Summary

This document discusses the concept of prophethood in religion, specifically its relation to human reason. It explores various aspects of prophethood and examines the role of intuition, instinct, and intellect in guiding humans. It concludes that prophethood, as a source of divine guidance, complements human reasoning and helps individuals understand and address their needs.

Full Transcript

‫نبوت یکی از اصول ادیان است و دین بدون اعتقاد به‬ ‫ ‬ ‫نبوت معنایی ندارد‪.‬‬ ‫«دین» یعنی «برنامه و مسلک و مکتب و آیینی که به‬ ‫ ‬ ‫وسیلۀ پیام آوری از طرف خدای متعال فرستاده شده‬ ‫است»‪.‬‬ ‫پس...

‫نبوت یکی از اصول ادیان است و دین بدون اعتقاد به‬ ‫ ‬ ‫نبوت معنایی ندارد‪.‬‬ ‫«دین» یعنی «برنامه و مسلک و مکتب و آیینی که به‬ ‫ ‬ ‫وسیلۀ پیام آوری از طرف خدای متعال فرستاده شده‬ ‫است»‪.‬‬ ‫پس دو رکن «وجود پیام آور» و «از سوی خدا آمدن»‪،‬‬ ‫ ‬ ‫که مجموعا ً «نبوت » نامیده می شوند‪ ،‬جزو عناصر ذاتی‬ ‫دین اند‪.‬قوام دین به پذیرفتن نبوت است‪.‬‬ ‫بنابراین بحث دربارۀ نبوت یکی از مسائل مهم و اصولی و‬ ‫ ‬ ‫ضروری دین است‪.‬‬ ‫ یک دلیل دربارۀ فلسفۀ نبوت‪:‬‬ ‫ حواس‪ ،‬غرایز و خرد انسان برای راهبری و‬ ‫دستگیری او کافی نیستند‪.‬‬ ‫اسباب هدایت حیوانات‬ ‫ سلسله ای از موجودات ممکن است با حواسشان اداره شوند‪.‬‬ ‫حیوانات برای هدایت شدن از غرایز مدد می گیرند‪.‬‬ ‫ یعنی بر اساس خلقت شان زندگی می کنند‪.‬‬ ‫ درباره زنبور عسل‪ :‬و أ ْوحى ر ُّبك ِإلى النَّ ْح ِل أ ِن ات َّخ ِذى ِمن ْ‬ ‫الجبا ِل‬ ‫سلُ ِكى‬ ‫ت فا ْ‬‫بُ ُیوتًا و ِمن الشَّج ِر و ِم َّما ی ْع ِرشُون ث ُم كلُى ِمن ك ُل الثَّمرا ِ‬ ‫شفاء‬ ‫ج ِمن بُ ُطونِها شراب م ُّخت ِلف ألْوانُهُ فِی ِه ِ‬ ‫سبُل ر ِب ِك ذُلُ ًل یخ ُر ُ‬ ‫ُ‬ ‫فى ذا ِلك الیةً ِلق ْوم یتفك َُّرون(‪)68-69‬‬ ‫اس ِإ َّن ِ‬ ‫ِللنَّ ِ‬ ‫و پروردگارت به زنبور عسل الهام كرد كه در كوهها و درختان و‬ ‫بناها كه باال مىبرند خانه كن آن گاه از همه میوهها بخور و با‬ ‫اطاعت در طریقتهاى پروردگارت راه سپر باش‪.‬از شكمهاى آنها‬ ‫شرابى با رنگهاى مختلف برون مىشود كه شفاى مردم در آن است‬ ‫كه در این براى گروهى كه اندیشه كنند عبرتى است‪.‬‬ ‫ این وحی الهی به زنبور است‪.‬پس خلقت زنبور این گونه است‪،‬‬ ‫غریزۀ زنبور بدین ترتیب است‪.‬کششی غریزی است که زنبور‬ ‫را می کشاند و مجبور می کند‪.‬او نمی تواند کاری غیر از این‬ ‫بکند‪.‬‬ ‫ به همین علت زندگی غریزی هیچ وقت نو شوندگی و تکامل و‬ ‫پیشرفت ندارد‪.‬‬ ‫انسان فراتر از غریزه‬ ‫ انسان هم از غریزه استفاده می کند‪ ،‬البته در مقایسه با حیوانات‬ ‫از غریزه کمتر‪.‬‬ ‫ در ابتدای تولد‪ ،‬انسان همانند حیوان است‪.‬با غریزه و کشش‬ ‫فطرت و‬ ‫ طبیعت است که انسان می تواند مخزن غذای خود را در سینۀ‬ ‫مادرش پیدا کند و بمکد‪.‬کسی مکیدن را به انسان یاد نداده است‬ ‫بلکه این غریزۀ انسان است‪.‬‬ ‫هرچه انسان از مرحلۀ کودکی باال می آید‪ ،‬به تدریج این ابزاریعنی‬ ‫«غریزه» ضعیفتر‪ ،‬بی اثرتر و کم فایده تر میشود و چیزی پراثرتر‬ ‫و نیرومندتر به نام «عقل و خرد » جای آن را می گیرد‪.‬‬ ‫دو دلیل بی کفایتی عقل برای هدایت انسان‬ ‫الف) قضاوت عقل دربارۀ خودش‬ ‫ عقل بشر محدود است درحالی که نیازهای انسان بی نهایت اند‪.‬‬ ‫خرد از کجا می تواند همۀ نیازها را بفهمد تا آ نها را برآورده‬ ‫کند‪ ،‬فراهم بیاورد یا قانون بگذارد؟ عقل انسان ضعیف تر‪،‬‬ ‫ناتوانتر و نارساتر از این است که بتواند همۀ دردها را بشناسد و‬ ‫درمان مناسب را برای همۀ آنها فراهم بیاورد‪.‬‬ ‫ ب) قضاوت تاریخ دربارۀ عقل‬ ‫ دلیل دیگر‪ ،‬واقعیت های تاریخی و علمی است‪.‬آیا خردمندان و‬ ‫عقلیی مثل ارسطو و افلطون و سقراط توانستند بشر را اداره‬ ‫افلطون متفکر‪ ،‬بعد از آن که فکر و مشورت و مطالعه و‬ ‫ِ‬ ‫کنند؟‬ ‫تحقیق می کند‪ ،‬مدینۀ فاضله ای را ترسیم می کند که فقط به درد‬ ‫ذهن و داخل صندوق خانۀ خو ِد جناب افلطون می خورد‪ ،‬به دلیل‬ ‫این که یک لحظه در عالم عملی نمی شود‪.‬‬ ‫ همچنین تعارض مکتبهای عقلی و فلسفی با هم نشانه نقص عقل‬ ‫بشری در رساندن او به سعادت و هدایت است‪.‬‬ ‫ معنای نبوت این است که انسان نیرویی باالتر و هدایتی قوی تر و‬ ‫عمیق تر از هدایت حس غریزه و عقل را الزم دارد‪.‬‬ ‫نبود تعارض میان عقل و دین‬ ‫ پس پیامبران با نیروی وحی به جنگ عقل نمی روند‪.