کلیات سبک شناسی PDF
Document Details
Uploaded by Deleted User
Tags
Summary
این سند شامل جزئیات در مورد کلیات سبک شناسی است. این متن به طور خلاصه در مورد ماهیت سبک، عوامل مؤثر در شکل گیری سبک، و رویکردهای مختلف برای تحلیل سبک ادبی بحث می کند.
Full Transcript
# دشواری تعریف سبک ## فصل اول ## تعاریف سبک سبک شناسی *(Stylistics)* بحث می کند؛ لذا بدیهی است که نخست باید دریابیم که سبک چیست؟ مفهوم سبک مثل بسیاری از مفاهیم دیگر مثلاً وجود بدیهی است، اما تعریف جامع و مانع آن دشوار است بدین ترتیب کمتر کسی است که فرضاً صدای حافظ را از صدای فردوسی بازنشناسد و ی...
# دشواری تعریف سبک ## فصل اول ## تعاریف سبک سبک شناسی *(Stylistics)* بحث می کند؛ لذا بدیهی است که نخست باید دریابیم که سبک چیست؟ مفهوم سبک مثل بسیاری از مفاهیم دیگر مثلاً وجود بدیهی است، اما تعریف جامع و مانع آن دشوار است بدین ترتیب کمتر کسی است که فرضاً صدای حافظ را از صدای فردوسی بازنشناسد و یا بین چهره شعری صائب و سعدی اشتباه کند. به عبارت دیگر ظاهراً شیوه تفکر و بیان این شاعران کاملاً از یکدیگر متمایز است. گوئی هر کدام در پای آثار خود مهر خود را زده اند و امضا کرده اند و یا بر پیشانی آثار آنان عکس و مشخصات صاحب اثر به طبع رسیده است. با این همه انگشت نهادن بر ویژگی با ویژگیهای این آثار بغایت دشوار است. به راستی وجوه امتیاز این آثار کدام است؟ در حافظ چیست که در خواجو نیست؟ آن مختصة مفارق و تعیین کننده سبکی چیست؟ آری راست است که در فردوسی روح حماسی است اما مگر روح حماسی در گرشاسپنامه نیست؟ مولانا از عرفان سخن گفته است مگر دیگران نگفته اند؟ گیرم تا حدودی به ویژگیهای سبکی اثری دست یافتیم حال از خود بپرسیم اساساً این ویژگیها یا سبک چگونه تحقق یافته و به وجود آمده است؟ عوامل بنیادی تکوین سبک چیست؟ ## کوشش در تعریف سبک به طور کلی میتوان گفت که سبک وحدتی است که در آثار کسی به چشم می خورد.  یک روح یا ویژگی با ویژگیهای مشترک و متکرر در آثار کسی است. ## ۱۴ کلیات سبک شناسی عبارت دیگر این وحدت منبعث از تکرار عوامل یا مختصاتی است که در آثار کسی هست و توجه خواننده دقیق و کنجکاو را جلب میکند ممکن است برخی از این عوامل با مختصات سبک ساز نسبه آشکار باشند اما معمولاً و غالباً پنهان و پوشیده اند. مثلاً آن زمینه مشترکی که کم و بیش در همه آثار سعدی دیده می شود چیست؟ قدما بدون هیچ گونه بحث فنی از روی ذوق و قریحه و بر اثر انس و ممارست در مورد آثار سعدی صفت سهل و ممتنع را به کار برده اند که هرچند درست است اما اصطلاح مبهمی است. سهل و ممتنع بودن در گرو چه عواملی است؟ عوامل سبک ساز اثر ممکن است حتی برای متخصصان هم روشن و شناخته نباشد. چه بسا کسانی که میپنداشتند شعر آنان چون شعر سعدی یا حافظ است اما در باطن شعر این بزرگان یعنی در ژرف ساخت آنها عوامل و قوانین پنهان متکرری است که منجر به آن وحدت و یکنواختی و رنگ یا سبک شده است و عدم توجه به آنها و رعایت نکردنشان هرگونه تقلید را مواجه با شکست کرده است. زمینه مشترک یا وحدت یعنی سبک فقط منوط به عوامل لفظی *(زبانی)* نیست بلکه در تفکر و بینش هم وحدت یا تکرار عوامل و عناصر خاص اندیشگی حضور دارد. بعدها خواهیم گفت که بین تفکر و زبان ارتباط مستقیمی است و از این رو برخی در مطالعات سبکی عملاً زبان را به نیابت از تفکر مورد مداقه قرار داده اند. به هر حال بحث ماهیت سبک و تکوین آن بحث ساده یی نیست. راست است که مفهوم سبک به طور طبیعی در اذهان هست و کسی که با ادبیات مأنوس باشد صدای صاحب سبکان را با هم اشتباه نخواهد کرد اما این اندازه شناخت خبرگان را راضی نمی کند. علاوه بر این سبک انواعی دارد و هر نوع داستان و تاریخچه یی از این جاست که مجموعه مباحثی به نام سبک شناسی به