مدیریت خانواده و سبک زندگی (ویژۀ دختران) - PDF

Summary

این کتاب، مدیریّت خانواده و سبک زندگی (ویژۀ دختران) در پایۀ دوازدهم دورۀ دوم متوسطه است. در این کتاب، صحنه‌هایی از زندگی برای دانش‌آموزان مرور شده است تا به زندگی از دیدگاه‌های گوناگون بنگرند. این کتاب به دانش‌آموزان کمک می‌کند تا به سؤالات کلیدی پیرامون انتخاب‌های زندگی پاسخ دهند.

Full Transcript

‫ــــم‬ ‫لــــی ُم َح َّمــــ ٍد َو آلِ ُم َح َّمــــ ٍد َو َع ِّج ْ‬ ‫ــــل َف َر َج ُه ْ‬ ‫ـــــل َع ٰ‬ ‫اَللّٰ ُه َّ‬ ‫ــــم َص ِّ‬ ‫مدیریت خانواده و سبک زندگی...

‫ــــم‬ ‫لــــی ُم َح َّمــــ ٍد َو آلِ ُم َح َّمــــ ٍد َو َع ِّج ْ‬ ‫ــــل َف َر َج ُه ْ‬ ‫ـــــل َع ٰ‬ ‫اَللّٰ ُه َّ‬ ‫ــــم َص ِّ‬ ‫مدیریت خانواده و سبک زندگی‬ ‫(ویژۀ دختران)‬ ‫کلیۀ  رشتهها‬ ‫پایۀ دوازدهم‬ ‫دورۀ دوم متوسطه‬ ‫وزارت آموزش و پرورش‬ ‫سازمان پژوهش و برنامه‌ريزي آموزشي‬ ‫مدیریت خانواده و سبک زندگی (ویژه دختران) ـ پایۀ دوازدهم دورۀ دوم متوسطه ـ ‪112240‬‬ ‫نام کتاب‪:‬‬ ‫سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی‬ ‫پدیدآورنده‪:‬‬ ‫دفتر تألیف کتابهای درسی عمومی و متوسطه نظری‬ ‫مدیریت برنامهریزی درسی و تألیف‪:‬‬ ‫محمود امانیطهرانی‪ ،‬کوروش امیرینیا‪ ،‬مهدی اعتصامی‪ ،‬امیرحسین بانکیپورفرد‪ ،‬انسیه‬ ‫شناسه افزوده برنامهریزی و تألیف‪:‬‬ ‫جلیلی  طهماسبی‪ ،‬میترا دانشور‪ ،‬سیدمحمد دلبری‪ ،‬یاسین شکرانی‪ ،‬محسن میرمحمدصادقی‪،‬‬ ‫محمود معافی و محیالدین بهراممحمدیان (اعضای شورای برنامهریزی)‬ ‫امیرحسین بانکی پور فرد ‪ ،‬حامد مصلحی و ملیحه نقش زن (اعضای گروه تألیف) ـ عاطفه حیرت‪،‬‬ ‫سید مهدی صدری و فاطمه مالکی (همکاران تألیف) ـ نویسنده داستان‪ :‬بهزاد دانشگر‬ ‫هادی حسینخانی‪ ،‬نسیم کریمی‪ ،‬مریم مسائلی‪ ،‬شایسته غالمعلی دهکردی‪ ،‬تاجالملوک حسینی‪،‬‬ ‫زهره شریفنسب‪ ،‬زهره آقایی‪ ،‬اعظم بانکیپورفرد‪ ،‬مریم حجابی‪ ،‬منیر جانقربان‪ ،‬هاجر شریف بهشتی‪،‬‬ ‫سمیه سادات طباطبایی‪ ،‬سید محمدمهدی روحانی‪ ،‬مریم مزروعی‪ ،‬مطهره کاروان‪ ،‬حورا فروزبخش‪،‬‬ ‫زینبالسادات مدنیان‪ ،‬رامین اسالمی و منیرالسادات مهدوی (مشاوران) ـ سجاد مهدیزاده‪ ،‬محبوبه‬ ‫موسوی و فاطمه مشایی (بازنگری)‬ ‫اداره ّ‬ ‫کل نظارت بر نشر و توزیع مواد آموزشی‬ ‫مدیریت آماده‌سازی هنری‪:‬‬ ‫احمدرضا امینی(مدیر امور فنی و چاپ) ـ جواد صفری (مدیر هنری) ـ مجتبی زند (طراح گرافیک)ـ‬ ‫شناسه افزوده آمادهسازی‪:‬‬ ‫(طراح جلد) ـ پریسا کیانی‪ ،‬صبا صفا (تصویرگر) ـ‬ ‫مریم وثوقی انباردان (صفحه آرا) ـ مریم کیوان ّ‬ ‫زهره برهانی‪ ،‬بهناز بهبود‪ ،‬نرگس رحمانیپور‪ ،‬زهرا رشیدی مقدم‪ ،‬کبری اجابتی و راحله زاد  فتح   اله‬ ‫(امور آمادهسازی)‬ ‫تهران‪ :‬خیابان ایرانشهر شمالی ـ ساختمان شمارۀ ‪ ۴‬آموزشوپرورش (شهید موسوی)‬ ‫نشانی سازمان‪:‬‬ ‫تلفن‪۹ :‬ـ‪ ،۸۸۸۳۱۱۶۱‬دورنگار‪ ،۸۸۳۰۹۲۶۶ :‬کد پستی‪۱۵۸۴۷۴۷۳۵۹ :‬‬ ‫وبگاه‪ www.chap.sch.ir :‬و ‪www.irtextbook.ir‬‬ ‫شرکت چاپ و نشر کتاب های درسی ایران‪ :‬تهران ـ کیلومتر ‪ ۱۷‬جادۀ مخصوص کرج ـ خیابان‬ ‫ناشر‪:‬‬ ‫‪( ۶۱‬داروپخش) تلفن‪  ۵ :‬ـ ‪ ،۴۴۹۸۵۱۶۱‬دورنگار‪ ،44985160 :‬صندوق پستی‪۱۳۹ :‬ـ  ‪۳۷۵۱۵‬‬ ‫شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران « سهامی خاص»‬ ‫چاپخانه‪:‬‬ ‫چاپ ششم ‪1403‬‬ ‫سال انتشار و نوبت چاپ‪:‬‬ ‫شابك‪5‬ـ ‪3264‬ـ‪05‬ـ‪964‬ـ‪978‬‬ ‫‪   5‬ـ ‪  3264‬ـ  ‪ 05‬ـ ‪ 964‬ـ ‪ISBN 978‬‬ ‫از قبل از ازدواج قوانین اسالم‬ ‫هست که چه شخصی را زن‬ ‫قبول کند به ازدواج و چه زنی‬ ‫را مرد قبول کند برای ازدواج‪،‬‬ ‫اوصاف مرد‪ ،‬اوصاف زن‪ ،‬اینها‬ ‫در اسالم مطرح است‪.‬در هیچ‬ ‫حکومتیاینمطرحنیستکه‬ ‫مرد اوصافش چه باشد‪ ،‬زن‬ ‫اوصافش چه باشد‪.‬در اسالم‬ ‫این مطرح است‪ :‬وقت ازدواج‬ ‫چه وقت باشد‪ ،‬بعد از ازدواج‬ ‫چهروابطیبینزنومردباشد‪،‬‬ ‫وضع زندگی زن و مرد باهم‬ ‫چه جور باشد‪.‬‬ ‫امام خمینى « ُق ِّد َ‬ ‫س سِ ُّر ُه»‬ ‫صحیفۀ نور‪ ،‬جلد ‪ ،2‬صفحۀ ‪220‬‬ ‫کلیۀ حقوق مادی و معنوی این کتاب متع ّلق به سازمان پژوهش و برنامه ریزی‬ ‫آموزشی وزارت آموزش و پرورش است و هرگونه استفاده از کتاب و اجزای آن‬ ‫به صورت چاپی و الکترونیکی و ارائه در پایگاه هاي مجازی‪ ،‬نمایش‪ ،‬اقتباس‪،‬‬ ‫تلخیص‪ ،‬تبدیل‪ ،‬ترجمه‪ ،‬عکس برداری‪ ،‬نقاشی‪ ،‬تهیة فیلم و تکثیر به هر شکل‬ ‫و نوع‪ ،‬بدون کسب مج ّوز از این سازمان ممنوع است و متخ ّلفان تحت پیگرد‬ ‫قانونی قرار می گیرند‪.‬‬ ‫فهرست‬ ‫‪ /1‬صحنه ا ّول ‪ /‬زندگی با طعم دخترانه‬ ‫‪ /15‬صحنه دوم ‪ /‬زندگی با طعم رضایت‬ ‫‪ /31‬صحنه سوم ‪ /‬زندگی با طعم تردید‬ ‫‪ /61‬صحنه چهارم ‪ /‬زندگی با طعم پختگی‬ ‫‪ /89‬صحنه پنجم ‪ /‬زندگی با طعم پشیمانی‬ ‫‪ /107‬صحنه ششم ‪ /‬زندگی با طعم آرامش‬ ‫‪ /131‬صحنه هفتم ‪ /‬زندگی با طعم انتخاب‬ ‫‪ /161‬صحنه هشتم ‪ /‬زندگی با چاشنی اختالف‬ ‫‪ /171‬صحنه نهم ‪ /‬زندگی با طعم مهربانی‬ ‫‪ /182‬صحنه دهم ‪ /‬زندگی با طعم مسئولیّت‬ ‫‪ /193‬منابع پیشنهادی برای مطالعه‬ ‫پیشگفتار‬ ‫سخنی با دبیران گرامی‬ ‫این کتاب به روش خودخوان‪ ،‬نوشته شده است؛ بنابراین مهمترین روش تدریس آن‪ ،‬تدریس براساس روش «کالس معکوس»‬ ‫است‪.‬به این معنا که دانشآموزان قبل از برگزاری کالس‪ ،‬کل درس را خوانده و دبیر سؤال سادهای را تحتعنوان آزمون هفتگی‬ ‫برگزار میکند که نمرۀ آن به عنوان ارزیابی مستمر دانشآموزان قرار میگیرد‪.‬‬ ‫همچنین در طول کالس‪ ،‬بهجای تدریس‪ ،‬مطالب و فعالیتهای هر نما به بحث گذاشته میشود‪.‬‬ ‫سخنی با دانشآموز‬ ‫ما در زندگی خود امکان انتخابهای مختلفی داریم؛ رفتارمان با پدر و مادر را انتخاب میکنیم؛ هر چند انتخاب پدر و مادر در اختیار‬ ‫ما نیست‪.‬همسر‪ ،‬تنها خویشاوند نزدیکی است که حق انتخابش را داریم‪.‬‬ ‫وقتی انتخابت را کردی و «بله» را گفتی‪ ،‬وارد زندگی جدیدی میشوی و با همسرت زیر یک سقف میروی‪.‬در آن وقت باید بلد‬ ‫باشی چگونه زندگی کنی‪.‬سؤاالتی برایت پیش خواهد آمد که هرچه کتابهای ریاضی‪ ،‬زیستشناسی‪ ،‬هنر یا جغرافیا را ورق بزنی‪،‬‬ ‫جواب آنها را پیدا نمیکنی‪ x.‬و ‪y‬های عاشقی را نه راهحلهای دستگاه معادالت چند مجهولی معلوم میکند و نه نقشههای کتاب‬ ‫جغرافیا‪ ،‬کوهها و درههای زندگی را به تو نشان میدهد‪.