مکاتب فلسفی و آراء تربیتی PDF
Document Details
Uploaded by TruthfulSun8409
دانشگاه علامه طباطبائی
دکترسعید بهشتی
Tags
Summary
این جزوه، به بررسی مکاتب فلسفی ایدآلیسم و رئالیسم و دیدگاه های تربیتی مرتبط با آن ها می پردازد. در فصل اول ایدآلیسم و مبانی متافیزیکی و معرفت شناختی و ارزش شناختی آن بررسی می شود. فصل دوم به رئالیسم و مبانی آن می پردازد.
Full Transcript
دانشگاه عالمۀ طباطبایی دانشکدۀ روان شناسی و علوم تربیتی گروه فلسفۀ تعلیم و تربیت اسالمی مکاتب فلسفی و آراء تربیتی ( ویژۀ دوره های کارشناسی ارشد و دکتری علوم تربیتی) دکترسعید بهشتی بهمن 19 1 ...
دانشگاه عالمۀ طباطبایی دانشکدۀ روان شناسی و علوم تربیتی گروه فلسفۀ تعلیم و تربیت اسالمی مکاتب فلسفی و آراء تربیتی ( ویژۀ دوره های کارشناسی ارشد و دکتری علوم تربیتی) دکترسعید بهشتی بهمن 19 1 فصل اول ایدآلیسم مقدمه ایدآلیسم و رئالیسم عقلی در زمرۀ مکاتب فلسفی کالسیک یا سنتی مغرب زمین به شمار می آیند.ایدآلیسم از قدیمی ترین مکتب های فلسفی است.ریشه های این مکتب به افالطون باز می گردد.ایدآلیسم از جمله فلسفه هایی است که گاه دیدگاه های متفاوت و حتی متعارضی را در بر می گیرد.اما به طور کلی می توان آن را فلسفۀ اصالت روح و اصالت ذهن معنا کرد.این فلسفه از لحاظ تاریخی در سه بخش قابل طبقه بندی و بررسی است: .1ایدآلیسم کالسیک( ( )classical idealismافالطون) .2ایدآلیسم دینی ( ( )religious idealismسن آگوستین) .3ایدآلیسم جدید ( ( )modern idealismدکارت ،برکلی ،کانت ،و هگل) در حالی که ایدآلیسم افالطونی و دینی ،بیشتر به سوی اصالت روح یا معنا میل دارد ،ایدآلیسم جدید ،بیشتر مایل به ذهن گرایی است و به معرفت شناسی( )epistemologyگرایش دارد. اما آن چه در فلسفۀ تعلیم و تربیت ایدآلیستی باید بررسی شود نظریات ایدآلیست های تربیتی قرن بیستم است که کوشیدند تا بر مبانی فلسفی این مکتب ،یک نظام فکری تربیتی پی بیفکنند.شایان ذکر است که امروز یافتن مظاهر و نشانه های ایدآلیسم در آموزش و پرورش غرب قدری دشوار است. مبانی فلسفی ایدآلیسم الف.مبانی متافیزیکی 2 .1هر چند جهان ماده واقعیت دارد ،اما در نهایت سایه و نمودی است از جهانی دیگر که ماورای طبیعت و فراماده است. به عبارت دیگر ،امور ذهنی و روحانی در مقایسه با امور عینی و جسمانی از جایگاه باالتری برخوردارند.روحانیت، خصیصۀ ذاتی و جاودانۀ انسان را تشکیل می دهدو ماهیت انسان نیز روحانی و ذهنی است. . 2خصیصۀ جهان ماده یا نمود ،تغییر ،ناپایداری و فناست ،در حالی که خصیصۀ عالم معنا یا حقیقی ،ثبات و جاودانگی است. .3یک روح مطلق یا خودجهانی یا عالمی کبیر وجود دارد که تمام واقعیت های دیگر از او سرچشمه می گیرند و مظاهر و نمودهای آن به شمار می آیند. .4مهم ترین ویژگی ه ی انسان ،که همان روح یا ذهن اوست ،قابل اندازه گیری یا وارسی عینی نیستند. ب.مبانی معرفت شناختی .1از آن جا که جهان ماده ،به دلیل تغییر و ناپایداری ،نسخه ای درهم و برهم از عوالم فراماده است ،پس معرفت حسی ـ که موضوع آن همین پدیده های متغیر و جزئی مادی است ـ نیز نامطمئن و ناقص می باشد.معرفت حقیقی و مطمئن و کامل ،همانا معرفت عقلی است که به موجودات مجرد یعنی ایده ها تعلق می گیرد.به عبارت دیگر ،تقدم و اولویت با علوم و معارف نظری و انتزاعی است. . 2با توجه به این رویکرد انسان شناختی افالطونی که :الف.روح انسان قبل از جسم او خلق شده است( نظریۀ روحانیه الحدوث) ،ب.وی در عالم روحانیِ پیش از تولد ،به حقایق کلی یعنی ایده ها آگاه بوده ،و به عبارت دیگر ،ایده های کلی در درون وی حضور داشته ،و ج.با ورود به عالم ماده و رخ دادن « ضربۀ تولد» ،دانستنی های خود را فراموش کرده، بنابراین :شناخت ،دراین عالم همانا بازشناسی ( )recognitionاست نه شناسایی( )cognition؛ یادآوری ( )rememberingاست نه یادگیری( .)learning .3ایدآلیست ها ضمن پذیرش « امکان شناخت » ،روش آن را عقالنی می دانند. . 4ذهن انسانی از نظر کمال محدود و کوچک است ،اما می تواند با ذهن مطلق ارتباط بر قرار کند و در افکار وی سهیم گردد.به کمک ذهن ،روابط بین اشیاء بر اساس منطق کل و جزء تنظیم می شود.از سوی دیگر ،معرفت تا آن جا معتبر است که تشکیل دهندۀ یک نظام باشد.هرقدر نظام معرفت همچون واقعیت نهایی یا ذهن مطلق ،جامع تر و هماهنگ تر 3 باشد ،واجد حقیقت بیشتری خواهد بود.این نظریه به « نظریۀ انسجام حقیقت » ( ) coherence theory of truth معروف است و مناط صدق نیز همین است. مبانی ارزش شناختی . 1ارزش ها در ساختار جهان وجود دارند و لذا اموری واقعی هستند.به عبارت دیگر ،آرمان ها یا معیارها ،حاکی از ساختار و نظم اساسی جهان اند.بنابراین ،ارزش ها تغییرناپذیر ،جهان شمول ،ابدی و مطلق اند. . 2هنر هنگامی اصالت و موفقیت خواهد داشت که هماهنگی و توازن ایجاد کند. دیدگاه های تربیتی ایدآلیسم هدف های تعلیم و تربیت . 1تحقق استعدادهای بالقوۀ موجود در طبیعت انسان ،با اولویت بخشیدن به تربیت عقالنی. . 2تربیت منش اخالقی ،متناسب با ارزش ها و هنجارهای فرازمانی و فرامکانی از قبیل حقیقت جویی ،خودشکوفایی ،و اراده پروری. روش های تعلیم و تربیت .1تأکید بر یادگیری اکتشافی ( به جای یادگیری ابداعی) و یادآورانه. . 2چون در تربیت ایدآلیستی ،ساحت تربیت اخالقی ـ در کنار تربیت عقالنی ـ اولویت خاص دارد ،لذا معلم به عنوان یک انسان رشد یافتۀ اخالقی تلقی می شود و روش الگویی مورد توجه قرار می گیرد. . 3از آن جا که علوم و حقائق کلی در درون انسان نهفته و با پای نهادن به عالم ماده دستخوش فراموشی گردیده ،لذا روش پرسش و پاسخ میان معلم و شاگرد به اجرا درمی آید. . 4در مجموع ،تعلیم و تربیت ایدآلیستی جنبۀ معلم محورانه دارد. 4 برنامۀ درسی .1پیروی از الگوی برنامۀ درسی کتاب مدار و موضوع محور که در قالب مجموعه ای از مواد درسی جداگانه و مجزا ارائه می شود. .2این برنامه ،بنابر نگاه وجود شناختی دوگرایانۀ ایدآلیست ها که جهان را به صورت سلسله مراتبی و متشکل از دو قلمرو ماده و معنا تلقی می کنند دو وجهی و سلسله مراتبی می باشد؛به این معنا که دروس انتزاعی و نظری در رأس و علوم محسوس و کاربردی در مراتب پایین تر قرار دارند. .3از آ ن جا که ایدآلیست ها موضوعات مختلف درسی را نمایندۀ ابعاد گوناگون روح مطلق یا جهان بزرگ تر می دانند، لذا از یادگیری کل گرا دفاع می کنند و براین عقیده اند که برنامۀ درسی باید در کلیت خود دیدگاهی منسجم و نظام مند در دانش آموز ایجاد کند. 5 فصل دوم رئالیسم مقدمه رئالیسم ،دومین فلسفۀ باستانی مغرب زمین است.