وجود آمده است. همان طور که اشاره کردیم سبک هم مسأله زبان است و هم مسأله فکر و هم زبان و فکر مخصوصی داریم که فقط در آثار ادبی دیده میشود. از این رو مسأله سبک تنها مورد توجه ادبا و منتقدان و محققان ادبی نیست بلکه سال هاست که توجه زبانشناسان را هم به خود جلب کرده است و در مقابل سبک شناسی ادبی *(Literary)* به وجود آمده است *(Linguistic Stylistics)* سبک شناسی زبانشناسانه *(Stylistics)* زبانشناس بیشتر به دنبال کد *(Code)* یا سیستم زبانی است که سبک در آن مستتر است. او فقط با توجه به زبان میخواهد سبک را تبیین کند به محتوی توجه ندارد ## تعاریف سبک **15** و همه چیز را در فرم یعنی زبان میجوید بین ادبا و زبانشناسان اختلاف نظر است. ادبا می گویند چه گونه میتوان در بحث از مولانا عرفان را در نظر نداشت یا در بحث از فردوسی، حماسه را مطرح نکرد؟ روانشناسان هم گاهی به سبک توجه دارند نظر آنان عمده متوجه سبک فردی یا شخصی است زیرا معتقدند که بین سبک و روان نویسنده ارتباط مستقیمی است. یکی از کسانی که در یکی از سمینارهای سبک شناسی - که هرازگاهی در کشورهای غربی به وسیله زبانشناسان تشکیل میشود - شرکت داشته است در گزارش خود میگوید دانشمندان آن مجلس در تعریف سبک شکست خوردند و فقط توانستند بگویند که چه چیز سبک نیست. ویتا گرداف یکی از سبک شناسان روسی میگوید در ادبیات کمتر اصطلاحی را میتوان یافت که از مفهوم سبک ذهنی تر و مبهم تر باشد ## پس چاره چیست؟ شاعران و نویسندگان و محققان ادبی در طول زمان تعریفهای مختلفی از سبک به دست داده اند و یا در مورد سبک اظهار نظرهائی کرده اند که هر کدام ناظر به حقایق و تجربیاتی است همه یا قریب به اکثر آنها را می توان تحت سه عنوان کلی زیر طبقه بندی کرد و بدین ترتیب خود را از صعوبت یک تعریف جامع و مانع رهانید 1. نگرش خاص 2. گزینش 3. عدول از هنجار ذیلاً هر یک از این مقولات را شرح میدهیم تا از مجموع آنها که نهایه یکی هستند و از سه زاویه به یک موضوع نگاه میکنند - دید روشنی از سبک به دست آید. ## **نگرش خاص** سبک حاصل نگاه خاص هنرمند به جهان درون و بیرون است که لزوماً در شیوه خاصی از بیان تجلی میکند. به عبارت دیگر هر دید ویژه یی در زبان ویژه یی رخ می نماید. بر طبق این تعریف هرگاه کسی به آفاق و انفس نگاه تازه یی داشته باشد به ناچار برای انتقال صور نوین ذهنی خود - ما فی الضمیر خاص خود - باید از زبان جدیدی استفاده کند. اصطلاحات و نحو و ترکیب نوینی به کار برد. به ناچار اسم و اصطلاح وضع خواهد کرد یا به لغات بار معنائی تازه یی می دهد. در روابط کلامی تصرف میکند و یا به کمک مجاز و تشبیه و استعاره و سمبل خواهد کوشید تا به نحوی دید نوین خود را برای دیگران مجسم کند اگر ملاصدرا از بحث حرکت مفهوم جدیدی در ذهن دارد باید برای آن اصطلاح تازه یی بیابد *(حرکت جوهری)* تا از مفاهیم کهن متمایز شود و اگر وجود را دقیق تر از دیگران دیده است باید با اصطلاحاتی از قبیل وجود ذهنی لفظی، کتبی، عینى ما في الضمير تازه خود را به دیگران تفهیم کند. مولانا که با شمس تبریزی زندگانی معنوی خاصی داشته است به ناچار در حوزه تعبیرات مربوط به خورشید تصرفات خاصی هم دارد و مثلاً از یک خورشید درونی در مقابل خورشید بیرونی سخن میگوید: شمس در خارج اگرچه هست فرد شمس جان کو خارج آمد از اثیر نبودش در ذهن و در خارج نظیر میتوان هم مثل او تصویر کرد اگر لغات «سایه عمره رهی معیری را از نظر بسامد مورد دقت قرار دهیم، متوجه می شویم که بالاترین بسامد از آن لغات قدیمی فرسوده از قبیل شمع و اشک و گوهر و خزف و شمشیر.... است و لاجرم تفکر و احساس شاعر هم که بر دوش این لغات است تفکر و احساسی است قدیمی و تکراری آری تفکر و احساس نو زبان نو می طلبد. بدیهی است که خوانندگان توجه دارند که لفظ و معنی دو روی