‬‬ ‫اساسی خویش‪ ،‬در ارتباط زندگیات هم باشی‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫سؤاالت‬ ‫جواب‬ ‫یافتن‬ ‫فکر‬ ‫به‬ ‫است‬ ‫پس تا از پشت نیمکتهای مدرسه بلند نشدهای‪ ،‬خوب‬ ‫در این کتاب‪ ،‬تالش بر این بوده است که صحنههایی از زندگی برایت مرور شود تا در هر جای ایران و از هر فرهنگ و مذهب و‬ ‫قومی که هستی‪ ،‬بتوانی از نماهای مختلف به زندگیات نگاه کنی و دربارۀ آن بیندیشی‪ ،‬با دوستان و همکالسیهایت‪ ،‬صحنهها را‬ ‫دنبال کنی و دربارهشان به گفتوگو بنشینی و لذت آموختن زندگی را بچشی‪.‬‬ ‫این کتاب همراه خوبی برای توست و تا سالها با آن کار داری؛ چرا که از نماهای مختلف‪ ،‬زندگیات را به تو نشان میدهد‪.‬این کتاب‬ ‫حساس زندگیات بارها و بارها به آن مراجعه کنی‪.‬‬ ‫می  تواند تا سالها در کتابخانۀ تو باشد و تو در لحظههای ّ‬ ‫دفتر تألیف كتاب‌های درسی عمومی و متوسطه نظری‬ ‫نظرسنجیکتابدرسی‬ ‫صحنه اول‬ ‫صحنۀ اول‬ ‫زندگی با طعم دخترانه‬ ‫‪1‬ـ نمای ‪ :1‬حس دختری‬ ‫فیروزه‬ ‫‪1‬‬ ‫کلید ماشین را برمیدارم و از راه پله‪ ،‬به سرعت پایین میآیم‪.‬سریع در پارکینگ را باز میکنم‬ ‫و امیدوارم که مامان زود برنگردد‪.‬تا بیاید‪ ،‬من از کوچه بیرون رفتهام و با خود میگویم‬ ‫شب که برمیگردم از دلش در میآورم؛ گرچه میدانم این کار درستی نیست‪.‬آقا فؤاد هم‬ ‫مجبور است امروز را با اتوبوس برود باشگاه ورزشی‪.‬پسرۀ لوس و ننر‪ ،‬جدی جدی دچار‬ ‫خیاالت شده‪.‬فکر میکند همۀ امکانات مال اوست‪.‬‬ ‫وقتی میخواهم از سرکوچه بپیچم‪ ،‬توی خیابان بیاحتیاطی میکنم و یک موتوری‬ ‫جلویم خط ترمز میکشد‪.‬بعد با دست اشاره میکند و بلند بلند چیزهایی بلغور میکند‬ ‫که نمی فهمم‪.‬یک لحظه وسوسه میشوم‪ ،‬از ماشین پیاده بشوم و حقش را بگذارم‬ ‫کف دستش‪ ،‬اما او گاز میدهد و میرود‪.‬‬ ‫همهشان همینطورند‪.‬فؤاد هم یکی است مثل همین پسرهایی که بعضی وقتها‬ ‫فکر میکنم دخترها را مسخره میکنند‪.‬عکس و فیلم میگذارند و میگویند دختر‬ ‫است دیگر‪...‬انگار ما آدم نیستیم‪.‬خب‪ ،‬اگر تو میخواهی راحت بروی باشگاه‪ ،‬من هم‬ ‫‪2‬‬ ‫می خواهم راحت بروم کالس‪.‬حاال اینکه یک سال پشت کنکور مانده ام‪ ،‬دلیل نمیشود که مرا تحقیر‬ ‫کنی‪...‬بعد هم هی راه و بیراه به مامان و بابا گالیه میکند که فیروزه احترام مرا نگه نمیدارد‪.‬احترام‬ ‫ال چکار کردهام که احترامت را نگه نداشتهام؟ بر فرض‪ ،‬یک چند باری توی‬ ‫چه چیزت را نگه دارم؟‪...‬اص ً‬ ‫رویت ایستاده باشم‪.‬وقتی تو داد میزنی من هم بلدم فریاد بکشم و از حق خودم دفاع کنم ولو با روحیه‬ ‫لطیف دخترانهام سرشاخ شوم‪.‬‬ ‫به یاد هفتۀ پیش میافتم‪.‬پیراهن و شلواری را که تازه خریده بود‪ ،‬پوشیده بود و داشت جلوی آینه خودش‬ ‫را برانداز میکرد‪.‬کمی از درز پیراهنش باز شده بود‪.‬اولش فقط خواستم کمی دستش بیندازم‪.‬گفتم‪ :‬فؤاد!‬ ‫این لباسها را از پشت در کدام خانه برداشتهای؟‪...‬‬ ‫عصبانی شد و طعنه زد‪ :‬نه اینکه لباسهای تو خیلی با کالس است! من هم کم نیاوردم و جوابش را‬ ‫ال معلوم نیست لباسهایت پسرانه است یا دخترانه! نباید جلوی فؤاد کم‬ ‫دادم‪.‬فؤاد هم دوباره گفت‪ :‬اص ً‬ ‫میآوردم‪.‬خب من هم عصبی شدم و فریادم به هوا رفت‪.‬‬ ‫مامان که آمد وسط معرکه‪ ،‬خواست آرامم کند اما بدتر شد‪.‬فؤاد گفت‪ :‬لباسش را مسخره کردهام و مامان‬ ‫هم به من نهیب زد که چرا توی کار همدیگر دخالت میکنید؟‪...‬تو چه کار به لباس برادرت داری؟‪...‬‬ ‫من تازه بدتر شدم‪.‬با عصبانیت گفتم‪ :‬بله ‪...‬همیشه طرف شازده پسرتان را میگیرید‪...‬همیشه حق‬ ‫ال ما دخترها هیچ حقی نداریم‪...‬چطور آقا فؤاد حق دارد به رفت و آمد من ایراد‬ ‫با آقازادهتان است‪.‬اص ً‬ ‫بگیرد و برای من تعیین تکلیف کند‪ ،‬اینها دخالت نیست‪...‬ولی من حق ندارم به این شازده‪ ،‬یک کلمه‬ ‫چیزی بگویم‪ ،‬مبادا بهش بربخورد!؟‬ ‫مامان که از این اوضاع کالفه شده بود‪ ،‬کمی هم فؤاد را سرزنش کرد‪.‬آن شب‪ ،‬اوقات همهمان تلخ‬ ‫بود‪.‬یکی دو روزی طول کشید تا بابا از سفر آمد و دوباره اوضاع خانه عادی شد‪.‬‬ ‫امروز هم که واقع ًا تقصیر فؤاد بود‪.‬صبح که داشت میرفت‪ ،‬بلند به مامان گفتم‪ :‬من امروز با ماشین میروم‬ ‫کالس کنکور مامان‪.‬مگر ماشین برای همه ما نیست؟ بعد از کالس هم میخواهیم با دوستهایم برویم‬ ‫نمایشگاه صنایع دستی‪.‬‬ ‫بلند گفتم که فؤاد هم بشنود‪.‬فؤاد از جلوی در خانه صدایش را بلند کرد‪ :‬کسی به ماشین دست نزند؛‬ ‫ماشین خراب است‪.‬باید ببرمش تعمیر‪.‬‬ ‫حتم ًا این هم یکی دیگر از حقههایش است‪.‬ماشین به قول بابا دارد مثل ساعت کار میکند‪.‬ولی‪...‬؟ این‬ ‫ال روشن نبود‪.‬چراغ موتور است یا چراغ روغن؟ نمی  دانم ولی‬ ‫چراغ چیست که زیر فرمان روشن شده!؟ قب ً‬ ‫ماشین دارد پت پت میکند و سرعت نمیگیرد‪.‬‬ ‫دستهایم از نگرانی و اضطراب میلرزد‪.‬ذهنم قفل میکند‪.‬ماشینهایی که از کنارم رد میشوند‪ ،‬بوق‬ ‫میزنند که سریعتر بروم‪.‬با احتیاط میآیم کنار‪.‬هنوز درست به کنار خیابان نیامدهام که ماشین خاموش‬ ‫میشود‪.‬زنگ میزنم به فؤاد‪.‬گوشی را بر میدارد‪ ،‬یهو میترسم و قطع میکنم‪.‬میایستم کنار‪.‬یک‬ ‫تاکسی میایستد و رانندهاش میپرسد‪ :‬چی شده؟ چه مشکلی داره؟ میگویم نمیدانم‪.‬کمی با موتور‬ ‫ماشین ور میرود‪ ،‬ا ّما ماشین روشن نمیشود‪.‬عذرخواهی میکند و میرود‪.‬یک وانت هم میآید کنار و‬ ‫پیشنهاد بکسل کردن را میدهد‪.‬ا ّما من نمیدانم برای تعمیر به کجا بروم؟ چون همیشه فؤاد این کار را‬ ‫میکرد‪.‬در همین موقع‪ ،‬یک ماشین دیگر کمی جلوتر میایستد‪.‬یک دختر جوان و یک زنمیانسال از‬ ‫آن پیاده میشوند‪.‬تازه‪   « ،‬زیبا» و مادرش را میشناسم‪.‬میآیند جلو‪.‬زیبا سالم کرد و با نگرانی میپرسد‪:‬‬ ‫چیزی شده فیروزه؟‬ ‫‪3‬‬ ‫با مادرش احوالپرسی میکنم و میگویم ماشین خراب شده‪.‬رضوان خانم میگوید‪ :‬االن زنگ میزنم‬ ‫بابای زیبا بیاید‪ ،‬خودش ماشین را بکسل کند‪.‬‬ ‫برایشان میگویم که ترسیدهام به برادرم فؤاد خبر بدهم و بابا هم در سفر است‪.‬زیبا مرا به مادرش نشان‬ ‫میدهد و میگوید‪ :‬مامان ‪...‬ببین چه رنگ و رویی پیدا کرده!‬ ‫رضوان خانم میگوید‪ :‬کاری است که شده‪.‬تو هم با این حالت‪ ،‬صالح نیست اینجا بایستی‪.‬خانۀ ما نزدیک‬ ‫است‪.‬بیا برویم آنجا‪.‬به مامانت هم زنگ میزنم و نگران نباش‪ ،‬حل میشود‪.‬‬ ‫ماشین را قفل میکنم و با رضوان خانم و زیبا میروم خانۀ آنها‪.‬زیبا به آشپزخانه میرود‪.‬مادرش میگوید‬ ‫یک لیوان آب قند برای من بیاورد تا فشارم نیفتد‪.‬خودش هم زنگ میزند به مامان و ماجرا را برایش‬ ‫میگوید‪.‬اجازه میگیرد من کمی آنجا بمانم تا حالم بهتر شود‪.