جزوه آیین زندگی و اخلاق کاربردی PDF

Document Details

Uploaded by Deleted User

مرکز شهدای مکه

1404

ابراهیم ماسوری

Tags

Islamic ethics moral philosophy applied ethics lifestyle

Summary

این جزوه شامل گزیده ای از مطالب ارائه شده در کلاس "آیین زندگی و اخلاق کاربردی" برای دانشجویان علوم اجتماعی در ترم اول سال تحصیلی 1404-1403 می باشد. این جزوه شامل آیات قرآن کریم در مورد سبک زندگی اسلامی و همچنین مباحثی در مورد اخلاق و تربیت است. در این جزوه، روش های تربیتی معلمان و اهمیت حکمت در آموزش نیز مورد بررسی قرار گرفته است.

Full Transcript

‫جزوه درس آیین زندگی و اخالق کاربردی‬ ‫با سالم و درود خدمت دانشجو معلمان گرامی رشته علوم اجتماعی مرکز شهدای مکه در ترم اول سال‬ ‫تحصیلی ‪ ، ۱۴۰۴-۱۴۰۳‬امیدوارم که حالتان خوب باشد و خداوند منان هر روز بر توفیقات شما عزیزان و‬...

‫جزوه درس آیین زندگی و اخالق کاربردی‬ ‫با سالم و درود خدمت دانشجو معلمان گرامی رشته علوم اجتماعی مرکز شهدای مکه در ترم اول سال‬ ‫تحصیلی ‪ ، ۱۴۰۴-۱۴۰۳‬امیدوارم که حالتان خوب باشد و خداوند منان هر روز بر توفیقات شما عزیزان و‬ ‫معلمان گرامی نوجوانان این مرز و بوم بیافزاید ‪.‬‬ ‫الزم می دانم پس از شکر خدای متعال برای توفیق تدریس و آشنایی با نو معلمان عزیزی که با تالش و‬ ‫صبر این ترم را به پایان رساندند ‪ ،‬بابت حضور در کالس درس آیین زندگی از همه شما دوستان و برادران‬ ‫خوبم تشکر کنم و در خواست نمایم کاستی های علمی و اخالقی را بر این حقیر نادیده گرفته و مطالب‬ ‫کالس و جزوه را نه تنها برای کسب نمره عالی بلکه برای رشد علمی و معنوی خود و دانش آموزان سرزمین‬ ‫بی نظیرمان ‪ -‬ایران اسالمی – توشه راه تعالی اخالقی و کمال انسانی قرار دهند ‪.‬‬ ‫عزیزان جزوه حاضر گزیده ای از مستندات مطالبی بود که در کالس بیان شد ‪.‬عالوه بر آیات قرآن کریم‬ ‫مربوط به سبک زندگی اسالمی که مطالعه و عمل به آنها ‪ ،‬زندگی و چشم شما دانشجویان را متبرک به انوار‬ ‫الهی می نماید و با تابش انوار رحمانی کالم خدا ‪ ،‬دیو های بی خرد مروج رذایل اخالقی را از قلب و زندگی‬ ‫شما عزیزان دور می کند ‪.‬‬ ‫برای سالمتی شما و خانواده های معززتان دعا می کنم ‪.‬‬ ‫همکالسی و هم بحث شما ‪ :‬ابراهیم ماسوری ‪ ،‬دی ماه ‪۱۴۰۳‬‬ ‫‪........................................................................................................................................‬‬ ‫آیه محوری تعلیم و تربیت‬ ‫خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید ‪«:‬هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی األُمِّیّینَ رَسولًا مِنهُم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَیُزَکّیهِم‬ ‫وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکمَةَ وَإِن کانوا مِن قَبلُ لَفی ضَاللٍ مُبینٍ » ‪ :‬خدای متعال کسی است که در میان‬ ‫جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها میخواند و آنها را تزکیه میکند و‬ ‫به آنان کتاب (قرآن) و حکمت میآموزد هر چند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند ‪ (،‬جمعه ‪. )2‬‬ ‫‪1‬‬ ‫شیوه های تربیتی معلمان به خوبی از این آیه کریمه استفاده می شود ‪.‬این آیه رسول اکرم حضرت محمد‬ ‫مصطفی ( صلی اهلل علیه و آله و سلم ) را معلم و مربی جامعه معرفی می نماید و تعلیم و تربیت ایشان‬ ‫مبتنی بر تالوت اصل آیات قرآن کریم بر مخاطبان و سپس تعلیم تفسیر قرآن و حکمت در کنار تزکیه و‬ ‫تربیت متربیان می باشد ‪.‬بنا بر این در درجه نخست الزم است که معلم برای تربیت قرآنی دانش آموزان‬ ‫خود با اصل آیات قرآن مانوس باشد و بر مفاد و مضامین قرآن کریم اشراف داشته باشد و در درجه بعد به‬ ‫تزکیه و تربیت محصالن و دانش آموزان اهمیت بدهد ‪.‬و این مهم بدون تربیت یافته بودن خود معلمان‬ ‫محقق نمی شود چرا که ذات نایافته از هستی بخش‪ ،‬کی تواند که شود هستی بخش ‪.‬‬ ‫و بر این اساس است که امیر المومنین علی علیه السالم به زیبایی می فرمایند ‪« :‬وَ قَالَ (علیه السالم)‪:‬‬ ‫س إِمَاماً‪ ،‬فَلْیَبْ َدأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ؛ وَ لْیَکُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ؛ وَ‬ ‫مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّا ِ‬ ‫س وَ مُؤَدِّبِهِمْ » (حکمت ‪ 7۳‬نهج البالغه )‪ :‬هر که خود را‬ ‫مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا‪ ،‬أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّا ِ‬ ‫پیشواى مردم خواهد‪ ،‬باید که پیش از ادب کردن دیگران به ادب کردن خود پردازد و باید که ادب کردن‬ ‫دیگران به کردار باشد‪ ،‬نه به گفتار‪.‬کسى که آموزگار و ادب کننده خویش است‪ ،‬سزاوارتر به تعظیم است‪ ،‬از‬ ‫آنکه آموزگار و ادب کننده مردم است‪.‬‬ ‫مطلب دیگری که از این آیه شریفه استفاده می کنیم لزوم تسلط و آموزش حکمت ها و مطالب عقالنی‬ ‫است که ذهن و عقل دانش آموزان را اقناع می کند ‪.