یک سکه اند و نمی توان آنها را از هم جدا تصوّر کرد به عبارت دیگر بین ذهن و زبان رابطه مستقیمی است. لفظ و معنی را به تیغ از یکدیگر نتوان برید کیست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا و از این روست که باید بپذیریم که هر شیوه نگرشی به نحوی در جامه زبانی مخصوص جلوه گر خواهد شد. به قول فروغ اگر دید دید امروزی باشد زبان هم کلمات خودش را پیدا میکند و هماهنگی در این کلمات را کسی که جهان را تیره و تار میبیند با زبانی آن را وصف میکند که رنگ بدبینی و غبار اندوه دارد. از میان انواع مختلف تعابیری که میتوان در بیان بازگذاشتن در اطاق به کاربرد صادق هدایت این عبارت را برگزیده است: « دیدم عمویم رفته و لای در اطاق را مثل دهن مرده باز گذاشته بود آیا بین روان و نگرش صادق هدایت و آن همه صفات منفی که سرتاسر صفحات بوف کور را فرا گرفته است رابطه یی نیست؟ دنیای پست درنده (ص) (۱۲) درختهای عجیب و غریب توسری خورده (ص) (۳۵) یک نفر نقاش ، فلکزده یک نفر نقاش نفرین شده یک نفر ## تعاریف سبک **175** روی قلمدان ساز بدبخت (ص) (۴۵) آری زبان مبهم و راز آلوده بوف کور کاملاً با موضوع مبهم و اسرار آمیز آن که توصیف زن اثیری پررمز و رازی است که مه گرفته و لرزان در دوردستهای ذهن نویسنده پنهان است - مطابقت دارد. او در ابهام در سایه روشن هاست و نویسنده مجبور است که از او با شتاب و پریشان و غیر متعارف سخن گوید. شاعران دوره اول ادبیات ما سبک خراسانی که شادکامانه می زیستند و جهان را شاد میدیدند در آثار خود از جهان گزارشی سرشار از شادی و امید داده اند و کلام آنان مملو از شور و آرمان خوشباشی است. اشعار کسانی چون فرخی و منوچهری پر از نام گل و پرنده و ساز و توصیف باغ و مجالس باده گساری است. برعکس معروف است که در آثار شاعران بعد از حمله مغول خبری از شب وصال نیست. به همین لحاظ مسأله تغيير سبكها فقط مسأله تغییر زبان و پس و پیش کردن قافیه و کوتاه و بلند کردن مصراعها نیست بلکه مسأله تغییر دانشها و بینش ها و نگرش ها هم هست. بسیاری از سبک شناسان موتور تغییر سبک را تغییر و تحولات اجتماعی (سیاسی، اقتصادی... دانسته اند که منجر به تغییر نحوه زندگی و بینش و نهایه نحوه بیان میشود. در ادبیات ما حوادثی چون روی کار آمدن سلجوقیان حمله مغول پیدایش صفویه انقلاب مشروطیت... که باعث تغییرات اجتماعی بوده اند تغییر سبک را هم به دنبال داشته اند. در همین دوره ما انقلاب اسلامی در حال تغییر دادن سبک است. لغات جدیدی چون مستضعف و مستکبر پیدا شده است و در عوض لغاتی چون اعلی حضرت موکب همایونی.... دیگر به کار نمی روند. زمانی کشورهای عقب مانده ،میگفتند امروزه و کشورهای عقب نگاه داشته میگویند و این تحولات زبانی مبین تحولات بینشی است. لغت گیر آوردن به جای خریدن سبک شناسان آینده را متوجه یک دوره فشار و بحران اقتصادی خواهد کرد. دقت در وجوه شبه که مستقیماً به بینش گوینده مربوط میشود به خوبی تفاوت دوره های مختلف سبکی را نشان میدهد. سهراب سپهری در شعر به باغ همسفران می گوید اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا کاشف معدن صبح استعاره از خورشید است. شب معدن طلای صبح را از انظار مخفی کرده بود خورشید این معدن را کشف کرده است و ما در روز همه جا ## **18 کلیات سبک شناسی** را در پرتو خورشید طلائی میبینیم هیچکدام از شاعران قبل از سپهری خورشید را از این دیدگاه نگاه نکرده بودند و از این رو به چنین زبانی استعاره کاشف معدن صبح و اضافه تشبیهی معدن صبح دست نیافته بودند. این شعر شعری است سبک دار که در انبوه توصیفات فراوانی که از خورشید در ادبیات فارسی شده است گم نمی شود. به یمن این اکتشاف اکنون سالهاست که ما نیز میتوانیم طلای معدن صبح را در نور زرین خورشید آشکارا بنگریم. بسیاری از تعاریف معروف