رئالیسم غربی به شکل های مختلفی ظاهرشده ،اما خاستگاه و سرچشمۀ همۀ آن ها اندیشه های ارسطو است.رئالیسم از ریشۀ realو به معنای واقع گرایی است؛ فلسفه ای که برای واقعیت و معرفت و ارزش قائل به واقعیتی مستقل از ذهن انسان است.به طور کلی از حیث تحوالت تاریخی ،رئالیسم به شکل های زیر ظهور کرده است :الف .رئالیسم عقلی ،ب.رئالیسم علمی( یاطبیعی) رئالیسم عقلی دو شاخه دارد :رئالیسم کالسیک به نمایندگی ارسطو؛ و رئالیسم دینی (یا مدرسه گرایی یا تومیسم) به نمایندگی سن توماس آکوئیناس. فر انسیس بیکن ،جان الک ،دیوید هیوم ،جان استوارت میل ،رالف بارتن پری ،آلفرد نورث وایتهد ،و برتراند راسل از نمایندگان معروف رئالیسم علمی هستند.در این درس به دلیل ضیق وقت فقط به معرفی مبانی فلسفی و دیدگاه های تربیتی رئالیسم عقلی اکتفا خواهیم کرد. مبانی فلسفی رئالیسم عقلی الف.مبانی متافیزیکی . 1تقسیم بندی موجودات عالم هستی به دو قلمرو ماده و صورت.ماده ،جنبۀ بالقوه و صورت جنبۀ بالفعل دارد.این نظریه در اصل از آن ارسطو و نمونه ای دیگر از نگاه دوگرایانه ) dualisticبه جهان است. . 2اعتقاد به اینکه صورت در ماده ،روح در بدن ،و ایده در شی ء است)hylomorphism (. 6 . 3صورت ،منشأ ویژگی های ذاتی ،مشترک ،و پایدار اشیاء و لذا مهم تر است.موجودات عالم هستی ،به شکل یک هرم و سلسله مراتبی هستند. . 4جهان خارج ،واقعیتی مستقل از آگاهی و ادراک آدمی دارد. . 5انسان مرکب از جسم و روح و روحش مهم تر از جسمش می باشد. . 6عقل ،مهم ترین شاخص روح انسان و فصل ممیز او به شمارمی آید. مبانی معرفت شناختی . 1تقسیم دوگرایانۀ معرفت به معرفت حسی و معرفت عقلی. . 2معرفت حسی به مادۀ اشیاء ،ومعرفت عقلی به صورت آن ها مربوط می شود و تأکید معرفت عقلی = که مهم تر از معرفت حسی به شمار می رود= بر جنبه های عمومی و مشترک است. . 3بر خالف معرفت شناسی افالطونی ،شناخت و یادگیری نیز وجود دارد. .4رئالیست ها از نظریۀ تطابقی حقیقت ( )correspondence theory of truthبه عنوان مناط صدق دفاع می کنند. مبانی ارزش شناختی . 1نظریۀ استقالل وجودی ارزش ها و بودن آن ها در خود جهان. . 2اطالق و دوام و جهان شمولی ارزش ها. .3عقل نظری و عقل عملی به عنوان مهم ترین پایه های ارزش ها. دیدگاه های تربیتی رئالیسم عقلی هدف های تعلیم و تربیت . 1تربیت عقالنی در قلمرو عقل نظری و تربیت اخالقی در قلمرو عقل عملی به عنوان مهم ترین اهداف تعلیم و تربیت. . 2پرورش حسی به عنوان هدفی واسطه ای درشناخت صور کلی و حقائق عام جهان هستی. 7 روش های تعلیم و تربیت . 1کاربرد درست و دقیق روش های حسی و تجربی مانند مشاهده و آزمایش. . 2از آن جا که تربیت حسی ،مقدمۀ تربیت عقالنی است و تربیت عقالنی از جایگاه و مرتبه ای باالتر برخوردار است لذا روش های تربیتی به ویژه در سطوح باالتر تعلیم و تربیت متوجه این نوع تربیت است و بر روش هایی مانند سخنرانی ،و بحث و گفت و گو تأکید بیشتری می شود. برنامۀ درسی .1کامبلیس ،ویراستار کتابِ « »Philosophy of Education: An Encyclopediaمی نویسد «:ارسطو از دیدگاه افالطون در باب ایدۀ خیر به مثابۀ فضیلتی که کلیۀ دعاوی معرفتی را متحد می سازد انتقاد و در عوض ،به تحقیق در خصوص موضوعات درسی جداگانه روی آورد )Chambliss, 1996, P.462 ( ».با توجه به این مبنای معرفت شناختی که نمایان گر گرایش ب یشتر رئالیست های عقلی در مقایسه با ایدآلیست ها به مسئلۀ تخصص و تخصص گرایی است ( گرایشی که ا لبته در رئالیست های علمی شدت و حدت بیش تری دنبال می شود) رئالیست ها از برنامۀ درسی مبتنی بر موضوع های جداگانه و مجزا دفاع می کنند. .2تأکید بر علوم لیبرال به منظور پرورش مشترک و عام دانش آموزان ،حول محور طبیعت مشترک انسانی. .3تأکید بر آموزش « کتاب های بزرگ» در برنامۀ درسی . 8 فصل سوم پراگماتیسم مقدمه از این مرحله به بعد وارد مکاتب فلسفی جدید مغرب زمین خواهیم شد.فلسفۀ پراگماتیسم و نیز فلسفۀ اگزیستانسیالیسم در فلسفۀ غرب به عنوان « فلسفه های زندگی » ( )philosophies of lifeشناخته می شوند.زیرا در این فلسفه ها کوشش به عمل آمده تا از حجم اندیشه های انتزاعی متافیزیکی نظام دار کاسته شده و در عوض ،به بحث های متنوع فلسفی کاربردی پرداخته شود.ظهور فلسفه های پراگماتیستی ،نوپراگماتیستی ،اگزیستانسیالیستی ،پست مدرنیستی و مانند آن ،شیفت از بحث های انتزاعی وجودشناختی به سوی بحث های معرفت شناختی ،و نیز ظهور فلسفه های مضاف کاربردی مانند فلسفۀ حقوق ،فلسفۀ اخالق ،و فلسفۀ تعلیم و تربیت ،همه از نشانه های چنین گرایشی در فلسفۀ غرب است. پراگماتیسم از ریشۀ pragmaبه معنای عمل گرایی است.این فلسفه در قرن بیستم در امریکا ظاهر شد.نمایندگان معروف آن عبارت اند از :چارلز ساندرس پیرس ،ویلیام جیمز ،و جان دیویی.پیرس تحت تأثیر فیزیک و ریاضیات، جیمز تحت تأثیر روان شناسی و دین ،و دیویی تحت تأثیر زیست شناسی و علوم اجتماعی بودند.جرج نلر در کتــــــابِ: « » Foundations of Educationمی نویسد « :پراگماتیست ها را متهم کرده اند که ادعا می کنند یک اندیشه وقتی درست است که به کار آید.این اتهام اگر صحت داشته باشد فقط در بارۀ ویلیام جیمز صادق است که معتقد بود یک اندیشه وقتی درست است که نتایجی مطلوب برای کسی که به آن معتقد است داشته باشد.اما دیگر پراگماتیست ها از قبیل پیرس و دیویی اصرار می ورزند که یک اندیشه فقط وقتی درست است که وقتی به صورت عینی و در صورت امکان به صورت علمی آزموده می شود نتایجی رضایت بخش داشته باشد ) Kneller, 1971,P.218 ( ».به دلیل همین پیش زمینه های معرفتی است که فلسفۀ جیمز فردی تر ،و فلسفۀ دیویی اجتماعی تر است و دیویی مهم ترین پراگماتیست امریکایی است که پراگماتیسم را در عرصۀ تعلیم و تربیت وارد می سازد و از این نهاد اجتماعی به منزلۀ کارآمدترین زمینه برای کاربرد اندیشه های پراگماتیستی بهره برداری می کند. 9 ریشه های عمل گرایی در سنت فلسفی تجربه گرایی بریتانیایی از یک سو و اندیشۀ متافیزیکی هراکلیتی یونانی در باب عدم ثبات همۀ جهان است.از سوی دیگر ،به این دالیل که « فرهنگ امریکایی کثرت گرا و ناهمگن است ،این کشور فاقد دین ملی است،حکومت پادشاهی باستانی ندارد ،و تقدسی اندک برای گذشته قائل است» ( ) Ibid. P. 219 زمینۀ پیدایش و رشد و ترویج پراگماتیسم در امریکا فراهم آمد. مبانی فلسفی پراگماتیسم مبانی متافیزیکی پیش از هر چیز الزم است این نکته خاطرنشان شود که دیدگاه های متافیزیکی ایجابی پراگماتیست ها بسیار اندک و انگشت شمار است و عمدۀ این دیدگاه ها جنبۀ سلبی و در قالب انتقاد از سنت های فلسفی ایدآلیستی و رئالیستی دارد. .1رد مطلق نگری های متافیزیکی. . 