‬آقای صرامیکه بیاید خانه‪ ،‬ماشین را بکسل‬ ‫ال نگران نباش‪.‬مامانت قبول‬ ‫میکند و به تعمیرگاه میبرد‪.‬گوشی را میگذارد و لبخند میزند‪.‬میگوید‪ :‬فع ً‬ ‫کرد که اینجا باشی‪.‬گفت خودش زنگ میزند به فؤاد و خبر میدهد‪.‬‬ ‫مامان یک ربع بعد زنگ میزند‪.‬توضیح میدهد که فؤاد االن نمیتواند بیاید و گفته است دو ساعت‬ ‫دیگر میآید دنبال من تا برویم جایی که ماشین پارک شده است‪.‬یکی از دوستانش را هم میآورد تا‬ ‫نگاهی به ماشین بیندازد‪.‬‬ ‫زیبا از اتاقش یک لباس راحتی برایم میآورد؛ یکی از لباسهای خودش را‪.‬همانطور که فکر میکردم‪،‬‬ ‫یک بلوز صورتی است با دامن طوسی خوشرنگ که به هم میآیند‪.‬میگوید چند ساعتی تا آمدن باباش‬ ‫ال کمی استراحت کنم‪.‬‬‫وقت هست و بهتر است فع ً‬ ‫لباس خودش هم دخترانه است؛ مثل اتاقش که همۀ در و دیوارش به رنگ یاس است و لیمویی‪.‬با‬ ‫گلدانهای کوچک رنگ و وارنگ‪.‬یک ساعت رومیزی لیمویی و چندتایی تابلوی کوچک عکس از‬ ‫خودش توی سنین مختلف و قاب عکسی از برادرش‪ ،‬که در حرم امام رضا گرفتهاند‪.‬یک عکس هم‬ ‫هست که وقتی کوچک بوده با پدر و مادرش گرفته است‪ ،‬در حالی که چشمهای زیبا برقی از هیجان و‬ ‫نشاط دارد و دستش را انداخته است گردن پدر و مادرش؛ موهایش خرگوشی بسته شده و چهره اش را‬ ‫ناز کرده و ملوس‪ ،‬در حالی که کارنامهاش در دستش میباشد‪.‬پدر و مادرش هم معلوم است از کارهای‬ ‫او خنده شان گرفته‪.‬‬ ‫توی این لباس دخترانه حس متفاوت و عجیبی دارم‪.‬عادت به پوشیدن چنین لباسهایی ندارم‪.‬حس‬ ‫خوب و بامزه و شیرینی است که تا به حال کمتر تجربهاش کردهام‪.‬‬ ‫با زیبا نشستهایم توی سالن و داریم آلبوم عکسهایش را میبینیم‪.‬گاهی هم از نحوه درس خواندن‬ ‫خودمان و همکالسیهایمان حرف میزنیم و میخندیم‪.‬‬ ‫با صدای زنگ در‪ ،‬زیبا به سمت دربازکن میرود و با شادی فریاد میزند‪ :‬مامان‪ ،‬بابا‪ ،‬علیرضا را از پادگان‬ ‫آورده‪.‬هر دویمان میرویم به اتاق زیبا‪.‬من مانتویم را میپوشم و او به جای دامن‪ ،‬شلوار میپوشد با یک‬ ‫بلوز پوشیدهتر‪.‬‬ ‫وقتی داشتیم آلبوم عکسهای زیبا را میدیدیم‪ ،‬حس کردم که روابطش با داداشش‪ ،‬علیرضا‪ ،‬از همه‬ ‫بهتر است‪.‬دوتا خواهر دیگر هم دارد که ازدواج کردهاند‪.‬یکی از دامادها مغازهدار و دیگری فرهنگی است‪.‬‬ ‫زیبا جلوتر از من بیرون میدود‪.‬با پدر و برادرش روبوسی میکند‪.‬از خوشحالی روی پایش بند نیست و‬ ‫ال مرا یادش میرود‪...‬‬‫اص ً‬ ‫زیبا اصرار میکند‪ :‬حتم ًا شام باید پیش ما بمانی‪.‬به مادرت اطالع بده‪.‬بعد به کمک مامانش‪ ،‬میز شام را‬ ‫‪4‬‬ ‫میچیند و نمیگذارد من دست به چیزی بزنم‪.‬اص ً‬ ‫ال آرام و قرار ندارد و با همه بگو و بخند میکند؛ البته‬ ‫بیشتر از همه با علیرضا‪.‬خُ ب معلوم است که دلتنگ برادرش بوده و حاال چقدر خوشحال است از اینکه‬ ‫میتواند با او حرف بزند‪.‬‬ ‫زیبا یک ساعت قبل خیلی از برادرش تعریف میکرد‪.‬اینکه علیرضا در همۀ کارها و برنامههایش از او‬ ‫حمایت میکند و هر جا کمکی بخواهد‪ ،‬به دادش میرسد‪.‬بعد از شام‪ ،‬برادر زیبا میگوید دلش میخواهد‬ ‫نقاشیهای جدید زیبا را ببیند‪.‬میگوید همۀ خستگیهای پادگان یک طرف‪ ،‬دلتنگیها برای چای خوش‬ ‫عطر و طعم زیبا هم یک طرف‪.‬بعد میخندد که بعد از ازدواج زیبا باید یک فکر جدی برای چای بکند‪.‬‬ ‫زیبا خجالت میکشد و به بهانۀ آوردن سینی چای میرود توی آشپزخانه‪.‬آقای صرامیهاج و واج میپرسد‪:‬‬ ‫کو آدمیکه آنقدر خوب باشد که دختر دسته گلمان را بدهیم به او؟‬ ‫علیرضا این بار جدی میگوید‪ :‬بدون زیبا این خانه سوت و کور میشود‪...‬‬ ‫آقای صرامی‪ ،‬طوریکه انگار با خودش حرف میزند‪ ،‬میگوید‪ :‬آدم این بچه آخری را فکر میکند همیشه‬ ‫کوچک است‪.‬انگار متوجه بزرگ شدنشان نمیشود‪.‬‬ ‫همه به زیبا نگاه میکنند که دارد با سینی چای از آشپزخانه بیرون میآید‪.‬توی نگاه آقای صرامی‪ ،‬رضوان‬ ‫خانم و علیرضا محبتی عمیق و دوستداشتنی موج میزند‪.‬‬ ‫فکر میکنم‪ ،‬آیا اینها همیشه این قدر بامحبتاند و به هم اهمیت میدهند؟ هرچه هست‪ ،‬قشنگ معلوم‬ ‫است بخش مهم و جدی این محبت و نشاط در خانواده بر دوش زیباست‪.‬نمیدانم دوست دارم جای‬ ‫زیبا باشم یا نه؟ اما انگار دلم دارد تنگ میشود‪.‬برای بابا‪ ،‬برای مامان و برای فؤاد‪.‬برای احساسهایی‬ ‫که یک عمر سرکوبشان کردهام؛ برای آن لباس دخترانهای که توی کمدم افتاده و خیلی وقت پیش‬ ‫مامان برایم خریده است‪.‬برای مسافرت دستهجمعی با خانواده‪ ،‬برای حس حمایت فؤاد از خودم‪ ،‬برای‬ ‫اینکه بیاید دنبالم تا با هم از کالس برگردیم‪ ،‬برای عکسهایی که با هم نداریم‪ ،‬برای تشویقهایی که‬ ‫در هنگام برنده شدنش در مسابقات ورزشی از او دریغ کرده و به زبان نمیآوردم و باالخره برای خیلی‬ ‫چیزهای دیگر‪...‬حس غریبی دارم‪.‬‬ ‫وقتی فؤاد میآید دنبالم‪ ،‬نمیتوانم از خجالت توی چشمهایش نگاه کنم‪.‬خدا را شکر‪ ،‬دوستش هست‬ ‫که جلویش آبروداری میکند و دعوا راه نمیاندازد‪.‬وقتی میرسیم به ماشین‪ ،‬دوتایی میروند کاپوت را‬ ‫میزنند باال و نیم ساعتی کارشان طول میکشد‪.‬باالخره معلوم میشود که بنزین به موتور نمیرسد‪ ،‬اما‬ ‫با کمی دستکاری‪ ،‬ماشین راه میافتد تا صبح آن را ببرند تعمیرگاه‪.‬‬ ‫روز بعد زنگ میزنم به زیبا تا تشکر کنم‪.‬حرفهای زیادی برای گفتن با زیبا دارم؛ حرفهایی که شب‬ ‫قبل تا صبح توی ذهنم رژه رفتهاند‪.‬‬ ‫به زیبا میگویم‪ :‬تو چقدر دختری زیبا؟‪...‬تا به حال این قدر کنار کسی حس دخترانه نداشتهام‪...‬‬ ‫زیبا میخندد و میگوید‪ :‬وا! مگر تو دختر نیستی؟!‪...‬‬ ‫میگویم نه این قدر که تو هستی‪...‬‬ ‫میگوید‪ :‬به نظر من حسهای دخترانه از قشنگترین حسهای عالماند‪.‬‬ ‫بعد‪ ،‬از نشاطش‪ ،‬از بازیهای دخترانه و فضای دوستانهاش و از حس مرموز دخترانه میگوید‪.‬حرفهای‬ ‫زیبا‪ ،‬زیباست ولی قبولشان برایم سخت است‪.‬به نظر زیبا دخترها مثل نسیم بهاریاند؛ بانشاط و‬ ‫آرامشبخش و لطیف‪.‬‬ ‫‪5‬‬ ‫همجوشی‬ ‫با همکالسیهایتان دربارۀ اینکه کدامیک از روحیات و رفتارهای فیروزه و کدامیک از روحیات‬ ‫و رفتارهای زیبا را برای یک دختر میپسندید‪ ،‬بحث کنید‪.‬‬ ‫مهربانی دخترانه‬ ‫دختر بودن برای خودش عالَمی دارد؛ طوریکه هیچ حسی به پای آن نمیرسد‪.‬ویژگی بارز دختران‪ ،‬مهربانی‬ ‫آنهاست‪.‬دختر سرشار از مهربانی و لطافت است‪.‬دختر است که با مهربانیهای خودش‪ ،‬میتواند ناراحتیها و اختالفات‬ ‫را در خانه کاهش دهد‪.