‬کسی که‬ ‫خیال می کند دین با عقل منافات دارد‪ ،‬یا دین را نمی شناسد یا‬ ‫عقل ندارد‪ ،‬و اال کسی که دارای عقل است و عقل را آزموده و‬ ‫تجربه کرده است و دین را هم می شناسد خوب می داند که دین‬ ‫هیچ منافاتی با دانش و عقل بشر ندارد‪.‬آنچه را که دین بگوید‬ ‫عقل های صحیح می فهمند و می پسندند‪.‬‬ ‫ مثل درباره الکل و مضرات و آسیبهای آن بر جسم‪ ،‬اعصاب‪،‬‬ ‫روحیه و همچنین اجتماع را عقل و دانش بشر ثابت کرده‪ ،‬می‬ ‫س ُر و‬ ‫توان در تفسیر آیه «یا أیُّها الَّذین آمنُوا ِإنَّما ا ْلخ ْم ُر و ا ْلم ْی ِ‬ ‫طان فا ْجت ِنبُو ُه لعلَّ ُك ْم‬ ‫ش ْی ِ‬ ‫صاب و ْاْل ْزال ُم ِر ْجس ِم ْن عم ِل ال َّ‬ ‫ُ‬ ‫ْاْل ْن‬ ‫ت ُ ْف ِل ُ‬ ‫حون»‪(.‬المائدة‪)90/‬‬ ‫اى كسانى كه ایمان آوردهاید‪ ،‬جز این نیست كه شراب و قمار و‬ ‫بتها‪ ،‬یا سنگهایى كه براى قربانى نصب شده و چوبههاى قرعه‪،‬‬ ‫پلید و از عملیات شیطان است‪.‬پس دورى كنید از آنها‪ ،‬شاید كه‬ ‫رستگار شوید‪.‬‬ ‫به آن استناد کرد‪.‬‬ ‫دین‪ ،‬هدایتگر عقل‬ ‫ دین برای نسخ کردن عقل و بیرون راندن عقل از زندگی نمی آید‪،‬‬ ‫بلکه برای هدایت و دستگیری عقل می آید‪.‬‬ ‫ دین می آید که هوا و هوس و طمع و ترسها و غرض و سایر‬ ‫رذالتها را از عقل بگیرد و عقل سالم کامل را تقویت و تأیید کند تا‬ ‫او خوب بفهمد‪.‬در منابع اسلمی همخ به عقل و عقلنیت تاکید‬ ‫زیادی شده است‪:‬‬ ‫«أ فل ت ْع ِقلُون»‬ ‫«أ فل تتفك َُّرون»‬ ‫« ِإنَّما یتذك َُّر أُولُوا ْاْل ْلباب»‬ ‫ جمع بندی مطلب اینکه؛‬ ‫انسان بدون هدایت وحی نمی تواند خودش را به سرمنزل سعادت‬ ‫برساند و وقتی وحی آمد‪ ،‬عقل وغریزه را سرکوب نمی کند‪.‬وحی‬ ‫حواس ظاهری را از بین نمی برد‪ ،‬بلکه آنها را تقویت‪ ،‬تزکیه و‬ ‫تهذیب می کند‪ ،‬دستگیری می کند‪.‬این وظیفۀ وحی است‪.‬‬ ‫بنابراین فلسفۀ نبوت این است که چون دانش و بینش بشری برای‬ ‫هدایت کافی نیست‪ ،‬باید دستی از غیب برون آید و ما را هدایت کند‪.‬‬ ‫نقش انبیا در هدایت امت واحده‬ ‫شرین و‬ ‫ّللاُ النَّ ِب ِیین ُمب ِ‬ ‫واحدةً فبعث َّ‬ ‫اس أ ُ َّمةً ِ‬ ‫كان النَّ ُ‬ ‫ق ِلی ْح ُكم ب ْین‬ ‫ِ‬ ‫ح‬ ‫ْ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫ب‬ ‫ِ‬ ‫اب‬ ‫ت‬ ‫ك‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫ل‬ ‫ا‬ ‫م‬ ‫ُ‬ ‫ه‬ ‫ُ‬ ‫ع‬ ‫م‬ ‫ل‬ ‫ز‬ ‫ْ‬ ‫ن‬ ‫أ‬ ‫و‬ ‫رین‬ ‫ذ‬ ‫ِ‬ ‫ْ‬ ‫ن‬ ‫ُم‬ ‫اختلف فی ِه ِإال َّ الَّذین‬ ‫اختلفُوا فی ِه و ما ْ‬ ‫اس فیما ْ‬ ‫النَّ ِ‬ ‫نات ب ْغیا ً ب ْین ُه ْم فهدى‬ ‫أُوتُو ُه ِم ْن ب ْع ِد ما جاءتْ ُه ُم ا ْلب ِی ُ‬ ‫ق ِب ِإ ْذ ِن ِه و‬ ‫ِ‬ ‫ح‬‫ل‬‫ْ‬ ‫ا‬ ‫ن‬ ‫م‬‫ِ‬ ‫ه‬ ‫ِ‬ ‫فی‬ ‫وا‬ ‫ُ‬ ‫ف‬ ‫ل‬ ‫ت‬ ‫ْ‬ ‫اخ‬ ‫ا‬ ‫م‬‫ل‬‫ِ‬ ‫وا‬ ‫ُ‬ ‫ن‬‫آم‬ ‫ذین‬ ‫َّ‬ ‫ّللا ال‬ ‫َّ ُ‬ ‫ستقیم‬ ‫ّللا ی ْهدي م ْن یشا ُء ِإلى ِصراط ُم ْ‬ ‫ُ‬ ‫َّ‬ ‫(البقرة ‪.)213/‬‬ ‫اس أ ُ َّمةً ِ‬ ‫واحدةً‬ ‫كان النَّ ُ‬ ‫یعنی انسانها و مردمان همه در حالتی برابر و همسان‪ ،‬و از لحاظ‬ ‫نیازها و استعدادها یکسان بودند‪.‬واقعیت اجتماعی همیشه همین‬ ‫طور است‪.‬همۀ انسان ها عقل‪ ،‬فکر‪ ،‬هوش‪ ،‬حس ششم‪ ،‬حواس‬ ‫ظاهری و حواس باطنی دارند‪.‬همۀ انسانها گرسنگی‪ ،‬تشنگی و‬ ‫هوس جنسی دارند‪ ،‬خانه و لباس می خواهند و ‪....‬این نیازها همه‬ ‫در انسان ها برابر و تقریبا ً از یک سنخ اند‪.‬‬ ‫استعدادها هم در انسان ها تقریبا ً مشابه اند‪.‬این که انسانی در‬ ‫وضعیت بهتری تربیت شده و استعدادش شکوفا شده باشد‪ ،‬مطلب‬ ‫دیگری است‪.‬‬ ‫ پس انسا نها به طور طبیعی و معمولی امت واحده بوده اند‪ ،‬با‬ ‫نیازهای همسان‪ ،‬با استعدادهای برابر و مشابه‪.‬‬ ‫ّللا النَّ ِب ِیین‬ ‫فبعث َّ ُ‬ ‫های برابر‪ ،‬خدای متعال پیامبران را برانگیخت‪.‬‬ ‫درمیان این انسان ِ‬ ‫شرین‬‫ُمب ِ‬ ‫تا مژده بهشت‪ ،‬سعادت دنیا‪ ،‬مدینۀ فاضله‪ ،‬استقرار امنیت و صلح و‬ ‫رفاه‪ ،‬از بین رفتن فقر و نومیدی و ترس و ناامنی و جهالت‪ ،‬مژدۀ‬ ‫تشکیل حکومت فاضل و مدینۀ صالح‪ ،‬و بعد از آن‪ ،‬مژدۀ رفتن به‬ ‫بهشت و اتصال به رضوان پروردگار را بدهند‪.‬‬ ‫ُم ْن ِذرین‬ ‫بترسانند از آتش جهنم‪ ،‬از باریکی پل صراط‪ ،‬از بدبختی دنیا‪ ،‬از‬ ‫ت جهل و فقر‪ ،‬از سقوط در دره و سراشیب فساد‪ ،‬و‬ ‫تسلط عفری ِ‬ ‫نابود شدن استعدادهای انسانی‪.‬‬ ‫اختَلَفُوا فی ِه‬ ‫ِلیَ ْح ُك َم َب ْی َن النَّ ِ‬ ‫اس فی َما ْ‬ ‫می توان نتیجه گرفت حکومتی که انبیا به وجود می آورند حکومت‬ ‫فرد نبی و حکومت شخص و حکومت استبداد نیست‪ ،‬بلکه حکومت‬ ‫قانون و حکومت کتاب است‪.‬‬ ‫و أ ْنزل مع ُه ُم ا ْل ِكتاب ِبا ْلح ِ‬ ‫ق‬ ‫آنچه مطابق با فطرت عالم است‪ ،‬آنچه با روند طبیعی عالم همراه‬ ‫است‪ ،‬آن حق است‪.