‬اگر چه کسب حکمت ‪ ،‬توفیق و تفضلی الهی است که‬ ‫مقدمات تهذیبی و زکیه ای الزم دارد ‪ «:‬یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَ ْد أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا‬ ‫یَ َّذکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ» ‪ « :‬خدا فیض حکمت را به هر که خواهد عطا کند‪ ،‬و هر که را به حکمت و دانش‬ ‫رسانند در باره او مرحمت و عنایت بسیار کردهاند‪ ،‬و این حقیقت را جز خردمندان متذکر نشوند»‪ 269(.‬بقره)‬ ‫‪.‬در انتخاب نکات حکمی برای کودکان و نوجوانان نیز می بایست رعایت سن و استعداد آنها را نمود ‪ :‬چون‬ ‫که با کودک سر و کارت فتاد ‪ ،‬پس زبان کودکی باید گشاد ‪،‬که این مهم ضرورت بیان نکات حکمی و عقالنی‬ ‫در قالب داستانها و جمالت کودکانه را تبیین می کند‪.‬‬ ‫آیه شریفه ‪« :‬و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه» از جهات متعددی مناسب است در اسناد تحولی مقدم‬ ‫بر آیه شریفه «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا‬ ‫کَانُوا یَعْمَلُونَ» (‪ 97‬نحل) که مبنا ی سند تحول بنیادین آموزش و پرورش جمهوری اسالمی ایران است و بر‬ ‫سر در دانشگاه فرهنگیان نقش بسته است به عنوان آیه محوری و مبنای سیاستگذاری و نظام سازی تعلیم و‬ ‫تربیت قرار گیرد ‪.‬چرا که آیه نخست پیامبر اکرم را الگوی معلمی و تربیت معرفی می نماید و آیه اخیر در‬ ‫خصوص عامه مردم و مسلمانان است ‪.‬‬ ‫از طرفی آیه نخست در خصوص تعلیم و تربیت است و آیه اخیر در خصوص عمل صالح است ‪.‬و طبیعی‬ ‫است که عمل صالح نیاز به مقدمات تعلیم و تزکیه ای دارد و به لحاظ رتبی در مرحله بعد از تعلیم و تربیت‬ ‫‪2‬‬ ‫قرار دارد ‪.‬اما مهم ترین دلیل لزوم مبنا قرار دادن آیه شریفه ‪ 2‬سوره جمعه و آیات دیگری شبیه به آن‬ ‫(مانند آیه ‪ ۱6۴‬سوره آل عمران ) آنست که این آیه شریفه ‪ ،‬آیه اختصاصی نظام آموزش و پرورش است و بر‬ ‫خالف نظام های آموزش و پرورش غربی که تربیت را جزو آموزش دانسته و همه چیز را در‬ ‫آموزش )‪(education‬خالصه می کنند ‪ ،‬آیه شریفه آموزش منهای تزکیه را همانگونه که در جهان امروز‬ ‫شاهدیم ناقص و مولد جرایم و تضییع حقوق دیگر انسانها می داند ‪.‬‬ ‫تعریف اخالق‬ ‫تعریف لغوی اخالق‪ :‬بسیاری از لغویین‪ ،‬غرایز‪ ،‬ملکات و صفات باطنی انسان و رفتارهای ناشی از این خلقیات‬ ‫«اخالق» یا رفتار «اخالقی» می گویند‪.‬در یک تعریف کلی‪« ،‬اخالق» آن سلسله صفاتی است که در نفسس و‬ ‫روح انسان‪ ،‬ثابت و ریشهدار است و منشأ صدور کارهای «نیک» یا «بد» میباشد‪.‬‬ ‫راغب اصفهانی درباره این واژه مینویسد‪« :‬خَلق و خُلق‪ ،‬در اصل یکی هستند‪ ،‬اما «خَلق» به هیسأت‪ ،‬شسکل و‬ ‫صورتهایی که با چشم درک می شود‪ ،‬اختصاص یافته و خُلق به قوا و سجایایی که با بصیرت درک میشود‪،‬‬ ‫مختص شده است»‪.‬‬ ‫در فرهنگ معین اخالق به معنی خلق و خوی ها‪ ،‬طبیعت باطنی‪ ،‬سرشت درونسی و نیسز بسه عنسوان یکسی از‬ ‫شعب حکمت عملی خوانده شده و افزوده است‪« :‬اخالق دانش بد و نیک خوی ها و تدبیر انسان اسست بسرای‬ ‫نفس خود یا یک تن خاص»‪.‬معین‪۱۳7۱ ،‬‬ ‫ابن مسکویه در کتاب «تهذیب االخالق و تطهیر االعراق»‪ ،‬میگوید‪« :‬خلق همان حالست نفسسانی اسست کسه‬ ‫انسان را به انجام کارهایی دعوت میکند‪ ،‬بیآنکه نیاز به تفکر و اندیشه داشته باشد»‪.‬‬ ‫فیضکاشانی نیز در کتاب حقایق میگوید‪« :‬بدان که خوی عبارت است از هیئتی استوار با نفس که افعال به‬ ‫آسانی و بدون نیاز به فکر و اندیشه از آن صادر میشود‪ ».‬از اینرو‪ ،‬اخالق را به دو بخش تقسسیم مسیکننسد‪:‬‬ ‫«ملکاتی که سرچشمه پدید آمدن کارهای نیکو است و اخالق خوب که «ملکات فضیله» نامیسده مسیشسود و‬ ‫آنهایی که منشأ اعمال بد است و به آن اخالق بد و «ملکات رذیله» میگویند‪.‬‬ ‫بنابراین‪ ،‬در مفهوم «اخالق» در لغت چندان اختالفی میان اهسل لغست وجسود نسدارد و سرشست‪ ،‬سسجیه یسا‬ ‫طبیعت‪ ،‬همگی حکایت از یک امر نفسانی در انسان میکند که بر آن «خُلق» اطالق میشود که منظور از آن‬ ‫ملکه یا هیئت نفسانی است‪.‬در نگاهی دیگر‪ ،‬واژه «اخالق»‪ ،‬برای مشخص کردن معیارهای «رفتار نیک» بسه‬ ‫کار میرود‪....‬عمل اخالقی به طور صریح یا غیرصریح‪ ،‬مجموعهای از هنجارهای مشترک و مناسب را مسورد‬ ‫ارجاع و استناد قرار میدهد‪.‬‬ ‫‪3‬‬ ‫تعریف اصطالحی اخالق‪ :‬در اصطالح میتوان اخالق را چنین تعریف کرد‪« :‬اخالق علمی است که از ملکسات‪،‬‬ ‫صفات خوب‪ ،‬بد‪ ،‬ریشهها و آثار آن سخن میگوید‪.‬به عبارت دیگر‪ ،‬سرچشمههای اکتساب این صفات نیک و‬ ‫راه مبارزه با صفات بد و آثار هر یک را در فرد و جامعه مورد بررسسی قسرار مسیدهسد»‪.‬بنسابراین‪ ،‬اخسالق در‬ ‫اصطالح‪ ،‬در حوزههای گوناگونی از علوم مطرح شده و تعاریف گوناگونی از آن ارائه شسده اسست؛ امسا علمسای‬ ‫اخالق معموالً «خُلق» را اینگونه تعریف کردهاند‪« :‬ملکه نفسانی که افعال از آن به آسانی صادر میشود»‪.