‬میتواند با ظرافتهای دخترانهاش به خانه رنگ و بوی دیگری بدهد؛ مهربانی کند و مثل‬ ‫گل به خانه طراوت و شادابی بدهد و در دل دیگران نفوذ کند؛ طوری که اگر در خانه نباشد‪ ،‬همه دلتنگ او شوند‪.‬‬ ‫شاید فکر کنید این تصویر یک دختر ایدهآل یا یک زندگی ایدهآل است؛ دختری كه هیچ مشکلی در خانه ندارد!‬ ‫پدرش‪ ،‬مادرش و برادر و خواهرش خیلی دوستش دارند و زیادی مهرباناند! ولی خیلی وقتها این طور نیست!‬ ‫مگر میشود در خانهای غم نباشد یا همه چیز سر جای خودش باشد؟ قطع ًا در همۀ خانهها مشکالتی هست‪،‬‬ ‫اما در واقع این دختر است که اتفاقات را به شکل دیگری درک میکند و به سبک دیگری با همه چیز رفتار‬ ‫میکند‪.‬دختر نسبت به خیلی از چیزهایی که دیگران‪ ،‬حتی متوجهشان نمیشوند‪ ،‬حساس است و همهچیز برای‬ ‫او اهمیت دارد‪.‬برای همین‪ ،‬دختر باید مورد توجه بیشتری قرار گیرد‪.‬‬ ‫برای همین از نگاه اهل بیت ‪ ،‬دختران برای پدرانشان مانند گلهایی خوش بو و بابرکتاند‪ 1.‬وقتی به‬ ‫میگفتند کسی دختردار شده است‪ ،‬با نگاهی پدرانه و لبخندی سرشار از شادی‪ ،‬میفرمودند‪:‬‬ ‫پیامبر‬ ‫دختران چه فرزندان خوبی هستند‪:‬‬ ‫آمادۀ کمک به پدر و مادر؛‬ ‫سرشار از لطف؛‬ ‫    باعث برکت؛‬ ‫اُنس گیرنده؛‬ ‫پرستار خانواده؛‬ ‫ریزبین و هنرمند و ظریفکار؛‬ ‫‪2‬‬ ‫‪3‬‬ ‫و پیشقدم در محبت و اُنس به پدر و مادر‪.‬‬ ‫مهربانی ابزاری است که دختر با آن میتواند جای خیلی چیزها را در زندگی پر کند‪.‬انرژی مثبت دادن و ایجاد‬ ‫نشاط در خانواده‪ ،‬هنر یک دختر است‪.‬‬ ‫دختر در خانه شادی و خوشی ایجاد میکند و با این کار میتواند مشکالتی را که برای هرکدام از اعضای خانواده‪،‬‬ ‫حتی پدر و مادرش پیش میآید‪ ،‬بهبود بخشد‪.‬‬ ‫اگر اهل مطالعهاید ‪...‬‬ ‫«  دخترانه» کتابی کوچک است که با زبانی ساده و روان‪ ،‬به بسیاری از سؤاالت دختران درباره‬ ‫ویژگیهایشان‪ ،‬ارتباطشان با پدر و مادر و خواهر و برادر پاسخ میدهد‪.‬فصل ا ّول کتاب «  حسدختری»‬ ‫و فصل دوم آن «  جنس دختری» است که دختران را با ویژگیهای فوقالعادهشان آشنا میکند‪.‬‬ ‫‪..‬‬ ‫ِیت ِر ْز َق َها‪(.‬کافی‪ ،‬ج ‪  ،   ۶‬ص ‪)۶‬‬ ‫یحان ٌَه تَشَ ُّم َها َو َق ْد ُکف َ‬ ‫‪1‬ـ َر َ‬ ‫ات ُم َف ِّل ٌ‬ ‫یات‪(.‬کافی‪ ،‬ج‪ ،  6‬ص‪)5‬‬ ‫ات ُم َب َار َک ٌ‬ ‫ات ُمون َِس ٌ‬ ‫ات ُملْطِ ف ٌ‬ ‫َات ُم َج ِّه َز ٌ‬ ‫‪٢‬ـ ن ِ ْع َم الْ َولَ ُد الْ َب َن ُ‬ ‫ات ُم ْبدِیات‪(.‬مستدرکالوسائل‪ ،‬ج ‪ ،15‬ص‪)115‬‬ ‫ات ُم َم ِّرضَ ٌ‬ ‫َات ُم ْؤن َِس ٌ‬ ‫ات ُملْطِ ف ٌ‬‫‪٣‬ـ ن ِ ْع َم الْ َولَ ُد الْ َب َن ُ‬ ‫‪6‬‬ ‫یک دختر مهربان و فهیم‪ ،‬تا آنجا که میتواند‬ ‫حل مشکالت خانواده‪ ،‬چنین رفتارهایی را‬ ‫در ّ‬ ‫از خود نشان میدهد‪:‬‬ ‫‪1‬ـ وقتیپسریبرسرمسئلهایباپدرشحرفش‬ ‫شده و حاضر نیست کوتاه بیاید و نزدیک است‬ ‫دیگر قهر کند و از خانه بگذارد و برود‪ ،‬ورود‬ ‫مهربانانۀ دختر خانواده به عنوان یک خواهر‬ ‫عاقل و دلسوز‪ ،‬تأثیر زیادی دارد‪.‬ممکن است‬ ‫خودش هم قب ً‬ ‫ال با برادرش دعوا کرده باشد و‬ ‫دل ُپری از او داشته باشد اما بهخوبی متوجه‬ ‫است که وقت تالفی کردن نیست‪.‬‬ ‫‪2‬ـ اگر دختری از دست حرفهای پدر و مادر‬ ‫یا حتی برادرش خسته شده است و مدام با آنها‬ ‫لج میکند یا فکر میکند که آنها خیلی روی او‬ ‫حساساند؛ چه کسی بهتر از خواهر بزرگترش‬ ‫میتواند با گرفتن دستهای او در دستهای‬ ‫خویش و یا حتی با در آغوش گرفتن او‪ ،‬آرامش‬ ‫را به او هدیه دهد؟‬ ‫‪3‬ـ وقتی پدر و مادر بر سر مسئلهای با هم‬ ‫حرفشان میشود‪ ،‬نقش دختر‪ ،‬طرفداری کردن‬ ‫از یکی و رها کردن دیگری نیست و حتی اگر بداند حق با یکی از آنهاست‪ ،‬طرف او را نمیگیرد‪.‬در چنین شرایطی‪،‬‬ ‫نقش دختر‪ ،‬کم کردن فاصلههاست‪ ،‬نه قضاوت کردن بین آنها یا بیشتر کردن دعوایشان‪.‬در این شرایط‪ ،‬وقتی‬ ‫پیش پدر و مادر میرود‪ ،‬از عشق همیشگی خود به آنها حرف میزند‪.‬بوسیدن پدر و مادر‪ ،‬میتواند تسکیندهندۀ‬ ‫ناراحتی آنها باشد‪.‬برای آنها یک لیوان آب میبرد و از خوبیهای هر دوی آنها و نیاز خود و بقیه‪ ،‬به آنها سخن‬ ‫میگوید‪.‬این همان سرمایۀ محبتی است که خدا به دختر داده و او را نشانۀ رحمتش قرار داده است‪.‬‬ ‫‪4‬ـ وقتی پدری مشکالت مالی و اقتصادی دارد‪ ،‬یا اینکه ممکن است اخالقش تند و خشن شده باشد‪ ،‬دختر‬ ‫میتواند حال و هوای او را عوض کند‪.‬لبخندی که دختر بهصورت پدر میزند‪ ،‬میتواند خستگی کار و زندگی‬ ‫را از تن او بیرون کند‪.‬‬ ‫نگو این کار‪ ،‬کار دخترهای لوس است‪.‬اگر میدانستی وقتی دختری به طرف پدرش میرود تا چیزهایی را که‬ ‫خریده است از دستش بگیرد‪ ،‬چه حسی به او دست میدهد‪ ،‬این کار را جزء برنامههای همیشگی خودت قرار‬ ‫میدادی‪.‬پدر از لفّاظی و شیرینزبانی دخترش خوشش میآید‪.‬‬ ‫‪7‬‬ ‫مهربانی تو و تشکر تو از او بابت همه چیز‪ ،‬بابت بودنش و بابت دستهای گرمش‪ ،‬خستگی را از دل پدر میبرد!‬ ‫قند در دلش آب میشود وقتی میشنود که دخترش او را میفهمد و َقدرش را میداند! حتی اگر پدر به روی‬ ‫خودش نیاورد!‬ ‫خدا هم این نگاه پرمهر تو به پدر و مادرت را دوست دارد و آن را عبادت محسوب میکند‪.‬این جمله را از پیامبر‬ ‫به یاد داشته باش‪« :‬هیچ فرزند صالحی به والدینش نظر پر مهر و رأفت نمیافکند‪ ،‬مگر آنکه‬ ‫مهربانیها‬ ‫خداوند به او در برابر هر نگاه‪ ،‬ثواب و پاداش یک حج پذیرفته شده میدهد؛ هرچند که این نگاه‪ ،‬روزی‬ ‫‪1‬‬ ‫صدبار تکرار شود»‪.‬‬ ‫همجوشی‬ ‫اگر خود یا یکی از دوستانتان خاطرهای دارید که در شرایط نگرانی و اضطرار مادرتان‪ ،‬توانستهاید‬ ‫شادی را به وی برگردانید‪ ،‬آن را برای همکالسیتان بیان کنید‪.‬‬ ‫‪2‬ـ نمای ‪ :2‬دختر یعنی این ‪...‬‬ ‫* هر دختری در زندگی‪ ،‬دوست دارد به جایگاه و نقش مناسبی که در ذهنش برای خود ترسیم‬ ‫کرده است برسد؛ جایگاهی که احساس میکند با رسیدن به آن‪ ،‬به نقطۀ مطلوب و زندگی ایدهآلش‬ ‫‪2‬‬ ‫دست یافته است‪.‬‬ ‫همجوشی‬ ‫جدا از نقشهایی که یک دختر میتواند در اجتماع داشته باشد‪ ،‬به نظر شما دختران در خانواده‬ ‫چه نقشی را میتوانند برای خود در نظر بگیرند؟‬ ‫دختر از نگاه خانواده‬ ‫ا ّولین جایی که هر کس‪ ،‬نه فقط یک دختر‪ ،‬در آن میتواند دربارۀ خصوصیات خودش چیزی بداند‪،‬‬ ‫خانواده است‪.‬پدر‪ ،‬مادر‪ ،‬خواهر و برادر‪ ،‬هر کدام قضاوت خاصی دربارۀ دختران دارند؛ قضاوتهایی که گاهی در‬ ‫البهالی گالیههای مادرانه‪ ،‬یا نصیحتهای پدرانه و یا بگو و مگوهای برادرانه و خواهرانه‪ ،‬خود را نشان میدهند‪.‬‬ ‫اهلل أَ   ْک َب ُر َو أَطْیب (بحاراالنوار‪،‬‬ ‫ول اهللِ َو إِ ْن ن ََظ َر فِی ُک ِّل ی ْو ٍم مِائ َ‪َ..