‬‬ ‫کتاب پیغمبرها هم حق است و انسان را در مسیر طبیعی و فطری‬ ‫اش پیش می راند و جلو می برد‪.‬‬ ‫اختلف فی ِه ِإالَّ الَّذین أ ُوتُو ُه ِم ْن ب ْع ِد ما جاءتْ ُه ُم‬ ‫و ما ْ‬ ‫ا ْلب ِی ُ‬ ‫نات ب ْغیا ً ب ْین ُه ْم‬ ‫خاف واقع‪.‬بنابراین‬ ‫ِ‬ ‫یعنی عد های راست گفتند و عده ای دیگر‬ ‫هستند کسانی که پیروان یک دین هستند و ظاهرا ً سخن دین را می‬ ‫گویند‪ ،‬اما خلف واقع را میگویند‪.‬‬ ‫ دیدگاه برخی افراد به پیامبر و نبوت خیلی سطحی است‪ ،‬در حدی‬ ‫که پیامبر را مثل واعظی می دانند که وارد شهری می شود تا‬ ‫برای مردم آن شهر مطالبی از دین یا غیر دین بیان کند یا مثل‬ ‫مسئله گویی میدانند‪.‬‬ ‫ در فرایند بعثت‪ ،‬دو گونه تحول و دگرگونی وجود دارد؛‬ ‫تحول اول در وجود خود پیامبر شکل می گیرد‪.‬منظور از این تحو ْل‬ ‫انقلب و تحول درونی و باطنی پیامبر است که «بعثت » نامیده می‬ ‫شود‪.‬‬ ‫بعد همین سرچشمۀ فیاض و جوشان و تحول و انقلب‪ ،‬که روح نبی‬ ‫و باطن نبی است‪ ،‬به اجتماع و متن جامعۀ بشری سرریز می شود‪.‬‬ ‫بعد از آن که در او تحول به وجود می آید‪ ،‬در جامعه تحول به وجود‬ ‫می آید‪.‬در نبوت هرچه هست شور و تحول و دگرگونی و بعث و‬ ‫انبعاث است‪.‬‬ ‫پیامبر‪ ،‬مستعدترین فرد جامعه‬ ‫‪.1‬استعدادهایی که در نبی وجود دارند از استعدادهای مردم معمولی‬ ‫سرشارتر‪ ،‬غنی تر‪ ،‬عمیق تر و قابل استفاده ترند‪.‬‬ ‫‪.2‬نبی قبل از بعثت‪ ،‬در جریان معمولی زندگی‪ ،‬با مردم رفیق و‬ ‫شریک است و آن ها در یک جریان دارند حرکت می کنند‪.‬اما‬ ‫انقلب روحی در او ایجاد می شود و بعد همین انقلب منشأ آن‬ ‫چیزی شد که دنیایی را به تحول کشاند‪.‬‬ ‫بعثت‪ ،‬نقطۀ عطف زندگی پیامبر‬ ‫سورۀ علق و سیر انسان‬ ‫ممیزه انسان نسبت به موجودات دیگر‬ ‫ نیروی خرد‪ ،‬عقل‪ ،‬شناخت کلیات‪ ،‬استنتاج از جزئیات‪.‬ابتکار و‬ ‫نوآوری کاری است که نه درخت می کند‪ ،‬نه سنگ و نه حیوان‪.‬‬ ‫نوآوری انسان نمی بود‪ ،‬انسان همیشه در یک حد می ماند‪،‬‬ ‫ِ‬ ‫اگر‬ ‫مثل موجودات دیگر‪.‬‬ ‫ تمام این امتیازاتی که در انسان وجود دارند نتیجۀ فیضان روح‬ ‫خدا در او هستند‪ ،‬یعنی تجلی روح خدا در انسان‪:‬‬ ‫( الحجر ‪.)29 /‬‬ ‫و نف ْختُ فی ِه ِم ْن ُروحي‬ ‫الَّذي علَّم ِبا ْلقلم‬ ‫«آموخت به آدمی چیزهایی را که نمی دانست»‪.‬‬ ‫اینها نعمت های خداوندند دربارۀ انسان‪.‬پس‬ ‫انسان باید شکر این نعمت ها را به جا بیاورد‪.‬‬ ‫ اگر قلم و نوشتن نمی بود‪ ،‬بشر ترقی نمی کرد‪.‬‬ ‫تحلیل طغیان انسانها‬ ‫ وقتی خدا به انسان آموخته‪ ،‬وقتی راه را به او نشان داده‪ ،‬قلم را‬ ‫به او داده‪ ،‬او را خردمند کرده و آموزش داده‪ ،‬پس او باید به‬ ‫طرف قلۀ اوج برود و لحظه ای انحطاط نداشته باشد‪.‬انسان نباید‬ ‫دیگر برگشت و بدبختی ای داشته باشد‪.‬اما آیا اینگونه است؟‬ ‫سورۀ نجم و سیر تعالی پیامبر‬ ‫ گفتیم بعثت‪ ،‬به معنی برانگیختگی و بهوجود آمدن شور و تلش‬ ‫و انگیزش در باطن نبی‪ ،‬با آغاز وحی شروع می شود‪.‬فردی که‬ ‫مبعوث میشود و وحی بر او نازل میگردد دیگر آن آدم دیروز یا‬ ‫دو ساعت قبل نیست‪.‬‬ ‫ بعضی از نو یسندگان مستشرق بی اعتقاد به پیامبر اسلم در‬ ‫زمینۀ زندگی پیامبر می نو یسند که پیامبر قبل از بعثت‪ ،‬مطالعه‬ ‫و تفکر و تدبر میکرد و این تفکرات در او انقلبی ایجاد کردند‪.‬‬ ‫وضع ظاهرش غلط و دروغ است‪.‬‬ ‫ این حرف با این ِ‬ ‫ بعد از این دعوت و وحی و برانگیختگی که در او رخ داد‪ ،‬به‬ ‫انسان دیگری تبدیل شد‪.‬نه تنها پیامبر ما‪ ،‬بلکه همۀ پیامبران‬ ‫اینگونه بوده اند‪.‬موسی(ع) درحالی که همراه با همسر و‬ ‫فرزندش در مسافرت بود‪ ،‬در وسط بیابان و در آن لحظۀ‬ ‫حساس‪ ،‬وقتی وحی الهی بر او نازل می شود‪ ،‬دیگر همه چیز را‬ ‫از یاد می برد‪.‬موسی در آن وقتی که رسالت را احساس می کند‪،‬‬ ‫انسان یک لحظۀ قبل‪.‬شور و انگیزش‬ ‫ِ‬ ‫انسانی است غیر از‬ ‫دیگری در او به وجود می آید‪.‬‬ ‫ بعد از این انقلب روحی در نبی‪ ،‬نوبت آن است که این انقلب در‬ ‫محیط خارجی هم صورت بگیرد‪.‬همان تحولی که در روح نبی‬ ‫ت اجتماع‬ ‫ایجاد شد باید به شکل و وضع خاصی در متن واقعی ِ‬ ‫انجام بگیرد که ما اسم آن را «رستاخیز اجتماعی نبوت » می‬ ‫گذاریم‪.‬‬ ‫تعریف و تشبیه انقلب‬ ‫ اگر بنا باشد ساختمانی را که ساخته و پرداخته و تمام شده است‪،‬‬ ‫مثلً یک هتل را به مسجد تبدیل کنند یا یک بانک را به یک سالن‬ ‫سخنرانی تبدیل کنند‪ ،‬باید تمام شالوده ها‪ ،‬ز یربناها‪ ،‬پایه ها و‬ ‫بنیانها را عوض کنند‪.‬نمی شود که بگویند ما رنگی به آن‬ ‫میزنیم‪ ،‬آن را از شکل خانه خارج می کنیم و به مسجد تبدیل می‬ ‫کنیم‪.