نیاورد و از خود دربارة آن اشخاص یا حوادث‬ ‫داوری نکند‪.‬‬ ‫‪6‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫از آنجا که حماسه خاطره هایی دور از دورههای نخستین است‪ ،‬به صورت قصص و‬ ‫افسانههای شفاهی سینه به سینه نقل میشد تا وقتی که به ضرورت مکتوب شده است‪.‬‬ ‫مثالً تا عصر فردوسی داستان رستم و سهراب مدوّن و مکتوب نشده بود و فردوسی به‬ ‫سبب ضرورتی که در جامعه از برای تدوین تاریخ ملی ایران احساس میشد (از قبیل‬ ‫انکار اعراب فاتح فضیلت ایرانیان را که باعث پیدایش فرقة شعوبی در مقام عکسالعمل‬ ‫شده بود و ظهور ترکان در عرصة حکومت ایران) آن را از طریق استماع از موبدان و‬ ‫دهقانان به رشتة نظم کشید‪.‬البتّه بسیاری از اقوام قدیمی دارای قصص و افسانههای‬ ‫حماسی بوده اند‪.‬امّا فقط در میان برخی از آنان شاعر بزرگی به ظهور رسیده است و‬ ‫توانسته است‪ ،‬آن افسانهها را به شکل منظومههای ادبی حماسی مُخلّد کند‪.‬‬ ‫انواع حماسه بر حسب موضوع‪.8 :‬حماسة اساطیری که قدیمیترین و‬ ‫‬ ‫اصیل ترین نوع حماسه است‪.‬این گونه حماسه مربوط به دوران ماقبل تاریخ است و بر‬ ‫مبنای اساطیر شکل گرفته است‪.‬مثل حماسة سومری گیل گمش و بخش اوّل شاهنامة‬ ‫فردوسی (تا داستان فریدون)‪.‬در این قسمت شاهنامه از «اوایل» سخن رفته است و مثالً‬ ‫گفته ش ده است که اوّل کسی که گرمابه ساخت یا نوشتن آموخت که بوده است؟‬ ‫قسمتهایی از ایلیاد و اودیسه‪ ،‬قسمتهایی از تورات‪ ،‬رامایانا و مهابهاراتا را هم میتوان‬ ‫جزو حماسههای اساطیری دانست‪.2.‬حماسههای پهلوانی که در آن از زندگی پهلوانان‬ ‫سخن رفته است‪.‬حماسة پهلوانی ممکن است جنبة اساطیری داشته باشد؛ مثل زندگی‬ ‫رستم در شاهنامه و ممکن است جنبة تاریخی داشته باشد‪ ،‬مثل ظفرنامه حمداهلل مستوفی‬ ‫و شهنشاهنامة صبا که قهرمانان آنها وجود تاریخی داشتهاند‪.‬البتّه گاهی نمیتوان ردّ پای‬ ‫قهرمانان را دقیقاً در تاریخ جست و جو کرد‪.‬در حماسههای پهلوانی‪ ،‬قهرمان معموالً یک‬ ‫پهلوان مردمی است و برای او مرگ بهتر از ننگ است‪.9.‬حماسههای دینی یا مذهبیکه‬ ‫قهرمانان آن یکی از رجال مذهبی است و ساخت داستان حماسه بر مبنای اصول یکی از‬ ‫مذاهب است؛ مثل کمدی الهی دانته‪ ،‬خوراننامة ابن حسام (شاعر قرن نهم)‪ ،‬خداوندنامة‬ ‫ملک الشعرا صبای کاشانی‪.4.‬حماسههای عرفانی که در ادبیّات فارسی فراوان است‪.‬در‬ ‫این گونه حماسه‪ ،‬قهرمانان بعد از شکست دادن دیو نفس و طیّ سفری مخاطرهآمیز در‬ ‫‪7‬‬ ‫اوراق زرّین‬ ‫جادة طریقت‪ ،‬نهایةً به پیروزی که حصول به جاودانگی از طریق فنا فیاهلل است‪ ،‬دست‬ ‫مییابند‪.‬مثل حماسة حالّج در تذکرۀاالولیا‪.‬منطقالطّیر که یک حماسة عرفانی به شیوة‬ ‫تمثیلی است‪.‬بهگوت گیتارا هم که از متون مذهبی هند محسوب میشود‪ ،‬گاهی حماسة‬ ‫عرفانی خواندهاند‪.‬‬ ‫ ویژگیهای منظومههای حماسی و عناصر آن‪ :‬یکی از خصائص منظومههای‬ ‫حماسی همه جا و در هر زمان آن است که مدّتها پس از حوادثی که از آنها سخن‬ ‫میگویند‪ ،‬پدید می آید‪.‬مثالً حماسة همر در ادبیّات یونانی نمایندة مدنیّتی کهن است که‬ ‫چندین قرن پیش از همر و یا شعرائی که منظومههای ایلیاد و ادیسه را پدید آوردهاند‬ ‫وجود داشت‪.‬منظومة فرانسوی رالند که به عقیدة غالب محقّقان متعلّق به اواخر قرن‬ ‫یازدهم میالدی است مربوط به حوادثی است که در حدود سال ‪ 771‬میالدی روی داد‪.‬‬ ‫شاهنامة دقیقی و فردوسی (تا عهد ساسانی) و گرشاسپنامه و سایر منظومههای حماسی‬ ‫فارسی نیز جملگی به قرنهای بسیار کهن که از دورههای پیش از اوستا تا اواسط عهد‬ ‫اشکانی ممتدّ است مربوط میشود‪.‬منظومههای رامایانا و مهابهارَتَ که فعالً از آنها‬ ‫بهتفصیل سخن نمیگوییم نیز چنیناند و به اعصار کهن و ادواری که تمدن قوم آریایی‬ ‫هند در حال تشکیل بود تعلّق دارند‪.‬بدینطریق میبینیم که منظومة حماسی پهلوانی‬ ‫هیچگاه در حین جریان حوادث پهلوانی پدید نمیآید بلکه دورة طلوع و ظهور آن‪ ،‬همیشه‬ ‫قرنها پس از وقوع آن حوادث است‪.‬زیرا‪ :‬در ایام وقوع حوادث پهلوانی آدمی تماشاگر‬ ‫و بینندة وقایعی است که در حقیقت و واقع با اعمال عادی بشر چندان متفاوت نیست امّا‬ ‫نتایجی که از این اعمال گرفته میشود (مثالً ایجاد استقالل ملّی‪ ،‬دفع دشمنان و بداندیشان‪،‬‬ ‫تحکیم مبانی ملیّت و‪ )...‬بر اثر اهمیّت و ارزشی که دارد بهتدریج آن اعمال را به چشم‬ ‫نسلهای آینده بزرگ میکند و چیزهایی بر آن افزوده میشود و پهلوانی که از ایشان‬ ‫خاطراتی ماند‪ ،‬بهتدریج به درجات فوق بشری ارتقاء میجویند و اعمال ایشان در شمار‬ ‫خوارق عادات در می آید‪.‬از جانبی دیگر کارهایی که در قرون متواتر و اعصار متوالی‬ ‫صورت گرفت به تدریج فواصل زمانی و مکانی خود را از دست میدهد و با یکدیگر‬ ‫مربوط میشود و مانند سلسلة علل و مَعالیل به شکل وقایع منظم و مرتّبی درمیآید و‬ ‫‪8‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫این داستانها که در آغاز کار مختصر است بهتدریج بر اثر نقل ناقالن و روایت راویان و‬ ‫شاخ و برگهایی که هر یک برآن میافزایند‪ ،‬تفصیل بیشتری مییابد و آرمانهای ملّی و‬ ‫مقاصد قوم در آنها بیشتر متجلّی میشود‪.‬‬ ‫ حماسههای ایرانی‪:‬‬ ‫الف) حماسههای اساطیری منظوم‪.8 :‬منظومههای مِهریشت و زامیادیشت در اوستا‪.2.‬‬ ‫منظومه ایاتکار زَریران به زبان پهلوی‪.9.‬شاهنامة فردوسی (بخش نخست آن در تاریخ‬ ‫پیشدادیان) و گرشاسپنامة اسدی طوسی‪.‬‬ ‫ب) حماسههای اساطیری منثور‪.8 :‬کارنامة اردشیر بابکان به پهلوی‪.2.‬شاهنامة ابوالمؤید‬ ‫بلخی و ابومنصوری (که هر دو از میان رفتهاند)‪.9.‬داستانهای مربوط به اسکندر (اسکندرنامه)‪،‬‬ ‫دارابنامه‪.‬‬ ‫ج) حماسههای پهلوانی منظوم‪ :‬مثل داستانهای بخش دوّم شاهنامه یعنی زمان قتل کاوه تا‬ ‫قتل رستم‪.