‬ه نَظْ َر ٍ‪..‬ه ق َ‬ ‫َال ن ََع ْم ُ‬ ‫ور ‪ٌ..‬ه َفقَالُوا یا َر ُس َ‬ ‫‪..‬‬ ‫ان لَ ُه ب ُِک ِّل ن َْظ َر ٍه ح َِّج ٌه َم ْب ُر َ‬ ‫‪..‬‬ ‫‪1‬ـ َما َولَ ٌد بَا ٌّر ن ََظ َر إِلَى أَبَ َوی ِه ب َِر ‪  ٍ..‬‬ ‫حمه إِ َّاَّل َک َ‬ ‫ج ‪ ،۷۱‬ص ‪)۷۳‬‬ ‫‪8‬‬ ‫در ذهن تو چه میگذرد؟‬ ‫اینها جمالتی است که اطرافیان به دختر میگویند‪.‬‬ ‫هر کدام از موارد را که با آن موافقید‪ ،‬عالمت بزنید‪.‬‬ ‫پدر میگوید‪:‬‬ ‫مادر میگوید‪:‬‬ ‫بابایی هستند و خیلی خودشان را لوس میکنند‪.‬‬ ‫مسئولیتپذیر نیستند و دربارۀ زندگی و کارهایشان درست‬ ‫با هر حرفی که از والدین میشنوند‪ ،‬عصبانی میشوند و‬ ‫تصمیم نمیگیرند‪.‬‬ ‫پرخاشگری میکنند‪.‬‬ ‫عاطفی و دلنازکاند‪.‬اگر مادر گریه کند‪ ،‬دختر هم به‬ ‫بعضیهایشان توقعات بیجا و خواستههای نامتناسب با سن‬ ‫دنبالش گریه میکند‪.‬‬ ‫و سالشان دارند‪.‬‬ ‫لجبازند و حرف بزرگترها را قبول نمیکنند‪.‬‬ ‫خیلی بامحبت و دلسوز هستند‪.‬‬ ‫اغلب روبهروی آینه نشستهاند یا مدام گوشی تلفن همراه‪،‬‬ ‫‪....................................................................................‬‬ ‫دستشان است‪.‬‬ ‫برادر میگوید‪:‬‬ ‫به حرف دوستانشان بیشتر از ما گوش‬ ‫میدهند‪.‬‬ ‫بعضیهایشانترسووبعض ًااحساساتیهستند‪.‬‬ ‫برای تغییر چیدمان خانه یا تزیین آن‬ ‫مهرباناند‪.‬‬ ‫هنرمندی و ذوق بروز میدهند‪.‬‬ ‫پرحرف و اهل غرغر هستند‪.‬‬ ‫گاهی تنبلی میکنند و دست به سیاه و‬ ‫اهل تالفی هستند‪.‬‬ ‫سفید نمیزنند‪.‬‬ ‫‪........................................................................................‬‬ ‫عالقه بیشتری به معنویات دارند‪.‬‬ ‫خواهر میگوید‪:‬‬ ‫‪.............................................................................................‬‬ ‫‪.................................................................................................‬‬ ‫مثل یک دوست مهربان و دلسوز برایم است که همۀ‬ ‫‪............................................................................................‬‬ ‫حرفهای دلم را میتوانم به او بگویم‪.‬‬ ‫‪.................................................................................................‬‬ ‫گاهی به من حسودی میکند و همین‪ ،‬باعث مشاجرههایی‬ ‫میشود و در خانه دعوا درست میشود!‬ ‫‪................................................................................................‬‬ ‫‪....................................................................................................‬‬ ‫همجوشی‬ ‫خطاب به مردان میگوید که «زنان» در خانههای شما «گلهایی لطیفاند»‬ ‫حضرت علی‬ ‫که باید نسبت به آنها با کمال دقت و ظرافت رفتار کرد‪«.‬زن‪ ،‬پیشکار و خدمتگزار شما‬ ‫نیست» که خیال کنید کارهای سنگین‪ ،‬که بیش از حد طاقت اوست‪ ،‬باید به او محول کرد‪.‬‬ ‫‪١‬‬ ‫با توجه به این مطلب‪ ،‬چند نمونه از نقشهایی را که زنان در دنیای امروز در خانواده و جامعه‬ ‫دارند و با لطافت آنها سازگار نیست‪ ،‬بیان کنید‪.‬‬ ‫‪١‬ـ ال ت َُم ِّلک الْ َم ْر ً‪..‬أه ِم َن ااْلَاْ ْم ِر ما ُیجا ِو ُز نَف َْسها ‪َ...‬فا َِّن الْ َم ْر َ‪..‬أه َر ْیحان ٌ‪َ..‬ه َو لَ ْی َس ْت ب ِ َق ْه َرمان ‪َ..‬ه‪(.‬کافی‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪)510‬‬ ‫‪9‬‬ ‫دختر از نگاه قرآن‬ ‫خداوند مهربان در قرآن‪ ،‬جایگاه دختران را مورد توجه ویژه قرار داده است و به مناسبتهای مختلف در مورد‬ ‫دختران سخن گفته است‪ ،‬برای مثال‪:‬‬ ‫که در قرآن آمده است‪ ،‬میخوانیم که مادر آن حضرت به خدا گفت‪ :‬نذر‬ ‫در داستان والدت حضرت مریم‬ ‫کرده بودم او را برای کارگزاری به حرم تو بفرستم اما او یک دختر است!‬ ‫ندا آمد‪:‬‬ ‫خدا بهتر میداند تو چه به دنیا آوردهای؛‬ ‫«لیس ال ّذ َک ُر َکاالُنثی‪»١‬؛ هیچکدام از مردان روزگار شما یا پسری که تو در نظر داشتی‪ ،‬به پای این دختر‬ ‫نمیرسد‪.‬او سرور زنان عصر خود خواهد بود‪.‬تو چیزی از ما خواسته بودی و ما بهتر از آن را به تو دادیم‪.‬‬ ‫پسری خواسته بودی که او را خادم حرم کنی! دختری به تو دادیم که دردانۀ حرم شد‪.‬‬ ‫تو کدام یک هستی؟!‬ ‫در یک کالس‪ ،‬دختران گوناگونی را میبینید که هر یک نقشها و رفتارهای متفاوتی در خانواده از خود‬ ‫نشان میدهند‪:‬‬ ‫الف) بعضی از دختران برای انجام دادن هر کاری بهانه میآورند و خود را به کار دیگری مشغول میکنند‪.‬انگار‬ ‫تافتۀ جدا بافته از خانوادهاند و هر اتفاقی که میافتد‪ ،‬به آنها ربطی ندارد‪.‬فقط و فقط به خودشان و سر و وضعشان‬ ‫اهمیت میدهند و به بقیه کاری ندارند‪.‬از ا ّول تکلیفشان را با همه چیز و همهکس روشن میکنند؛ کار نمیکنند‬ ‫که مجبور نشوند تا آخرش بروند‪.‬چنان خودشان را مشغول آینه و تیپشان میکنند که صبحها فرصتی برای خوردن‬ ‫صبحانه ندارند و با عجله از خانه بیرون‬ ‫میروند و این‪ ،‬دنیای آنها و هدف‬ ‫آنها میشود‪.‬بعضیها هم آن قدر‬ ‫درگیر فعالیتهای اجتماعی و مطالعه‬ ‫میشوند که در خانه فقط استراحت‬ ‫میکنند و کسی هم از آنها انتظار‬ ‫کاری ندارد‪.‬اگر هم کسی از آنها‬ ‫انتظار داشته باشد‪ ،‬به آن فرد فقط‬ ‫یک کلمه میگویند‪ :‬کار دارم؛ در‬ ‫حالی که ساعتهاست سرشان در‬ ‫گوشی است‪.‬‬ ‫‪١‬ـ سورۀ آل عمران‪،‬آیۀ ‪36‬‬ ‫‪10‬‬ ‫ب) بعضی دیگر هم اگر یک روز در خانه باشند و اتفاق ًا در کارهای منزل کمکی هم بکنند‪ ،‬سر همه منت میگذارند؛‬ ‫انگار کوه کندهاند‪.‬اینها فقط دوست دارند همه چیز تمیز و زیبا باشد و هر چیزی در جای خودش قرار داشته باشد‪.‬‬ ‫با همه هم مدام دعوا دارند که چرا اینجا و آنجا را کثیف و یا ریخت و پاش کردهاند و چرا همه چیز به هم ریخته‬ ‫است‪.‬حاال این به کنار؛ همیشه توقع دارند مادرشان همۀ کارها را بکند و آنها فقط گاهی کمکی کنند‪.‬آنها مدام‬ ‫در حال ایراد گرفتن به همهاند! دیگران هم آنها را شناختهاند‪ :‬دختری با گالیههای زیاد‪!...‬‬ ‫ج) بعضی هم وظیفهشناس و کمک حال مادرشان هستند‪.‬اگر روزی مهمانی به خانه بیاید خیال مادرشان راحت‬ ‫است؛ چون میداند با وجود دخترش‪ ،‬کارها برایش راحتتر خواهد بود‪.‬وقتی مادر میبیند که خانه از تمیزی برق‬ ‫میزند‪ ،‬پیش خودش میگوید‪ :‬دخترم برای خودش خانمی شده است! وقتی مسافرتی پیش میآید‪ ،‬خاطرم جمع‬ ‫پیش بچههایم بماند تا برگردم‪.‬دخترم‬‫است که دختر کدبانویی دارم و دیگر نیازی نیست به مادربزرگ بگویم ِ‬ ‫میداند وقتی که در خانه نیستم‪ ،‬وظیفهاش سنگینتر میشود‪.