‬‬ ‫ انقلب یعنی پایه ها‪ ،‬زیربناها‪ ،‬شالوده ها‪ ،‬قسمتهای اصلی‪،‬‬ ‫پیکره ها‪ ،‬و بنیا نهای اساسی این عمارت را به پیکره ها و‬ ‫بنیانها و دیوارها و بدنه هایی دیگر تبدیل کنند‪.‬‬ ‫دو ساختار متفاوت برای جامعه‬ ‫ جامعه یعنی مردمی که با یک خط مشی و برنامۀ عمومی باهم‬ ‫زندگی می کنند‪.‬این جامعه اگرچه صدر و ذیل دارد‪ ،‬راه در آن‬ ‫اجتماعی‬ ‫ِ‬ ‫به طورکلی یکی است‪.‬این جامعه را «جامعه و واحد‬ ‫به هم بسته» می گو یند‪.‬‬ ‫جامعه به دو شکل ساخته می شود‪:‬‬ ‫ ‬ ‫‪.1‬درمیان جمعیتی که در فلن نقطه زندگی می کنند‪ ،‬طبقه یا‬ ‫ ‬ ‫اقلیتی از مرد ْم حاکم و زمام دار تمام امور بقیۀ مردم باشند و آن‬ ‫اقلیت راه و قوانین مردم را مشخص کنند؛ اگر مردم برخلف میل‬ ‫آ نها رفتار کردند‪ ،‬به شدت از آنها انتقام بگیرند‪.‬‬ ‫اگر درمیان این جامعه حادثه ای پیش آمد‪ ،‬آن حادثه را به نفع‬ ‫ ‬ ‫خودشان رقم بزنند‪ ،‬اگرچه به ز یان بقیۀ مردم باشد؛ اگر قرار شد‬ ‫بر این اجتماع بلیی واقع شود‪ ،‬مردم را سپر بلی خود قرار‬ ‫دهند و خودشان کناری بنشینند‪.‬‬ ‫اساس ساختمان جامعه به این موضوع بستگی دارد که اختلف‬ ‫ ‬ ‫طبقاتی در آن باشد یا نباشد‪.‬‬ ‫ ‪.2‬درمیان مردمی که در نوع دوم جامعه زندگی می کنند‪ ،‬احدی‬ ‫بر احدی حق زورگویی ندارد‪.‬در این اجتماع‪ ،‬نه فقط هیچ طبقه‬ ‫ای باالتر از دیگر مردم نیست‪ ،‬هیچ کس بر دیگری تسلط و‬ ‫زمامداری و زورگویی ندارد و درمقابل‪ ،‬خفت‪ ،‬کوچکی‪ ،‬ضعف‪،‬‬ ‫زورشنوی و مظلوم واقع شدن‪ ،‬برای هیچکس در مقابل دیگری‬ ‫مفهومی ندارد‪.‬همۀ مردم در آن جامعه مطیع فرمان یک قدرت‬ ‫هستند و آن قدرت باالتر از قدرت انسان و بشر است و آن‬ ‫خداست‪.‬‬ ‫رسالت اجتماعی انبیای الهی‬ ‫ در قرآن نمونه جوامعی که انبیا تشکیل دادند فراوان است‪ ،‬مثل‬ ‫ماجرای سلیمان‪ ،‬ماجرای طالوت‪ ،‬ماجرای موسی و آمدنش به‬ ‫سرزمین مقدس‪ ،‬ماجرای موسی و تقاضای بیرون بردن بنی‬ ‫اسرائیل‪.‬‬ ‫ مردم خیال می کنند که وقتی پیامبری در جامعه ای ظهور می کند‪،‬‬ ‫حکیم فرزانۀ دانشمن ِد بزرگواری که کوهی از معلومات‬ ‫ِ‬ ‫آدم‬ ‫مثل ِ‬ ‫دارد‪ ،‬می آید در جامعه و در گوشه ای می نشیند تا مردم بیایند‬ ‫گروه گروه از خرمن فیض و دانش او استفاده کنند‪.‬اما نبی‬ ‫اینگونه نیست‪.‬‬ ‫ بلکه آدمی است که آرام و قرار ندارد‪ ،‬وقتی وارد اجتماع میشود‪،‬‬ ‫نگاهی به وضع اجتماع می کند‪ ،‬می بیند که این ساختمان سالم‬ ‫نیست‪ ،‬این عمارت بد بناشده‪ ،‬غلط پایه گذاری شده‪ ،‬دیوارها و‬ ‫ت انسان‬ ‫ب معماری فطر ِ‬ ‫برخلف اسلو ِ‬ ‫ِ‬ ‫پی های آن نادرست و‬ ‫درست شده اند‪.‬‬ ‫ پس می فهمد که این باید عوض شود؛ یعنی می فهمد که این‬ ‫جامعۀ طبقاتی‪ ،‬جامعه ای که در آن تبعیض و ظلم و نابسامانی‬ ‫وجود دارد‪ ،‬باید به جامعه ای توحیدی تبدیل شود‪.‬‬ ‫ نبی برای انقلب می آید‪.‬در کلمۀ «انقلب »‪« ،‬دگرگونی»‪ ،‬و‬ ‫«تحول »‪ ،‬جاری شدن خون از دماغ یک نفر هم دیده نمی شود‪.‬‬ ‫ علت اینکه زدوخورد و درگیری در انقل بهای انبیا پیش می آید یا‬ ‫جهاد در اسلم تشر یع می شود این است که آن طبقۀ مرفه‪ ،‬آن‬ ‫طبقه ای که لبۀ تیز انقلب به طرف اوست و امتیازات از او‬ ‫گرفته می شود‪ ،‬حاضر نیست انقلب را بپذیرد‪ِ ،‬واال اگر او واقعا ً‬ ‫حقیقت را بفهمد و تسلیم شود‪ ،‬پیامبر هیچ مجبور نمی شود که‬ ‫دست به زد وخورد بزند‪.‬‬ ‫ رستاخیزی با هدف عدالت‬ ‫شط»‪(.‬برابرند انسانها‪،‬‬ ‫ان ا ْل ُم ْ‬ ‫اس سواء كأ ْ‬ ‫سن ِ‬ ‫پیامبر(ص)‪« :‬النَّ ُ‬ ‫ ‬ ‫مثل دندانه های شانه)‪.‬‬ ‫« ُكلُّ ُك ْم ِم ْن آدم و آد ُم ِم ْن تُراب»‪(.‬انسان ها همه فرزندان آدم اند)‪.‬‬ ‫ ‬ ‫در تمام جوامعی که پیامبری ظهور کرده‪ ،‬داعیۀ ظهورش این‬ ‫ ‬ ‫بوده که جامعۀ غلط و ناموزون را از شکلی توأم با ظلم و ُجور‬ ‫و ستم‪ ،‬تبدیل کند به موزون‪ ،‬به شکلی زیبا و عادالنه؛ رستاخیز‬ ‫نبوت این است‪.‬‬ ‫هیچ پیامبری نیامده تا برای مردم مقداری از مسائل فرعی و‬ ‫ ‬ ‫جزئی زندگی را بیان بکند‪.‬‬‫ِ‬ ‫تعارض بی عدالتی با فطرت انسان و جهان‬ ‫ پیامبر بی جا حرکت نمی کند‪.‬او بی جهت خود را به آب و آتش‬ ‫نمی زند‪.‬او وضعیت باطل و برخلف فطرت انسان و جهان بودن‬ ‫باطل را می بیند‪.‬آنچه او می خواهد انجام دهد وضع حق است‪،‬‬ ‫یعنی قرار دادن امور و اوضاع برطبق فطرت جهانی و انسانی‪.‬‬ ‫حق بر باطل پیروز است‬ ‫ انسان دارای ویژگی اختیار و اراده است و می تواند راه خودش‬ ‫سیری برای او‬ ‫را عوض کند‪.