‬‬ ‫د) حماسههای پهلوانی منثور‪ :‬داستانهای سمک عیّار و حسین کُرد شبستری‪.‬‬ ‫هـ) حماسههای تاریخی منظوم‪.8 :‬ظفرنامة حمداهلل مستوفی‪.2.‬شهنشاهنامة فتحعلی خان‬ ‫صبا‪.‬‬ ‫ نمونههایی از ادبیّات حماسی فارسی‬ ‫ابیاتی از حماسة رستم و سهراب‬ ‫سرِ جنگجویان برآمد ز خواب‬ ‫به شبگیر چون بردمید آفتاب‬ ‫سرش پُر ز رزم و دلش پُر ز بزم‬ ‫رزم‬ ‫خِفتان‬ ‫سهراب‬ ‫بپوشید‬ ‫به چنگ اندرون گُرزة گاورنگ‬ ‫بیامد خروشان بران دشتِ جنگ‬ ‫تو گفتی که با او بههم بود شب‬ ‫ز رستم بپرسید خندان دو لب‬ ‫ز پیگار بر دل چه آراستی؟‬ ‫که شب چون بُدَت؟ روز چون خاستی؟‬ ‫بزن جنگ و بیداد را بر زمین‬ ‫ز کف بفگن این گُرز و شمشیرِ کین‬ ‫دل از جنگ جُستن پشیمان کنیم‬ ‫به پیشِ جهاندار پیمان کنیم‬ ‫نبودیم هرگز بدین گفتوگوی‬ ‫بدو گفت رستم که‪ :‬ای نامجوی!‬ ‫‪9‬‬ ‫اوراق زرّین‬ ‫نگیرم فریبِ تو‪ ،‬زین در مکوش‬ ‫ز کُشتی گرفتن سخن بود دوش‬ ‫به کُشتی کمر بستهام بر میان‬ ‫نه من کودکم گر تو هستی جوان‬ ‫که فرمان و رایِ جهانبان بُوَد‬ ‫بکوشیم و فرجامِ کار آن بُوَد‬ ‫نباشد سخن زین نشان دلپذیر‬ ‫بدو گفت سهراب‪ :‬کز مردِ پیر‬ ‫برآید به هنگام هوش از بَرت‬ ‫مرا آرزو بُد که در بِسترت‬ ‫به فرمانِ یزدان بساییم دست‬ ‫اگر هوشِ تو زیرِ دستِ من است‬ ‫هُشیوار با گَبر و خُود آمدند‬ ‫از اسپانِ جنگی فرود آمدند‬ ‫ز تن خون و خُوی را فروریختند‪...‬‬ ‫برآویختند‬ ‫گرفتن‬ ‫کُشتی‬ ‫به‬ ‫ابیاتی از حماسة رستم و اسفندیار‬ ‫نگهبانِ تن کرد بر گَبر بَبر‬ ‫چو شد روز‪ ،‬رستم بپوشید گَبر‬ ‫نشست‬ ‫پیلپیکر‬ ‫بارة‬ ‫بران‬ ‫کمندی به فتراکِ زین بر‪ ،‬ببست‬ ‫چو بیرون شد از جایگاهِ نشست‬ ‫تَهمتن همیرفت نیزه به دست‬ ‫که بی تو مباد اسپ و گوپال و زین‬ ‫آفرین‬ ‫خواندند‬ ‫بَرو‬ ‫سپاهش‬ ‫همه دل پُر از باد و لب پُر ز پند‬ ‫هیرمند‬ ‫لبِ‬ ‫تا‬ ‫چنان‬ ‫بیامد‬ ‫همی ماند از کارِ گیتی شگفت‬ ‫گذشت از لبِ رود و باال گرفت‬ ‫کار‬ ‫برآرای‬ ‫آمد‬ ‫هماوَردت‬ ‫اسفندیار‬ ‫فرّخ‬ ‫کای‬ ‫خروشید‬ ‫کُهَن‬ ‫پَرخاشجویِ‬ ‫شیرِ‬ ‫ازان‬ ‫چو بشنید اسفندیار این سُخَن‬ ‫بدانگه که از خواب برخاستم‬ ‫بخندید و گفت‪ :‬اینک آراستم‬ ‫همان تَرکش و نیزة جنگجوی‬ ‫بفرمود تا جوشن و خُودِ اوی‬ ‫نهاد آن کالهِ کیی بر سرش‬ ‫بَرش‬ ‫روشن‬ ‫پوشید‬ ‫و‬ ‫ببردند‬ ‫نهادند و بُردند نزدیکِ شاه‬ ‫بفرمود تا زین بر اسپِ سیاه‬ ‫ز زور و ز شادی که بود اندر اوی‬ ‫چو جوشن بپوشید پَرخاشجوی‬ ‫ز خاک سیاه اندرآمد به زین‬ ‫نهاد آن بُنِ نیزه را بر زمین‬ ‫نشیند برانگیزد از گور شور‬ ‫بسانِ پلنگی که بر پشتِ گور‬ ‫***‬ ‫‪01‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫خواندند‬ ‫آفرین‬ ‫نامدار‬ ‫بران‬ ‫فروماندند‬ ‫شگفتی‬ ‫در‬ ‫سپه‬ ‫تو گفتی که اندر جهان نیست بزم‬ ‫بران گونه رفتند هر دو به رزم‬ ‫دو شیر سرافراز و دو پهلوان‬ ‫چو نزدیک گشتند پیر و جوان‬ ‫تو گفتی بدرّید دشتِ نبرد‪...‬‬ ‫خروش آمد از بارة هر دو مرد‬ ‫‪«.2‬ادبیّات غِنایی»‬ ‫ درآمدی بر ادبیّات غنایی‪ :‬ادب غنایی در اصل اشعاری است که احساسات و‬ ‫عواطف شخصی را مطرح کند‪.‬این گونه اشعار ـ که کوتاه بود ـ در یونان باستان با‬ ‫همراهی بربط (در یونانی ‪ Lura‬و در انگلیسی و فرانسه ‪ )Lyre‬خوانده میشد؛ و از این‬ ‫رو در زبانهای فرنگی به اشعار غنایی‪ ،‬لیریک ‪ Lyric‬میگویند‪.‬حضرت داوود هم مزامیر‬ ‫خود را با نوای بربط میخوانده است‪.‬باید توجّه داشت که مراد از اشعار لیریک در ادبیّات‬ ‫اروپایی‪ ،‬شعری است کوتاه و غیر روایی که گوینده در آن فقط احساسات خود را بیان‬ ‫کند و از این رو مرثیه را هم باید جزو ادب غنایی دانست‪ ،‬و اگر شعر‪ ،‬بلند و روایی باشد‬ ‫مثل خسرو و شیرین‪ ،‬به آن ‪ Lyric Dramatic‬یعنی شعر غنایی نمایشی یا داستانی میگویند‪.‬‬ ‫شعر لیریک ممکن است عاشقانه باشد؛ در این صورت به آن ‪ Love Lyric‬میگویند به‬ ‫معنی شعر عاشقانه یا تغزلی یا غزلی‪.‬در شعر غنایی‪ ،‬گاهی سخنگو خود شاعر است و‬ ‫گاهی کسی دیگر‪.‬به هر حال برخالف آن چه در نظر او به ذهن متبادر میشود‪ ،‬ممکن‬ ‫است شاعر ‪ Persona‬باشد یعنی نقابی بر چهره داشته باشد و خود واقعی را مطرح نسازد‪.‬‬ ‫پس شخصیت مطرح در شعر را نباید با شخصیت واقعی شاعر خلط کرد‪.‬در شعر فارسی‪،‬‬ ‫ادب غنایی به صورت داستان‪ ،‬مرثیه‪ ،‬مناجات‪ ،‬بثّ الشکوی و گالیه و تغزّل در قوالب‬ ‫غزل‪ ،‬مثنوی‪ ،‬رباعی‪ ،‬دو بیتی و حتی قصیده مطرح میشود‪.‬اما مهمّترین قالب آن غزل‬ ‫است‪.‬در غزل قهرمان اصلی معشوق است و قهرمان دیگر که عاشق و خود شاعر باشد‪،‬‬ ‫معشوق را بهانه کرده و گالیهها و آرزوها و احساسات خود را مطرح میکند‪.‬‬ ‫ موضوعات شعر غِنایی‪ :‬در شعر فارسی‪ ،‬وسیعترین افق معنوی‪ ،‬افق شعر غنایی‬ ‫است‪.‬مطالعه در تطوّر انواع غنایی در ادب فارسی‪ ،‬گستردهترین زمینة بحث است‪.‬‬ ‫‪00‬‬ ‫اوراق زرّین‬ ‫موضوعاتی ک ه در ادب فارسی‪ ،‬حوزة شعر غنایی را تشکیل میدهد‪ ،‬تقریباً تمام‬ ‫موضوعات رایج است‪ ،‬بجز (حَماسه و شعر تعلیمی)‪.‬حتّی داستانهای منظوم ادب پارسی‬ ‫(که نمی توان به دقّت عنوان دراماتیک و نمایشی بر آن اطالق کرد) همه در مقولة شعر‬ ‫غنایی قرار می گیرند؛ و در یک نگاه اجمالی‪ ،‬شعرهای عاشقانه‪ ،‬فلسفی‪ ،‬عرفانی‪ ،‬مذهبی‪،‬‬ ‫هجو‪ ،‬مدح و وصف طبیعت همگی مصادیق شعر غنایی هستند‪.‬نکتة قابل مالحظه این‬ ‫که در ادبیّات فارسی این مفاهیم اغلب با یکدیگر آمیختهاند و یک قطعه شعر یا یک‬ ‫قصیده ترکیبی است از مجموعة این مفاهیم‪.‬غزل فارسی ـ که یکی از سرشارترین‬ ‫حوزههای شعر است ـ نمونة خوبی است که در آن میتوان آمیزش انواع غنایی را به‬ ‫خوبی مالحظه کرد‪.