سبک تحت همین مقوله «نگرش خاص قرار میگیرند ذیلاً به چند مورد اشاره میشود *Stilus virum arguit* سبک نام گوینده را جار می زند. این عبارت لاتینی که گوینده آن را نمیشناسم بسیار قدیمی است. سبک خود شخص است. *Le style, c'est l'homme même* این تعریف معروف بوفن *(Buffon)* طبیعی دان و نویسنده قرن هجدهم فرانسه است که در اکثر و شاید همه کتابهای سبک شناسی نقل شده است و حتی در شرح آن مقالات مستقلی هم نوشته شده است . مراد بوفن این است که سبک هر اثر دقیقاً مبین شخصیت نویسنده آن است و شیوه نگرش او به جهان و پدیده ها فاش میکند فلوبر هم بر همین مبنا میگوید مادام بوواری خود من است. سبک شیوه دیدن است. *C'est une manière de voir* این تعریف از فلوبر *(Flaubert)* داستان نویس نامبردار فرانسه است. سبک قیافه شناسی ذهنی صاحب قلم است **11**. این گفته از شوپنهاور فیلسوف آلمانی *(متوفی در ۱۸۶۰)* است. سبک برای نویسنده در حکم رنگ برای نقاش است. مسأله فوت و فن نوشتن و شگرد و صناعت نیست بلکه مسأله نگرش است **12** *Le style pour L'écrivain, aussi bien que La couleur pour Le Peintre, est une question non .de technique mais de vision* این تعریف از مارسل پروست نویسنده معروف فرانسوی است. مراد او این است که سبک عارض بر نوشته نیست ماده و جوهر آن است اصل نوشته است. شیوه خاص دیدن و اندیشیدن است که منجر به شیوه خاص نوشتن میشود. ماده و بیان یکی هستند و سبک اندیشیدن در زبان است **13** این تعریف از کاردینال نیومن *(Cardinal Newman)* است. سبک صدای ذهن نویسنده است مغزهای چوبین صداهای چوبی دارند **14** ## تعاریف سبک این تعریف از امرسون *(Emerson)* است. یعنی نویسنده همان طور که فکر و احساس میکند همان طور هم مینویسد. اگر افکارش گنگ باشد نوشته اش گنگ است. اگر افکارش کهنه و تقلیدی است زبانش نیز خنثی و سنتی و تکراری است. نهفته های ذهنی انسان به رغم میل او هم که باشد در طرز بیانش جلوه دارد **15**. این سخن از ویلیام امپسون شاگرد ریچاردز صاحب کتاب هفت نوع ابهام است. نیما یوشیج مانند برخی از شاعران صاحب سبک در مورد سبک سخنانی دارد که برخی از آنها در این تعریف جا میگیرد شاعری که فکر تازه دارد تلفیقات تازه هم دارد در حافظ و نظامی و بعد در سبک هندی این توانگری را به خوبی می بینید. درباره شعر و شاعری **16**, ص **109** هر کس به اندازه فکر خود کلمه دارد و در پی کلمه میگردد... شعرایی که فکری ندارند تلفیقات تازه هم ندارند. همانجا، ص **116** در برخی از کتب قدیم هم به سبک از این دیدگاه نگریسته شده است، چنان که در مقدمه محمد گلندام بر دیوان حافظ می خوانیم: اما تفنن اسالیب کلام و تنوع تراکیب نثر و نظام *(نظم)* بسیار و بی شمارست و تفاوت حالات سخنوران و تباین درجات هنرپروران به حسب مناسبت نفوس و طباع و رعایت موافقت رسوم و اوضاع بود هر عبارت خود نشان حالتی است حال چون دست و عبارت آلتی است مثنوی اگر در تعاریف فوق دقت کنیم در می یابیم که مراد گویندگان آنها به طور کلی این است که بین سبک یک نوشته و روحیات و خلقیات و افکار صاحب نوشته ارتباط تنگاتنگی است. از این روی یک سبک شناس صاحب نام قدیمی در تعریف خود از سبک بر این نکته تأکید میکند که سبک شیوه شخصی بیان است که ما را به سوی نویسنده دلالت میکند **17** و از این جاست که برخی از سبک شناسان مدعی بوده اند که میتوان از نوشته های سبک دار به درون ذهن و روان نویسندگان آنها راهی جست. به قول مولانا از قرآن بوی خدا می آید و از حدیث بوی مصطفی می آید و از کلام ما بوی ما می آید **18** ## **20 کلیات سبک شناسی** زندگانی پر از شور و جنبش مولانا رقص و سماع و رباب و بیت و ترانه و ماجراهای شمس..... شعری با اوزان مواج و نشاط انگیز و لغات زنده و زبان پویا به ارمغان داشته