‬‬ ‫اما مرحوم آیتاهلل مصباح یزدی‪ ،‬این تعریف را کامل ندانسته و معتقدند‪« :‬موضوع علم اخالق‪ ،‬اعم از ملکات‬ ‫نفسانی که فالسفه اخالق تاکنون برآن تاکید داشتهاند‪ ،‬بوده و شامل همه کارهای اختیاری انسان میشود که‬ ‫ارزشی است؛ یعنی متصف به خوب و بد بوده و میتواند برای نفس کمالی را فراهم آورد و یا موجب رذیلت و‬ ‫نقصی در نفس شود‪.».‬‬ ‫آیتاهلل جوادی آملی نیز اخالق را اینگونه تعریف میکنند‪« :‬اخالق‪ ،‬عبارت از ملکات و هیئتهسای نفسسانی‬ ‫است که اگر نفس به آن متصف شود‪ ،‬به سهولت کاری را انجام میدهد‪.‬همانطور که صساحبان صسنعتها و‬ ‫حرفهها به سهولت کار خود را انجام میدهند‪ ،‬صاحبان ملکات فاضله و رذیله هم به سهولت کار خوب یسا بسد‬ ‫میکنند‪.‬پس اخالق عبارت از ملکات نفسانی و هیئات روحی است که باعث میشود کارها‪ ،‬زشت یا زیبا‪ ،‬بسه‬ ‫آسانی از نفس متخلق به اخالق خاص‪ ،‬نشأت گیرد»‪.‬‬ ‫شهید مرتضی مطهری در خصوص معنای اصطالحی اخالق با نقل قول مشهور در خصوص معنی اخالق که‬ ‫آن را علم چگونه زیستن مینامند‪ ،‬میگوید‪« :‬معموالً در مورد اخالق میگویند که عبارت است از علم چگونه‬ ‫زیستن یا علم چگونه باید زیست‪ ،‬یا میگویند‪ :‬اخالق میخواهد به انسان پاسخ بدهد که زندگی نیسک بسرای‬ ‫انسان کدام است و آدمیان چگونه باید عمل کنند»‪.‬‬ ‫و سپس به با قید یک شرط این معنا را میپذیرد‪« :‬این تعریف برای اخالق صحیح است به شسرط آنکسه بسه‬ ‫صورت مفاهیم کلی و مطلق در نظر بگیریم‪ ،‬یعنی به این صورت که انسان از آن جهت که انسان است چگونه‬ ‫باید زیست کند و زندگی نیک برای انسان از آن جهت که انسان است کدام است؟ اما اگر به صورت فردی در‬ ‫نظر بگیریم که یک فرد از آن نظر که برای خودش میخواهد تصمیم بگیرد و بس‪ -‬که عین این تصمیم را از‬ ‫دیگری جایز نمیشمارد‪ -‬این تعریف صحیح نیست»‪ (.‬همان)‬ ‫تكرار اعمال نیك که تنها راه تهذیب اخالقى است از دو طریق عملى مى باشد‬ ‫باید دانست که اصالح اخالق و خویهاى نفس و تحصیل ملکات فاضله ‪ ،‬در دو طرف علم و عمل و پاک کردن‬ ‫دل از خویهاى زشت ‪ ،‬تنها و تنها یک راه دارد‪ ،‬آنهم عبارت است از تکرار عمل صالح و مداومت بر آن ‪،‬‬ ‫‪4‬‬ ‫البته عملى که مناسب با آن خوى پسندیده است ‪ ،‬باید آن عمل را آنقدر تکرار کند و در موارد جزئى که‬ ‫پیش مى آید آن را انجام دهد تا رفته رفته اثرش در نفس روى هم قرار گیرد و در صفحه دل نقش ببندد و‬ ‫نقشى که به این زودیها زائل نشود و یا اصال زوال نپذیرد‪.‬مثال اگرانسان بخواهد خوى ناپسند ترس را از دل‬ ‫بیرون کند و بجایش فضیلت شجاعت را در دل جاى دهد‪ ،‬باید کارهاى خطرناکى را که طبعا دلها را تکان‬ ‫میدهد مکرر انجام دهد تا ترس از دلش بیرون شود‪ ،‬آنچنان که وقتى به چنین کارى اقدام مى کند‪ ،‬حس‬ ‫کند که نه تنها باکى ندارد‪ ،‬بلکه از اقدام خود لذت هم مى برد‪ ،‬و از فرار کردن و پرهیز از آن ننگ دارد‪ ،‬در‬ ‫این هنگام است که در هر اقدامى شجاعت در دلش نقشى ایجاد مى کند و نقش هاى پشت سر هم در آخر‬ ‫بصورت ملکه شجاعت در مى آید‪.‬‬ ‫هر چند بدست آوردن ملکه علمى ‪ ،‬در اختیار آدمى نیست ‪ ،‬ولى مقدمات تحصیل آن در اختیار آدمى است‬ ‫و میتواند با انجام آن مقدمات ‪ ،‬ملکه را تحصیل کند‪.‬‬ ‫حال که این معنا روشن شد‪ ،‬متوجه شدى که براى تهذیب اخالق و کسب فضائل اخالقى ‪ ،‬راه منحصر به‬ ‫تکرار عمل است ‪ ،‬این تکرار عمل از دو طریق دست میدهد‪.‬‬ ‫تفسیر المیزان ‪ ،‬عالمه طباطبایی‪ ،‬جلد ‪ ۱ :‬صفحه ‪5۳۳‬‬ ‫طریقه اول توجه به فوائد دنیوى فضائل و تحسین افكار عمومى است‬ ‫در نظر داشتن فوائد دنیائى فضائل و فوائد علوم و آرائى که مردم آن را مى ستایند‪،‬‬ ‫مثال مى گویند‪ :‬عفت نفس یعنى کنترل خواسته هاى شهوانى و قناعت یعنى اکتفاء به آنچه خود دارد‪ ،‬و‬ ‫قطع طمع از آنچه مردم دارند دو صفت پسندیده است ‪ ،‬چون فوائد خوبى دارد‪ ،‬آدمى را در دنیا عزت مى‬ ‫دهد‪ ،‬در چشم همگان عظیم مینماید و نزد عموم مردم محترم و موجه مى سازد‪ ،‬و شره ‪ ،‬یعنى حرص در‬ ‫شهوت باعث پستى و فقر میشود‪ ،‬و طمع ‪ ،‬ذلت نفس مى آورد‪ ،‬هر چند که آدمى مقام منیعى داشته باشد و‬ ‫علم باعث رو آوردن مردم و عزت و جاه و انس در مجالس خواص مى گردد‪ ،‬چشمى است براى انسان که هر‬ ‫مکروهى را به آدمى نشان میدهد و با آن هر محبوبى را مى بیند‪ ،‬برخالف جهل که یک نوع کورى است‪.‬‬ ‫علم حافظ آدمى است ‪ ،‬در حالى که مال را باید آدمى حفظ کند و نیز شجاعت باعث مى شود آدمى از تلون‬ ‫و هر دم خیالى دور گردد و مردم آدمى را در هر حال چه شکست بخورد و چه پیروز شود مى ستایند‪ ،‬بر‬ ‫خالف ترس وتهور‪ ،‬که اگر مرد متهور و مرد ترسو از دشمن شکست بخورد‪ ،‬مالمت میشود و اگر هم اتفاقا‬ ‫دشمن را از بین ببرد‪ ،‬مى گویند‪ :‬بختش یارى کرد‪ ،‬و نیز عدالت را تمرین کند و خود را به این خلق‬ ‫پسندیده بیاراید‪ ،‬از این طریق که فکر کند عدالت مایه راحتى نفس از اندوه هاى درونى است و یا زندگى بعد‬ ‫از مرگ است ‪ ،‬چون وقتى انسان از دنیا برود نام نیکش همچنان در دنیا میماند و محبتش در دلها جاى‬ ‫دارد‪.