‬در غزل حافظ مسائل اجتماعی (که با بیانی غنایی براساس «من»‬ ‫گسترده و اجتماعی شاعر مطرح شود) با مسائل خصوصی (از قبیل مرثیة دوست یا فرزند)‬ ‫و مباحث فلسفی (آغاز و انجام زندگی و سرنوشت انسان و اعتراض در برابر نظام کائنات)‬ ‫و هجو و طنز محیط و وصف طبیعت به هم میآمیزد و در یک زمینة کلّی عرفانی سیر‬ ‫میکند؛ اینها همه انواع جداگانة غنایی هستند که در شعر او ترکیب یافتهاند‪.‬‬ ‫کلمة غنایی (از ریشة غِنا به معنی موسیقی و نواختن و آواز خواندن) برابر است با‬ ‫کلمة لیریک (به معنی شعری که همراه با «لیر» ـ یک نوع آلت موسیقی ـ خوانده میشده‬ ‫است) در زبان یونانی قدیم‪ ،‬که بعدها به ادبیّات اروپایی راه یافته است‪.‬امروزه در‬ ‫مطبوعات؛ زبان منتقدان مطبوعات‪ ،‬اصطالح غنایی یا لیریک به معنی محدود و ناقص آن‬ ‫به کار میرود ؛ مثالً هر شاعری را که از عشق (به معنی محدود و کودکانه و جوانانة آن)‬ ‫سخن بگوید‪ ،‬شاعر غنایی میخوانند؛ در صورتی که چنین نیست‪.‬تقریباً تمامی آثار شعری‬ ‫معاصر ما (جز در نمونه هایی که مصداق دقیق حماسه یا بعضی تجربههای نمایشی و گاه‬ ‫تعلیمی قرار میگیرد) نمونه های شعر غنایی است‪.‬با این تفاوت که در یک نوع‪ ،‬از‬ ‫«من»تنها و رمانتیک و بیمار گونة فردی سخن میرود‪( ،‬عاشقانههای روزنامگی و‬ ‫قطعههای ادبی منظوم) و در یک نوع‪ ،‬از «من» گسترده و اجتماعی هنرمند (مثل بعضی از‬ ‫شعرهای نیما یا اخوان ثالث و ملک الشعرای بهار) سخن گفته میشود‪.‬همة اینها‬ ‫مصادی ق شعر غنایی هستند‪.‬در بررسی انواع غنایی در شعر فارسی زمینة اجتماعی را نباید‬ ‫‪02‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫فراموش کرد‪.‬هجوهای فردی را با هجوهای اجتماعی نباید در یک طراز قرار داد‪.‬‬ ‫مرثیههای خصوصی را با مرثیههای عام و اجتماعی نباید یکسان شمرد؛ و بر همین قیاس‬ ‫هر یک از انواع غنایی را با تو جّه به ارتباط و پیوندی که با جامعه و قلب تاریخ دارد‪ ،‬باید‬ ‫بهخوبی بررسی کرد‪.‬در چنین سنجشی میتوان ارزش گویندگانی از نوع حافظ با عبید‬ ‫را بهخوبی دریافت‪.‬‬ ‫ نمونههایی از ادبیّات غِنایی‪:‬‬ ‫ابیاتی از منظومة «لیلی و مجنونِ» نظامی‬ ‫شد چون مَهِ لیلی آسمانگیر‬ ‫چون رایتِ عشقِ آن جهانگیر‬ ‫در شیفتگی تمامتر گشت‬ ‫هر روز خمیده نامتر گشت‬ ‫هر یک شده چارهساز با او‬ ‫خویشان همه در نیاز با او‬ ‫در چارهگری زبان کشیدند‬ ‫دیدند‬ ‫چو‬ ‫ورا‬ ‫بیچارگیِ‬ ‫کز کعبه گشاده گردد این در‬ ‫گفتند به اتّفاق یک سر‬ ‫چون کعبه نهاد حلقه بر گوش‬ ‫آمد سویِ کعبه سینه پُرجوش‬ ‫کامروز منم چو حلقه بر در‬ ‫میگفت گرفته حلقه در بر‬ ‫گوشم‬ ‫مباد‬ ‫او‬ ‫بیحلقة‬ ‫در حلقة عشق جان فروشم‬ ‫کاین است طریقِ آشنائی؟!‬ ‫گویند‪ :‬ز عشق کن جدائی‬ ‫جز عشق مباد سرنوشتم‬ ‫سِرشتم‬ ‫عشق شد‬ ‫پروردة‬ ‫وانگه به کمالِ کِبریائیت‬ ‫خدائیت‬ ‫خدائیِ‬ ‫به‬ ‫یارب‬ ‫کاو مانَد اگرچه من نمانَم‬ ‫کز عشق به غایتی رسانَم‬ ‫عاشقتر ازین کنم که هستم‬ ‫گرچه ز شرابِ عشق مستم‬ ‫لیلیطلبی ز دل رها کن‬ ‫گویند که‪ :‬خود ز عشق واکن‬ ‫هر لحظه بده زیاده میلی‬ ‫یارب تو مرا به رویِ لیلی‬ ‫بِستان و به عمرِ لیلی افزای‬ ‫از عمرِ من آنچه هست بر جای‬ ‫یک موی نخواهم از سرش کم‬ ‫گرچه شدهام چو مویش از غم‬ ‫بی سکّة او مباد نامم‬ ‫جامم‬ ‫مباد‬ ‫او‬ ‫بادة‬ ‫بی‬ ‫‪03‬‬ ‫اوراق زرّین‬ ‫هم بی غمِ او مباد روزم‬ ‫گرچه ز غمش چو شمع سوزم‬ ‫چندانکه بُوَد یکی به صد باد‪...‬‬ ‫عشقی که چنین به جای خود باد‬ ‫***‬ ‫ابیاتی از منظومة «خسرو و شیرینِ» نظامی‬ ‫آشنائی‬ ‫مُلکِ‬ ‫دارِ‬ ‫از‬ ‫بگفت‪:‬‬ ‫نخستین بار گفتش‪ :‬کز کجائی؟‬ ‫بگفت‪ :‬اندُه خرند و جان فروشند‬ ‫بگفت‪ :‬آنجا به صنعت در چه کوشند؟‬ ‫بگفت‪ :‬از عشقبازان این عجب نیست‬ ‫بگفتا‪ :‬جان فروشی در ادب نیست‬ ‫بگفت‪ :‬از دل تو میگوئی‪ ،‬من از جان‬ ‫بگفت‪ :‬از دل شدی عاشق بدینسان؟‬ ‫بگفت‪ :‬از جانِ شیرینم فزونست‬ ‫بگفتا‪ :‬عشقِ شیرین بر تو چونست؟‬ ‫بگفت‪ :‬آری چو خواب آید؛ کجا خواب؟‬ ‫بگفتا‪ :‬هر شبش بینی چو مهتاب؟‬ ‫بگفت‪ :‬آنگه که باشم خفته در خاک‬ ‫بگفتا‪ :‬دل ز مِهرش کی کنی پاک؟‬ ‫بگفت‪ :‬اندازم این سر زیر پایش‬ ‫بگفتا‪ :‬گر خَرامی در سرایش؟‬ ‫بگفت‪ :‬از دور شاید دید در ماه‬ ‫بگفتا‪ :‬گر نیابی سوی او راه؟‬ ‫بگفت‪ :‬آشفته از مه دور بهتر‬ ‫بگفتا‪ :‬دوری از مَه نیست درخَور‬ ‫بگفت‪ :‬از دوستان نآید چنین کار‬ ‫بگذار‬ ‫طبع‬ ‫دوستیش از‬ ‫بگفتا‪:‬‬ ‫بگفت‪ :‬از جان صبوری چون توان کرد؟‬ ‫بگفتا‪ :‬رو صبوری کن درین درد‬ ‫بگفت‪ :‬از عاشقی خوشتر چکار است؟‬ ‫بگفت‪ :‬از عشق کارت سخت زار است‬ ‫بگفتا‪ :‬دشمنند این هر دو بی دوست‬ ‫بگفتا‪ :‬جان مده‪ ،‬بس دل که با اوست‬ ‫بگفت‪ :‬آن‪ ،‬کس نداند جز خیالش‬ ‫بگفتا‪ :‬چونی از عشق جمالش؟‬ ‫بگفتا‪ :‬چون زیَم بیجانِ شیرین؟‬ ‫بگفت‪ :‬از دل جدا کن عشقِ شیرین‬ ‫بگفت‪ :‬این کی کند بیچاره فرهاد؟‬ ‫بگفت‪ :‬او آنِ من شد‪ ،‬زو مکن یاد‬ ‫بگفت‪ :‬آفاق را سوزم به آهی!‬ ‫بگفت‪ :‬ار من کنم در وی نگاهی؟‬ ‫صوابش‪...‬‬ ‫پرسیدن‬ ‫بیش‬ ‫نیامد‬ ‫چو عاجز گشت خسرو در جوابش‬ ‫***‬ ‫‪04‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫‪«.3‬ادبیّات تعلیمی»‬ ‫ درآمدی بر ادبیّات تعلیمی‪ :‬ادبیّات تعلیمی یکی از مهمّترین و قدیمیترین انواع‬ ‫ادبی است که هدف اصلی آن آموزش است‪.‬این اصطالح از بدو پیدایش به دو معنای‬ ‫خاصّ و عام به کار رفته‪ ،‬در گذشته معنای خاصّ آن بیشتر مورد توجّه بوده است امّا‬ ‫بعدها معنای عام آن اهمیت فوقالعادهای یافته است‪:‬‬ ‫‪.8‬ادبیّات تعلیمی در معنای خاصّ خود شامل دستورالعملهایی بوده که به آموزش‬ ‫یک فنّ یا هنر خاص اختصاص داشته است‪.‬قدیمیترین نمونه از این دست‪ ،‬شعری از‬ ‫هسیود (‪ )Hesiod‬یونانی (قرن هشتم قبل از میالد) است که تجربههای خود را در‬ ‫کشاورزی به برادر خود میآموزد‪.