است. شعر پر از رمز و راز و ایهام و ابهام حافظ می رساند که زندگی او هم در آن قرن پر آشوب با ایهام و ابهام همراه بوده است و همانگونه که اندیشه هایش را در لفاف صنایع رنگارنگ - مخصوصاً ایهام - پنهان داشته است خود نیز لابد در پس پرده حوادث گوناگون پنهان می زیسته است من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی میکشم از برای تو خرفه زهد و جام میگرچه نه در خور همند این همه نقش میزنم از جهت رضای تو آن همه روابط موسیقیائی بین کلمات که با صنایع بدیع لفظی از آنها بحث می کنیم - حاکی از انس او با موسیقی است. شعر مطنطن و پرداعیه خاقانی نشان می دهد که سراینده آن نیز مردی باوقار و هیبت و طمأنینه بوده است **19**. صدای پولادین و استوار فردوسی میگوید که صاحب صدا مردی سرسخت و پای برجا است که به آرمانهای ویژه یی دلبسته است و تحت هیچ شرایطی از سر پیمان خود در نمی گذرد. هر چند گوسپندی برای کشتن ندارد اما دهش و بخشش حقیر پادشاهان حقیر را نمی پذیرد هر چند برف پیری سر نازنینش را یکسره سپید کرده است، چونان کوهی است که از برف و باران گذشت روزگاران بیمی ندارد همی لشکر از شاه بیند گناه **20** پر از برف شد کوهسار سیاه شعر آئینه وار سپهری لطیف چون جویباران بهاری در گوش ما زمزمه میکند که صاحب صدا در حباب زندگی لحظه هایی به لطافت آب داشته است: به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من از میان سبک شناسانی که کوشیده اند بین سبک و روان نویسنده ارتباط پیدا کنند از همه نامبردارتر لئو اسپیتزر *(۱۸۸۷-۱۹۶۰)* Leo spitzer است. اسپیتزر در وین زاده شد و در برلین به تحصیل زبانشناسی پرداخت و سپس در دانشگاه ماربورگ و کلن استاد دروس زبانشناسی از قبیل دستور زبان تاریخی ریشه شناسی و تحول و تطور لغات شد. او علاوه بر زبانشناسی به یافته های نوین فروید در ## تعاریف سبک روانکاوی توجه داشت. سرانجام نتوانست هیتلر را تحمل کند و در سال ۱۹۳۳ به استانبول رفت و در دانشگاه آنجا به تدریس پرداخت بعد از سه سال خود را به آمریکا رساند و استاد ادبیات دانشگاه جان هاپکینز شد. این دوره زندگی او بارآور بود و افکار او در مجامع علمی منتشر شد. در اواخر عمر به ایتالیا رفت و در آنجا درگذشت. لئو اسپیتزر عقیده داشت که سبک شناس باید بین مختصات متکرر سبکی *(recurrent stylistic traits)* و فلسفه نویسنده ارتباطی بیابد اما او به قول صاحبان کتاب تئوری ادبیات **21** در بعضی از مقاله های خود در ایجاد این ارتباط خیلی دور و گاهی به بیراهه رفت و سرانجام در کارهای نهائی خود مثلاً مطالعاتش در مورد راسین از این موضع عقب نشست و مطالعه خود را به مختصات زبانی و سبکی منحصر کرد. مقصود این است که باید با ولک و وارن همصدا شد که بارها تأکید کرده اند مثلاً در ص **185** - که ایجاد ارتباط بین سبک و روان نویسنده امر دشواری است. اولین مطالعه مهم سبک شناسانه اسپیتزر درباره رابله بود به نظر او هسته اصلی سبک را بله ساختن لغات جدید بود. بدین ترتیب رابله به زبان جدیدی دست یافته بود. یک نمونه درخشان کار او درباره دیدرو است. دیدرو گفته بود خبرگان ژاژخای به عبث می کوشند که مرا کشف کنند **22** اسپیتزر به مقابله او رفت و در نوشته های گوناگون او نوعی آهنگ و وزن کشف کرد که از آن صدای دیدرو می آمد و می رساند که گوینده در امواجی از احساس و عاطفه و عصبیت که همه قیود را ریشه کن میکند قرار داشته است و خلاصه این که دستگاه عصبی و فلسفی و سبکی دیدرو یکی است **23** روش اسپیتزر در سبک شناسی به دایره واژه شناختی یا فقه اللغوي *(Philological circle)* معروف است. در این روش نخست باید اثری را خواند و خواند و خواند و مجذوب آن شد و با فضای آن انس گرفت **24** تا ناگهان یک یا چند ویژگی منحصر به فرد تکرار شونده آن *(recurrent stylistic