‬‬ ‫‪5‬‬ ‫این طریقه ‪ ،‬همان طریقه معهودى است که علم اخالق قدیم ‪ ،‬اخالق یونان و غیر آن بر آن اساس بنا شده و‬ ‫قرآن کریم اخالق را از این طریق استعمال نکرده و زیر بناى آن را مدح و ذم مردم قرار نداده که ببینیم چه‬ ‫چیزهائى در نظر عامه مردم ممدوح و چه چیزهائى مذموم است ؟ چه چیزهائى را جامعه مى پسندد و چه‬ ‫چیزهائى را نمى پسندد و قبیح مى داند؟ و اگر در آیه ‪( :‬و حیثما کنتم فولوا وجوهکم شطره ‪ ،‬لئال یکون‬ ‫للناس علیکم حجة )‪( ،‬و هر جا که بودید رو بسوى کعبه کنید تا شماتت مردم بر شما مسلط نباشد)‪ ،‬مردم‬ ‫را به ثبات و عزم دعوت کرده و علت آنرا افکار عمومى قرار داده است‪.‬‬ ‫و نیز اگر در آیه ‪( :‬و ال تنازعوا‪ ،‬فتفشلوا‪ ،‬و تذهب ریحکم ‪ ،‬و اصبروا)‪( ،‬با یکدیگر نزاع مکنید‪ ،‬و گرنه ضعیف‬ ‫میشوید و نیرویتان هدر مى رود‪ ،‬و خویشتن دارى کنید)‪ ،‬مردم را دعوت به صبر کرده ‪ ،‬براى اینکه ترک‬ ‫صبر و ایجاد اختالف ‪ ،‬باعث سستى و هدر رفتن نیرو و جرى شدن دشمن مى شود که همه فوائد دنیائى‬ ‫است‪.‬‬ ‫و اگر در آیه ‪( :،‬و لمن صبر و غفر‪ ،‬ان ذلک لمن عزم االمور)‪( ،‬و هر کس صبر کند و ببخشاید‪ ،‬این خود مایه‬ ‫عزم و عظمت است )‪.،‬‬ ‫که مردم را دعوت به صبر و بخشایش کرده ‪ ،‬چون باعث عزم و عظمت است‪.‬و باالخره اگر در امثال آیات باال‬ ‫مردم را به اخالق فاضله دعوت کرده و علت آن را فوائد دنیائى قرار داده ‪ ،‬برگشت آن فوائد نیز در حقیقت به‬ ‫ثواب اخروى و در نتیجه خویهاى مخالف آنها‪ ،‬مایه عقاب آخرتى است ( همان)‪.‬‬ ‫طریقه دوم طریقه انبیاء است و آن توجه به فوائد اخروىفضائل است‬ ‫طریقه دوم از تهذیب اخالق این است که آدمى فوائد آخرتى آن را در نظر بگیرد و این طریقه ‪ ،‬طریقه قرآن‬ ‫است که ذکرش در قرآن مکرر آمده ‪ ،‬مانند آیه ‪( :‬ان اللّه اشترى من المؤ منین انفسهم ‪ ،‬و اموالهم ‪ ،‬بان لهم‬ ‫الجنة )‪( ،‬خدا از مؤ منین جان ها و مالهاشان را خرید‪ ،‬در مقابل اینکه بهشت داشته باشند)‪.،‬‬ ‫و آیه ‪( :‬انما یوفى الصابرون اجرهم ‪ ،‬بغیر حساب )‪( ،‬صابران اجر خود را به تمام و کمال و بدون حساب‬ ‫خواهند گرفت )‪.،‬‬ ‫و آیه ‪( :‬ان الظالمین لهم عذاب الیم )‪( ،‬بدرستى ستمکاران عذابى دردناک دارند)‪ ،‬و آیه ‪( :‬اللّه ولى الذین‬ ‫آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور‪ ،‬و الذین کفروا اولیاؤ هم الطاغوت ‪ ،‬یخرجونهم من النور الى الظلمات )‪،‬‬ ‫(خداست سرپرست کسانى که ایمان دارند و همواره از ظلمت ها به سوى نورشان بیرون مى آورد و کسانى‬ ‫که کافر شدند‪ ،‬سرپرست آنها طاغوتهایند که همواره از نور بسوى ظلمتشان بیرون مى آورند) و امثال این‬ ‫آیات با فنون مختلف ‪ ،‬بسیار است‪.‬‬ ‫‪6‬‬ ‫آیات دیگرى هست که ملحق به این قسم آیاتند‪ ،‬مانند آیه ‪( :‬ما اصاب من مصیبة فى االرض و ال فى انفسکم‬ ‫‪ ،‬اال فى کتاب من قبل اءن نبراءها‪ ،‬ان ذلک على اللّه یسیر)‪( ،‬هیچ مصیبتى در زمین و نه در جانهاى شما‬ ‫نمى رسد‪ ،‬مگر آنکه قبل از آنکه آن را برسانیم ‪ ،‬در کتابى نوشته بودیم و این براى خدا آسان است )‪ ،‬چون‬ ‫این آیه مردم را دعوت مى کند باینکه از تاءسف و خوشحالى دورى کنند‪ ،‬براى اینکه آنچه به ایشان مى‬ ‫رسد‪ ،‬از پیش قضاءش رانده شده و ممکن نبوده که نرسد و آنچه هم که بایشان نمى رسد‪ ،‬بنا بوده نرسد‪ ،‬و‬ ‫تمامى حوادث مستند به قضاء و قدرى رانده شده است و با این حال نه تاءسف از نرسیدن چیزى معنا دارد و‬ ‫نه خوشحالى از رسیدنش و این کار بیهوده از کسى که به خدا ایمان دارد و زمام همه امور را بدست خدا مى‬ ‫داند شایسته نیست ‪،‬‬ ‫همچنان که آیه ‪( :‬ما اصاب من مصیبة اال باذن اللّه ‪ ،‬و من یؤ من باللّه یهد قلبه )‪( ،‬آنچه مصیبت میرسد به‬ ‫اذن خدا مى رسد‪ ،‬و هر کس بخدا ایمان داشته باشد‪ ،‬خدا قلبش را هدایت میکند) هم به این معنا اشاره‬ ‫دارد‪.‬‬ ‫پس این قسم از آیات نیز نظیر قسم سابق است ‪ ،‬چیزى که هست آن آیات ‪ ،‬اخالق را از راه غایات اخروى‬ ‫اصالح و تهذیب مى کرد‪ ،‬که یک یک آنها کماالت حقیقى قطعى هستند نه کماالت ظنى و حیاتى ‪ ،‬و این‬ ‫آیات از راه مبادى این کماالت که آن مبادى نیز امورى حقیقى و واقعى هستند‪ ،‬مانند اعتقاد به قضاء و قدر‪،‬‬ ‫و تخلق به اخالق خدا و تذکر به اسماء حسنایش ‪ ،‬و صفات علیایش (چون آدمى خلیفه او است و باید با‬ ‫اخالق خود صفات او را نمایش دهد)‪(.‬همان)‬ ‫طریقه سوم مخصوص قرآن است و آن محو زمینه هاى رذائل اخالقى است‬ ‫در این میان طریقه سومى هست که مخصوص به قرآن کریم است و در هیچ یک از کتب آسمانى که تاکنون‬ ‫به ما رسیده یافت نمیشود و نیز از هیچ یک از تعالیم انبیاء گذشته سالم اللّه علیهم اجمعین نقل نشده و نیز‬ ‫در هیچ یک از مکاتب فالسفه و حکماى الهى دیده نشده و آن عبارت از این است که انسانها را از نظر اوصاف‬ ‫و طرز تفکر‪ ،‬طورى تربیت کرده که دیگر محل و موضوعى براى رذائل اخالقى باقى نگذاشته و به عبارت‬ ‫دیگر اوصاف رذیله و خوى هاى ناستوده را‪ ،‬از طریق رفع از بین برده نه دفع ‪ ،‬یعنى اجازه نداده که رذائل در‬ ‫دلها راه یابد تا در صدد بر طرف کردنش برآیند‪ ،‬بلکه دلها را آنچنان با علوم و معارف خود پر کرده که دیگر‬ ‫جائى براى رذائل باقى نگذاشته است‪.