‬ویرژیل (‪ )Virgile‬شاعر رومی نیز منظومهای دارد که‬ ‫موضوع آن چگونگی ادارة مزرعه و نگهداری از آن است‪.‬این نوع ادبیّات در زبان فارسی‬ ‫نیز نمونههایی دارد از جمله‪« :‬نصاب الصّبیان» ابونصر فرّاهی در لغت و «دانشنامة مِیسَری»‬ ‫در داروشناسی و طبّ‪.‬‬ ‫‪.2‬ادبیّات تعلیمی در معنای عام به آثاری گفته میشود که موضوع آن مسائل اخالقی‪،‬‬ ‫عرفانی‪ ،‬مذهبی‪ ،‬اجتماعی‪ ،‬پند و اندرز‪ ،‬حکمت و ‪...‬است‪.‬امروزه وقتی از ادبیّات تعلیمی‬ ‫سخن میگویند‪ ،‬منظور ادبیّات تعلیمی در معنای عام است‪.‬به نظر میرسد که شاعران‬ ‫فارسی زبان در سرودن شعر تعلیمی متأثر از اندرزنامههایی باشند که قبل از اسالم در‬ ‫دوران ساسانیان نوشته شده بود‪«.‬آفریننامه» اثر بوشکور بلخی و «کلیله و دمنه» منظوم‬ ‫رودکی که بیتهایی پراکنده از آنها باقی مانده است‪ ،‬از قدیمترین نمونههای منظومههای‬ ‫تعلیمی است که در زبان فارسی دری به جا مانده است؛ اما‪ ،‬نخستین اثر منظوم و مستقلّ‬ ‫فارسی در اخالق‪« ،‬پندنامه نوشیروان» است که بدایعی بلخی‪ ،‬معاصر سلطان مسعود‪ ،‬آن‬ ‫را سروده است‪.‬‬ ‫در قرن پنجم‪ ،‬ناصر خسرو با سرودن قصاید طوالنی در وعظ و حکمت‪ ،‬و بیان‬ ‫اعتقادات دینی و انتقادهای سخت اجتماعی از مشهورترین شاعران‪ ،‬در قلمرو شعر تعلیمی‬ ‫است‪«.‬حدیقه الحقیقه» سنایی‪« ،‬مخزن االسرار» نظامی‪« ،‬مثنوی مولوی» و «بوستان» سعدی‬ ‫‪01‬‬ ‫اوراق زرّین‬ ‫از زیباترین و پرمعناترین اشعار تعلیمی هستند که در آنها از داستان و حکایت و تمثیل‬ ‫برای بیان مفهوم استفاده شده و به شیوه پند و اندرز غیر مستقیم است‪.‬‬ ‫شعر تعلیمی در قدیم شامل سرودههای اخالقی و مذهبی و عرفانی است‪ ،‬ولی از‬ ‫انقالب مشروطه به بعد مسائل سیاسی و اجتماعی وارد آن میگردد و آن را غنیتر میسازد‬ ‫و ادبیّات را به سوی تعهّد و مسائل اجتماعی سوق میدهد‪.‬آنچه که باعث رونق و‬ ‫شکوفایی و دوام ادبیّات تعلیمی گردید‪ ،‬شکل گیری عرفان و تصوّف در فرهنگ ایران‬ ‫بود‪.‬عارفان که فرهنگ کنارهگیری از دنیا را پیش گرفته بودند‪ ،‬مرتّب انسانها را به ناپایدار‬ ‫بودن دنیا و گذرا بودن لذّتها و غمهای آن متوجّه میکردند؛ بنابراین عرفان عمدهترین‬ ‫سهم را در ادبیّات تعلیمی ایران دارد‪.‬از آن جا که مخاطبان شعر تعلیمی مردم عادی‬ ‫هستند زبانی که برای نوع ادبیّات به کار برده شده‪ ،‬ساده و تا حد امکان قابل فهم همگان‬ ‫است‪.‬‬ ‫عدهای شعر تعلیمی را در برابر شعر ناب قرار دادهاند و معتقدند آموزش‪ ،‬وظیفة هنر‬ ‫نیست‪.‬از زمانی که افالطون شاعران را از مدینة فاضله طرد کرد‪ ،‬این مباحث در تاریخ‬ ‫ادبیّات شروع شد و از آن زمان تا امروز نظریات مختلفی درباره ارتباط بین شعر و تعلیم‬ ‫و آموزش و درباره جوهر هنر و وظایف آن اظهار شده است؛ عدهای وصف تعلیمی را‬ ‫برای شعرهایی که جنبة آموزشی دارند به صورت تحقیرآمیز به کار میبرند‪.‬با این حال‬ ‫در میان شاهکارهای بزرگ دنیا به آثاری برمیخوریم که عالوه بر ارزش هنری‪ ،‬دارای‬ ‫جنبة آموزشی و تعلیمی هستند مثل کمدی الهی دانته‪.‬‬ ‫هرچند آثار منثور نیز به ادبیّات تعلیمی پرداختهاند و نمونههایی مثل قابوسنامه‪،‬‬ ‫گلستان سعدی‪ ،‬سیاستنامه و ‪...‬پدید آمدند اما در حوزه شعر نمونههای هنریتر و واالتر‬ ‫و درخشانتری از این نوع ادبی را میتوان دید‪.‬‬ ‫ نمونههایی ادبیّات تعلیمی‬ ‫دردمند‬ ‫تشنة‬ ‫دیوار‬ ‫سرِ‬ ‫بر‬ ‫بر لبِ جو بود دیواری بلند‬ ‫از پیِ آب او چو ماهی زار بود‬ ‫مانعش از آب آن دیوار بود‬ ‫بانگِ آب آمد به گوشش چون خطاب‬ ‫ناگهان انداخت او خشتی در آب‬ ‫‪06‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ‬ ‫چون خطابِ یارِ شیرینِ لذیذ‬ ‫گشت خشتانداز از آنجا خشتکَن‬ ‫از صفایِ بانگِ آب‪ ،‬آن مُمتَحَن‬ ‫فایده چه زین زدن خشتی مرا؟‬ ‫آب میزد بانگ یعنی هی تُرا‬ ‫من ازین صنعت ندارم هیچ دست‬ ‫تشنه گفت‪ :‬آبا مرا دو فایدهست‬ ‫کو بُوَد مر تشنگان را چون رَباب‬ ‫فایدة اوّل سماعِ بانگِ آب‬ ‫برکَنَم‪ ،‬آیم سویِ ماء مَعین‬ ‫فایدة دیگر که هر خشتی کزین‬ ‫پستتر گردد به هر دفعه که کَند‬ ‫کز کمیِّ خشت‪ ،‬دیوارِ بلند‬ ‫فصلِ او درمانِ وصلی میبود‬ ‫میشود‬ ‫قُربی‬ ‫دیوار‪،‬‬ ‫پستیِ‬ ‫موجبِ قُربی که وَاسجُد وَ اقتَرِب‬ ‫سجده آمد کَندن خشتِ لَزِب‬ ‫مانعِ این سر فرود آوردنست‬ ‫تا که این دیوار‪ ،‬عالیگردنست‬ ‫تا نیابم زین تنِ خاکی نجات‬ ‫سجده نتوان کرد بر آبِ حیات‬ ‫او کلوخِ زَفتتر کَند از حجاب‬ ‫هر که عاشقتر بُوَد بر بانگِ آب‬ ‫ج‬ ‫(مثنوی معنوی)‬ ‫که معنی بماند نه صورت به جای‬ ‫اگر هوشمندی‪ ،‬به معنی گرای‬ ‫به صورت درش هیچ معنی نبود‬ ‫که را دانش و جود و تقوی نبود‬ ‫که خُسبَند از او مردم آسودهدل‬ ‫کسی خُسبَد آسوده در زیر گِل‬ ‫به مُرده نپردازد از حرصِ خویش‬ ‫غمِ خویش در زندگی خور که خویش‬ ‫که بعد از تو بیرون ز فرمانِ توست‬ ‫زر و نعمت اکنون بده کآنِ توست‬ ‫پراگندگان را ز خاطر مَهِل‬ ‫نخواهی که باشی پراگنده دل‬ ‫که شَفقت نیاید ز فرزند و زن‬ ‫تو با خود بِبَر توشة خویشتن‬ ‫که با خود نصیبی به عُقبی بَرَد‬ ‫کسی گویِ دولت ز دنیا بَرَد‬ ‫نخارد کس اندر جهان پشتِ من‬ ‫به غمخوارگی چون سرانگشتِ من‬ ‫که سِترِ خدایت بُوَد پردهپوش‬ ‫به پوشیدنِ سِترِ درویش کوش‬ ‫که ترسد که محتاج گردد به غیر‬ ‫خیر‬ ‫محتاج‬ ‫به‬ ‫رسانَد‬ ‫بزرگی‬ ‫که روزی دلی خسته باشی مگر‬ ‫درنگر‬ ‫خستگان‬ ‫دلِ‬ ‫حالِ‬ ‫به‬ ‫‪07‬‬ ‫اوراق زرّین‬ ‫به شُکرانه خواهنده از در مران‬ ‫دیگران‬ ‫درِ‬ ‫بر‬ ‫خواهندهای‬ ‫نه‬ ‫(بوستان سعدی)‬ ‫***‬ ‫‪«.4‬ادبیّات عرفانی»‬ ‫ درآمدی بر ادبیّات عرفانی‪ :‬ادبیّات عرفانی یا ادبیّات صوفیانه‪ ،‬قسمتی از میراث‬ ‫منثور و منظوم ادبی است که شاعران عارف یا عارفان شاعر‪ ،‬تحت تأثیر مشرب تصوّف‬ ‫به وجود آوردهاند و در برگیرندة قسمت عظیمی از ادبیّات پارسی است‪.