2رد دوگرایی های جهان شناختی و انسان شناختی. .3تغییر به عنوان اساس همۀ واقعیت ها. مبانی معرفت شناختی اگر پراگماتیست ها به ویژه دیویی به دلیل نگاه منفی به متافیزیک فلسفی ،فاقد دیدگاه های ایجابی در این زمینه هستند اما در زمینۀ معرفت شناسی از مواضع ایجابی بیشتری برخوردار می باشند.ذیال شماری از مهم ترین دیدگاه های معرفت شناختی آن ها معرفی می شود. .1مبنای وحدت معرفت ( )unity of knowledgeکه به مقتضای آن ،مرزهای دانش ،امری بشرساخته و تصنعی به شمار می آید. .2معرفت شناسی آزمایش گرا( ) experimental epistemologyکه بر مبنای آن ،معرفتی آزمایشی و تجربی مورد قبول است. .3مبنای نسبیت معرفت یا نسبیت گرایی ( )relativismکه نقطۀ مقابل مطلق گرایی ( )absolutismدر سنت های فل سفی ایدآلیسم و رئالیسم عقلی است و از مبنای تغییر همۀ پدیده ها و از جمله ،پدیدۀ دانش سرچشمه می گیرد. 10 «.4کارایی اندیشه ها» از دیدگاه جیمز و «نتایج رضایت بخش در فرایند آزمون عینی و علمی اندیشه ها» از دیدگاه دیویی به مثابۀ مناط صدق معرفت. مبانی ارزش شناختی . 1پذیرش نظریۀ ارزش شناسی آزمایش گرایانه که در نتیجۀ آن ،ارزش ها تا زمانی پذیرفتنی اند که در میدان آزمون عملی فردی و اجتماعی ،کارآمدی خود را به منصۀ ظهور بگذارند. .2در نتیجه ،ارزش ها موقت و متغیر و نسبی اند و هیچ ارزش دائمی و ثابت و مطلقی در کار نیست. . 3رد نظام های ارزشی سلسله مراتبی که بر مبنای آن ،ارزش های ماندگار و ثابت در باال و ارزش های موقت و متغیر در پایین هستند. دیدگاه های تربیتی پراگماتیسم هدف های تعلیم و تربیت .1تعلیم و تربیت هدفی ورای خود ندارد. . 2در عین حال ،دیویی در کتاب های خود ،رشد را به عنوان هدف معرفی می کند. روش های تعلیم و تربیت .1نفی دوگرایی فلسفی و در نتیجه ،نفی شکاف نظریه و عمل به واسطۀ روش آزمایشی یا روش حل مسئله.پراگماتیست ها بر این باورند که این روش به درس یا دانش خاصی اختصاص ندارد و در هر موقعیتی که مسئله ای در کار باشد می توان آن را به کار بست و فاصلۀ نظریه و عمل را به حداقل ممکن فروکاست. .2فعالیت و کوشش یادگیرنده تحت نظارت و مدیریت معلم. برنامۀ درسی 11 .1بر مبنای این پیش فرض پراگماتیستی که تعلیم وتربیت ،زندگی است نه آمادگی برای زندگی ،برنامۀ درسی فرایند محور ،که به جای تمرکز بر آرمان ها و هدف های دور دست بر جریان آموزش و یادگیری جاری تأکید می ورزد ،جای گزین برنامۀ درسی موضوع مدار می شود. interdisciplinary . 2بر مبنای پیش فرض معرفت شناختی وحدت دانش ،برنامۀ درسی میان رشته ای ( ) curriculumجای گزین برنامۀ درسی موضوع های جداگانه می شود. .3برمبنای پیش فرض متافیزیکی و معرفت شناختی و ارزش شناختی تغییر ،برنامۀ درسی متغیر در اولویت کاری است. 12 فصل چهارم اگزیستانسیالیسم مقدمه اگزیستانسیالیسم از ریشۀ existenceبه معنای وجودگرایی است.البته مراد از وجودگرایی در این مکتب ،اصالت وجود انسان است نه وجود گرایی عام و متافیزیکی.این فلسفه نیز همانند پراگماتیسم ،و با پیش فرض هایی بعضا متفاوت ،گونه ای انسان گرایی است.لفظ اگزیستانس را نخستین بار فیلسوف دانمارکی :که یر کگارد ( 1513 = 1555 ) به کار برد. اگزیستانسیالیسم ،یک نظام یا مکتب فلسفی واحد و یک دست نیست ،بلکه در آن تنوع و گوناگونی وجود دارد.برای مثال ،هم اگزیستانسیالیسم الهی وجود دارد هم اگزیستانسیالیسم الحادی.کاهش و حتی حذف بحث های عام متافیزیکی، این فلسفه = و نیز فلسفۀ پراگماتیسم = را به سویی برده که برخی ازهر دو به عنوان « روش فلسفی » ( philosophical ) methodنام برده اند. اما با وجود همۀ این گونه گونی ها و اختالف نظرها ،همۀ پیروان آن در این محور فلسفی اتفاق نظر دارندکه نقطۀ شروع تفکرات و تأمالت فلسفی اگزیستانسیالیستی « ،خود آگاهی » یا علم بی واسطۀ آدمی به وجود خویشتن است.به همین جهت ،اگزیستانسیالیسم در زمرۀ « فلسفه های تجربی » ( و البته نه به معنای فلسفه های تجربی حسی) قرار دارد، نه فلسفه های عقلی.به عالوه ،همۀ اگزیستانسیالیست ها در مبنای فلسفی « تقدم وجود انسان بر ماهیت وی» که نخستین بار توسط ژان پل سارتر مطرح گردید نیز اتفاق نظر دارند. ) ) phenomenological اگزیستانسیالیسم ،در مجموع فلسفه ای فردگرا است ،پیش زمینه ای پدیدارشناختی دارد ،و فلسفه ای عمدتا قاره ای ( )continentalاست. مبانی فلسفی اگزیستانسیالیسم مبانی متافیزیکی این فلسفه نیز هم چون پراگماتیسم ،به ویژه در بحث های جهان شناسانه ،فاقد دیدگاه های ایجابی قابل توجهی است و بیشتر به رد و نقض پرداخته است؛ هر چند در حوزۀ انسان شناسی ،مواضع ایجابی و اثباتی بیشتری دارد. 13 .1رد نظریه های نظام دار و جهان شمول مت افیزیکی و مبتنی بر اثبات واقعیت های پیشینی .در عین حال ،در نوشته های شماری از فیلسوفان اگزیستانس از قبیل ژان پل سارتر به برخی از ویژگی های جهان هستی از دیدگاه خودشان اشاره شده است ،مانند :بی معنا بودن ،تصادفی بودن ،بی تفاوت بودن ،و غیر شخصی بودن؛ که در جای خود محل تأمل و نقد جدی و اساسی است. . 2انسان موجودی با دو ویژگیِ آگاهی و آزادی است و اگر بتواند این دو ویژگی را در خود تحق ببخشد از مرحلۀ «بودن» ( )beingدر گذشته و شایستۀ اطالق نامِ « انسان هستی دار » است. . 3وجه ممیز انسان از سایر اشیاء ،تقدم وجود وی بر ماهیت اوست. . 4در مجموع ،تأکید اگزیستانسیالیست ها بر جنبۀ احساسی و عاطفی آدمی بیش از جنبۀ عقلی و فکری اوست. مبانی معرفت شناختی . 1تأکید بر معرفت شهودی به عنوان نقطۀ شروع پژوهش های فلسفی . .2محتوای آگاهی درونی و احساسات به عنوان دو منبع اصلی معرفت. .3د ر اولویت قرار دادن علوم انسانی و به طور خاص ،علوم هنری و اخالقی . .4نگاه منفی به تخصص گرایی. . 5ارزش مندی فردی معرفت به عنوان مناط صدق . مبانی ارزش شناختی . 1رد ارزش های ثابت و دائمی و پیشینی و پیروی از معیار « انتخاب فردی » به منزلۀ معیار تعیین کنندۀ ارزش ها. . 2پذیرش اصل امکان پذیری شناخت ارزش ها؛ البته از راه احساسات فردی. 14 دیدگاه های تربیتی اگزیستانسیالیسم هدف های تعلیم و تربیت .1بیدارسازی و آگاهی بخشی در جهت خودشناسی و خود شکوفایی . .2پرورش احساسات عمیق و اصیل انسانی. روش های تعلیم و تربیت .1روش دیالکتیک سقراطی در اولویت قرار دارد. .2روش ارتباط شخصی با تک تک شاگردان که بر مبنای اصل روان شناختی تفاوت های فردی است و پرهیز از استانداردسازی و گروه بندی و شیء نگری. برنامۀ درسی . 