‬‬ ‫توضیح اینکه هر عملى که انسان براى غیر خدا انجام دهد‪ ،‬اال و البد منظورى از آن عمل در نظر دارد‪ ،‬یا‬ ‫براى این مى کند که در کردن آن عزتى سراغ دارد و میخواهد آنرا بدست آورد و یا بخاطر ترس از نیروئى‬ ‫آنرا انجام میدهد‪ ،‬تا از شر آن نیرو محفوظ بماند‪ ،‬قرآن کریم هم عزت را منحصر در خداى سبحان کرده ‪ ،‬و‬ ‫‪7‬‬ ‫فرموده ‪( :‬ان العزة هلل جمیعا‪ ،‬عزت همه اش از خداست )‪ ،‬و هم نیرو را منحصر در او کرده و فرموده ‪( :‬ان‬ ‫القوة هلل جمیعا)‪( ،‬نیرو همه اش از خداست )‪.‬‬ ‫و معلوم است کسى که به این دین و به این معارف ایمان دارد‪ ،‬دیگر در دلش جائى براى ریا و سمعه و ترس‬ ‫از غیر خدا و امید به غیر خدا و تمایل و اعتماد به غیر خدا‪ ،‬باقى نمى ماند‪ ،‬و اگر براستى این دو قضیه براى‬ ‫کسى معلوم شود‪ ،‬یعنى علم یقینى بدان داشته باشد‪ ،‬تمامى پستى ها و بدیها از دلش شسته میشود و این‬ ‫دو قضیه دل او را به زیور صفاتى از فضائل ‪ ،‬در مقابل آن رذائل مى آراید‪ ،‬صفاتى الهى چون تقواى باللّه و‬ ‫تعزز باللّه و غیر آن از قبیل مناعت طبع و کبریاء و غناى نفس و هیبتى الهى و ربانى‪.‬‬ ‫و نیز در کالم خداى سبحان مکرر آمده که ملک عالم از خداست و ملک آسمانها و زمین از اوست و آنچه در‬ ‫آسمانها و زمین است از آن وى است که مکرر بیانش گذشت ‪ ،‬و حقیقت این ملک همچنانکه براى همه‬ ‫روشن است ‪،‬‬ ‫براى هیچ موجودى از موجودات استقالل باقى نمى گذارد و استقالل را منحصر در ذات خدا مى کند‪.‬‬ ‫وقتى ملک عالم و ملک آسمانها و زمین و ملک آنچه در آنها است ‪ ،‬از خدا باشد دیگر چه کسى از خود‬ ‫استقالل خواهد داشت ؟ و دیگر چه کسى و به چه وجهى از خدا بى نیاز تواند بود؟ هیچ کس و به هیچ وجه‬ ‫‪ ،‬براى اینکه هر کسى را که تصور کنى ‪ ،‬خدا مالک ذات او و صفات او و افعال او است و اگر براستى ما ایمان‬ ‫به این حقیقت داشته باشیم ‪ ،‬دیگر بوئى از استقالل در خود و متعلقات خود سراغ مى کنیم ؟! نه با پیدا‬ ‫شدن چنین ایمانى تمامى اشیاء‪ ،‬هم ذاتشان و هم صفاتشان و هم افعالشان ‪ ،‬در نظر ما از درجه استقالل‬ ‫ساقط میشوند‪ ،‬دیگر چنین انسانى نه تنها غیر خدا را اراده نمیکند و نمى تواند غیر او را اراده کند و نمیتواند‬ ‫در برابر غیر او خضوع کند‪ ،‬یا از غیر او بترسد یا از غیر او امید داشته باشد یا به غیر او به چیز دیگرى‬ ‫سرگرم شده و از چیز دیگرى لذت و بهجت بگیرد یا به غیر او توکل و اعتماد نماید و یا تسلیم چیزى غیر او‬ ‫شود و یا امور خود را به چیزى غیر او وا بگذارد‪.‬‬ ‫و سخن کوتاه اینکه ‪ :‬چنین کسى اراده نمى کند و طلب نمى نماید‪ ،‬مگر وجه حق باقى را‪ ،‬حقى که بعد از‬ ‫فناى هر چیز باقى است ‪ ،‬چنین کسى اعراض نمى کند مگر از باطل ‪ ،‬و فرار نمى کند جز از باطل ‪ ،‬باطلى‬ ‫که عبارت است از غیر خدا‪ ،‬چون آنچه غیر خداست فانى و باطل است ‪ ،‬و دارنده چنین ایمانى براى هستى‬ ‫آن در قبال وجود حق که آفریدگار اوست وقعى و اعتنائى نمى گذارد‪.‬‬ ‫و نیز در کالم مجیدش آمده ‪( :‬اللّه ال اله اال هو‪ ،‬له االسماء الحسنى )‪( ،‬اللّه که جز او معبودى نیست ‪،‬‬ ‫اسمائى نیکو دارد)‪ ،‬و نیز آمده ‪( :‬ذلکم اهلل ربکم ‪ ،‬ال اله اال هو‪ ،‬خالق کل شى ء)‪( ،‬اینک اللّه است که‬ ‫پروردگار شماست معبودى جز او که خالق هر چیز است نیست )‪ ،‬و نیز آمده ‪( :‬الذى احسن کل شى ء خلقه‬ ‫)‪( ،‬خدائى را که هر چه را آفرید نیکویش کرد) و آمده که ‪( :‬و عنت الوجوه للحى القیوم ))‪( ،‬همه وجوه در‬ ‫برابر حى قیوم خاضع است )‪ ،‬و فرموده ‪( :‬کل له قانتون )‪( ،‬همه در طاعت وى اند)‪ ،‬و فرموده ‪( :‬و قضى ربک‬ ‫‪8‬‬ ‫اال تعبدوا اال ایاه )‪( ،‬پروردگارت قضا رانده که جز او را نپرستید) و نیز فرموده ‪( :‬اولم یکف بربک ‪ ،‬انه على کل‬ ‫شى ء شهید؟) (آیا این براى پروردگارت بس نیست ‪ ،‬که بر هر چیز ناظر است ؟) و نیز فرموده ‪( :‬اال انه بکل‬ ‫شى ء محیط)‪( ،‬آگاه باش که او بر هر چیز احاطه دارد) ‪5۴۱‬‬ ‫و نیز فرموده ‪( :‬و ان الى ربک المنتهى ) (و بدرستى که آخرین منزل هستى ‪ ،‬درگاه پروردگار تو است )‪.‬‬ ‫و از همین باب است آیات مورد بحث که مى فرماید‪( :‬و بشر الصابرین ‪ ،‬الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا‪ :‬انا هلل‬ ‫و انا الیه راجعون ) الخ ‪ ،‬براى اینکه این آیات و نظائرش مشتمل بر معارف خاصه الهیه اى است که نتایج‬ ‫خاصه اى حقیقى دارد‪ ،‬و تربیتش نه هیچگونه شباهتى به تربیت مکتبهاى فلسفى و اخالقى دارد و نه حتى‬ ‫به تربیتى که انبیاء (علیهم السالم ) در شرایع خود سنت کرده اند‪.