‬نه اینکه از درسش بزند! وقت کمتری را جلوی‬ ‫آینه میایستد یا کمتر برای گوشی وقت میگذارد‪ ،‬و به جای آن‪ ،‬کمک حال من است‪.‬‬ ‫* فکر نکن این یک دختر ایدهآل است که در افسانهها یافت میشود‪ ،‬نه! این فقط یک دختر مسئولیتپذیر است‪.‬‬ ‫‪11‬‬ ‫در ذهن تو چه میگذرد؟‬ ‫فکر میکنی رفتارهای تو در خانواده بیشتر شبیه کدامیک از گروههای باالست؟ آیا دستۀ دیگری‬ ‫از دختران هم هستند که در اینجا به آنها اشاره نشده ولی تو از آنها الگو میگیری؟‬ ‫دوست داری دیگران تو را جزء کدام گروه بدانند؟‬ ‫درست است که بعضی وقتها درس داری یا خستهای‪ ،‬اما تنها وظیفۀ تو درس خواندن نیست‪.‬نمیشود که همۀ‬ ‫زحمات خانه بر دوش مادر باشد و تو فقط یک مصرفکننده باشی‪.‬باالخره فرزندان هم باید در خانه مسئولیتی‬ ‫برعهده بگیرند‪.‬همه چیز به عهدۀ مادر یا پدر نیست‪.‬اگر مادر فقط به کارهای خودش بپردازد و وظیفۀ مادریاش‬ ‫را در قبال تو انجام ندهد‪ ،‬چقدر شاکی میشوی؟ چقدر او را به بی خیالی و بیمهری متهم میکنی؟‬ ‫کارهایی مثل تمیز کردن خانه و نظم دادن به وسایل‪ ،‬آماده کردن غذا و جمع کردن و شستن ظرفها‪ ،‬مسئولیت‬ ‫همۀ اعضای خانواده است؛ نه فقط مادر‪.‬اگر احساس میکنی که مادرت فرصت انجام دادن این کارها را به تو‬ ‫ال تو ظرفها را بشویی و‬ ‫نمیدهد‪ ،‬بهتر است به او پیشنهاد دهی که بعضی کارهای خانه را با تو تقسیم کند؛ مث ً‬ ‫او غذا درست کند یا تو جارو کنی و او ظرفها را بشوید و یا هر کاری را که خودت میدانی باری از دوش مادرت‬ ‫برمیدارد‪ ،‬برعهده بگیری‪.‬کافی است کمی همدلی کنی و از او بپرسی‪ :‬چطور میتوانم کمکت کنم؟ البته کمک‬ ‫در کارهای خانه فقط وظیفۀ دختران نیست و پسران و مردان نیز در این زمینه وظیفه دارند‪.‬‬ ‫اختالفات‬ ‫در ذهن تو چه میگذرد؟‬ ‫فرض کن به پول نیاز داری تا با دوستت به خرید بروی یا یکی از هم سن و سالهایت برای‬ ‫خودش چیزی مثل مانتو‪ ،‬لباس یا گوشی همراه خریده است در حالی که تو آن را نداری! از‬ ‫مادرت هم شنیدهای که پدرت شرایط مالی خوبی ندارد؛ در این شرایط کدامیک از رفتارهای‬ ‫زیر را بروز میدهی؟‬ ‫بیخیال وضع پدرم و خانواده میشوم و صدایم را بلند میکنم و میگویم‪ :‬فالنی‪ ،‬فالن چیز‬ ‫را دارد؛ من هم میخواهم! چرا وقتی نوبت من میشود‪ ،‬همیشه میگویید پول نداریم؟‬ ‫داد و بیداد نمیکنم ولی آن چیزی را که میخواهم با زبانهای مختلف به پدر و مادرم‬ ‫یادآوری میکنم‪.‬‬ ‫دربارۀ موقعیت مالی پدر و مادرم کمی فکر میکنم و سعی میکنم با آنها همدردی کنم‪.‬با‬ ‫توقعاتم‪ ،‬بار مالی آنها را اضافه نمیکنم؛ از چیزهایی که دوست دارم بخرم‪ ،‬داوطلبانه صرف نظر‬ ‫میکنم‪ ،‬تا بتوانم در مدیریت اقتصادی خانواده سهمی مهم داشته باشم‪.‬‬ ‫‪12‬‬ ‫به خاطر داری چند بار با پدر یا مادرت َحر َفت شده است؟ در اینطور مواقع چه میکنی؟ اختالف در هر خانهای‬ ‫هست؛ حتی در خانۀ آنهایی که بسیار خوشبختاند‪.‬مهم این است که با اختالف چگونه برخورد کنیم تا حرمتها‬ ‫و همبستگی خانوادگیمان به هم نخورد‪.‬‬ ‫برای حفظ حرمتها و همبستگیهای خانوادگی‪ ،‬باید شأن و جایگاه پدر و مادر حفظ شود‪.‬‬ ‫پدر و مادر حتی اگر در اشتباهاند‪ ،‬نباید حرمتشان شکسته شود‪.‬این محوریترین اصل در خانواده است‪.‬‬ ‫شاید گاهی فکر کنی که پدر و مادرت هم باید تو را درک کنند و خود را با شرایط و خواستههای تو وفق دهند‪.‬‬ ‫زندگی رستوران نیست که شما فقط مصرفکننده باشید و به شوری و تلخی چیزها ایراد بگیرید بلکه باید در‬ ‫ساخت و ساز زندگی همراهی کنید‪.‬‬ ‫دقت کنید که‪:‬‬ ‫‪.1‬کسی شما را به خاطر تفاوت دیدگاه با پدر و مادرتان سرزنش نمیکند اما هیچکس حرمتشکنی نسبت به‬ ‫پدر و مادر را نمیپذیرد‪.‬‬ ‫‪.2‬در خلوتهایی که با خودتان دارید‪ ،‬وقتی به اختالفات خود با پدر و مادر میاندیشید‪ ،‬منصف باشید‪.‬در همۀ‬ ‫اختالفات میتوان چهار حالت را تصور کرد؛ به آنها فکر کنید‪:‬‬ ‫ممکن است شما اشتباه کرده باشید و حق با پدر و مادرتان باشد؛‬ ‫ممکن است حق با هردوی شما باشد و این اختالف مربوط به تفاوت سلیقهها یا یک برداشت اشتباه باشد‪.‬‬ ‫ممکن است حق با شما باشد و پدر و مادرتان اشتباه کرده باشند‪.‬‬ ‫در نهایت‪ ،‬ممکن است هم شما و هم پدر و مادرتان اشتباه کرده باشید‪.‬‬ ‫اختالفسلیقهداشتنباپدرومادربدنیست‪.‬تصمیمگیریهای‬ ‫سریع و نسنجیده‪ ،‬بدون فکر عمل کردن و نیز تندی کردن‬ ‫بد است‪.‬‬ ‫یکی از راههای حل مسئله این است که شخص بتواند موضوعی را که با دیگری در آن اختالف دارد از دید آن‬ ‫شخص ببیند و خودش را کام ً‬ ‫ال جای او بگذارد تا بتواند نظر او را در مورد آن موضوع‪ ،‬خوب درک کند‪.‬دیدگاه‬ ‫دیگران به فرد کمک میکند منطقی بودن صحبتهای دیگران را بهتر درک کند و آنها را راحتتر بپذیرد‪.‬‬ ‫‪.3‬اگر همۀ تالشتان را کردهاید ولی بازهم با پدر و مادر مشکل دارید‪ ،‬الزم است از یک مشاور امین یا یک‬ ‫بزرگتر مانند پدربزرگ یا مادربزرگتان کمک بگیرید‪.‬‬ ‫‪13‬‬ ‫انتظار نداشته باشید که پدر و مادر اص ً‬ ‫ال به شما تذکر ندهند‪.‬زمانی که خودتان با یک بچۀ کوچکتر طرف‬ ‫میشوید‪ ،‬چقدر از این بکننکنها به او میگویید؟ مطمئن باشید کمکهای فکری پدر و مادر و بکننکنهای‬ ‫مشفقانۀ آنها‪ ،‬جلوی پیشرفت واقعی شما را نمیگیرد‪.‬‬ ‫اگر اهل مطالعهاید ‪...‬‬ ‫«   نوجوان و خانواده» کتابی در اندازۀ جیبی است‪.‬این کتاب با همین حجم محدود‪ ،‬سعی میکند‬ ‫راهکارهایی را به نوجوان برای حل مشکالت ارتباطیاش با خانواده و دیگران ارائه کند‪.‬‬ ‫‪14‬‬ ‫صحنه دوم‬ ‫نمای ‪ :2‬من و بابا و مامان‬ ‫نمای ‪ :1‬در جستوجوی هویت‬ ‫‪15‬‬ ‫صحنۀ دوم‬ ‫زندگی با طعم رضایت‬ ‫‪3‬ـ نمای ‪ :1‬در جست و جوی هویت‬ ‫فاطمه‬ ‫‪3‬‬ ‫صبر میکنم تا فؤاد خداحافظی کند و از خانه برود بیرون‪.‬فیروزه هم صبحانهاش تمام‬ ‫شده است‪ ،‬بلند میشود که برود‪.‬میپرسم‪ :‬عجله داری؟‪...‬‬ ‫فیروزه که نیم خیز شده‪ ،‬دوباره مینشیند‪.‬میگوید‪ :‬اتاقم کمیبهم ریخته است‪،‬‬ ‫میخواستم قبل از رفتنم مرتبش کنم‪.‬‬ ‫میگویم‪ :‬حاال بنشین تا صبحانه تمام شود‪...‬نهایتش این است که بعد کمکت میکنم‬ ‫و با هم اتاقت را مرتب میکنیم‪.‬‬ ‫فیروزه ساکت مینشیند کنار سفره‪ ،‬نگاهش میکنم‪.‬اگر موهایش کمی بلندتر بود‪،‬‬ ‫شبیه جوانیهای خودم میشد‪.‬شکل و قیافه و محکمیاش به من رفته است اما شور و‬ ‫هیجاناش نه؛ احتما ًال به بابایش رفته که هنوز هم آرامش ندارد و یکجا بند نمیشود‪.‬از‬ ‫این شهر به آن شهر‪...