‬برای شناخت‬ ‫این نوع ادبیّات الجرم باید پدیدآورندگان آن یعنی صوفیه و عرفا را شناخت‪.‬تصوّف یک‬ ‫مشرب خاص فکری است که تقریباً از قرن دوم هجری قمری به طور رسمی مطرح شد‪،‬‬ ‫و سابقه تعالیم آنان را میتوان از زمان پیامبر و «اهل صفه» به حساب آورد‪.‬اهل صفّه‬ ‫کسانی بودند که در اثر تعلیمات پیامبر(ص) و از سویی دنیازدگی جانشینان پیامبر به‬ ‫خصوص از دورة عثمان به بعد‪ ،‬به زهد و دنیاگریزی روی آوردند و کمکم اقلیت خاص‬ ‫فکری را شکل دادند‪.‬اوّلین چیزی که در بین آنان مطرح شد مذمت دنیا و خواهشهای‬ ‫نفسانی بود و سپس عشق به خدا و طلب او که مرکز خواستهها و هدف نهایی اعمالشان‬ ‫قرار داشت‪.‬از همین جاست که تعلیمات و سخنان آنها دو دسته میشود‪ :‬دستهای به‬ ‫وعظ و اندرز (ادب تعلیمی) و دسته ای به جذبه و عشق (ادب عاشقانه) میپردازند‪.‬‬ ‫بعدها میراث عظیمی تحت عنوان ادبیّات عرفانی از آنان به جای ماند که از این مشرب‬ ‫فکری تغذیه مینمود‪.‬‬ ‫«تصوّف که از مشرب ذوق و الهام سرچشمه میگیرد‪ ،‬البتّه با شعر و شاعری که نیز‬ ‫از همین لطیفة نهانی برمیخیزد مناسبت تمام دارد‪ ،‬اما با این همه‪ ،‬صوفیه که در آغاز اهل‬ ‫زهد و پرهیز بوده اند‪ ،‬به همان نسبت در اوایل‪ ،‬چندان رغبتی به شعر و شاعری نشان‬ ‫نمیدادند‪.‬درست است که اشعاری به بعضی از قدمای صوفیه مثل ذاالنّون مصری و یحیی‬ ‫بن معاذ رازی و دیگران نسبت دادهاند‪ ،‬اما این گونه اشعار از زبان و روایت صوفیان (که‬ ‫چندان قابل استناد نیست) به ما رسیده و از طرفی چندان در بردارندة حکمت و فکر‬ ‫‪08‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫صوفیه نیست‪.‬صوفیه معتدل هم حتی در آغاز‪ ،‬اظهار عالقه به شعر نمیکردند و حتی از‬ ‫خواندن قرآن به الحان و شنیدن اشعار کراهیت داشتند»‪(.‬زرین کوب‪)841 :8979 ،‬‬ ‫اوّلین آغازگر شعر را بین متصوّفه ابوسعید اباالخیر (‪441 – 957‬ه‪.‬ق) گفتهاند‪.‬ابوسعید‬ ‫برخالف مخالفتهای فقها و متشرّعان و حتی متصوّفه‪ ،‬بر سر منبر وعظ‪ ،‬اشعار بسیاری‬ ‫میخواند و از آن تأویل و تفسیر عرفانی میکرد‪.‬میتوان گفت شعر صوفیانة فارسی‬ ‫مقارن با اوایل قرن پنجم با ابوسعید اباالخیر در خراسان رواج تمام یافت‪«.‬بعد از عهد‬ ‫سلطان محمود غزنوی و پسرش (سلطان مسعود) به جهت اسباب گوناگون‪ ،‬تصوّف در‬ ‫خراسان و عراق رواج تمام یافت و با اینکه فقها خواندن شعر به ویژه غزل را بر سر منبر‬ ‫ممنوع کرده بودند‪ ،‬با وجود این‪ ،‬روایت ابیات عاشقانه و نقل قصص و حکایات در بین‬ ‫صوفیان رایج بود‪.‬رباعیات عینالقضاة همدانی و ابوسعید و اوحدی کرمانی و همچنین‬ ‫غزلیات سنایی و عطار‪ ،‬نمونة رواج شعر را در خانقاهها به دست میدهد»‪(.‬همان‪ ،‬با‬ ‫تلخیص و تصرف‪)842 ،‬‬ ‫بعد از ابوسعید‪ ،‬سنایی در قرن ششم‪ ،‬با وارد کردن حال و هوا و درون مایههای‬ ‫عرفانی به ساختار مستحکم قصیده‪ ،‬دیپاچهای نو بر ادبیّات عرفانی گشود‪.‬سنایی عالوه‬ ‫بر غزلیاتش که سرشار از جذبه و شور و حال قلندری و مالمتی است‪ ،‬در ساختار قصیده‪،‬‬ ‫مضمون عرفان را وارد کرد و بعد از او‪ ،‬عطار نیشابوری در قالب غزل و مثنوی‪ ،‬مفاهیم‬ ‫عالی عرفانی را مطرح کرد‪.‬البتّه ذکر یک نکتة مهمّ اساسی است که ادبیّات عرفانی‬ ‫همانطور که در ابتدای این نوشته به صورت اجمال آمد‪ ،‬به دو نوع ادب تعلیمی و ادب‬ ‫عاشقانه تقسیم میشود‪.‬شاعران صوفی‪ ،‬سُکر و وجد و حاالت حاصل از غلبات روحانی‬ ‫را عموماً در قالب غزل می سرایند‪ ،‬و همچنین وعظ و تذکیر و زهد و تحقیق را عموماً‬ ‫در قالب مثنوی به عنوان مهارتها و گوشزدهایی برای سالکان میسرایند؛ بر این اساس‪،‬‬ ‫سنایی و عطار مثل دیگر شاعران عارف‪ ،‬هم غزلیات پر از جذبه و شور دارند و هم‬ ‫مثنویات تعلیمی مثل حدیقه الحقیقه سنایی و منطق الطیر عطار‪.‬‬ ‫‪09‬‬ ‫اوراق زرّین‬ ‫سرآمد شاعران عارف‪ ،‬موالنا جالل الدین محمّد رومی است که هم در عرصة ادب‬ ‫عاشقانة عرفانی بیمانند است و هم در عرصة ادب تعلیمی عرفانی‪.‬مثنوی معنوی مولوی‬ ‫اثر گرانسنگی است که از بهترین و غنیترین میراث صوفیه به شمار میآید‪.‬‬ ‫«بعد از مولوی اوّلین کسی که جرأت کرد در شعر تعلیمی صوفیانه‪ ،‬شیوة مثنوی را‬ ‫سرمشق خود کند‪ ،‬پسرش سلطان ولد (معروف به بهاء ولد) است در «ولد نامه» خود‪.‬و‬ ‫بعد از او شیخ محمود شبستری است در «گلشنراز»‪(.‬زرین کوب‪)279 ،8957 ،‬‬ ‫به طور کلّی بعد از مولوی‪ ،‬ادبیّات عرفانی شکوفایی خاصی نداشته است و آثاری که‬ ‫بعدها به وجود آمد بر پایة تقلید از مولوی‪ ،‬عطار و سنایی بوده است‪.‬البتّه ادبیّات عرفانی‬ ‫شامل آثار منثور نیز میشود که شطحیات بایزد بسطامی‪ ،‬کشف المحجوب جُلّابی‬ ‫هجویری‪ ،‬مناجات نامه خواجه عبداهلل انصاری و‪...‬از آثار برجستة آن هستند اما بیشترین‬ ‫جلوة عرفان در عرصهی شعر بوده است‪.‬‬ ‫در مجموع صوفیّه و عرفا تأثیر بسیار مهمّی در شکلگیری و دگرگونی ادبیّات پارسی‬ ‫داشتهاند‪«.‬آنان قصیده را از لجنزار دروغ و تملّق به اوج و رفعتِ وعظ و تحقیق‬ ‫کشانده اند و غزل را از عشق شهوانی به محبت روحانی رسانیدهاند‪.‬مثنوی را وسیلهای‬ ‫برای تعلیم و تربیت و عرفان و اخالق کردهاند‪.‬رباعی را قالب بیان احوال و آالم زودگذر‬ ‫نفسانی نمودهاند‪.‬نثر را عمق و سادگی بخشیدهاند؛ و حکایت و قصه را قالب معانی و‬ ‫حکم کردهاند‪(.»...