1برنامۀ درسی مبتنی بر اولویت علوم انسانی ( .) humanitiesعلوم انسانی در کانون برنامۀ درسی قرار دارد. . 2مواد درسی ،وسایلی برای خویشتن شناسی و خودشکوفایی دانش آموزان به شمارمی آیند. . 3برنامۀ درسی متشکل از عناصر شناختی و عناصر هنجاری است. 4برنامۀ درسی باید واقع گرایانه باشد نه مبتنی بر حذف و اخفاء عمدی واقعیت های اجتماعی. 15 فصل پنجم فلسفۀ تحلیلی تعلیم و تربیت مقدمه کار اصلی فلسفه وشاید تنها کار آن تحلیل است. تحلیل به زبان مربوط می شود و به دنبال روشن سازی معنا ـ اعم از زبانی و مفهومی ـ است. مسائل فلسفی ،الاقل تا اندازه ای ،مسائل زبانی است. تحلیل به روشن سازی و وضوح بخشی زبان و درنتیجه به حل و فصل مسائل فلسفی می انجامد. تحلیل نزد پیروان این رویکرد فلسفی معنای واحد و یکسانی ندارد. فلسفۀ تحلیلی ،فلسفه ای سازمان یافته و نظامدار نیست و اصوالً از نظام سازی فلسفی گریزان است. فلسفۀ تحلیلی عمدتاً در فرهنگ انگلیسی ـ امریکایی( )Anglo – Americanمتولد گردیده و نشو و نما یافته است. فلسفۀ تحلیلی به منزلۀ یک انقالب در فلسفه تلقی می شود.این رویکرد ،نقش سنتی فلسفه را به چالش کشید و از این حیث همانند فلسفه های اروپای قاره ای از قبیل اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی است. شاخه های فلسفۀ تحلیلی .1فلسفۀ تحلیلی در یک نگاه جامع و فراگیر در چهار شاخه قابل طبقه بندی و بررسی است: الف .فلسفۀ زبان عادی ( 1جرج ادوارد مور) ب.اتمیسم منطقی ( 2برتراند راسل ،آلفرد نورث وایتهد ،ویتگنشتاین متقدم ) 1. ordinary linguistic philosophy 16 ج.اثبات گرایی منطقی ( 3شلیک ،کارناپ ،آیر) د.فلسفۀ زبان عادی ( ویتگنشتاین متأخر و پیروان وی) مختصات کلی فلسفۀ زبان عادی مور .1تأکید بر اهمیت فهم زبان مورد استفادۀ فالسفه در بیان دیدگاه های فلسفی. .2راه فهم و روشن سازی زبان مورد استفادۀ فالسفه ،مراجعه به زبان عادی ،یعنی کارکردها و کاربردهای معمولی و طبیعی اصطالحات و جمالت است.بیشتر تحقیقات مور بر محور زبان عادی است.چرا که دالیل بهتری برای پذیرش زبان عادی در مقایسه با گزاره های فلسفی وجود دارد. .3فلسفۀ تحلیلی مور ،ریشۀ تحلیل زبان عادی در فلسفۀ تحلیلی است. .4مور بر راسل از این جهت تأثیر گذاشت که موجب تغییر گرایش وی از ایدآلیسم هگلی به رئالیسم گردید. .5رویکرد فلسفی مور به دلیل تأکید بر زبان عادی و عرف عمومی ـ که ناظربه واقعیت ها وتجربه های زندگی هستند ـ گونه ای رئالیسم بوده و مور از این حیث از فیلسوفان بسیار اثر گذار در پیشرفت رئالیسم غربی درقرن بیستم است ) Ozman & Craver, 1995 : 288(. .6مور در کتاب« دفاع از عرف عمومی» ،که یکی از مشهورترین آثار اوست ،اظهار می دارد که بیشتر موارد عرف عمومی صاد ق و حقیقی اند و ما در زبان عادی و عرفی آن چه را که می گوییم می فهمیم. .7مور وظیفۀ خود را « تحلیل معنای گزاره های فلسفی» می دانست ،نه « کشف صدق و کذب گزاره های زبان عادی یا گزاره های فلسفی» . .5به اعتقاد مور ،تحلیل موجب روشن شدن راه به سوی فهم صدق و درستی نوشته ها و گفته هاست. .9به نظر وی « ،دانستن معنا» ( داشتن مفهوم) غیر از « تحلیل معنا» است.مور به دنبال تحلیل اصطالحات و الفاظ عام االستعمال از قبیل خوب ،دانستن ،و واقعی بود.همۀ ما وقتی این الفاظ را در زبان معمولی به کار می بریم معنای 2. logical atomism 3. logical positivism 17 آن ها را می دانیم.به عبارت دیگر ،پیش از استعمال و کاربرد آن ها مفهومی از این الفاظ در ذهن خود داریم. تحلیل معنا به روشن سازی و پاالیش معنای درستی و نادرستی یک واژه کمک می کند. .11از دید مور ،بسیاری از مشکالت و گرفتاری های ما انسان ها در دنیای مدرن ،ناشی از خلط و درهم ریختگی معانی و مفاهیم « واژگان کلیدی» است.لذا تحلیل معانی واژگان کلیدی به روشن سازی ماهیت خلط مفاهیم کمــــک می کند.به همین دلیل بود که وی بسیار درگیر مفاهیم اخالقی شد. .11به نظرمور ،غالباً خود فالسفه در پدید آوردن مسئلۀ خلط ،تقصیر داشته اند ،چرا که تالش کرده اند تا معانی را به زور از عرف عمومی و زبان عادی بیرون بکشند و سپس این معانی را به صورت انتزاعی و دور دست در آورند. عرف عمومی خودش می داند که « کفش کجای پا را می زند» ( ،) where the shoe pinchesدر حالی که نظریه های انتزاعی چنین نیستند. .12ا ما مور فقط به دنبال معنا نبود ،بلکه در پی تحلیل معنا هم بود.رویکرد متمایز وی ،تحلیل یک مفهوم یا معنای معین در پرتو مفاهیم مشابه ،و جداسازی و تمایز بخشی دقیق تر آن ها از یکدیگر است . مختصات کلی اتمیسم منطقی .1اتفاق نظر راسل با مور در ضرورت « فهم زبانِ» مورد استفادۀ فیلسوفان ،و اختالف نظر وی با مور در اهمیت ویژۀ کاربرد اصول منطق رمزی برای فهم این زبان ،به جای مراجعه به کاربردها و کارکردهای زبان عادی و عرف عمومی. .2نظریۀ اتمیسم منطقی راسل ،ریشۀ روش تحلیل منطقی( مورد استفادۀ اثبات گرایی منطقی) است ،و نظریۀ مور، ریشۀ روش تحلیل زبان عادی ( مورد استفادۀ فیلسوفان زبان عادی ) است. .3اصول اساسی اتمیسم منطقی بدین قرار است: الف.موثق و مورد اعتماد بودن فلسفه؛ همانند علم؛ ب.علم ،واقعیت نو کشف می کند ،اما فلسفه چنین نیست ،بلکه فقط شناختی در باب « چگونگی ترکیب عناصر اساسی ساختمان جهان یا واقعیت های اتمی جهان که همان امور واقعی و خواص است ) » به دست می دهد. وجه رئالیستی این نظریه و گونه ای نظام متافیزیکی بودن از همین جا سرچشمه می گیرد. 18 ج.وظیفۀ خاص فلسفه ،تحلیل است و تحلیل عبارت است از ترجمه و بازنویسی جمالت زبان عادی و طبیعی به زبان کامل منطقی (.مقایسه با بندهای 2و 9در صفحۀ ) 3 . 4منطق ریاضی یا رمزی راسل ـ وایتهد ـ اوالً از حیث قلمرو بسیار وسیع تر از منطق ارسطویی است ،ثانیاً به جای 4 پرداختن به مقوالت و روابط آن ها به قضایا و روابط قضایا می پردازد. . 5زبان های متداول یا طبیعی ،ساختمانی اساسی همچون ساختمان اساسی عالم دارند و از این حیث ،آیینۀ تمام نمای عالم می باشند.عناصر این ساختمان ،موضوع ها ( )subjectsو محمول ها ( )predicatesمی باشد.بدین سان: . 6چون اوالً هیچ واقعیت ترکیبی و ثانیاً هیچ واقعیت کلی و عامی در جهان وجود ندارد ،پس به جای پرداختن به گزاره های مولکولی ترکیبی یا عام فلسفی باید این گزاره ها را به گزاره های تقلیل ناپذیر اتمی تشکیل دهندۀ آن ها بازگرداند.