‬خدا رحم کرده که دیگر به کشورهای خارجی نمیرود‪.‬‬ ‫فیروزه میپرسد‪ :‬با من کاری دارید؟‬ ‫ً‬ ‫میگویم‪ :‬برایت سخت است کنار مامانت بنشینی؟‪...‬حتما باید با تو کاری داشته باشم‬ ‫‪16‬‬ ‫تا دو دقیقه کنارم باشی؟‪...‬فیروزه لب میگزد و میگوید‪ :‬نه‪...‬خب فکر کردم کارم دارید‪...‬گفتم اگر کاری‬ ‫دارید‪ ،‬زودتر بگویید‪...‬‬ ‫نگران است‪.‬دیشب که برگشت خانه‪ ،‬چیزی به او نگفتم‪.‬فقط یک نگاه تند کردم؛ آن هم دور از چشم فؤاد‪.‬‬ ‫فکر میکنم فؤاد بین راه چیزی به او گفته بود که با هم سرسنگین بودند‪.‬آن موقع اگر میخواستم چیزی‬ ‫بگویم‪ ،‬با عصبانیت میگفتم و دوباره دعوایمان میشد‪.‬در کتاب خوانده بودم‪ :‬وقتی از اشتباه بچههایتان‬ ‫عصبانی هستید‪ ،‬همان موقع با آنها صحبت نکنید؛ هم دعوایتان میشود و هم فرزندتان فرصت پیدا‬ ‫نمیکند به اشتباهش فکر کند‪.‬چون شما سریع قضاوت کردهاید و حکم دادهاید و همه چیز تمام شده‪.‬‬ ‫حاال طبق حرف این کتاب‪ ،‬احتما ًال فیروزه تا صبح وقت داشته به کارش فکر کند‪.‬نوشته بود با بچههایتان‬ ‫بیشتر گرم بگیرید اما ننوشته بود وقتی بچۀ آدم کنار دستمان احساس غریبی میکند و آشفته است‪ ،‬چهکار‬ ‫باید کنیم‪...‬انگار اینجا دارد شکنجه میشود! شاید هم تقصیر خودمان بوده که عادت نکردهایم کمیکنار‬ ‫همدیگر بنشینیم و با هم دو کلمه حرف بزنیم‪ ،‬ولی باالخره که چی؟‪...‬باید از یک جایی شروع کنم‪.‬‬ ‫میپرسم‪ :‬دیشب خوب خوابیدی؟‪...‬‬ ‫شانه باال میاندازد و میگوید‪ :‬ا ِی‪...‬‬ ‫انگار بخواهد بگوید مهم نیست‪ ،‬اما مهم است‪.‬شاید برای خودش مهم نباشد اما برای یک مادر مهم‬ ‫است که بچهاش شب آرامش داشته باشد‪.‬‬ ‫میگویم‪ :‬دیروز عصر که گوشیات را جواب نمیدادی‪ ،‬یهو دلم آشوب شد؛ بهخصوص وقتی فؤاد زنگ‬ ‫زد و سراغت را گرفت‪.‬گفت زنگ زدهای به او و قطع کردهای‪...‬از دلشوره داشتم میمردم‪.‬‬ ‫سرش را باال میآورد و با تعجب نگاهم میکند‪.‬نگاهش مثل همیشه کمیتیز است‪.‬‬ ‫میگوید‪ :‬این اخالقها را بریزید دور‪...‬دیگر دورۀ این حرفها گذشته‪.‬‬ ‫خیلی حرفها دارم برایش بگویم‪.‬اینکه یک مادر و دلشورههایش قدیم و جدید ندارد‪.‬اینکه همه چیز‬ ‫دنیا زیر و رو شده و همین اخالقها بوده که باعث شده هنوز چیزی به نام خانواده وجود داشته باشد اما‬ ‫میدانم که متوجه نمیشود‪.‬حرفهایم را میشنود اما متوجه نمیشود‪.‬تا مادر نشود‪ ،‬چیزی از دلشورههای‬ ‫مادرانه نمیفهمد؛ مثل خودم که گاهی حرف های مادرم را میشنیدم اما نمیفهمیدم‪.‬فکر میکردم آنها‬ ‫چرا موضوعات به این سادگی را اینقدر پیچیده میکنند اما حاال میدانم دلشورۀ یک مادر چیز سادهای‬ ‫نیست؛ یکی از معضالتی است که هیچ وقت تمام نمیشود‪ ،‬فقط شکل عوض میکند‪.‬‬ ‫ال االن چه دوره ای است؟‬ ‫میگویم‪ :‬مث ً‬ ‫میگوید‪ :‬االن دورهای است که دخترها آزادیهای بیشتری دارند‪.‬کسی آنها را محدود نمیکند‪.‬مردم به‬ ‫دخترهایشان اطمینان بیشتری دارند‪.‬‬ ‫میگویم‪ :‬آن وقت کی گفته ما داریم شما را محدود میکنیم؟‪...‬کی گفته که ما به دخترمان اطمینان نداریم؟‬ ‫میگوید‪ :‬همین که تا من میروم بیرون و کمیدیر میکنم‪ ،‬هی به من زنگ میزنید‪.‬میپرسید کجایم‪...‬‬ ‫کی برمیگردم‪...‬چرا رفتهام آنجا‪...‬به خدا خسته شدهام از این سین جیم شدنها‪...‬‬ ‫برایش توضیح میدهم اینکه ما نگرانش هستیم‪ ،‬به خاطر این نیست که به او اعتماد نداریم‪.‬ما به دخترمان‬ ‫اطمینان داریم؛ چون میدانیم چه دختر محکم و در عین حال پاکی تربیت کردهایم‪.‬‬ ‫دوباره میرود سراغ همان حرف های همیشگیاش‪.‬میگوید‪ :‬پس چرا برای فؤاد این طور نیستید؟‪...‬‬ ‫برای او نگران نیستید؟‪...‬‬ ‫چند لحظه لحنم تند میشود‪.‬میگویم‪ :‬تو چرا هر طور میشود‪ ،‬خودت را با فؤاد مقایسه میکنی؟ تو‬ ‫‪17‬‬ ‫فیروزهای و او فؤاد‪ ،‬این را بفهم‪...‬هی خودت را با فؤاد مقایسه نکن‪.‬‬ ‫عصبانی از جا بلند میشود‪.‬بغض‪ ،‬گلویش را میگیرد‪.‬میگوید‪ :‬خب مشکل همیشه همین بوده‪.‬فؤاد پسر‬ ‫بوده است و من دختر‪.‬بعد شما حق دارید مرا محدود کنید ولی فؤاد را نه‪...‬‬ ‫میخواهد قهر کند برود‪.‬حتی یک قدم هم میرود که صدای فریاد من نگهش میدارد‪.‬فیروزه‪...‬‬ ‫سرجایش میایستد؛ میگویم‪ :‬بنشین‪.‬‬ ‫اشک از کنار چشمهایش میزند بیرون‪.‬دوباره تکرار میکنم‪.‬این بار آرامتر مینشیند‪.‬باید با او مهربانتر‬ ‫باشم‪.‬شرایط سختی دارد‪.‬به هم ریخته و آشفته است‪.‬باید کمکش کنم‪.‬دستش را میگیرم و میکشانمش‬ ‫نزدیکتر به خودم‪.‬اشکهایش را پاک میکنم و میبوسمش‪.‬میگویم‪ :‬ببخشید که سرت داد زدم‪...‬ولی‬ ‫از اینکه میبینم داری مسیر را اشتباه میروی‪ ،‬عصبی میشوم‪.‬‬ ‫نگاه میکنم به صورتش‪.‬توضیح میدهم که نگرانی ما مربوط به خطرهایی است که میتواند بیرون‬ ‫از خانه برای یک دختر پیش بیاید‪.‬برایش از تفاوت بین گل میگویم با درخت‪.‬اینکه یک درخت کمتر‬ ‫و دیرتر ممکن است آسیب ببیند؛ چون درخت است‪.‬البته باید بگویم که خودم هم وقتی جوانتر بودم‬ ‫به این حرفها میخندیدم و میگفتم اینها کلیشۀ جنسیتی است‪ ،‬اما حاال میبینم واقع ًا یک گل اگر‬ ‫بخواهد شکل درخت باشد‪ ،‬دیگر لطافت نخواهد داشت‪.‬آن وقت شاید گل باشد ولی دیگر رز یا مریم‬ ‫نیست؛ میشود کاکتوس!‬ ‫از این تشبیه من خندهاش میگیرد‪.‬‬ ‫میگویم‪ :‬شاید باور نکنی ولی من هم از این روحیۀ مستقل و محکمت خوشم میآید‪.‬نه من و نه پدرت‪،‬‬ ‫هیچکدام دلمان نمیخواست یک دختر بی دست و پا داشته باشیم‪.‬من خودم هم از این روحیات داشتم‪.‬‬ ‫نمیگذاشتم کسی به من زور بگوید‪.‬باباجان یادم داده بود؛ بهم میگفت فاطمه جان‪ ،‬دختر بودن به معنی‬ ‫توسری خور بودن نیست‪.‬نباید بگذاری روحیهات ضعیف باشد و زود بشکنی یا خم شوی‪.‬داییهایم‬ ‫میگفتند اخالقهای فاطمه‪ ،‬مردانه و پسرانه است ولی به نظر من‪ ،‬محکم بودن ربطی به پسر و دختر‬ ‫بودن ندارد‪.‬هر کسی باید بتواند گلیمش را از آب بیرون بکشد‪.‬این چیزی است که تو خوب میفهمی‪.‬‬ ‫فیروزه نرم نرم آرام میشود‪.‬بعد برایش خاطرهای از روزگار مجردی خودم میگویم که خندهاش بیشتر‬ ‫میشود‪.‬‬ ‫خصوصیت خوبش همین است که میتواند روحیهاش را زود تغییر بدهد‪.‬با گفتن چند خاطره‪ ،‬یک دل‬ ‫سیر میخندیم‪.‬دست آخر حس میکنم حاال باید حرف دلم را به او بزنم‪.‬‬ ‫میگویم‪ :‬ولی یک چیز دیگر هم هست که باید بگویم‪.‬نمیدانم میتوانم حرفم را منتقل کنم یا نه‪.‬‬ ‫میخواهم بگویم چرا فکر میکنی برای اینکه قوی باشی‪ ،‬باید شبیه فؤاد باشی؟ برای اینکه آدم در زندگی‬ ‫محکم باشد‪ ،‬الزم نیست خودش را مثل پسرها کند‪.