‬زرینکوب‪.)823 :8979 ،‬‬ ‫ نمونههایی از متون عرفانی‪:‬‬ ‫حدیثِ حُسن‬ ‫رمزی ز رازِ عشقت در صد زبان نگنجد‬ ‫جانا حدیثِ حُسنت در داستان نگنجد‬ ‫مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد‬ ‫آن دَم که عاشقان را نزدِ تو بار باشد‬ ‫زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد‬ ‫هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را‬ ‫هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد‬ ‫آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند‬ ‫دل در حساب ناید جان در میان نگنجد‬ ‫آنجا که عاشقانت یک دم حضور یابند‬ ‫از دل اگر برآید در آسمان نگنجد‬ ‫اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی‬ ‫‪21‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد‬ ‫عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد‬ ‫(غزلیّات عطّار)‬ ‫ای ساکنِ جان‬ ‫در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی؟‬ ‫ای ساکنِ جانِ من! آخر به کجا رفتی؟‬ ‫چون مرغ بپرّیدی‪ ،‬ای دوست! کجا رفتی؟‬ ‫چون عهدِ دلم دیدی‪ ،‬از عهد بگردیدی‬ ‫از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی!‬ ‫در روح نظر کردی‪ ،‬چون روح سفر کردی‬ ‫مانندة بویِ گُل با بادِ صبا رفتی‬ ‫رفتی تو بدین زودی‪ ،‬تو باد صبا بودی‬ ‫از نورِ خدا بودی‪ ،‬در نورِ خدا رفتی‬ ‫نی بادِ صبا بودی‪ ،‬نی مرغِ هوا بودی‬ ‫وز ننگِ چنین خانه‪ ،‬بر سقفِ سَما رفتی‬ ‫ای خواجة این خانه‪ ،‬چون شمع در این خانه‬ ‫(غزلیّات موالنا)‬ ‫وصفِ جمالِ دوست‬ ‫این حدیث از دگری پرس که من حیرانم‬ ‫آن نه رویست که من وصف جمالش دانم‬ ‫عجب اینست که من واصل و سرگردانم‬ ‫آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست‬ ‫گر اجازت دهی ای سرو روان بنشانم‬ ‫سرو در باغ نشانند و تو را بر سر و چشم‬ ‫دیر سالست که من بلبل این بستانم‬ ‫عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست‬ ‫که به کاری به از این بازنیاید جانم‬ ‫باش تا جان برود در طلب جانانم‬ ‫صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم‬ ‫هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز‬ ‫من به خود هیچ نیم هر چه تو گویی آنم‬ ‫گفته بودی که بود در همه عالم سعدی‬ ‫(غزلیّات سعدی)‬ ‫دلِ غیبنمای‬ ‫ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد‬ ‫دلی که غیب نمای است و جام جم دارد‬ ‫به دست شاهوشی ده که محترم دارد‬ ‫به خط و خال گدایان مده خزینه دل‬ ‫غالم همت سروم که این قدم دارد‬ ‫نه هر درخت تحمل کند جفای خزان‬ ‫کدام محرم دل ره در این حرم دارد‬ ‫ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان‬ ‫به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد‬ ‫دلم که الف تجرد زدی کنون صد شغل‬ ‫که جلوه نظر و شیوه کرم دارد‬ ‫مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری‬ ‫‪20‬‬ ‫اوراق زرّین‬ ‫که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد‬ ‫ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست‬ ‫(غزلیّات حافظ)‬ ‫***‬ ‫فصل سوم‬ ‫آشنایی با سبكهاى شعر فارسى‬ ‫‪.)1‬سبك خراسانى‪ :‬پس از تسلّط اعراب بر ایران و توجّه شاعران و نویسندگان‬ ‫ایرانى به زبان عربى در اوایل سدة سوّم هجرى‪ ،‬همراه با نهضتهاى سیاسى‪ ،‬حرکتى از‬ ‫سوى شعرا براى زنده نگاه داشتن ادب و فرهنگ ایرانى در گوشه و کنار ایران آغاز شد‬ ‫و به زودى صدها شاعر فارسىگوى‪ ،‬اشعار زیبا و لطیفِ فراوانى به زبان فارسى سرودند‪.‬‬ ‫شعر این دوره ساده و روان و روشن و دور از تشبیهات و صنایعِ دشوار است‪.‬در آن‬ ‫برخى واژههاى فارسى درى که امروزه نامأنوس و نامتداول است‪ ،‬به چشم میخورد؛ و‬ ‫از واژههاى دشوار عربى اثرى نیست‪.‬موضوع شعر‪ ،‬وصف مظاهر طبیعت و توصیف‬ ‫حاالت عاطفى و مدح و اخالق و قالب اصلى‪ ،‬قالب قصیده است‪.‬برجستهترین نمایندگان‬ ‫این سبک عبارتند از‪ :‬رودکى‪ ،‬فرّخى‪ ،‬منوچهرى‪ ،‬فردوسى و ناصرخسرو میباشد‪.‬‬ ‫‪ )2‬سبك عراقى‪ :‬در سدة ششم بهتدریج دگرگونى چشمگیرى در شعر فارسى پدیدار‬ ‫شد‪.‬استفادة بیشتر از کلمات دشوار عربى و تشبیهات پیچیده و صنایع ادبى رواج یافت‪.‬‬ ‫موضوعات مهمّ شعر این دوره بیشتر‪ ،‬تصوّف و عرفان‪ ،‬پند و اندرز و مسائل پیچیدة ذهنى‬ ‫و فلسفى است‪.‬در این دوره قالب غزل و مثنوى رواج یافت‪.‬از شاعران مهمّ این دوره‬ ‫میتوان از سعدى و مولوى و حافظ نام برد‪.‬این سبک تا اواخر سدة نهم ادامه یافت‪.‬‬ ‫‪ )3‬سبك هندى‪ :‬از اواخر سدة نهم شاعرانى چون صائب تبریزى و عرفى شیرازى و‬ ‫کلیم کاشانى و بیدل دهلوى که در هندوستان میزیستند یا به هندوستان سفر کرده بودند‪،‬‬ ‫تحت تأثیر نازککارىهاى هنرِ هندى‪ ،‬به افراط در صنعت و تمثیل و باریکاندیشى و‬ ‫مضمون سازى پرداختند‪.‬شعر آنها داراى نکات تمثیلى پندآمیز فراوانى است‪.‬الفاظ و‬ ‫عبارات و تعبیرات کوچه و بازار در سبک هندى رواج فراوان دارد‪.‬قالب غزل در این‬ ‫سبک‪ ،‬قالب اصلى بوده و در یک غزل معموالً هر بیت موضوع مستقلّى دارد که با بیتهاى‬ ‫دیگر همگون نیست و از میان آنها میتوان تک بیتهاى فراوانى را انتخاب کرد‪.‬این‬ ‫سبک در اواخر سدة دوازدهم به پایان رسید‪.‬‬ ‫‪23‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫‪ )4‬سبك دورۀ بازگشت ادبى‪ :‬در اواخر سدة دوازدهم شعرایی چون هاتف و مشتاق‬ ‫و نشاط و سروش و قاآنى از نو به سبک خراسانى و عراقى روى آورده‪ ،‬اشعارى به سبک‬ ‫شعر شاعران گذشته سرودند‪.‬قالبهاى شعرى این دوره‪ ،‬بیشتر قصیده‪ ،‬غزل و مثنوى‬ ‫است‪.‬‬ ‫‪ )5‬سبك دورۀ مشروطیّت‪ :‬با آغاز این دوره‪ ،‬تعدادى از شعرا تحت تأثیر ادبیّات‬ ‫مغرب زمین اندیشههاى آزادى خواهى و سیاسى را وارد شعر فارسى کردند که از آن‬ ‫جمله میتوان از علىاکبر دهخدا‪ ،‬میرزاده عشقى و ملک الشّعراى بهار نام برد‪.‬ادامة این‬ ‫جریان منجرّ به ظهور کسانى چون جعفر خامنهاى و نیما یوشیج شد که مسائل عصر خود‬ ‫را با زبانى جدید بیان داشتند‪.‬جریانات ادبى آن دوره باعث پیدایش قوالب جدید شعرى‬ ‫از جمله چهارپاره شد که جعفر خامنهاى از چهرههاى شاخص این قالب میباشد‪.