‬لذا الزم است قانون و خط ِ‬ ‫سیر حرکت‬ ‫خط ِ‬ ‫مشخص شود و به او بگویند که تو باید از این ِ‬ ‫کنی تا دنبال این کاروان راه افتاده باشی؛ اگر از این خط سیر‬ ‫تجاوز کردی‪ ،‬بدان که از مسیر این کاروان بیرون رفتی‪.‬یعنی‬ ‫قانون برای این انسان الزم است‪.‬قانونی که مطابق خط سیر‬ ‫حرکت دسته جمعی موجودات عالم انجام می گیرد اسمش «حق»‬ ‫است‪.‬‬ ‫ باطل آن خط مشی قانون و راه و رسمی است که برخلف فطرت‬ ‫ جهان و سرشت انسان وضع شده باشد‪.‬باطل آن است که قلدرها‬ ‫و شیطانها و آنهایی که می خواهند از این مسیر منحرف بشوند‬ ‫طراحی می کنند‪ ،‬اما در مقابل ایشان‪ ،‬پیامبران همیشه حق را‬ ‫می آورند تا باطل از میان برود‪.‬جامع های که فرعون می سازد‬ ‫و مردم را به چند طبقه تقسیم می کند‪ ،‬بر یک طبقه از آنها فشار‬ ‫می آورد یا یک طبقه را مرفه نگه می دارد و بر دیگران ستم‬ ‫می کند‪ ،‬نظام و مقررات و شکلش باطل است‪.‬مسئله جایگز ین‬ ‫کردن حق به جای باطل است؛ این تفسیر و تحلیل کار پیامبران‬ ‫است‪.‬‬ ‫نبرد حق و باطل‬ ‫ خداوند در سورۀ قصص می فرماید‪:‬‬ ‫«نتْلُواْ عل ْیك ِمن نَّب ِإ ُموسى و فِ ْرع ْون ِبا ْلحق ِلق ْوم یُ ْؤ ِمنُون»‪.‬‬ ‫مردم زمین را هم‬ ‫ِ‬ ‫ علو یعنی خودش را در درجۀ باال گذاشت‪،‬‬ ‫تقسیم بندی‪ ،‬طبقه بندی و گروه گروه کرد»‪.‬او عده ای را به‬ ‫خودش نزدیکتر گذاشت و طبقۀ هامان و طبقاتی مشابه آن‬ ‫فرعونی خود و در‬ ‫ِ‬ ‫(طبقات پایین تر و پایین تر) را در جامعۀ‬ ‫زمین خدا درست کرد‪.‬‬ ‫ خاصیت امثال فرعون این است که در زمین فساد ایجاد می کنند‪،‬‬ ‫تباهی به بار می آورند‪.‬‬ ‫ منظور از جنود کسانی هستند که در راه آنها تلش می کنند‪،‬‬ ‫بدون این که از آنها خیری ببینند‪ ،‬ولی به هر حال در خدمت آنها‬ ‫هستند‪.‬‬ ‫یعنی چیزی که فرعون از آن می ترسید‪ ،‬همان را بر سرش بیاوریم؛ همان‬ ‫کاری که هامان از آن گریز و پرهیز داشت را بر سرش بیاوریم؛ یعنی این‬ ‫قدرت ها را از آنها بگیریم و به مستضعفان‪ ،‬خاک نشینان و مستمندان‬ ‫بدهیم‪ ،‬که البته همیشه مستمندان در هر جامعه ای اکثریت آن جامعه را‬ ‫تشکیل می دهند‪.‬‬ ‫تحول اجتماع‬ ‫ هدف اصلی و اولی پیامبران الهی عموما ً در چند کلمه خلصه‬ ‫می شود‪ :‬پیامبران به این جهان می آیند تا انسان را به سرمنزل‬ ‫تعالی و تکام ِل مقدرش برسانند‪.‬‬ ‫معنای انسان‬ ‫ همان طورکه انسان در مسائل مربوط به پیکر ظاهری دائما ً‬ ‫درحال تکامل است‪ ،‬در معنویات و روحیات و فضایل انسانی‬ ‫هم مطلب عینا ً همینگونه است‪.‬یک دنیا استعداد در انسان‬ ‫نهفته است‪.‬انسان را می شود به معدنی بسیار قوی‪ ،‬عمیق و‬ ‫سرشار تشبیه کرد که وقتی آن را استخراج کنید‪ ،‬در آن‬ ‫چیزهای بسیاری می بینید‪.‬‬ ‫ هدف عالی پیراسته شدن انسان است‪ ،‬انسان شدن بنی آدم‬ ‫است‪.‬آدمی همین موجود پرمدعایی ا ست که روی دو پا راه می‬ ‫رود‪ ،‬اما انسان یعنی موجودی که همۀ این فضایل و سرچشمه‬ ‫های استعداد در وجود او به جر یان می افتند‪.‬می گویید‬ ‫«بعدش چه؟»‪.‬میگوییم بعد ندارد‪ ،‬قدرت انسان به قدر قدرت‬ ‫خدا نامحدود است‪.‬‬ ‫آخر ندارد؛ این ایدۀ‬ ‫ وقتی انسان در روند تکامل افتاد‪ ،‬دیگر ِ‬ ‫خداپرستان و فکر موحدان عالم و ادیان عالم است‪.‬دائما ً‬ ‫پیشرفت‪ ،‬اوج‪ ،‬تکامل و تعالی می یابد و این پیشرفت و تکامل‬ ‫آخر و نهایت ندارد و انبیا برای این می آیند‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫ سؤال‪ :‬انبیا برای پیراستن و آراستن مردم چه کار کردند و از‬ ‫چه راهی استفاده کردند؟ آیا آمدند دست تک تک افراد را گرفتند‪،‬‬ ‫ت خانه و صندوق خانه و مدرسه و مکتب‪،‬‬ ‫تنها بردند در خلو ِ‬ ‫ومشغول تعلیم وتربیت آنها شدند؟‬ ‫محیط متناسب و سالم ایجاد کرد‪،‬‬ ‫ِ‬ ‫ پاسخ‪ :‬برای ساختن انسان باید‬ ‫محیطی که انسان را در خود بپروراند‪.‬‬ ‫ت و أنز ْلنا مع ُه ُم ا ْل ِكتاب و ا ْل ِمیزان ِلیقُوم‬ ‫ «لق ْد أ ْرس ْلنا ُر ُ‬ ‫سلنا ِبا ْلب ِینا ِ‬ ‫اس ِبا ْل ِق ْ‬ ‫س ِط»‪.‬‬ ‫النَّ ُ‬ ‫ میزان یعنی دستگاه ایجاد تعادل و توازن اجتماعی‪.‬ضمنا ً در‬ ‫اینجا معلوم می شود که نظر به اجتماع است‪.‬اگر قرار بود پیامبر‬ ‫در رأس جامع های قرار نگیرد و جامع های را تشکیل ندهد‪،‬‬ ‫میزان به چه کار او می آمد؟‬ ‫ یکی از معانی به کاررفته برای میزان «امام » است‪.‬امام آن‬ ‫کسی است که در جامعه باید حق را از باطل جدا کند‪.‬اوست که‬ ‫باید صفها را مشخص کند‪.‬اوست که باید تعادل و توازن اجتماعی‬ ‫را برقرار کند‪.‬چرا؟ چون حاکم جامعه است‪.‬به علوه‪ ،‬اوست که‬ ‫در اجتماع ناظر است بر اینکه مردم از توازن و تعادل خارج‬ ‫نشوند‪.‬او بر مقررات نظارت می کند‪.