‬چون طریقه حکما و فالسفه در فن اخالق‬ ‫همانطور که گفتیم ‪ ،‬براساس عقاید عمومى و اجتماعى است ‪ ،‬عقایدى که ملت ها و اجتماعات درباره خوبیها‬ ‫و بدیها دارند و طریقه انبیاء (علیهم السالم ) هم بر اساس عقائد عمومى دینى است ‪ ،‬عقائدى که در تکالیف‬ ‫عبادتى و در مجازات تخلف از آن تکالیف دارند‪ ،‬ولى طریقه سوم که طریقه قرآن است براساس توحید خالص‬ ‫و کامل بنا شده ‪ ،‬توحیدى که تنها و تنها در اسالم دیده مى شود و خاص اسالم است که بر آورنده اش‬ ‫بهترین صلوات و درودها باد (دقت فرمائید)‪.‬‬ ‫فرق میان این سه طریقه و مسلك‬ ‫دین مبین اسالم همین مکتبى است که بسوى حق محض و کمال اقصى دعوت مى کند و اما مکتب اول ‪،‬‬ ‫یعنى مکتب حکما و فالسفه تنها بسوى حق اجتماعى و مکتب دوم تنها بسوى حق واقعى و کمال حقیقى ‪،‬‬ ‫یعنى آنچه مایه سعادت آدمى در آخرت است میخواند‪ ،‬ولى مکتب اسالم بسوى حقى دعوت مى کند که نه‬ ‫ظرف اجتماع گنجایش آنرا دارد و نه آخرت و آن خداى تعالى است ‪ ،‬اسالم اساس تربیت خود را بر این پایه‬ ‫نهاده ‪ ،‬که خدا یکى است ‪ ،‬و شریکى ندارد‪ ،‬و این زیربناى دعوت اسالم است که بنده خالص بار مى آورد و‬ ‫عبودیت محض را نتیجه میدهد‪ ،‬و چقدر میان این سه طریقه فاصله است ! این مسلک بود که جمع بسیار و‬ ‫افرادى بیشمار از بندگانى صالح و علمائى ربانى و اولیائى مقرب از مرد و زن تحویل جامعه بشرى داد و‬ ‫همین شرافت در فرق میانه سه مسلک نامبرده کافى است‪.‬‬ ‫عالوه بر اینکه مسلک اسالم از نظر نتیجه هم با آن دو مسلک دیگر فرق دارد‪ ،‬چون بناى اسالم بر محبت‬ ‫عبودى و ترجیح دادن جانب خدا بر جانب خلق و بنده است (یعنى هر جا که بنده در سر دو راهى قرار‬ ‫گرفت که یکى به رضاى خدا و دیگرى به رضاى خودش مى انجامد‪ ،‬رضاى خود را فداى رضاى خدا کند‪ ،‬از‬ ‫خشم خود بخاطر خشم خدا چشم بپوشد‪ ،‬از حق خود بخاطر حق خدا صرفنظر کند‪.‬و همچنین )‪.‬‬ ‫و معلوم است که محبت و عشق و شور آن بسا میشود که انسان محب و عاشق را به کا رهائى وا میدارد که‬ ‫عقل اجتماعى ‪ ،‬آنرا نمى پسندد‪ ،‬چون مالک اخالق اجتماعى هم ‪ ،‬همین عقل اجتماعى است و یا به‬ ‫کارهائى وامیدارد که فهم عادى که اساس تکالیف عمومى و دینى است ‪.‬‬ ‫‪9‬‬ ‫تعریف علم اخالق و بیان اینکه سه نیروى عمومى ‪ :‬شهویه ‪ ،‬غضبیه ‪ ،‬و نطقیه فکریه منشاء اخالق آدمى‬ ‫است‬ ‫علم اخالق عبارت است از فنى که پیرامون ملکات انسانى بحث مى کند‪ ،‬ملکاتى که مربوط به قواى نباتى و‬ ‫حیوانى و انسانى اوست ‪ ،‬به این غرض بحث میکند که فضائل آنها را از رذائلش جدا سازد و معلوم کند کدام‬ ‫یک از ملکات نفسانى انسان خوب و فضیلت و مایه کمال اوست ‪ ،‬و کدامیک بد و رذیله و مایه نقص اوست ‪،‬‬ ‫تا آدمى بعد از شناسائى آنها خود را با فضائل بیاراید‪ ،‬و از رذائل دور کند و در نتیجه اعمال نیکى که‬ ‫مقتضاى فضائل درونى است ‪ ،‬انجام دهد تا در اجتماع انسانى ستایش عموم و ثناى جمیل جامعه را بخود‬ ‫جلب نموده ‪ ،‬سعادت علمى و عملى خود را به کمال برساند‪.‬‬ ‫و این علم اخالق بعد از فحص و بحث هایش به این نتیجه رسیده ‪ :‬که اخالق آدمى (هر چند که از نظر عدد‬ ‫بسیار است ‪ ،‬ولى منشاء همه خلقهاى وى ) سه نیروى عمومى است که در آدمى وجود دارد و این قواى سه‬ ‫گانه است که نفس را برمى انگیزد‪ ،‬تا در صدد به دست آوردن و تهیه علوم عملى شود‪ ،‬علومى که تمامى‬ ‫افعال نوع بشر به آن علوم منتهى میشود و بدان مستند میگردد‪.‬‬ ‫و این قواى سه گانه عبارت است از قوه شهویه ‪ ،‬غضبیه ‪ ،‬نطقیه فکریه که همانطور که گفته شد تمامى‬ ‫اعمال و افعال صادره از انسان ‪ ،‬یا از قبیل افعالى است که به منظور جلب منفعت انجام میشود‪ ،‬مانند خوردن‬ ‫و نوشیدن ‪ ،‬و پوشیدن و امثال آن و یا از قبیل افعالى است که به منظور دفع ضرر انجام مى شود‪ ،‬مانند دفاع‬ ‫آدمى از جان و عرض و مالش ‪ ،‬و امثال آن ‪ ،‬که مبدا صدور آنها قوه غضبیه است ‪ ،‬همچنانکه مبدا صدور‬ ‫دسته اول قوه شهویه است‪.‬‬ ‫و یا از قبیل افعالى است که ناشى از تصور و تصدیق فکرى است ‪ ،‬مانند برهان چیدن و استدالل درست‬ ‫کردن (که هیچ فعلى از افعال دو دسته قبلى هم نیست ‪،‬‬ ‫مگر آنکه آدمى قبل از انجامش در ذهن خود این افعال را انجام میدهد‪ ،‬یعنى براى هر کارى مصالحى که در‬ ‫آن کار هست ‪ ،‬با مفاسد آن مى سنجد و سبک و سنگین میکند‪ ،‬و سرانجام یکى از دو طرف میچربد‪ ،‬آنگاه‬ ‫آن عمل را در خارج انجام میدهد) (مترجم ) که اینگونه افعال ذهنى ناشى از قوه نطقیه فکریه است‪.‬‬ ‫و از آنجائیکه ذات آدمى معجونى میماند که از این قواى سه گانه ترکیب شده باشد و این قوا با اتحادشان‬ ‫یک وحدت ترکیبى درست کرده اند که افعال مخصوصى از آنها صادر میشود‪ ،‬افعالیکه در هیچ حیوان‬ ‫دیگرى نیست ‪ ،‬و نیز افعال مخصوصى که آدمى را به سعادت مخصوص به خودش میرساند‪ ،‬سعادتى که‬ ‫بخاطر رسیدن به آن این معجون درست شده‪.‬‬ ‫لذا بر این نوع موجود واجب است که نگذارد هیچیک از این قواى سه گانه راه افراط و یا تفریط را برود و از‬ ‫حاق وسط به این سو یا آن سو‪ ،‬بطرف زیادى و یا کمى منحرف گردد‪ ،‬چون اگر یکى از آنها از حد وسط به‬ ‫‪10‬‬ ‫یک سو تجاوز کند معجون آدمى خاصیت خود را از دست میدهد‪ ،‬دیگر مرکب و معجون ‪ ،‬آن مرکب و‬ ‫معجون نیست و در نتیجه به آن غایت که بخاطر آن ترکیب یافته ‪ ،‬یعنى به سعادت نوع نمیرسد‪.