‬‬ ‫‪ )6‬سبك دورۀ معاصر (نیمایی)‪ :‬نیما یوشیج گونهاى جدید از شعر را پدید آورد که‬ ‫بعدها به شعر آزاد یا شعر نیمایى معروف شد‪.‬در این قالب مصرعها بنا به نیاز شاعر‬ ‫کوتاه و بلند میشود و در آنها تعداد پایه هاى عروضى برابر نیست‪.‬فریدون مشیرى و‬ ‫سهراب سپهرى و مهدى اخوان ثالث و احمد شاملو و چند تن دیگر در این شیوه‬ ‫آثارارزندهاى از خود به جا گذاردهاند‪.‬‬ ‫***‬ ‫فصل چهارم‬ ‫شعر و نثر معاصر فارسی‬ ‫ ادوار ادبیّات معاصر‬ ‫‪.1‬دورۀ مشروطیّت (‪ 12١5‬ـ ‪ 12١١‬ه‪.‬ش)‪ :‬ادبیّات مشروطه شامل بخشی از ادبیّات‬ ‫کهن فارسی است که از یک سو ریشه در دهة سوم سلطنت ناصرالدین شاه و ویژگیهای‬ ‫عمومی آن دارد و از سوی دیگر در ادبیّات نوی متجلی میشود که تا سالهای نزدیک به‬ ‫کودتای سال ‪ 8233‬ه‪.‬ش و حتی چند سال پس از آن ادامه مییابد‪.‬این ادبیّات‪ ،‬تالش و‬ ‫تکاپوی ملّت ایران را برای نیل به یک حکومت قانون و بریدن از حکومت استبداد‪،‬‬ ‫بازتاب داده است و ظهور آن را میتوان با آشنایی ایرانیان با ایدة «آزادی» به مفهوم‬ ‫اروپایی آن مقارن دانست‪.‬در این دوره‪ ،‬شعر فارسی در قلمرو محتوا و اهداف شعری از‬ ‫دربار رست و گام به کوچه و بازار نهاد و مشحون از خون و فریاد و گرمی زندگی و‬ ‫آرمانها شد و مفاهیم جدیدی چون‪ :‬وطن‪ ،‬آزادی و قانون‪ ،‬فرهنگ نو و تعلیم و تربیت‬ ‫جدید‪ ،‬زنان و مسالة برابری با مردان‪ ،‬نقادی اصول اخالقی کهن و مبارزه با خرافات‬ ‫مذهبی نسج یافت‪.‬بدیهی بود که ورود این نوع احساسات و عواطف به شعر فارسی‪،‬‬ ‫باعث شد که شاعران به دنبال زبانی باشند که مناسب با این افکار و عقاید باشد‪.‬از این‬ ‫رو شعر فارسی که اکنون به قصد برآوردن نیاز عمیق اجتماعی می خواست با عوام و‬ ‫تودة مردم رابطه برقرار کند‪ ،‬به سوی زبان کوچه و بازار کشیده شد‪.‬در این دوره واژگان‬ ‫و عباراتی که از زبان مردم کوچه و بازار گرفته میشد‪ ،‬کاربرد عمومی پیدا کرد و واژگان‬ ‫اروپایی که با خود مفاهیم جدیدی به قلمرو نظم اجتماعی و سیاست آوردند‪ ،‬وارد زبان‬ ‫شعر فارسی شد‪.‬در دورة مشروطیّت‪ ،‬روزنامه نگاری‪ ،‬نثر فارسی را از آسمان هفتم هنر‬ ‫و تکنیک به حیطة زندگی روزمره فرو کشید‪.‬نثر روزنامههای دورة قاچار از نظر دستور‬ ‫زبان البتّه قابل انتقاد است ولی این نثر بسیار ساده و در بیان مفاهیم خود راه خطا نرفته‬ ‫است‪.‬‬ ‫‪21‬‬ ‫منابع و مآخذ‬ ‫‪.2‬دوره فَترت ادبی (‪ 12١١‬ـ ‪ 1321‬ه‪.‬ش)‪ =( :‬دورة پس از کودتای رضا شاه)‬ ‫ادبیّات فارسی در سال های نخستین پس از کودتای سال ‪8233‬ش آخرین تالش خود را‬ ‫برای حفظ آزادی و استقالل و نگهداری آن بذر انجام داد که به بهای اندوه و دل‬ ‫شکستگی‪ ،‬در جامعة ایران در حال رشد بود‪.‬با این حال نتوانست در برابر رخنة ریاکاری‬ ‫و نیروی پول خارجی ایستادگی کند‪.‬در این دوره دست کم می توان دو گروه شاعر را‬ ‫تشخیص داد‪:‬‬ ‫‪ -‬شاعرانی که کاری با زندگی و سیاست نداشتند‪.‬وحید دستگردی (سردبیر مجلّة‬ ‫ارمغان)‪ ،‬افسر (رییس انجمن ادبی ایران)‪ ،‬امیرالشعر نادری‪ ،‬غمام همدانی‪ ،‬عبرت‬ ‫مصاحبی‪ ،‬صادق سرمد و عباس فرات از این رده بودند‪.‬شعر آنان مرکب از غزل‪ ،‬قصیده‪،‬‬ ‫قطعه‪ ،‬رباعی و شمع و گل و پروانه و اندرزهای مکرر بود‪.‬تعداد آنان زیاد و عملکردشان‬ ‫صفر بود‪.‬ارگان ادبی بیشتر آنان نشریهای بود با عنوان «کانون شعرا» (‪ 8989‬ه‪.‬ش) که‬ ‫به سردبیری حسن مطیعی از عمال دولت منتشر میشد‪.‬‬ ‫‪ -‬شاعرانی که پیوند خود را با زندگی و سیاست حفظ کردند‪.‬مانند بهار‪ ،‬فرخی یزدی‪،‬‬ ‫پروین اعتصامی‪ ،‬عارف قزوینی و دهخدا‪.‬برخی از آنان به ویژه بهار‪ ،‬دهخدا‪ ،‬عارف و‬ ‫پروین در اوج وقایع‪ ،‬شعر را رها کردند‪.‬ولی بخش دیگری از این گروه دوم هوادار‬ ‫اصالحات در شعر بودند مانند عشقی که در نخستین روزهای به قدرت رسیدن رژیم‬ ‫کشته شد‪.‬ایرج که در اوایل سلطنت رضا شاه در گذشت‪.‬الهوتی که در خارج از ایران‬ ‫به سر می برد و سرانجام نیما یوشیج که در سرتاسر این دوره در انزوا مشغول تجربه و‬ ‫مهمّ بود و جز در سالهای آخر حکومت رضاخان که برخی از اشعار سفید خود را منتشر‬ ‫ساخت (‪8981‬ه‪.‬ش) کار دیگری نکرد‪.‬‬ ‫‪.3‬دوره پس از جنگ دوم جهانی تا عصر ما (‪ 1321‬ـ ‪ 1351‬ه‪.‬ش)‪ :‬تا حدود‬ ‫شهریور ‪8921‬ش و کمی پس از آن‪ ،‬تنها نیما یوشیج بود که اشعاری از نوع آزاد که کامال‬ ‫مخالف با نظم عروضی سنت شعر فارسی بود‪ ،‬میسرود‪.‬او در سال ‪8981‬ش توانست‬ ‫نمونههای جدیدی از آن را به چاپ برساند‪.‬ولی تا شهریور سال ‪8921‬ش و یا کمی پس‬ ‫از آن‪ ،‬کسی توجّهی به این نوع اشعار نداشت‪.‬پس از شهریور سال ‪8921‬ش‪ ،‬با فروپاشی‬ ‫‪26‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫سانسور و احیای آزادی مطبوعات‪ ،‬راه برای تنفس مملکت باز شد‪.‬در آغاز‪ ،‬نشریات‬ ‫جدید ادواری در صحنه ظاهر شدند‪.‬که از میان آنها می توان از نامه مردم ارگان حزب‬ ‫توده مردم ایران (‪8925‬ش)‪ ،‬پیام نو (‪8929‬ش) و سخن (‪8922‬ش) نام برد‪.‬چندین نشریة‬ ‫زودگذر نیز بودند که هر کدام پس از چند شماره جای خود را به دیگری میسپرد‪.‬در‬ ‫این جا و آن جای این نشریات میتوان اشعاری از نیمایوشیج و کسانی را دید که گوشة‬ ‫چشمی به اشعار او داشتند‪.‬‬ ‫در میان نخستین نسل شاعرانی که پس از شهریور ‪8921‬ش به سرودن شعر پرداختند‪،‬‬ ‫میتوان از شاعران زیر نام برد‪ :‬دکتر پرویز ناتل خانلری که پس از نیما بیشترین تأثیر را‬ ‫در شاعران پس از خود داشت‪ ،‬محمّد علی اسالمی ندوشن‪ ،‬مجدالدین میرفخرایی‬ ‫(گلچین معانی)‪ ،‬منوچهر شیبانی‪ ،‬فریدون توللی‪.‬پس از کودتای ‪21‬مرداد سال ‪8992‬ش‬ ‫در نتیجة انتشار برخی از مجموعههای شعر و برخی مقاالت‪ ،‬این بار «موج» دیگری در‬ ‫شعر فارسی رخ نمود‪.