‬‬ ‫ضرورت نبوت‬ ‫بنیادیترین مسئله بخش نبوت‪ ،‬موضوع ضرورت بعثت انبیاء است‪.‬‬ ‫از دالیل آن‪ :‬اتمام حجت بر انسانها‪ ،‬نیازمندی ذاتی انسان و‬ ‫نیازمندی انسان به اجتماع‪.‬‬ ‫ در قرآن‪ ،‬ضرورت نبوت با تکیه بر نیاز بشر بیان شده است؛ از‬ ‫جمله نیاز به عدالت‪ ،‬تزکیه و تعلیم‪.‬‬ ‫ توضیح‪ :‬انسان به تنهایی و بدون رهبری پیامبران نمیتواند‬ ‫عدالت را در جامعه برپا کند؛ چرا که تحقق عدالت در همه شئون‬ ‫زندگی‪ ،‬نیازمند این است که پیامبران مصادیق مختلف عدالت را‬ ‫روشن کنند‪ ،‬قانون مبتنی بر عدالت بتواند حقوق همه افراد را در‬ ‫تمام زمینهها رعایت کند و همچنین اجرای عدالت نیازمند یک‬ ‫مجری عادل و دادگر است که هرگز تحت تأثیر تمایلت نفسانی و‬ ‫خواستههای شخصی نباشد‪.‬اجرای این موارد‪ ،‬از آنجا که تنها با‬ ‫اتکا به نبوت و انبیا ممکن دانسته شده‪ ،‬به عنوان دالیل تبیین‬ ‫ضرورت نبوت بیان شده است‪.‬همین مقدمات برای موارد دیگری‬ ‫مانند تعلیم و تربیت بشر هم بیان شده است‪.‬‬ ‫دالیل ضرورت نبوت در روایات‬ ‫امام صادق(ع) در پاسخ به پرسشی‪ ،‬به عدم امکان رابطه مستقیم‬ ‫بندگان با خدا تکیه کرده و ضرورت نبوت را تبیین کرده و انبیا را‬ ‫سفیرانی دانسته که باید در میان مردم باشند تا اوامر و نواهی الهی‬ ‫را به آنها برسانند‪.‬‬ ‫امام علی(ع)‪ ،‬تأیید و تقویت عقل و احیای فطرت و جلوگیری از‬ ‫غفلت و همچنین یادآوری نعمتهای خداوند را دلیل بعثت انبیا‬ ‫دانسته است‪.‬‬ ‫ضرورت نبوت در عرفان‪ ،‬فلسفه و کلم اسلمی‬ ‫ضرورت نبوت در فلسفه اسلمی‪ ،‬با نگاهی زمینی و اینجهانی تبیین‬ ‫شده و نبوت به این دلیل ضروری تلقی میشود که انسان موجودی مدنی‬ ‫و اجتماعی است؛ بنابراین نبوت و بعثت انبیا‪ ،‬الزمه زندگی اجتماعی‬ ‫دانسته شده است‪.‬‬ ‫علمه طباطبایی فیلسوف و عارف بزرگ شیعی در المیزان بر اساس آیه‬ ‫‪ ۲۱۳‬سوره بقره نبوت(بعثت پیامبران) را نتیجه مستقیم مدنی و‬ ‫اجتماعی بودن انسان ندانسته و بر این باور است که چون این مدنیت‬ ‫منتهی به اختلف گشته خداوند پیامبران را برای رفع اختلف برانگیخته‬ ‫است‪.‬وی همچنین اختلفی که سبب نزول وحی و تشریع دین آسمانی‬ ‫شده را اختلف در شوؤن زندگی و امور مرتبط با آن میداند‪.‬‬ ‫در علم کلم اسلمی‪ ،‬ضرورت نبوت با اتکا به دالیلی از جمله قاعده‬ ‫لطف تبیین شده است؛ بر این اساس‪ ،‬از آنجا که برای خداوند ضروری‬ ‫است که مکلف را به اطاعت از خود نزدیک و از گناهان دور سازد‪ ،‬بر‬ ‫خداوند واجب است که پیامبران را مبعوث سازد‪.‬‬ ‫ضرورت نبوت در فلسفه اسلمی‬ ‫ علمه مصباح یزدی (‪۱۳۱۳-۱۳۹۹‬ش) فیلسوف و متکلم معاصر در‬ ‫تبیین ضرورت بعثت نبوت‪ ،‬سه مقدمه و یک نتیجه بیان کرده است‪:‬‬ ‫‪.1‬هدف از آفرینش انسان‪ ،‬رسیدن به تکامل و سعادت است‪.‬‬ ‫‪.2‬برای رسیدن به سعادت و تکامل‪ ،‬نیاز به شناخت صحیح نسبت به‬ ‫هدف و راههای شایسته و ناشایسته برای رسیدن به آن میباشد‪.‬‬ ‫‪.3‬عقل و حس بشر‪ ،‬شناخت کافی در همه ابعاد فردی‪ ،‬اجتماعی‪ ،‬مادی‪،‬‬ ‫معنوی‪ ،‬دنیوی و اخروی برای رسیدن به سعادت را ندارد‪.‬‬ ‫ نتیجه آنکه با توجه به مقتضای حکمت الهی‪ ،‬باید راه دیگری به جز‬ ‫عقل برای معرفی مسیر سعادت و تکامل انسان باشد که اسم آن وحی‬ ‫میباشد‪.‬‬ ‫ضرورت نبوت در عرفان اسلمی‬ ‫ضرورت نبوت با تکیه بر نگاهی آسمانی تبیین میشود که بر اساس‬ ‫آن‪ ،‬وجود انسان کامل در میان انسانها ضروری است‪ ،‬پس نبوت‬ ‫ضروری است‪.‬به بیانی دیگر‪ ،‬عارفان مسلمان‪ ،‬نبی را مظهری تام‬ ‫برای اسم اعظم الهی دانسته و از همین رو حضور او در میان مردم‬ ‫را ضروری تلقی کردهاند‪.‬‬ ‫پیامبران دارای کتاب‬ ‫برخی از پیامبران الهی دارای کتاب آسمانی بودهاند‪.‬پیام الهی که‬ ‫توسط این پیامبران دریافت میشد‪ ،‬در مجموعهای به نام کتاب‬ ‫مقدس یا کتاب آسمانی جمعآوری میشده و منبع اصلی پیروان آن‬ ‫دین و ملک عمل و اعتقادات آنان بوده است‪.‬‬ ‫پیامبران دارای کتاب آسمانی‪ :‬نوح‪ ،‬ابراهیم(صحف)‪ ،‬داوود(زبور)‪،‬‬ ‫موسی(تورات)‪ ،‬عیسی(انجیل) و محمد(قرآن)‪.‬‬ ‫جایگاه و اهمیت‬ ‫ امامت از نظر امامیه امتداد نبوت پیامبر اسلم و عامل بقا و‬ ‫استمرار آن است و امام همان وظایفی را که برعهده پیامبر بوده‬ ‫انجام میدهد‪.‬اعتقاد به امامت همچنین از نظر امامیه‪ ،‬از اصول‬ ‫دین است و برای همین‪ ،‬مسئلهای کلمی به شمار میرود؛ حال‬ ‫آنکه برخی از اشاعره و معتزله و برخی از دیگر مذاهب‬ ‫اهلسنت‪ ،‬آن را از فروع دین و مسئلهای فقهی تلقی کردهاند‪.‬‬ ‫دیدگاه امام خمینی(ره)‬ ‫امام خمینی نیز در بیان تعریف و حقیقت امامت به دو محور‬ ‫حکومت ظاهری و معنوی توجه داشته و امام را منصوب از ناحیه‬ ‫خداوند که دارای والیت باطنی است میداند که متصدی قوه مجریه و‬ ‫حافظ نظام اسلم است‪.