‬‬ ‫اصول اخالق فاضله ‪ :‬عفت ‪ ،‬شجاعت ‪ ،‬حکمت و عدالت‬ ‫و حد اعتدال در قوه شهویه این است که این قوه را تنها در جایش به کار بندى ‪ ،‬هم از نظر کمیت و مقدار و‬ ‫هم از نظر کیفیت از افراط و تفریطش جلوگیرى کنى که اگر شهوت در این حد کنترل شود‪ ،‬فضیلتى میشود‬ ‫که نامش عفت است ‪ ،‬و اگر بطرف افراط گرائید‪ ،‬شره واگر بطرف تفریط گرائید‪ ،‬خمودى میگردد که دو مورد‬ ‫از رذائلند‪.‬‬ ‫و حد اعتدال در قوه غضبیه این است که این نیرو را نیز از تجاوز به دو سوى افراط و تفریط جلوگیرى کنى ‪،‬‬ ‫یعنى آنجا که باید‪ ،‬غضب کنى و آنجا که باید‪ ،‬حلم بورزى ‪ ،‬که اگر چنین کنى ‪ ،‬قوه غضبیه فضیلتى میشود‬ ‫بنام شجاعت ‪ ،‬و اگر بطرف افراط بگراید‪ ،‬رذیله اى میشود بنام تهور و بیباکى ‪ ،‬و اگر بطرف تفریط و کوتاهى‬ ‫بگراید رذیله دیگرى میشود‪ ،‬بنام جبن و بزدلى‪.‬‬ ‫و حد اعتدال در قوه فکریه این است که آن را از دست اندازى به هر طرف و نیز از بکار نیفتادن آن جلوگیرى‬ ‫کنى ‪ ،‬نه بیجا مصرفش کنى و نه بکلى درب فکر را ببندى که اگر چنین کنى این قوه فضیلتى میشود بنام‬ ‫حکمت و اگر بطرف افراط گراید‪ ،‬جربزه است و اگر بطرف تفریط متمایل بشود‪ ،‬بالدت و کودنى است‪.‬‬ ‫و در صورتیکه قوه عفت و شجاعت و حکمت هر سه در کسى جمع شود‪ ،‬ملکه چهارمى در او پیدا میشود که‬ ‫خاصیت و مزاجى دارد‪ ،‬غیر خاصیت آن سه قوه ‪( ،‬همچنانکه از امتزاج عسل که داراى حرارت است با سرکه‬ ‫که آن نیز حرارت دارد‪ ،‬سکنجبین درست مى شود‪ ،‬که مزاجش برخالف آندو است ) و آن مزاجى که از‬ ‫ترکیب سه قوه عفت و شجاعت و حکمت بدست مى آید‪ ،‬عبارت است از عدالت‪.‬‬ ‫و عدالت آن است که حق هر قوه اى را به او بدهى و هر قوه اى را در جاى خودش مصرف کنى که دو طرف‬ ‫افراط و تفریط عدالت عبارت میشود از ظلم و انظالم ‪ ،‬از ستمگرى و ستم کشى‪.‬‬ ‫این بود اصول اخالق فاضله یعنى عفت و شجاعت و حکمت و عدالت که هر یک از آنها فروعى دارد که از آن‬ ‫ناشى میشود‪ ،‬و بعد از تحلیل به آن سر در مى آورد و نسبتش به آن اصول نسبت نوع است به جنس ‪ ،‬مانند‬ ‫جود‪ ،‬سخا‪ ،‬قناعت ‪ ،‬شکر‪ ،‬صبر‪ ،‬شهامت ‪ ،‬جراءت ‪ ،‬حیاء‪ ،‬غیرت ‪ ،‬خیرخواهى ‪ ،‬نصیحت ‪ ،‬کرامت و تواضع و‬ ‫غیره که همه فروع اخالق فاضله است که در کتب اخالق ضبط شده (و شما میتوانى شکل درختى بکشى که‬ ‫داراى ریشه هائى است که شاخه هائى بر روى آن روئیده است )‪.‬‬ ‫تلقین علمى و تکرار عملى ‪ ،‬راه رهایى از رذائل و کسب فضائل است‬ ‫و علم اخالق حد هر یک از آن فروع را برایت بیان مى کند و از دو طرف افراط و تفریط جدایش میسازد و‬ ‫میگوید‪ :‬کدام یک خوب و جمیل است و نیز راهنمائیت مى کند که چگونه میتوانى از دو طریق علم و عمل‬ ‫‪11‬‬ ‫آن خلق خوب و جمیل را در نفس خود ملکه سازى ؟ طریق علمیش این است که به خوبى هاى آن اذعان و‬ ‫ایمان پیدا کنى ‪ ،‬و طریق عملیش این است که آنقدر آن را تکرار کنى تا در نفس تو رسوخ یابد‪ ،‬و چون‬ ‫نقشى که در سنگ مى کنند ثابت گردد‪.‬‬ ‫مثال یکى از رذائل اخالقى که گفتیم در مقابل فضیلتى قرار دارد‪ ،‬رذیله جبن و بزدلى است در مقابل فضیلت‬ ‫شجاعت ‪ ،‬اگر بخواهى این رذیله را از دل بیرون کنى ‪ ،‬باید بدانى که این صفت وقتى صفت ثابت در نفس‬ ‫میشود که جلو نفس را در ترسیدن آزاد بگذارى تا از هر چیزى بترسد و ترس همواره از چیزى به دل میافتد‬ ‫که هنوز واقع نشده ‪ ،‬ولى هم ممکن است واقع شود و هم ممکن است واقع نشود‪ ،‬دراینجا باید به خود‬ ‫بقبوالنى ‪ :‬که آدم عاقل هرگز بدون مرجح میان دو احتمال مساوى ترجیح نمیدهد‪.‬‬ ‫مثال احتمال میدهى امشب دزد به خانه ات بیاید و احتمال هم میدهى که نیاید‪ ،‬و این دو احتمال از نظر‬ ‫قوت و ضعف مساوى اند و با اینکه مساوى هستند تو چرا جانب آمدنش را بدون جهت ترجیح میدهى ؟ و از‬ ‫ترجیح آن دچار ترس میشوى ؟ با اینکه این ترجیح بدون مرجح است‪.‬‬ ‫و چون این طرز فکر را در خود تکرار کنى و نیز عمل بر طبق آن را هم تکرار کنى ‪ ،‬و در هر کارى که از آن‬ ‫ترس دارى اقدام بکنى ‪ ،‬این صفت زشت یعنى صفت ترس از دلت زائل میشود‪ ،‬و همچنین هر صفت دیگرى‬ ‫که بخواهى از خود دور کنى و یا در خود ایجاد کنى ‪ ،‬راه اولش تلقین علمى و راه دومش تکرار عملى است‪.‬‬ ‫این مقتضاى مسلک اول از دو مسلک تهذیب نفس است که قبال نام برده بودم و خالصه این مسلک این‬ ‫است که نفس خود را اصالح کنیم و ملکات آن را تعدیل نمائیم تا صفات خوبى بدست آوریم ‪ ،‬صفاتیکه‬ ‫مردم و جامعه آن را بستایند‪.‬‬ ‫و نظیر آن مسلک دوم یعنى مسلک انبیاء و صاحبان شرایع است ‪ ،‬با این تفاوت که هدف و غرض در این دو‬ ‫مسلک مختلف است ‪ ،‬در مسلک اول جلب توجه و حمد و ثناى مردم ‪ ،‬و در مسلک دوم سعادت حقیقى و‬ ‫دائمى یعنى به کمال رساندن ایمان به خدا و ایمان به آیات او است ‪ ،‬چون خیر آخرت سعادت و کمال‬ ‫واقعى است نه سعادت و کمال در نظر مردم به تنهائى ‪ ،‬ولى در عین این فرق ‪ ،‬هر دو مسلک در این معنا‬ ‫شریکند که هدف نهائى آنها فضیلت انسان از نظر عمل است‪.