لذا کار اصلی فلسفه ،آگاه کردن ما از جهان است ،و مخصوصا آگاه کردن ما از این قاعده که سا ختمان قضایای اساسی یا اتمی ،آیینۀ تمام نمای ساختمان عالم است. «.7نظریۀ توصیف ها» ( )theory of descriptionsیا «قاعدۀ وصفیه» از راه تفکیک « صورت دستوری» از «صورت منطقی» یکی از راهکارهای راسل برای حل و فصل مسائل گیج کنندۀ فلسفی است که مردم آن ها را خیالی یا معدوم می دانند ،اما فیلسوفانی مانند الکساندر مینونگ آن ها را واقعی تلقی می کنند.با کاربرد نظریۀ توصیفات یا قاعدۀ وصفیه معلوم می شود که چنین جمالت کلی و عام فلسفی دارای ترتیب درست موضوعی ـ محمولی نیست و به کلی متفاوت از ساختمان قضایای اتمی است .به عالوه ،از طریق کاربرد روش تحلیل منطقی راسل معلوم می شود که عباراتی از قبیـــــــــــــــــــل »The present king of France « :بر خالف حرف تعریف Theدارای عالمت ناقص اند نه اسم های خاص ؛ و جایگاه آن ها مانند پرانتز در جمله است که به خودی خود هیچ معنایی ندارند. Tractatus Logico - . 5بیان کامل و دقیق نظریۀ اتمیسم منطقی در کتاب « رسالۀ منطقی ـ فلسفی» ( )Philosophicusاثر ویتگنشتاین متقدم ( )1922 ( ) earlier Wittgensteinآمده است.وی در این دوره شاگرد راسل و معتقد است که زبان کامل کتاب « اصول ریاضیات» ( ) Principa Mathematicaاثر برتراند راسل ،آیینۀ تمام نمای عالم است؛ درست همان طورکه یک نقشه ،تصویرکنندۀ آن است.به همین دلیل است که نظریۀ راسل را« نظریۀ تصویری» ( )the picture theoryنامیده اند. 1ـ البته این اشکال به دیدگاه فوق وارد است که در بخش قضایای شرطیۀ منطق ارسطویی نیز بر خالف بخش قضایای حملیه ،از روابط قضایا بحث می شود. 19 . 9راسل منطق رسمی تری شبیه علوم دقیقه پدید آورد که مستلزم واژگان یا گنجینۀ لغات دقیق بود.راسل و وایتهد در کتاب « اصول ریاضیات» ،ریاضیات رابه یک زبان منطقی فرو کاستند.به نظر راسل ،ریاضیات به ما روشنی و منطقی می بخشد که در هیچ یک از کاربردهای عمومی زبان یافت نمی شود و چون زبان یکی از اجزای مهم زندگی ماست باید بکو شیم تا آن را روشن و دقیق گردانیم.در این کتاب ثابت می شود که ریاضیات ،بخشی از منطق است.به عالوه ،معلوم می شود که زبان نیز همچون ریاضیات ،از یک ساختار اساسی منطقی برخوردار است. به همین جهت راسل امیدوار بود که بتواند منطق ریاضی را برای مجهز ساختن فلسفه به ابزاری برای روشن سازی دقیق معنای زبان مورد استفاده قرار دهد. . 11انتقاد راسل از فالسفه و فلسفه های گذشته به ترکیبی بودن آن ها یعنی تالش برای کنار هم نهادن عناصر ناهمخوان در قالب « پاسخ های بزرگ» ( )great answersیا نظام های مسدود ( )block systemsبرمی گردد. لذا راه خروج بی دردسر از این وضع ،وانهادن و کنار گذاردن مفاهیم جهانی مسدود به نفع پرداختن به مسائل خاص در یک زمان است.بنابراین، .11رویکرد تحلیلی راسل اوال « فروکاهنده» ( ) reductiveو ثانیا « تجربی» ( )empiricalاست.فروکاهنده به معنای تقطیع هر مسئله به عناصر اساسی تشکیل دهندۀ آن و سپس ،بررسی هر مسئله به منظور استخراج وجوه اساسی آن و تجربی به معنای فروکاهی گزاره ها به کوچک ترین معانی بنیادین و اسکلتی آن ها می باشد. .12درنتیجه ،اگر پادشاهی در کار نیست عاقلی هم در کار نیست.و دلیل محکومیت فلسفه های ترکیبی « بزرگ گونــه» ( ) grand mannerاز نظر راسل و امثال راسل نیز همین است.گفتارها و نظام های فراوانی در بارۀ «پادشاهان» عاقل ( پاسخ های بزرگ) پدید آمده است.به همین دلیل است که فالسفۀ تحلیلی از طبقه بندی اندیشه ها گریزان و به تداخل آن ها عالقه مندند. . 13هرچند راسل به پیشرفت تحلیل فلسفی کمک کرد ،اما عالقه و دلبستگی وی به تحلیل « ،روش شناختی» بود. تأکید وی بر امر واقع و اصرارش بر گزاره های اتمی ،نمایانگر پذیرش « نظریۀ رئالیستی» از سوی اوست.با این حال ،راسل را به هیچ مکتب خاصی نمی شود نسبت داد 5.او هر گاه کشف می کرد که مکتب یا نظریه ای بر خطاست آن را کنار می گذاشت تا به حقیقت دست یابد. . 14هم مور و هم راسل نشان دادند که تحلیل ،ریشه های قوی و عمیقی در رئالیسم دارد :مور از حیث اصرارش بر لنگر انداختن تحلیل در دنیای معم ولی و تجربۀ حسی ،و راسل از جهت اصرارش بر الگوی علمی مواجهۀ . 1اما واقعیت این است که راسل به مکتب رئالیسم تجربی و تجربه گرایی اختصاص دارد و این مکتب را عمال کنار نگذاشت. 20 منطقی ،منظم و نظامدار با جزئیات.جنبش تحلیلی هنوز هم بخش عمده ای از این جهت گیری رئالیستی را واجد است ،هر چند بیشتر تحلیل گران مدرن ،وابستگی به هر سیستمی را رد می کند. مختصات کلی پوزیتیویسم منطقی .1تأثیر آشکار الف.دیدگاه های دیوید هیوم( 1776ـ )1711بر اثبات گرایی منطقی از حیث انحصار تصورات معنادار به تأثرات حسی و مفاهیم ریاضی ،و ب.دیدگاه کانت ( 1514ـ )1724درخصوص تقسیم شناخت به شناخت های تحلیلی و شناخت های ترکیبی بر این گروه ،و نیز تأثیر اندیشه های ویتگنشتاین متقدم در باب تقیید و انحصار گزاره های معنادار به گزاره های تجربی و نیز تعریف فلسفه به عنوان فعالیت و نه نظریه ،بر دیدگاه خاص گروه نام برده در خصوص مالک « تحقیق پذیری» و هم چنین تأثیر اصول ریاضیات راسل ـ وایتهد بر این گروه از حیث جایگاه منطق ریاضی. . 2از دیدگاه اثبات گرایان ،گزاره ها یا معنادارند یا خیر.گزاره های معنادار هم یا تحلیلی اند یا ترکیبی.به عالوه ،از میان این دو گزاره ،تنها گزاره های ترکیبی مفید و ثمر بخش اند. . 3مالک معناداری گزاره های تحلیلی به تعریف آن ها ،مالک معنا داری گزاره های ترکیبی به تحقیق پذیری آن ها ،و این مالک به مشاهده پذیری آن ها برمی گردد. . 4تفاوت اثبات گرایان با پیروان فلسفۀ زبان عادی مور و اتمیسم منطقی در الف.رد کامل هر گونه گرایش های رئالیستی و اندیشه های متافیزیکی و ب.تفاوت مفهوم تحلیل فلسفی است. .5وظیفۀ فلسفه ،پاسخ به سؤاالت مربوط به گزاره های تحلیلی یا ترکیبی و حتی گزاره های غیر تحلیلی و غیر ترکیبی نیست ،بلکه تعیین معنا و در نتیجه ،نوع این سؤاالت است.بدین ترتیب ،فلسفه باید ازنقش سنتی اش در فراهم آوردن فهم و شناسایی جهان و رهنموددهی جهت زندگی ـ یا همان کارکردهای نظری و هنجاری ـ دست بردارد و به روشن سازی زبان با فنون منطقی ریاضی بپردازد.در ادامه ،شماری از نقدهای وارده بر پوزیتیویسم منطقی مطرح می شود. . 6تمایز پیشینی /پسینی و نیز تمایز تحلیلی /ترکیبی ،دو اصل جزمی اثبات گرایی منطقی است .انتقاد شدید ف یلسوفان علم معاصر از قبیل کواین به این گونه مرزبندی ها و دو گرایی ها از جمله عوامل مهم تضعیف وسقوط این مکتب فلسفی است. 21 . 