‬ایشان مقام امامت را رفیع و مهمتر از قرآن‬ ‫دانسته که بدون آن‪ ،‬قرآن بهطور کامل اجرا نمیشود و لغو و‬ ‫بیهودگی شریعت الزم میآید‪.‬‬ ‫حضرت امام‪ ،‬امامت را یک اصل الهی برخاسته از متن دین برای‬ ‫راهبری جامعه میداند که بدون آن سعادت جامعه تحقق نمییابد و‬ ‫این اصل از اصول مذهب به شمار میآید‪.‬‬ ‫به اعتقاد امام‪ ،‬مقام امامت صرفا ً یک مقام اعتباری نیست بلکه یک‬ ‫منصب حقیقی الهی است که پیامبر از طرف خداوند مامور به نصب‪،‬‬ ‫جعل و تصریح آن بوده است‪.‬‬ ‫والیت و امامت‬ ‫از آنجا که امامت دو جنبه ظاهری و باطنی دارد که جنبه ظاهری‬ ‫آن تشکیل حکومت و جنبه باطنی آن‪ ،‬به والیت تعبیر میشود که‬ ‫صاحب این مقام باطنی‪ ،‬انسان کامل و حجت واقعی خدا بر روی‬ ‫زمین است‪.‬‬ ‫و کسی شایسته این مقام است که بتواند وحدت و کثرت را با هم‬ ‫جمع کند‪.‬داشتن این مقام معنوی‪ ،‬سبب نصب امام در مقام ظاهری‬ ‫و حکومت است که نتیجه آن تشکیل حکومت و عدالت واقعی در‬ ‫جامعه خواهد بود‪ ،‬به نحوی که مورد رضایت خداوند است‪.‬‬ ‫به باور امام خمینی‪ ،‬امام نگهبان دین و حافظ نظام اسلمی و حافظ‬ ‫وحدت مسلمانان است که تنها با وجود او احکام دین و اجرای آنها‬ ‫استمرار مییابد‪.‬بنابراین امام تداوم نبوت برای اجرای احکام الهی‬ ‫و نبود امام سبب از بین رفتن دین و تغییر و دگرگونی در آن است‪.‬‬ ‫اطلق لفظ خلفت بر امام‬ ‫ رهبری امت اسلمی پس از پیامبر(ص) هم خلفت نامیده میشود‬ ‫و هم امامت؛ چنان که کسی که عهده دار این مقام میشود هم‬ ‫خلیفه نام دارد و هم امام‪.‬‬ ‫ از آن جهت که مردم باید از او پیروی کنند و او پیشوای آنان‬ ‫است‪ ،‬امام نامیده میشود‪،‬‬ ‫ و از آن جهت که رهبری او به عنوان جانشینی از پیامبر (ص)‬ ‫است‪ ،‬خلیفه نام دارد‪.‬‬ ‫محذوریت واگذاری رهبری به مردم‬ ‫شان و جایگاه واالی زعامت و رهبری جامعه‪ ،‬چنان واالست که به‬ ‫مردم واگذار نشده است تا هرکس را که خود میخواهند انتخاب‬ ‫نمایند‪.‬زیرا واگذاری این امر به مردم دو محذور عمده در پی خواهد‬ ‫داشت‪:‬‬ ‫ اول‪ ،‬ایجاد حساسیت‪ ،‬اختلف و دو دستگی در میان مردم‬ ‫مینماید‪.‬‬ ‫ دوم‪ :‬مردم دارای شناخت دقیق و واقعی از افراد نیستند‪ ،‬تا‬ ‫بتوانند فرد اصلح را برای اجرای دستورات دینی و رهبری مردم‬ ‫انتخاب نمایند؛ بنابراین در طول تاریخ‪ ،‬انبیا اوصیای خود را به‬ ‫اسم و به طور دقیق مشخص میکردهاند‪.‬‬ ‫جایگاه امامت‬ ‫ مسئله امامت در تفکر اسلمی جایگاه بسیار باالیی دارد‪.‬قرآن‬ ‫کریم امامت را برتر از نبوت دانسته است‪ ،‬زیرا درباره ابراهیم‬ ‫خلیل‪ ،‬یادآور شده است که او پس از آنکه دارای مقام نبوت بود‪،‬‬ ‫مورد آزمونهای ویژهای قرار گرفت و آن گاه مقام امامت به او‬ ‫اعطا گردید‪.‬‬ ‫جایگاه امامت در آیه اکمال دین‬ ‫ آیه (مائده‪ )3/‬ناظر به واقعه غدیر خم است که پیامبر (ص) به‬ ‫فرمان خداوند‪ ،‬علی(علیهالسلم) را به عنوان پیشوای امت‬ ‫اسلمی پس از خود معرفی کرد‪.‬‬ ‫بر این اساس‪ ،‬امامت آموزهای اسلمی است که دین اسلم با آن به‬ ‫کمال مطلوب خود رسیده است؛ چنان که آیه «تبلیغ»(مائده ‪)67/‬‬ ‫ نیز بیانگر این مطلب است‪ ،‬زیرا مطابق این آیه و با توجه به‬ ‫روایات شأن نزول آن‪ ،‬امامت علی(علیهالسلم) از چنان‬ ‫جایگاهی برخوردار بوده است که اگر پیامبر(ص) آن را ابلغ‬ ‫نمیکرد‪ ،‬گویی رسالت الهی خویش را ابلغ نکرده است‪.‬‬ ‫جایگاه امامت در کلم امیرالمومنین‬ ‫ امیرالمؤمنان(علیهالسلم) فرموده است‪ :‬امامان‪ ،‬رهبران و‬ ‫راهنمایان خداوند بر بندگان او هستند و کسی داخل بهشت نخواهد‬ ‫شد‪ ،‬مگر اینکه آنان را بشناسد و آنان نیز او را بشناسند‪ ،‬و‬ ‫کسی داخل دوزخ نخواهد شد‪ ،‬مگر اینکه آنان را انکار کند و‬ ‫آنان نیز او را انکار نمایند‪.‬‬ ‫ در احادیث متعددی از امامان اهل بیت(علیهمالسلم) روایت شده‬ ‫که نماز‪ ،‬زکات‪ ،‬روزه‪ ،‬حج و والیت ارکان اسلم به شمار‬ ‫میروند و در این میان والیت از جایگاه برتری برخوردار است‪،‬‬ ‫زیرا کلید و راهنمای آنها میباشد‪.‬‬ ‫لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلمی دلیل وجوب امامت‬ ‫برخی از متکلمان به لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلمی بر‬ ‫وجوب امامت استدالل کردهاند‪ ،‬زیرا تحقق این امور که مطلوب‬ ‫شارع است‪ ،‬بدون امام امکان پذیر نیست‪.