idiosyncrasies)* بر جست و جوگر رخ نماید. در مرحله دوم باید به دنبال توضیح و تفسیر روانشناسانه این مختصات تکرار شونده رفت و در یافتن ارتباط بین آنها و جان و خرد نویسنده مجاهده کرد. در مرحله سوم که مرحله نهائی است باید برای تأیید و تأکید یافته و نظر خود، دوباره از مرکز اثر به سطح بازگشت و مختصات و شواهد و مدارک دیگری را بازجست. مثلاً کسی که بوف کور را مکرر در مکرر بخواند متوجه یک نشانه سبکی بارز ## **22 کلیات سبک شناسی** منحصر به فرد که همانا تکرار «دو» و مضارب آن در سرتاسر داستان است، خواهد شد دو ماه و چهار روز دو قرآن و یک عباسی دو درهم و چهار پشیز دو دریچه دو سال و چهار ماه دو تا کلوچه دو گوسفند دو یا بوی سیاه لاغر... این مختصه واژه شناختی میتواند مبین آرزوی شدید و میل باطنی نویسنده در جهت تحقق یک وحدت آرمانی در این جهان دوگانگی ها و دورویی ها باشد **25** هدایت در تمام طول زندگی خود چه جسماً و چه روحاً تنها بود و هیچگاه نتوانست با این جهان تعارضها و ریاها و نفاقها به وحدت رسد. او در آرزوی آن معشوق اثیری بود که با او یکی باشد اما هیچگاه موفق نشد و سرانجام در همان تنهائی غریبانه خود در پاریس دست به خودکشی زد از این روست که همه پرسوناژهای داستان بوف کور در نهایت یک نفر بیشتر نیستند همه مردان یک مرد و همه زنان یک زنند و این زن و مرد هم در حقیقت یک نفرند یعنی دو جنبه مذکر و مؤنث یک وجودند. یک جا در بوف کور مینویسد: «آرزوی شدیدی میکردم که با او در جزیره گمشده یی باشم که آدمیزاد در آنجا وجود نداشته باشد.... آیا آن وقت هم هر جانور دیگر یک مار هندی یا یک اژدها را به من ترجیح نمی داد؟ بررسی سبک بر مبنای نگرش خاص بیشتر مورد توجه روانشناسان یا محققانی است که به مسائل جامعه شناسی و روانشناسی التفات دارند زیرا بنابراین مقوله سبک هنرمندان با شخصیت ایشان در پیوند است و بدیهی است که محیط اجتماعی در پرورش شخصیت و شکل گیری روان نقش اساسی دارد. به قول ملک الشعرا بهار شعر شاعر نغمه آزاد روح شاعرست في المثل گر شاعری مهتر نباشد در منش ور نباشد شاعری اندر منش والا گھر هر کلامی بازگوید فطرت گوینده را نشنوی از شعرهایش بوی والا گوهری کی توان این نغمه را بنهفت با افسونگری هرگز از اشعار او ناید نشان مهتری شعر زاهد زهد گوید شعر کافر کافری و از این رو کسانی که مشرب سوسیالیستی دارند، سبک شناسی را به جامعه شناسی طبقات مربوط دانسته اند سبک هر هنرمندی مستقیماً زاده ## تعاریف سبک شخصیت اوست... سبک هنرمند را باید در عوامل سازنده شخصیت او که در کلمه محیط اجتماعی خلاصه میشود.... جست و جو کرد به بیان دیگر سبک شناسی وابسته به جامعه شناسی طبقات است **26** معروف است که به ابن الرومی شاعر عرب انتقاد کردند که نتوانسته است اشعار لطیفی چون اشعار ابن المعتز بسراید و اشاره ایشان به اشعاری از قبیل این ابیات ابن المعتز بوده است: فانظر إليه كزورق مِنْ فِضَّه قد انْقَلَتْهُ حمولة من عنبر به ماه بنگر که چونان زورقی است از نقره که بار عنبر آن را سنگین کرده باشد. یا: کان آذریونها مداهن من ذهب والشمس فيه عاليه **27** فيها بقايا غاليه *(گل)* آذریون آن باغ - در حالی که خورشید بر آن می تابد - چون عطردان هایی از طلاست که در آنها آثار عطر غالیه باشد. می گویند ابن الرومی در جواب منتقد گفت که ابن المعتز خلیفه زاده **28** است و با زر و سیم سروکار دارد و پیداست که مرا چنان دستگاه و بنگاهی نیست! خوانندگان باید توجه داشته باشند که ملاحظات سبک شناسانه بنابراین تعریف اولاً موقوف بر دقت در واژه ها است زیرا از نظر زبانشناسی هیچ دو کلمه یی وجود ندارند که مترادف باشند و این معنی را امثال بلومفیلد و بررال مکرراً توضیح داده اند و برخی از اصولیان ما هم از قبیل شیخ هادی طهرانی منکر ترادف بودند. **290** و