7از سوی دیگر ،نظریۀ عینیت گرایی جزمی اثبات گرایان نیز در معرض نقد و رد دیگر فیلسوفان علم از قبیل کوهن ،هانسون و الودن قرار گرفته و دیدگاه « مشاهدۀ آزاد از نظریه» مورد تردید واقع شده است.با انتشار کتاب« پژوهش فلسفی» ویتگنشتاین در سال 1952که حاوی رویکردی غیر تجربه گرا به فلسفه بود ،زمینه برای افت و سقوط تجربه گرایی و اثبات گرایی منطقی به طور مضاعف فراهم آمد. مختصات کلی فلسفۀ زبانی ویتگنشتاین متأخر . 1تحلیل زبانی ،نامی است که بسیاری از صاحب نظران ،هنگام بحث از وضع موجود فلسفۀ تحلیلی ترجیح می دهند ،زیرا این مکتب به فاصله گرفتن از لزوم ساخت و پرداخت یک زبان ایدآل و دقیق همچون الگوی علمی ریاضیات و یا تالش برای ایجاد مجموعه ای از قواعد سخت و محکم برای زبان عادی گرایش دارد. .2اندک زمانی پس از پیوستن ویتگنشتاین( 1951ـ )1559به هیئت علمی دانشگاه کمبریج انگلستان در سال 1931وی بسیاری از دیدگاه هایش در کتاب « رسالۀ منطقی ـ فلسفی» ( )1921دست شست ،اثبات گراییِ رو به گسترش را کنار نهاد و جهت گیری نو ینی به فلسفه بخشید.به عالوه ،از مور و راسل نیز فاصله گرفت و لذا ویتگنشتاین این دوره را « ویتگنشتاین متأخر» ( )The later Wittgensteinنام نهاده اند. . 3اتفاق نظر ویتگنشتاین متأخر با مور در تأکید بر شکل های زبان عادی و تحلیل آن ها و تلقی تحلیل زبان عادی به عنوان یک روش فلسفی سودمند و ثمربخش ،و اختالف نظر وی با مور در این است که چنین تحلیلی نمی تواند به سؤاالت متافیزیکی و اخالقی پاسخ دهد (.مقایسه شود با بند 2و 5در صفحۀ ) 3 . 4اتفاق نظر ویتگنشتاین متأخر با راسل در تلقی فلسفه به منزلۀ روشی برای تحلیل زبان به جای پردازش پاسخ های بزرگ گونه و نظام های متافیزیکی ( مقایسه شود با بند 11در صفحۀ )5و اختالف نظرش با راسل در دست شستن از ایدۀ آرمانی ایجاد یک زبان کامل ،دقیق و ایدآل ( همچون زبان ریاضی یا منطق ریاضی) و روی آوردن به تحقیق و بررسی در باب چگونگی کارب رد واژه ها در زبان معمولی و محاورات عرفی و این جملۀ معروف است که « :معنا را مپرس ،کاربرد را بپرس ( ».مقایسه شود با بند 9در صفحۀ )5 . 5فلسفۀ تجدید نظر شدۀ ویتگنشتاین به جای اتخاذ دیدگاهی باریک بینانه و تنگ نظرانه به زبان ،آن را حاوی امکانات کاربردی نامحدود و بی پایان تلقی می کند.از دید وی ،بسیاری از مسائل فلسفی ،به واقع ،فلسفی نیستند ،بلکه معماهایی ناشی از آشفتگی ها و اضطرابات زبانی ،و همگی ناشی از جهل زبانی اند.وی می گوید« : ما همچون مگس هایی گرفتار آمده در درون یک بطری هستیم که آشفته و بی نظم به دیوارهای اطراف آن 22 برخورد می کنیم .لذا وظیفۀ فلسفه ،فراهم آوردن تبیین هایی در بارۀ واقعیت نیست ،بلکه تالش برای حل معماهای برخاسته از این آشفتگی زبانی است .فلسفه را باید به عنوان یک روش پژوهش تلقی کرد که موجب «توصیف محض» است ،نه روی آوردن به تنظیم وتدوین قواعد کلی.اما این روش ،نه یک روش تک و منحصر به فرد است و نه روشی ویژه و خاص)Ozman & Cravrer: 291 ( ». .6ویتگنشتاین متأخر بر این باور ا ست که فلسفه به جای طرح سؤاالت سنتی از قبیل « :واقعیت چیست؟ » یا « معنا چیست؟ » باید به « توضیح معنا» و یا « معنای معنا» بپردازد.در این سؤال که « معنا چیست؟ » ( یعنی معنای یک واژه چیست؟) این پیش فرض نهفته است که معنا را باید در شیء یا موضوع مرتبط با آن و یا مطابَق آن جست و جو کرد.در حالی که وظیفۀ ما نگریستن به خود واژه و جمله و بررسی و سنجش زمینۀ کاربردی آن است.به دیگر سخن ،کاربرد معنای نشانه ها و واژه ها در ارتباط با دیگر نشانه ها و واژه ها و در درون نظام نشانه ها تحقق می یابد( نه اشیاء خارجی) ،یعنی ف هم یک واژه یا یک جمله ،متضمن فهم زبان یا زمینۀ زبانی در برگیرندۀ آن است.باید توجه داشت که منظور وی از زبان ،یک زبان خاص نیست ،و هر زبان ،حاوی بسیاری از زبان هاست. . 7تالش برای ایجاد اصطالحات کلی و تعمیم های فراگیر و فروکاستن پدیده ها به یک مفهوم عام ،ریشۀ بخشی از معماهای زبانی است.دلبستگی و دلمشغولی به عمومیت ( )generalityو اشتراک ( )commonalityو قرار دادن معانی تصویر کنندۀ اشیاء خارجی در زیر یک واژه ،موجب خلط و در آمیختگی این اشیاء با نام ها ( واژه ها) یی می شود که بر آن معانی نهاده ایم و ریشۀ این گرفتاری به دلبستگی ما به روش علوم طبیعی بازمی گردد که به دنبال فروکاهی تبیین پدیده های طبیعی به کوچک ترین قوانین طبیعی ،یعنی تعمیم های علمی است.به عقیدۀ وی ،همین دلبستگی به روش علوم در تعمیم سازی ،منبع و سرچشمۀ متافیزیک فلسفی است.به عقیدۀ وی ،کار فلسفه ،فروکاستن اشیاء برای دست یابی یه تعمیم ها یا «تبیین های بزرگ» نیست ( این سخن شبیه سخن راسل است) ؛ کار فلسفه ،فقط توصیف است (.مقایسه شود با بند 11و 11در صفحۀ )5 . 5بدین ترتیب ،اشکال فلسفۀ جدید ،نگاه تحقیرآمیز به موارد خاص و جزئیات است.وقتی با واژه ای جدید و عجیب مواجه می شویم فورا در جست و جوی تعمیم و قراردادن آن در زیر چتر یک عنوان بزرگ تر بر می آییم و از نوع آن سؤال می کنیم.اما چنین کاری واقعا غیر ممکن است.در کاربرد واقعی واژه ها هیچ واژه ای صاحب حد و مرزی صریح و آشکار نیست.این طرز فکر که به دنبال عنصری مشترک در همۀ کاربردهای یک واژه باشیم مانع تحقیق فلسفی است و موجب حذف موارد خاص و جزیی می شود. 23 . 9تبیین معنای یک واژه به زمینۀ واقعی کاربرد آن و نیز ساختار زبانی مورد استفاده بستگی دارد.با تعمیم سازی ،گرفتار استنباط هایی از یک زمینه و تسری آن به زمینه ای دیگر ،تکیه بر قراردادها به جای ویژگی ها و مختصات رفتاری ،طراحی معیارها و نشانه هایی برای کاربرد یک واژه و سپس ،ترجیح دلبخواهی یک معیار یا قرارداد بر دیگر معیارها و قراردادها خواهیم شد.در حالی که زبان واقعی به ندرت قابل محاسبه و طراحی است و دلبستگی به تعمیم سازی به انتزاعاتی می انجامد که معماها و آشفتگی های زبانی را در پی می آورد. . 11بنا به نظر ویتگنشتاین متأخر ،واژه ها از معانیِ حقیقیِ اعطاشده توسط قدرت های مستقل برخوردار نیستند. این مردم هستند که به واژه ها معنا می بخشند.این است که نمی توان در بارۀ این که یک واژه واقعا چه معنایی می دهد پژوهش علمی کرد و برای کاربرد آن ها قواعد دقیق و سخت و محکمی تنظیم نمود.تالش برای جایگزین سازی یک زبان ایدآل به جای زبان عادی نیز تالشی بی حاصل است.بدین سان ،باید چنین نتیجه گرفت که زبان هیچ شکل ضروری و الزمی ندارد. «.11بازی های زبانی » ( ) language gamesیا نظام های ارتباطی در جریان کاربرد واقعی واژه ها و جمالت، ساخته و اجرا می شوند.