‬به طور کلی شعر فارسی پس از وقایع کودتای سال ‪ 8992‬در دو‬ ‫خط افتاد‪:‬‬ ‫‪ -‬خطّی که از آنِ ذهنهای «امیدوار» بود‪.‬‬ ‫‪ -‬خطّی که که به ذهنهای «مأیوس« تعلّق داشت‪.‬‬ ‫شاعران این دوره‪ ،‬که باید آن را دورة رشد شعر نو نامید‪ ،‬عبارتند از‪ :‬نیمایوشیج‪ ،‬فریدون‬ ‫مشیری‪ ،‬نصرت رحمانی‪ ،‬سهراب سپهری‪ ،‬مهدی اخوان ثالث‪ ،‬احمد شاملو‪ ،‬محمّد زهری‪،‬‬ ‫سایه‪ ،‬کسرایی‪ ،‬مفتون امینی‪ ،‬فروغ فرّخزاد‪.‬‬ ‫***‬ ‫‪27‬‬ ‫منابع و مآخذ‬ ‫ خداوندگارانِ شعر معاصرِ فارسی‬ ‫نیما یوشیج (‪ 1214‬ـ ‪ 133١‬ه‪.‬ش)‬ ‫علی اسفندیاری (علی نوری) مشهور به «نیما یوشیج» در سال (‪ 8274‬یا ‪ 8271‬ه‪.‬ش)‬ ‫در روستای یوش شهرستان نور مازندران به دنیا آمد‪.‬او خواندن و نوشتن را نزد آخوند‬ ‫ده فراگرفت‪.‬دوازده ساله بود که به همراه خانواده به تهران رفت و در مدرسه عالی «سن‬ ‫لویی» مشغول تحصیل شد‪.‬در این مدرسه یکی از معلّمان وی «نظام وفا» بود که در اثر‬ ‫تشویقهای او‪ ،‬نیما به سرودن شعر روی آورد‪.‬انقالب نیما با دو شعر «ققنوس» و «غراب»‬ ‫آغاز شد‪.‬او در ‪ 14‬سال زندگی خود توانست معیارهای هزارسالة شعر فارسی را که‬ ‫تغییرناپذیر و مقدّس و ابدی مینمود‪ ،‬با شعرهایش تحوّل بخشد‪.‬او با مجموعة تأثیرگذار‬ ‫«افسانه» که مانیفست شعر نو فارسی بود‪ ،‬در فضای راکد شعر ایران‪ ،‬انقالبی به پا کرد؛ و‬ ‫تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید‪.‬شعر نو عنوانی بود که‬ ‫خود نیما بر هنر خویش نهاده بود‪.‬تمام جریانهای اصلی شعر معاصر فارسی مدیون این‬ ‫انقال ب و تحوّلی هستند که نیما مبدع آن بود و بدین گونه به «پدر شعر نو فارسی» ملقّب‬ ‫می گردد‪.‬او در آثار بعدی خود اوزان شعر عروضی را میشکند و شعرش را از چارچوب‬ ‫وزن و قافیه آزاد میسازد و راهی تازه و نو در شعر میآفریند که به «سبک نیمایی» مشهور‬ ‫میگردد‪.‬این شاعر بزرگ به علّت ابتال به ذاتالرّیه در ‪ 89‬دی ‪ 8991‬درگذشت و در‬ ‫امامزاده عبداهلل تهران به خاک سپرده شد‪.‬سپس در سال ‪ 8972‬خورشیدی بنا به وصیّت‬ ‫وی پیکرش را به یوش منتقل و در آرامگاه خانوادگی در میان حیاط دفن کردند‪.‬‬ ‫آثار نیما‪ :‬منظومه «قصّة رنگ پریده» (دارای مضامین اجتماعی)‪« /‬ای شب»‪« /‬افسانه»‬ ‫(حاوی اشعار رمانتیک و عاشقانه)‪.‬ققنوس؛ غُراب و ‪...‬مجموعه آثار نیما پس از مرگش‬ ‫توسّط «سیروس طاهباز» گردآوری و چاپ شد‪.‬نمونههایی از شعر نیما‬ ‫خانهام ابریست‬ ‫یکسره روی زمین ابری است با آن‬ ‫خانهام ابری است امّا‬ ‫ابر بارانش گرفته است‬ ‫‪28‬‬ ‫درسنامۀ زبان و ادب فارسی‬ ‫در خیالِ روزهایِ روشنم کز دست رفتندم‬ ‫من رو به آفتابم‬ ‫میبرم در ساحتِ دریا نظاره ‪...‬‬ ‫چشم در راه‬ ‫تو را من چشم در راهم‬ ‫شباهنگام‬ ‫که میگیرند در شاخِ « تالجَن» سایهها رنگِ سیاهی‬ ‫وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم‬ ‫تو را من چشم در راهم‪،‬‬ ‫شباهنگام‬ ‫در آندم که بر جا درّه ها چون مُرده ماران خفتگانند‬ ‫در آن نوبت که بندد دست نیلوفر‬ ‫به پایِ سَرو کوهی دام‬ ‫گرَم یاد آوری یا نه‬ ‫من از یادت نمیکاهم‬ ‫تو را من چشم در راهم ‪...‬‬ ‫ای شب‬ ‫تا چند زنی به جانم آتش؟‬ ‫هان! ای شبِ شومِ وحشتانگیز‬ ‫یا پرده ز روی خود فروکش‬ ‫یا چشمِ مرا ز جای برکَن‬ ‫سیرم‬ ‫روزگار‬ ‫دیدنِ‬ ‫کز‬ ‫بمیرم‬ ‫تا‬ ‫بازگذار‬ ‫یا‬ ‫از دیده همیشه اشک بارم‬ ‫دیری ست که در زمانة دون‬ ‫تا باقیِ عمر چون سپارم؟‬ ‫عمری به کدورت و اَلَم رفت‬ ‫بگذار مرا به حالتِ خویش‬ ‫ای شب بِنِه این شگفتکاری‬ ‫با جانِ فسرده و دلِ ریش‬ ‫خواب‬ ‫فروبگیردم‬ ‫بگذار‬ ‫کمتر به من این جهان بخندد‬ ‫ببندد‬ ‫چشمها‬ ‫که‬ ‫بگذار‬ ‫***‬ ‫‪29‬‬ ‫منابع و مآخذ‬ ‫پژمان بختیاری (‪ 121١‬ـ ‪ 1353‬ه‪.‬ش)‬ ‫حسین پژمان بختیاری محقّق‪ ،‬مترجم و شاعر معاصر اهل ایران است‪.‬در سال ‪8273‬‬ ‫خورشیدی در محلّة حسنآباد تهران به دنیا آمد‪.‬پدر پژمان‪« ،‬علیمرادخان میرپنج» از‬ ‫سرداران دوران مشروطه بود که در دشتک بختیاری سکونت داشت و در دورة مظفّرالدین‬ ‫شاه برای تصدّی مناصب نظامی به تهران مهاجرت نمود و صاحب عنوان لشگری میرپنج‬ ‫(سرتیپ) گردید‪.‬مادر پژمان عالمتاج قائم مقامی متخلّص به (ژاله) از شاعران آن زمان‬ ‫بود که نسبش به خاندان میرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانی میرسید‪.‬پژمان نخستین بار در‬ ‫روستای دشتک به مکتبخانه رفت و نزد مالّعلی بنده بهرامی خواندن و نوشتن آموخت‪.‬‬ ‫سپس در تهران در مدرسه فرانسوی «سن لویی» تحصیالت خود را ادامه داد و با زبان و‬ ‫ادبیّات فرانسه آشنایی یافت؛ سپس به شعر و تصنیف روی آورد‪.‬پژمان از شاعران‬ ‫سنّتگرا امّا نوپرداز معاصر میباشد و این ارادت وی به ادبیّات کهن انگیزهساز تصحیح‬ ‫دیوان حافظ توسّط وی شد‪.‬وی در سوم آذر ماه سال ‪ 8959‬درگذشت و در گورستان‬ ‫بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شد‪.‬وی در نظم و نثر آثار فراوانی را برجای گذاشت‪:‬‬ ‫دیوان اشعار‪ /‬زن بیچاره‪ /‬خاشاک‪ /‬محاکمه شاعر‪ /‬اندرز یک مادر‪ /‬کویر اندیشه‪ /‬سیه روز‪/‬‬ ‫آتش دل و ‪...‬‬ ‫نمونههایی از شعر پژمان‪:‬‬ ‫یاد باد‪...‬‬ ‫کسی از عشقِ من و حُسنِ تو آگاه نبود!‬ ‫یاد باد آنکه تو را در دلِ کس راه نبود!‬ ‫لبِ خونابهخورم باخبر از آه نبود‬ ‫چشمِ حسرتنگرم آگهی از اشک نداشت‬ ‫عالَمی داشت ولی شُهرة اَفواه نبود‬ ‫شورشِ روحِ من و جلوة زیباییِ تو‬ ‫با تو بودم من و کس را به میان راه نبود‬ ‫یاد از آن بیخبریها که در آغوشِ وصال‬ ‫پردهای جز سرِ گیسویِ شبانگاه نبود‬ ‫یاد از آن شب که لبِ چشمه میانِ من و او‬ ‫«کاشکی عمرِ وصال اینهمه کوتاه نبود!»‬ ‫لبِ او بر لبِ من بود و بهحسرت میگفت‪:‬‬ ‫‪31‬‬ ‫درسنامۀ ?

Use Quizgecko on...
Browser
Browser