ثانياً . مستلزم توجه دقیق به تشبیهات و استعارات است، زیرا شیوه نگرش هنرمند را از همه آسان تر میتوان در مشبه به های او باز جست. در علم بیان گفته شده است که وجه شبه از مشبه به اخذ میشود. وجه شبه در حقیقت ارتباط هنری ویژه یی است که هنرمند بر مبنای دید و روحیه خود بین دو چیز یا دو امر برقرار میکند. ## گزینش سبک محصول گزینش *(choice)* خاصی از واژه ها و تعابیر و عبارات است. نویسندگان مختلف برای بیان یک معنی واحد تعابیر مختلف دارند و از واژه ها و عبارات گوناگونی استفاده میکنند و بدین ترتیب بین سبک آنان اختلاف است. ## **24 کلیات سبک شناسی** مثلاً در زبان فارسی برای بیان این مفهوم که فلانی مرده است می توان از امکانات زبانی متعددی استفاده کرد فلانی مرد درگذشت به ملکوت اعلی پیوست، خرقه تهی کرد، دار فانی را وداع کرد به سرای باقی شتافت فوت کرد مرغ روحش از قفس تن پرواز کرد فلانی هم رفت شمع وجودش خاموش شد، گل وجودش پرپر گشت عمرش را به شما داد به جوار رحمت حق پیوست، دعوت حق را لبیک گفت جان به جان آفرین تسلیم کرد به خواب ابدی فرو رفت به رحمت ..... ایزدی پیوست هر کدام از این عبارات از نظر شدت احساس و عاطفه و تأثیر و درجة وضوح و خفا در معنی و القا و به قول فرنگیان در قدرت بیان *(Expressiveness)* با یکدیگر تفاوت دارند. مثلاً فلانی مرد تقریباً بی ادبانه است و فلانی هم رفت صمیمانه خرقه تهی کرد تمایلات صوفیانه گوینده را نشان میدهد و به ملکوت اعلی پیوست بن مایه های مذهبی را شمع وجودش خاموش شد یا گل وجودش پرپر گشت رمانتیک است و حتی ممکن است کسی بگوید به درک واصل شده که مبین نفرت شدید او از متوفی است و به هر حال هر جمله یی حال و هوای ویژه یی دارد. از دیدگاه زبانشناسی نویسنده آزاد است در محور جانشینی **30** دست به گزینش های هدف داری بزند در جمله من بچه ام را دوست دارم می توان به جای بچه ،فرزند ،کودک طفل ،پسر دختر را جانشین کرد و با توجه به این که بحث مترادف در سبک شناسی منتفی است و بین لغات به ظاهر مترادف هم به هر حال اختلافات ظریف معنائی **31** است هر گزینشی باید مبین هدفی یا نشانگر سبکی باشد. در برخی از کتب اصولی آمده است که در لفظ انسان در قرآن مجید جنبه ملکوتی و در لفظ بشر که ظاهراً مترادف انسان است جنبه حیوانی اشرف مخلوقات ملحوظ گردیده است و لذا در خلق الانسان علمه البیان که در مقام ستایش است نمیتوان بشر را جایگزین کرد و برعکس در انما انا بشر مثلکم که در مقام تحقیر است نمی توان لفظ انسان را که از بلاغت کلام میکاهد گذاشت **32**. شبیه به این نکته گزینشهای لغوی فردوسی در مورد اسفندیار و رستم است. در مورد اسفندیار لغات اسب و سوار و در مورد رستم لغات باره و خداوند را به کار برده است که هاله معنوی فراتری دارند و این گزینش حتی اگر ناخودآگاه **33** هم صورت گرفته باشد به هر حال نشانگر علاقه قلبی و احترام فردوسی به رستم است: سوی آخر آید همی بی سوار ببینیم تا اسب اسفندیار ## تعاریف سبک به ایران نهد بی خداوند روی و گرباره رستم جنگجوی سال ها پیش مرد فاضلی در کتابی که درباره زبان شعر نو نوشته بود به این مصراع شاملو پس متبرک باد نام تو که در مرثیه فروغ گفته است خرده گرفت. او عقیده داشت که لغت فارسی فرخنده مناسب تر از واژه عربی متبرک است. در مجله ادبی خوشه که به سردبیری خود شاملو منتشر میشد کسانی به رد عقیده منتقد پرداختند و روشن کردند که هاله معنوی و مذهبی و روحانی متبرک که تقدس را به ذهن متبادر میکند بسی بیشتر از فرخنده است. فرخنده واژه یی است که بیشتر در سور و سرور به کار میرود حال آنکه متبرک برای مرتبه مناسب است. به هر حال هر گزینشی به لحاظ شدت عواطف و احساسات و بالطبع تأثیر از گزینشهای دیگر - مخصوصاً اگر در ادبیات باشد - متمایز است: من او را دیوانه