فهم زبان نیز چونان بازی ها متنوع و گوناگون است ( ریشه های تفکر هرمنوتیکی و تفسیرهای متنوع متن نیز همین جاست) .هر یک از ما باید بازی های مخصوص خودمان را بسازیم و اجرا کنیم. این بازی های ساخته شده ،در جریان بررسی و آزمون کاربردهای واقعی و ممکن زبان در زمینه ها ی مختلف به کار می روند. . 12ویتگنشتاین نه آزمون نظامداری عرضه داشت ،نه قواعد روشی خاصی ایجاد کرد ،و نه رویکردی بزرگ گونه و مسدود به ف لسفیدن ابداع نمود.این است که فهم فسفۀ وی دشوار است ،چرا که ـ البته به قول طرفداران این رویکرد ـ ما عادت کرده ایم پاسخ هایی روشن و تبیین هایی شسته و رفته در باب مبدأ و مقصد جهان دریافت کنیم .به عقیدۀ وی ،فلسفه باید توصیفی محض باشد.شاید بتوان گفت که فلسفۀ وی باز کردن بطری و اجازه دادن به مگس ها برای پرواز و دیدن این که خودشان کجا خواهند رفت را توصیه می کند. .13از اوایل دهۀ 1971فلسفۀ تحلیل زبانی به سوی فلسفۀ «تحلیل مفهومی»( conceptual analysisچرخش کرد ،و فالسفۀ تحلیلی سرانجام ازتوصیف کاربردها و کارکردهای هنجاری اظهارات زبانی فراتر رفتند.با کارهای گیلبرت رایل ،آوستین ،پیتر استراوسون و دیگران ،فالسفۀ تحلیلی آشکارا تحلیل زبان عادی را به تحلیل مفهومی تغییر دادند ،یعنی مطالعۀ کاربردها و کارکردهای اظهارات زبانی را به عنوان راهی برای تحلیل مفهومی در نظر گرفتند.آن ها به جای این که یک مفهوم را چون یک اصطالح تلقی کنند آن را به عنوان «مجموعه ای از 24 معیارها» تلقی کردند که می شود با آن امور واقعی را طبقه بندی کرد.نیز این دیدگاه را مطرح ساختند که معیارهایی که مفهوم را می سازد قواعد حاکم بر کاربردها و کارکردهای اظهارات زبانی مرتبط با آن مفهوم است. . 14بدین سان ،شماری از فالسفۀ تحلیلی به سراغ توضیح مفاهیم علوم طبیعی و اجتماعی از راه بررسی زبان این رشته های علمی رفتند ،در حالی که گروهی دیگر به توضیح مفاهیم اخالقی ،سیاسی ،تاریخی ،حقوقی و زیبایی شناختی ازطریق مطالعۀ گفتمان های هم ریشه و مرتبط با این ها پرداختند. فلسفۀ تحلیلی تعلیم و تربیت مقدمه . 1کاربرد فلسفۀ تحلیلی در تعلیم و تربیت ،آثاری مستقیم بر دانش آموزان دارد ،اما از این حیث که به مربیان در روشن سازی آن چه به دانش آموزان می آموزند کمک می کند برای این گروه نیز بسیار سودمند است.حاصل این کاربرد ،پدید آوردن ایسم ها یا ایدئولوژی های جدید نیست ،بلکه کمک به فهم هر چه بهتر معانی این ایسم ها و ایدئولوژی هاست.پس این فرایند به لحاظ به وجود آمدن رویکردی روشن تر و معنادارتر به تعلیم و تربیت ،برای دانش آموزان نیز مفید خواهد بود. .2تعلیم و تربیت انباشته از مفاهیم منطقی و زبانی است.معلمان و دانش آموزان علی الدوام با تعمیم ها و داوری های ارزشی در باب مواد آموزشی سروکار دارند که الزم است مورد بررسی منقدانه قرار گیرند. . 3تحلیل گر فلسفی بر این نکته تأکید می ورزد که نقش زبان ،یادگیری است و بایسته است معیارهایی برای ارزیابی و روشن سازی واژه ها و جمله های مورد استفاده تدوین شود.تدوین چنین معیارهایی فراتر از مطالعات سنتی در باب دستور زبان است.تعلیم و تربیت عمدی اگر بخواهد دقیق تر و علمی تر بشود نیازمند تحلیل فلسفی است.این کار ،از نگاه فیلسوفان تحلیلی ،از دیگر فلسفه های تربیتی برنمی آید ،زیرا معموال بر فرض های متافیزیکی پرسش پذیر و سؤال انگیز و تجویزهای عاطفیِ فاقد مبانی منطقی مبتنی اند.این است که دانش آموزان باید به مطال عۀ زبان بپردازند؛ زبانی که خود آن ها برای توصیف و تجویز معانی مورد استفاده در زندگی شان به کار می برند. . 4نقش زبان در زندگی ما آن قدر مهم است که بدون شک می توان گفت اصالً بدون زبان نمی شود اندیشید. زبان و تفکر معموال به موازات هم پیش می روند.تفکر خوب ،حاصل کاربرد قوی زبان و تفکر بد ،نتیجۀ کاربرد 25 ضعیف زبان است.شماری از فیلسوفان تحلیلی بر این باورند که مسائل زبانی آن قدر متنوع ،مغشوش و پیچیده اند که تحلیل فلسفی زبان به خودی خود کاری ارجمند و شایسته است.از دیدگاه اینان ،بسیاری از مسائل تربیتی، مسائل زبا نی اند و اگر بتوان مسائل زبانی را حل کرد مسائل تربیتی نیز حل خواهد شد. . 5معلم در وهلۀ نخست با زبان آموزش می دهد و به دلیل امکانات و قابلیت های گستردۀ زبان ،می تواند به طرق متنوع و گوناگون از آن برای تأثیر گذاردن بر کودک استفاده کند.معلمان به واسطۀ زبان ـ که شامل ایما و اشاره هــــــــم هست ـ اندیشه ها و اطالعات را اظهار می نمایند و شیوه ای که برای استفاده از زبان به کار می برند، آثاری عمیق و البته در بیشتر موارد ناشناخته ،قصد نشده ،و یا حتی ناآگاهانه برکودک بر جای می گذارد.و چون به سن نوجوانی پای می گذارد نسبت به« بازی های زبانیِ» آموزش و پرورش شرطی می شود و شاید به همان شیوه هایی که قبال آموخته ،از زبان برای تأثیر گذاری بر دیگران بهره برداری کند.زبان در کتاب های درسی، فیلم ها ،کالس های درس و جاهای دیگر به کارمی رود و در این موقعیت ها ،نوع کلمات بر فکر و ذهن کودک و نوجوان تأثیر می نهد و رشد فکری و عقلی او را زیر نفوذ خود می گیرد. . 6با توجه به آن چه گفته شد به خوبی می توان فهمید که از میان شاخه های چهارگانۀ فلسفۀ تحلیلی ،آن شاخه ای که در تعلیم و تربیت ،نمود بیشتری داشته ،فلسفۀ زبانی یا فلسفۀ زبان عادی است ،هرچند تأثیر منطق گرایان تحلیلی و یافتن ردپای آن ها در این حوزه نیز امری ممکن وشدنی است. اهداف تعلیم و تربیت .1فیلسوفان تحلیلی تعلیم و تربیت هم به اصالح و بهسازی مفاهیم مورد نظر مربیان در باب تعلیم و تربیت عالقه مندند هم به طرق کاربرد واقعی این مفاهیم توسط مربیان .خالصه ،آن چه برای آن ها مهم است روشــن سازی ( )clarificationاست.ما باید با روش درست فلسفی ،آن چه را می خواهیم در تعلیم و تربیت انجام دهیم روشن کنیم و تحلیل فلسفی ،ابزار اصلی این کار است.آنان بر این عقیده اندکه مربیان باید به پیچیدگی زبان توجه داشته باشند.زبان ،وسیلۀ فرهنگی پیچیده ای است و واژه ها از معانی و کاربردهای گوناگونی برخوردارند.فیلسوفان تحلیلی ضمن پای فشردن بر این دیدگاه ویتگنشتاین که «واژه ها از معانی ذاتی برخوردار نیستند» اصرار دارند که می شود زبان را با شیوه هایی دقیق تر به کار برد تا به درستی منظورها و منویات ما را منعکس سازد.واژه های برخوردار از بار معنایی عاطفی ،همچون عدالت، میهن پرستی ،صداقت،فضیلت ،و مانند آن ها تأثیری « هاله ای» یــــــا « هورایی» بر عبارات و جمالت مربوط به اهداف تعلیم و تربیت بر جای می نهند و در نتیجه ،مانع تفکر منطقی می شوند. 26 .2فیلسوفانی مانند ریچارد اس.