‬به دختر بودنت افتخار کن و یک دختر توانمند باش‪.‬‬ ‫اینکه حاال بعضیها به پسرها بیشتر توجه میکنند‪ ،‬مشکل آنهاست و مربوط به فرهنگ پایینشان است‪،‬‬ ‫ولی تو نباید به این دلیل بخشی از هویتت را نادیده بگیری‪.‬‬ ‫راستش میدانی‪ ،‬به نظرم تو هنوز تکلیفت را با خودت روشن نکردهای‪.‬انگار راهت را هنوز پیدا نکردهای‪.‬‬ ‫ال حس رهایی‬ ‫یک وقتهایی خیلی خوب درس میخوانی و یک روزهایی رها میکنی‪.‬یک روزهایی ک ً‬ ‫از همه چیز و همه کس را داری و روزهایی هم حس و حال معنوی میگیری‪.‬شاید هم اقتضای سن و‬ ‫سالت باشد‪ ،‬ولی حواست باشد که دیگر دارد دیر میشود‪.‬میخواهی چه کار کنی و چه برنامهای برای‬ ‫آیندهات داری؟ این روزها برای اینکه بتوانم تو را درک کنم‪ ،‬شروع کردهام به خواندن کتابهایی دربارۀ‬ ‫‪18‬‬ ‫دورۀ نوجوانی و جوانی‪.‬در یکی از همین کتابها نوشته بود هویت نوجوان باید زودتر شکل بگیرد و‬ ‫اگر تأخیر بیفتد‪ ،‬آسیبهای بدی به او میزند‪.‬به نظرم تو با توانمندیهایی که داری‪ ،‬باید زودتر از بقیۀ‬ ‫دوستانت بتوانی این سردرگمی را حل کنی‪.‬‬ ‫دستم را دراز میکنم و دستهای فیروزه را میگیرم‪.‬به چشمهایش زل میزنم حاال دیگر نگاهش را‬ ‫برنمیگرداند‪.‬این بار آرامتر است و مهربانتر‪.‬انگار دیگر خبری از آن تیزیها نیست‪.‬‬ ‫میگوید‪ :‬راستش خودم هم درگیرم؛ واقع ًا گیجم‪.‬دلم میخواهد زودتر راهم را پیدا کنم ولی نمیدانم چه‬ ‫ال چه رشتهای باید بروم؟ نمیدانم‬ ‫جوری‪.‬همهاش فکرم درگیر است که به درد چه کاری میخورم؟ اص ً‬ ‫میخواهم تهش به کجا برسم؟ سردرگمم مامان‪...‬‬ ‫همجوشی‬ ‫به نظر شما‪ ،‬فیروزه برای اینکه از سردرگمی نجات پیدا کند‪ ،‬بهتر است از کجا آغاز کند؟‬ ‫بر تکتک رفتارهایش تمرکز کند؛‬ ‫ارتباطاتش را یک به یک تصحیح کند؛‬ ‫تکلیفش را با هویتش روشن کند‪.‬‬ ‫سردرگمی‬ ‫نوجوانی سنی است که افراد در آن نقشها و موقعیتهای مختلفی را امتحان میکنند تا نقش و موقعیتی‬ ‫که بیشترین سازگاری با روحیات شخصیشان دارد را پیدا کنند‪.‬در این سن به کارهای مختلفی دست میزنند و‬ ‫هرچیزی را آزمایش میکنند تا عالیق و جهتگیریهای خودشان را پیدا کنند‪.‬الگوهای مختلف را امتحان میکنند‬ ‫و خودشان را به افراد مختلفی شبیه میکنند و تا پیش از شکلگیری هویتشان‪ ،‬احساس سردرگمی میکنند‪.‬‬ ‫این تغییرها و تفاوتها میتواند به مرور هویت شما نوجوانان را نیز شکل دهد‪.‬البته هر چه زودتر هویتتان را‬ ‫پیدا کنید‪ ،‬زمان بیشتری برای پیشرفت پیش رو دارید‪.‬در اینجا مهمترین سؤال پیش  روی شما این است‪:‬‬ ‫«  چگونه به این هویت دست یابم؟»‬ ‫هویّت‬ ‫هویّت به مجموعۀ افکار‪ ،‬ویژگیها و روحیات یک فرد و آنچه وی را از دیگران متمایز میکند‪ ،‬گفته‬ ‫میشود‪.‬این هویت دو بخش دارد؛ یک بخش آن شناخت وضعیت موجود و چیزهایی است که در اختیار شما‬ ‫قرار دارد‪.‬جنبه دیگر آن‪ ،‬ساختن آیندهای است که در اختیار شماست‪.‬پس هویت دو اصل محوری دارد‪ :‬ا ّول‬ ‫اینکه خودت را بشناسی و دوم اینکه آینده خودت را انتخاب کرده و بسازی‪.‬‬ ‫هویت‪ ،‬ترکیبی از داشتهها و نداشتههاست؛ یعنی من چه هستم و چه نیستم‪ ،‬چه باید باشم و چه نباید باشم‪.‬‬ ‫هویت‪ ،‬بایدها و نبایدهای رفتار را تعیین میکند و ویژگی فرد و تفاوت فرد را با دیگری ترسیم میکند‪.‬‬ ‫‪19‬‬ ‫در ذهن تو چه میگذرد؟‬ ‫عناصر اصلی هویتی خودت را بنویس‪.‬‬ ‫‪1‬ـ ویژگیها و روحیات اساسی من چیست؟‬ ‫‪2‬ـ ارزشها و اعتقادات خانوادۀ من چیست؟‬ ‫‪3‬ـ ویژگیهای قومیو محلی من چیست؟‬ ‫نظرت دربارۀ این امتیازات و داشتهها چیست؟ آیا آنها را میپسندی؟ آیا احساس کمبود یا غرور‬ ‫موجهی داری؟ آیا دوست داری بعضی از آنها را بپوشانی یا ارتقا دهی؟‬ ‫ّ‬ ‫بخش ا ّول‪ :‬شناخت وضعیت موجود من‬ ‫بیشتر کسانی که از هویت خود ناراضیاند‪ ،‬صرفاً به بخش ا ّول هویت خود و جنبههای منفی آن توجه میکنند‬ ‫و جنبۀ دوم هویتشان را که انتخاب و اختیارشان برای ساختن آینده است‪ ،‬نادیده میگیرند‪.‬حتم ًا جمالتی‬ ‫از این گونه را از این افراد شنیدهاید‪« :‬کاش زیباتر بودم یا حداقل استعداد بیشتری داشتم؛ کاش ثروتمندتر بودم‪.‬‬ ‫چرا دوستانم اینطور در هرگونه نعمتی غرقاند و من اینگونهام؟ نمیدانم چرا احساس میکنم کمتر از بقیهام‪.‬‬ ‫عوضش بعضیها هم برعکس‪ ،‬خوشبختاند‪.‬خانوادۀ خوبی دارند‪.‬غرق در نعمتاند‪.‬همه چیز تماماند»‪.‬‬ ‫آنها گاهی به سرنوشت و در و دیوار ایراد میگیرند و گاهی هم از خدا گالیه میکنند که چرا به دیگری چنین‬ ‫نعمتی دادهای یا اینکه چرا مرا در این خانه متولد کردهای و کلی چراهای دیگر‪.‬بعضیها هم جنسیتشان را‬ ‫نپذیرفتهاند یا هنوز با آن مشکالتی دارند‪.‬‬ ‫اگر شما هم دربارۀ آنچه هستید‪ ،‬ابهامات زیادی دارید یا اینکه از آنچه هستید فرار میکنید‪ ،‬بخش ا ّول هویتتان‬ ‫را هنوز به درستی شکل ندادهاید‪.‬برای این کار الزم است شناخت خود را از وضعیت موجودتان تکمیل کنید‪.‬‬ ‫اگر بخشهایی از این هویت را دوست ندارید‪ ،‬باید برای تغییر یا ترمیم آن تصمیم بگیرید اما اگر این کار خارج‬ ‫از ارادۀ شماست‪ ،‬توصیف زیر میتواند کمکتان کند‪.‬‬ ‫وضعیت بهینه‬ ‫بسیاری از افراد به اشتباه تصور میکنند که هرچه امکانات بیشتر و محدودیتهای کمتری داشته باشند یا در‬ ‫وضعیت مطلوبتری به دنیا آمده باشند‪ ،‬سرنوشت بهتری خواهند داشت‪.‬در حالی که داشتن بیشترین امکانات‪،‬‬ ‫همیشه بهترین حالت برای فرد نیست‪.‬‬ ‫استعدادها و توانمندیها و موقعیت هر فرد باید متناسب با مسیر آیندهاش به او داده شود‪.‬‬ ‫ممکن است امکانات زیاد‪ ،‬یک نفر را به سمت تنبلی بکشاند و فرد دیگری را به سمت موفقیت هدایت کند‪.‬‬ ‫در حالی که کمبود امکانات ممکن است نفر ا ّول را به کار و تالش وادار کند و نفر دوم را به ناامیدی بکشاند‪.‬‬ ‫‪20‬‬ ‫مواجهه با کمبودها‬ ‫کمتر کسی را میتوان یافت که در زندگی خود احساس کمبود و محدودیت نکند‪.‬البته نوع و میزان این احساس‬ ‫در میان افراد‪ ،‬متفاوت است‪.‬این احساس باعث میشود که فرد خود را در رسیدن به اهداف و آرزوهایش ناکام‬ ‫ببیند‪.‬برای همین‪ ،‬راهکارهای مختلفی برای حل این مسئله پیشنهاد میشود که چهار مورد از آنها را در اینجا‬ ‫بررسی میکنیم‪.‬‬ ‫‪1‬ـ آنچه را نمیتوانید تغییر بدهید‪ ،‬بپذیرید‪.‬در این شرایط‪ ،‬تالشتان را برای چیزهایی نگهدارید که قابل تغییر‬ ‫است و در اختیار شماست‪.‬بهتر است کمترین رنج را از نداشتههایتان بکشید و بیشترین لذت را از داشتههایتان‬ ‫ال یک معلول جسمی میتواند به جای غص

Use Quizgecko on...
Browser
Browser