وار بسیار بی حد و حساب تا پای مرگ به اندازه یک دنیا از صمیم جان از بن دندان تا جان در بدن دارم دوست دارم برخی از این گزینشها ادبی تر برخی قوی تر برخی صمیمانه تر.... از دیگری هستند. در متون ادبی دایره گزینشها تشبیه و استعاره و تلمیح و ضرب المثل... و به طور کلی نکات بدیعی و بیانی را دربر میگیرد و تفاوتها آشکارتر و با معنی تر می شود. ## **در آثار هنرمندان ،بزرگ معمولاً با زیباترین و بجاترین و مؤثرترین (= بلیغ ترین) گزینشها مواجهیم و انتخابها جنبه هنری و سبک آفرینانه دارند. مثلاً در حافظ به زحمت میتوان جایگزینی هنرمندانه تری انجام داد.** قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود ورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود میتوان به جای قتل مرگ و به جای خسته با توجه به وزن بنده را جایگزین کرد، اما بین خسته *(مجروح)* و قتل و شمشیر و حتی رحم که زخم و مرهم را به ذهن متبادر میکند ارتباطی است که در مرگ و بنده و شمشیر نیست. از سوی دیگر ## **26 کلیات سبک شناسی** یک آموزه عرفانی - مذهبی مطرح است با آن که به زخم کشنده شمشیر مجروح هم شده است اما مرگ در تقدیر او نبوده است. در زبان ادبی کلمات با نخهای متعددی از بدیع لفظی ارتباطهای موسیقیائی و بدیع معنوی ارتباطهای معنائی به هم مربوطند و در گزینشها معمولاً این ارتباط ملحوظ میشود در برخی از شاعران از قبیل خاقانی و حافظ این پیوندهای متعدد بین لغات به حدی است که حیثیت سبکی یافته است و باید گفت که کاملاً آگاهانه بوده است. حافظ می گوید: مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو می توان پرسید چرا به جای خویش خود نگفته است؟ خویش خیش را به ذهن متبادر میکند که با مزرع و داس و کشته و در و تناسب دارد صنعت تبادر). البته بیشتر سبک شناسان برگزینشهای ناآگاهانه تکیه کرده اند و گفته اند هرچه نوشته بی آگاهانه تر باشد سبک حقیقی را کمتر نشان میدهد .**34**. به عقیده بسیاری از سبک شناسان گزینش ناخودآگاه بیشتر *(Expressive)* یعنی بیانگر و پر معنی و رساست و جنبه های روانی و اجتماعی را نشان میدهد و گزینشهای خودآگاه معمولاً *(Impressive)* یعنی انفعالی و تأثری است و جنبه های تعلیمی و بلاغی را بیان می کند **25** بنا بر این تعریف سبک اگر نوشته های متحد المضمون را با یکدیگر بسنجیم باید از اختلاف واژه ها و عبارات - در ادبیات معمولاً استعارات و تشبیهات - متوجه اختلاف سبک آنها شویم؛ زیرا عبارات مختلف به لحاظ انتقال احساس و عاطفه و شدت و ضعف تأثیرگذاری - یعنی معنای ادبی = سبک) نه معنی مصطلح - با هم اختلاف دارند. مثلاً فرودسی در بیان پیری خود می گوید: پر از برف شد کوهسار سیاه همی لشکر از شاه بیند گناه چنان که قبلاً اشاره شد مراد از کوهسار ،سیاه موهای سیاه سر است که از برف پیری سفید شده است. وقتی که شاه یعنی سر دچار ضعف و پریشانی گردد پیداست که لشکر یعنی اعضای بدن نیز پریشان روزگار و آشفته میگردند. جامی در پیری خود میگوید: سفید شد چو درخت شکوفه دار سرم از این درخت همین میوه غم است برم ## تعاریف سبک **27** او خود را به درختی تشبیه کرده است که شکوفه های سفید دارد و میوه آن میوه غم است تفاوت آشکاری که بین این دو بیت هم معنی است همان تفاوت سبکی است مثلاً به طور کلی سبک خراسانی و عراقی این تفاوت که همانا اختلاف در تأثیر و احساس و عاطفه است به سبب تفاوت در انتخاب واژگان و نحوه بیان تشبیه و استعاره است که آن هم به نوبه خود معلول تفاوت در بینش و روحیه دو گوینده در دو عصر و اجتماع مختلف است. در بیت فردوسی با روحیه حماسی و مثبت و استوار ایرانی سده های نخستین ادبیات فارسی مواجهیم شاعر پیر به بیرون نگاه میکند و در میان همه آن چیزهائی که در پیرامون اوست خود را بیش از هر چیز به کوهسار پرهیبت سربرکش