پیترز معتقدند که نمی توان به طور قانونی و مشروع در باب اهداف تعلیم و تربیت سخن گفت ،زیرا اگر تعلیم و تربیت ،آشنایی با کارهای ارزشمند باشد ( چنین تلقی ای از آن وجود داشته باشد) پس پیشاپیش حاوی تمام چیزهایی که بدان نیاز دارد هست.عبارت پردازی در باب آن چه باید تعلیم و تربیت انجام دهد خود نوعی تجویز است؛ کاری که بیشتر فالسفۀ تحلیلی از محدودۀ وظایف فلسفه خارج ساخته اند.این است که پیترز به جای هدف گذاری برای تعلیم و تربیت ،به تبیین و تشریح خود مفهوم تعلیم و تربیت می پردازد و نشان می دهد که استفاده از این واژه چقدر درهم و برهم و مغشوش است. ویتگنشتاین اعالم کرد که واژه ها فاقد معانی ذاتی اند.معانی واژه ها را کاربران به حسب نیات و اغراض خودشان به واژه ها می بخشند.این است که هم او و هم پیترز و هم گیلبرت رایل به ما هشدار می دهند که از زمینه و بافت کاربردی زبان نباید غافل شویم.و خالصه ،فیلسوفان تحلیلی هیچ نوع خاصی از تعلیم و تر بیت را تجویز نمی کنند ،بلکه به روشن سازی و پاالیش مفهومی واژگان مورد استفادۀ مربیان ،فرایندهای کاربست مفاهیم ،پیش فرض های بنیادی آن ها ،و منظورها و اغراض مورد نظر از کاربرد آن ها مشغول می شوند. . 3از منظر فالسفۀ تحلیلی ،این کاربرد عملی واژگان است که معنای آن ها را معین می کند ،نه تعاریف مطرح شده در کتب لغت.در واقع ،تعاریف کتب لغت به حسب کاربرد عملی واژه ها دوره به دوره عوض می شود. زبان تغییر می کند و مسیر پیشرفت خود را ادامه می دهد ،لذا هیچ کس نمی تواند یک واژه را برای همیشه تعریف یا معنای خاصی را به همگان توصیه نماید.نتیجۀ تربیتی این دیدگاه آن است که باید مفاهیم ،معانی لغوی ،و عبارات و جمالت مربوط به تعلیم و تربیت را در بستر عملی آن ها و نه ساختارهای نظری تجویزی و توصیه ای شان جست و جو کرد. . 4استفاده از واژگان ،سخت در گرو پیش فرض های زیر بنایی چنین استفاده ای است.مثال معلمی که در جست و جوی راه حل های عملی برای مسائل تربیتی است ،بدون این که متوجه باشد بر پیش فرض های نظری اتکاء دارد نه عملی «.آن چه معتقدیم جنبۀ عملی دارد» خودش به هیچ روی عملی نیست.به عالوه ،در پس شعارها و سخنان اقناعی ،مثال شعارِ « حق خواندن» ( ) right to readشاید منافع پنهان شرکت های چاپ و انتشارات کتب درسی مدارس نهفته باشد. . 5به این ترتیب ،فیلسوف تحلیلی به جای تجویز اهدافی خاص برای تعلیم و تربیت ،ترجیح می دهد که این مطلب را روشن کند که اصال منظور از تعلیم و تربیت چیست و به عالوه ،با روشن سازی مفهوم آن ،چه فوائدی حاصل می آید.لذا فیلسوفانی چون پیترز از « فاصله بندیِ» تعلیم و تربیت حرف می زنند تا تعیین 27 اهداف تعلیم و تربیت.مالحظات چهارگانۀ وی در باب معانی تعلیم و تربیت ،که به منظور دست یابی به اهدافی بهتر برای تعلیم و تربیت است در همین راستا می باشد. . 6بدین سان ،هنگام سخن گفتن در باب تعلیم و تربیت ،بایسته است به نقش وسائل نیز به اندازۀ اهداف توجه شود.پیترز بر این نکته تأکید دارد که اگر به راستی می خواهیم در تعیین اهداف ،عاقالنه و سنجیده عمل کنیم الزم است پیش از تعیین یک رشته اهداف خاص ،به روشن سازی زمینه ای بپردازیم که در تعیین منظور ما از تعلیم و تربیت دخالت دارد.شاید اهداف به راهبردهای خاصی در زمینۀ تدریس وابسته باشد تا یک واژۀ تخصصی بامجموعه ای از معانی مبهم و درهم و برهم چون تعلیم و تربیت. و حاصل سخن آن که نقش فیسوف تحلیلی تعلیم و تربیت ،روشن سازی و نقادی معانی است تا تعیین و تجویز هدف هایی خاص. روش های تعلیم و تربیت .1دل مشغولی فیلسوفان تحلیلی این است که هم روش ها و هم مواد آموزشی معاصر در معرض مطالعۀ جدی تحلیلی قرار گیرد.هرچند اکثر تحلیل گران از توصیه به اینکه چه باید و چه نباید در فرایند تعلیم و تربیت انجام شود می پرهیزند اما بسیار به این موضوع عالقه مندند که هم معلم و هم شاگرد به بررسی نقادانۀ ( critically )examiningمواد ،روش ها ،سیاست ها ،و روندها بپردازند. . 2از نظر تحلیل گران ،کتاب های درسی و غیر درسی سرشار از ارزش هاست.آنان هیچ سفارشی مبنی بر اینکه کودکان باید یا نباید فالن کتاب را بخوانند به عمل نمی آورند؛ درعوض ،معنای ادعاهای مطرح شده را در خصوص درستی و نادرستی توصیه هایی که برای خواندن آن ها صورت می پذیرد به بحث و بررسی می گذارند.مثال به جای توصیه به اینکه کودک باید بخواند ،مطالعه کند ،یادبگیرد ،یا بیندیشد ،معنای خواندن ،مطالعه کردن ،یاد گرفتن، واندیشیدن را مورد مداقه قرار می دهد. شماری از تحلیل گران ،نه تنها از اظهارات توصیه ای و تجویزی در ارتباط با اینکه دانش آموزان باید یا نباید چه کنند می پرهیزند ،بلکه حتی از اظهارات ارزشی در باب اهمیت این کارها نیز اجتناب می ورزند.فرض کنید در آموزش و پرورش امروز ،دل نگرانی های زیادی در باب « حق خواندن» ( )right to readو ضرورت آن مشاهده می شود.فیلسوف تحلیلی در این مورد به جای پرداختن به اینکه مردم باید یا نباید از چنین حقی برخوردار باشند این موضوع را به مطالعه می گذارد که اساسا منظور از « حق خواندن» چیست و عبارات و اصطالحاتی که در این زمینه به وجود آمده چه معنا و مفهومی دارد.نحوۀ کاربرد این گونه واژگان و اصطالحات ،متضمن معانی خاصی است و این معانی می بایست با توجه به شرایط و اوضاع و احوال جامعۀ معاصر مورد مالحظه و امعان نظر قرار گیرد. 28 برای مثال ،گفته شده است که همین شعار « حق خواندن» از سوی شرکت های چاپ و نشر حمایت می شودکه منافعشان در گرو تداوم رفتاری مانند خواندن است! تازه دیدگاه دیگری هم وجود دارد مبنی بر اینکه حمایت از چنین شعاری ،به منافع سیاسی فالن گروه و حزب گره می خورد که می خواهند از راه گسترش شعارهای اجتماعی اصالح طلبانه در تعلیم و تربیت ( مثال تالش برای لغو تبعیض نژادی در امریکا) ،جلب محبوبیت کنند! افزون بر این، شعاری از این دست ،خود متضمن توصیه هایی از این قبیل است که همۀ کودکان « باید» بخوانند.و چون سؤال از چرایی چنین توصیه ای به عمل می آید پاسخ داده می شود :برا ی به دست آوردن شغل ،دست یافتن به یک زندگی سطح باال ،یا استفاده هر چه بهتر از اوقات فراغت.این « بایدها» خود متضمن مالحظات فراوانی در باب ارزشِ خواندن است که ممکن است در برابر موشکافی های منظم تاب مقاومت نداشته باشد. خالصه ،فیلسوفان تحلیلی به جای فیلسوفانه سخن گفتن در بارۀ برخورداری یا نابرخورداری انسان ها از ـ مثال ـ حق خواندن ،به مع نا و مفهوم چنین شعاری عالقه نشان می دهند.آن ها بر این باورند که ?