‬‬ ‫وجوب دفع ضررهای بزرگ از دیگر دالیل متکلمان بر وجوب‬ ‫امامت است‪ ،‬زیرا بدیهی است که اگر در جامعه رهبری دانا و توانا‬ ‫وجود داشته باشد زمینههای رشد و صلح مردم فراهم خواهد بود‬ ‫و اگر وجود نداشته باشد‪ ،‬عکس آن رخ خواهد داد‪ ،‬و در نتیجه‪ ،‬از‬ ‫نبود امام زیان بزرگی به جامعه وارد میشود‪ ،‬و دفع چنین‬ ‫زیانهایی در شریعت واجب است‪.‬بنابراین‪ ،‬وجود امام واجب‬ ‫خواهد بود‪.‬‬ ‫فلسفه امامت‬ ‫امامت و رهبرى از نگاه احادیث اسلمى‪ ،‬بر سه حكمت‪ ،‬استوار‬ ‫ ‬ ‫است‪:‬‬ ‫‪.1‬حکمت رهبری سیاسی‬ ‫ ‬ ‫‪.2‬حکمت فرهنگی رهبری امام معصوم‬ ‫ ‬ ‫‪.3‬حکمت تکوینی رهبری امام معصوم‬ ‫ ‬ ‫ نیازمند بودن جامعه به رهبر سیاسی‪ ،‬مورد قبول همه‬ ‫جامعههاست؛ زیرا این احساس نیاز‪ ،‬ریشه در فطرت انسانها‬ ‫دارد و از اینرو‪ ،‬همه اقوام و ملل در همه دورانهای تاریخ‪،‬‬ ‫رهبر سیاسی داشتهاند‪.‬آنچه مورد اختلف است‪ ،‬شیوه تعیین‬ ‫رهبر سیاسی و ویژگیهای آن رهبر است؛ ولی اصل نیاز به رهبر‬ ‫برای اداره جامعه‪ ،‬قابل انکار نیست‪.‬‬ ‫ اسلم‪ ،‬در حالی که باالترین مراتب امامت و رهبری را برای‬ ‫تکامل انسان و جامعه انسانی ضرور میداند‪ ،‬بر ضرورت وجود‬ ‫هرگونهای از رهبری سیاسی(حکومت)‪ ،‬در شرایطی که زمینه‬ ‫رهبری سیاسی مطلوب فراهم نباشد‪ ،‬تأکید میورزد‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫ به بیان روشنتر‪ ،‬با تأمل در متون اسلمی‪ ،‬دو حکمت سیاسی به‬ ‫نحو ترتب‪ ،‬برای امامت و رهبری ملحظه میشود‪:‬‬ ‫استمرار نظام اسلمی‬ ‫ حکمت نخست‪ ،‬استمرار نظام اسلمی است‪.‬بیتردید‪ ،‬بدون‬ ‫رهبری دانا و توانا و سیاستمدار‪ ،‬تداوم نظام اسلمی‬ ‫امکانپذیر نیست‪.‬همه روایاتی که امامت را به «نظام اسلم» یا‬ ‫«نظام مسلمین» تفسیر کردهاند و اجرا شدن احکام اسلم و‬ ‫پیشرفت جامعه اسلمی را وابسته به امامت رهبران الهی‬ ‫دانستهاند‪ ،‬به این حکمت اشاره دارند‪.‬‬ ‫پیشگیری از هرج و مرج‬ ‫ حکمت دوم‪ ،‬پیشگیری از هرج و مرج است‪.‬اسلم با اینکه‬ ‫زمینهسازی برای حکومت صالحان را بر همه مسلمانان واجب‬ ‫میداند‪ ،‬اما در هیچ شرایطی‪ ،‬ضرورت رهبریسیاسی را برای‬ ‫جامعه نفی نمیکند و به جامعه اسلمی اجازه نمیدهد که نسبت‬ ‫رهبریسیاسی خود‪ ،‬بیتوجه باشد و یا تسلیم هرج و مرج‬ ‫ِ‬ ‫به‬ ‫رهبریسیاسی‬ ‫ِ‬ ‫شود‪.‬همه روایاتی که تأکید بر ضرورت وجود‬ ‫دارند و آن را‪ ،‬حتی اگر نامطلوب باشد‪ ،‬بهتر از هرج و مرج و‬ ‫فتنه میدانند‪ ،‬در واقع‪ ،‬به حکمت دوم امامت و رهبری به نحو‬ ‫ترتب اشاره دارند‪.‬‬ ‫حکمت فرهنگی رهبری امام معصوم‬ ‫ حکمت فرهنگی امامت و رهبری به سه شاخه تقسیم میگردد‪:‬‬ ‫رهبری علمی‪ ،‬اخلقی و عملی‬ ‫ِ‬ ‫ راهنمایی به ارزشهای دینی؛ که شامل‬ ‫است؛‬ ‫ مرجعیت در حل اختلفات در آرای اعتقادی و قضایی؛‬ ‫ پیشگیری از تحریف دین؛ بیتردید‪ ،‬پس از پیامبر خدا‪ ،‬تنها کسی‬ ‫فرهنگی جامعه را در تمام ابعاد‬ ‫ِ‬ ‫میتواند کاملترین مراتب رهبری‬ ‫بهعهده بگیرد که عصمت او از خطا‪ ،‬به وسیله خداوند متعال‪ ،‬تضمین‬ ‫شده باشد و در فرض عدم دسترس جامعه اسلمی به امام معصوم‪،‬‬ ‫شناسان واجد شرایط رهبری‪ ،‬شایستهترین افراد برای‬ ‫ِ‬ ‫فقیهان و دین‬ ‫رهبری هستند‪.‬‬ ‫حکمت تکوینی رهبری امام معصوم‬ ‫ترین انسانها در مقاطع مختلف تاریخ‬ ‫ امام معصوم(که کامل ِ‬ ‫است) علوه بر رهبری سیاسی و فرهنگی امت‪ ،‬دو نقش اساسی‬ ‫نیز در باطن جهان هستی بر عهده دارد که ما آن را فلسفه یا‬ ‫تکوینی امامت مینامیم‪.‬‬ ‫ِ‬ ‫حکمت‬ ‫رهبری باطنی انسانهای مستعد‬ ‫رهبری باطنی‪ ،‬تنها از کسی ساخته است که دارای والیت‬ ‫ِ‬ ‫ ‬ ‫تکوینی باشد‪.‬والیت تکوینی‪ ،‬توان و قدرتی است معنوی که‬ ‫انسان بر اثر عمل به احکام الهی‪ ،‬بدان دست مییابد‪.‬در‬ ‫عالیترین مراتب والیت تکوینی‪ ،‬انسان به باالترین مراتب امامت‬ ‫میرسد که جایگاه همان انسان کامل است‪.‬‬ ‫ امام‪ ،‬در موقعیت والیت تکوینی‪ ،‬خورشیدی است فروزندهتر از‬ ‫خورشید محسوس‪ ،‬که در باطن نامحسوس جهان‪ ،‬نورافشانی‬ ‫میکند و به ملکوت آسمانها و زمین و ضمیر انسانهای‬ ‫شایسته‪ ،‬روشنایی میبخشد و مؤمنان راستین‪ ،‬به اذن خداوند‬ ‫متعال‪ ،‬در پرتو نور امام‪ ،‬به مقصد اعلی انسانیت میرسند‪.‬‬ ‫قوام معنوی جهان هستی‬ ‫ امام‪ ،‬در جایگاه والیت تکوینی‪ ،‬رکن معنوی جهان هستی است و‬ ‫بقای نظام طبیعت‪ ،‬در گر ِو وجود مادی انسان کامل است و بدون‬ ‫او‪ ،‬نظام زمین و آسمان از هم فرو میپاشد‪.‬‬ ‫ از نگاه روایات اهل بیت(علیهمالسلم)‪ ،‬در عصر غیبت امام‬ ‫معصوم‪ ،‬هر چند جامعه بشر از رهبری سیاسی و فرهنگی او‬ ‫تکوینی او بیبهره‬ ‫ِ‬ ‫محروم است‪ ،‬از برکات هدایت باطنی و والیت‬ ‫نیست‪.‬‬

Use Quizgecko on...
Browser
Browser