‬‬ ‫و اما مسلک سوم که بیانش گذشت با آن دو مسلک دیگر این فرق را دارد‪ :‬که غرض از تهذیب اخالق تنها و‬ ‫تنها رضاى خداست نه خود آرائى به منظور جلب نظر و ثنا و بارک اللّه مردم ‪ ،‬و به همین جهت مقاصدى که‬ ‫در این فن هست ‪ ،‬در این سه مسلک مختلف میشود‪ ،‬در مسلک سوم فوائدى در نظر سالک است ‪ ،‬و در آن‬ ‫دو مسلک دیگر فوائدى دیگر‪.‬‬ ‫ویژگى هاى مسلك اخالقى قرآن‬ ‫‪12‬‬ ‫در مسلک سوم اعتدال خلقى معنائى دارد‪ ،‬و در آن دو مسلک دیگر معنائى دیگر‪ ،‬و همچنین جهات دیگر‬ ‫مسئله در مسلک سوم با آن دو مسلک مختلف میشود‪.‬‬ ‫توضیح اینکه وقتى ایمان بنده خدا رو بشدت و زیادى مى گذارد‪ ،‬دلش مجذوب تفکر درباره پروردگارش‬ ‫میشود‪ ،‬همیشه دوست میدارد بیاد او باشد و اسماء حسناى محبوب خود را در نظر بگیرد‪ ،‬صفات جمیل او را‬ ‫بشمارد‪ :‬پروردگار من چنین است محبوبم چنان است و نیز محبوبم منزه از نقص است ‪ ،‬این جذبه و شور‬ ‫همچنان در او رو به زیادى و شدت مى گذارد‪ ،‬و این مراقبت و بیاد محبوب بودن ‪ ،‬رو به ترقى مى رود تا‬ ‫آنجا که وقتى به عبادت او مى ایستد‪ ،‬طورى بندگى مى کند‪ ،‬که گوئى او را مى بیند و او براى بنده اش در‬ ‫مجالى جذبه و محبت و تمرکز قوى تجلى مى کند‪ ،‬و هم او را مى بیند و هماهنگ آن محبت به خدا نیز در‬ ‫دلش رو بشدت مى گذارد‪.‬‬ ‫علتش هم این است که انسان مفطور به حب جمیل است ‪ ،‬ساده تر بگویم ‪ :‬عشق به جمال و زیباپسندى‬ ‫فطرى بشر است ‪ ،‬همچنانکه خود خدایتعالى فرموده ‪( :‬و الذین آمنوا اشد حبا هلل )‪ ،‬آنها که ایمان دارند‪ ،‬خدا‬ ‫را بیشتر دوست میدارند‪).‬‬ ‫چنین کسى در تمامى حرکات و سکناتش از فرستاده خدا پیروى مى کند‪،‬‬ ‫چون وقتى انسان کسى را دوست بدارد‪ ،‬آثار او را هم دوست میدارد‪ ،‬و رسولخدا صلى اهلل علیه و آله و سلم از‬ ‫آثار خدا و آیات و نشانه هاى اوست ‪ ،‬همچنانکه همه عالم نیز آثار و آیات او است‪.‬‬ ‫باز این محبت همچنان زیاد میشود و شدت مى یابد‪ ،‬تا جائى که پیوند دل از هر چیز مى گسلد‪ ،‬و تنها با‬ ‫محبوب متصل میکند و دیگر به غیر پروردگارش هیچ چیز دیگرى را دوست نمیدارد‪ ،‬و دلش جز براى او‬ ‫خاشع و ظاهرش جز براى او خاضع نمیشود‪.‬‬ ‫چون چنین بنده اى به هیچ چیز بر نمى خورد و در کنار هیچ چیز نمیایستد که نصیبى از جمال و زیبائى‬ ‫داشته باشد‪ ،‬مگر آنکه آن جمال را نمونه اى از جمال ال یتناهى و حسن بى حد و کمال فناناپذیر خدایش‬ ‫مى بیند پس حسن و جمال و بهاء‪ ،‬هر چه هست از آن اوست ‪ ،‬اگر غیر او هم سهمى از آن داشته باشد‪ ،‬آن‬ ‫نیز ملک وى است ‪ ،‬چون ما سواى خدا آیت او هستند‪ ،‬از خود چیزى ندارند و اصوال آیت خودیتى ندارد‪،‬‬ ‫نفسیت و واقعیت آیت ‪ ،‬همانا حکایت از صاحب آیت است ‪ ،‬این بنده هم که سراپاى وجودش را محبت‬ ‫صاحب آیت پر کرده ‪ ،‬پس او دیگر رشته محبت خود را از هر چیزى بریده و منحصر در پروردگارش کرده‬ ‫است ‪ ،‬او به غیر از خداى سبحان و جز در راه خدا محبت ندارد‪.‬‬ ‫اینجاست که بکلى نحوه ادراک و طرز فکر و طرز رفتارش عوض مى شود‪ ،‬یعنى هیچ چیزى را نمى بیند مگر‬ ‫آنکه خداى سبحان را قبل از آن و با آن میبیند و موجودات در نظرش از مرتبه استقالل ساقط میشوند‪.‬‬ ‫‪13‬‬ ‫پس صور علمیه و طرز فکر چنین کسى غیر از دیگران است ‪ ،‬براى اینکه دیگران به هر چیزى که نظر‬ ‫میکنند‪ ،‬از پشت حجاب استقالل نگاه مى کنند‪ ،‬ولى او این حجاب را پس زده و این عینک از چشم برداشته‬ ‫‪ ،‬این از نظر علم و طرز فکر و همچنین از نظر عمل با دیگران فرق دارد‪ ،‬او از آنجائى که غیر خدا را دوست‬ ‫نمیدارد‪ ،‬قهرا جز تحصیل رضاى او هدفى ندارد‪ ،‬اگر چیزى میخواهد و اگر امیدش میدارد‪ ،‬اگر از چیزى‬ ‫میترسد‪ ،‬اگر اختیار میکند و یا صرفنظر مینماید و یا ماءیوس میشود‪ ،‬یا استیحاش میکند‪ ،‬یا راضى میشود‪،‬‬ ‫یا خشمناک میگردد‪ ،‬همه اش براى خداست‪.‬‬ ‫پس هدفهاى او با هدفهاى مردم مختلف است ‪ ،‬چون او تاکنون مانند سایر مردم هر چه میکرد به منظور‬ ‫کمال خود مى کرد‪ ،‬به این منظور مى کرد که یک فضیلت انسانى کسب کند‪ ،‬و اگر از کارى دورى میکرد و‬ ‫یا از خلقى دورى میگزید بدین جهت بود که آن عمل و آن خلق و خوى رذیله بود‪ ،‬ولى حاال هر کارى‬ ‫میکند بدان جهت میکند که محبوبش دوست دارد و اگر نمى کند براى این نمیکند که محبوبش آن را‬ ‫کراهت دارد‪ ،‬و خالصه همه هم و غمش محبوب است نه فضیلتى برایش مطرح است و نه رذیلتى ‪،‬‬ ‫نه ستایش مردم و نه بارک اللّه ایشان و نه یاد خیرشان ‪ ،‬نه توجهى به دنیا دارد و نه به آخرت ‪ ،‬نه بهشتى‬ ‫در نظر دارد و نه دوزخى ‪ ،‬و روز به روز ذلت عبودیتش و دلیل محبتش بیشتر مى شود‪.‬‬ ‫مكاتب و نظریات اخالق‬ ‫رمز اخالقی بودن [ یک فعل ] چیست؟ یک کار چگونه و به چه جهت رنگ اخالقی پیدا می کند و با افعال‬ ‫طبیعی تمایز پیدا می نماید؟ به تعبیر دیگر معیار و مقیاس اخالقی بودن چیست؟ در اینجا نظریه های‬ ‫گوناگونی وجود دارد که ما این نظریه ها را ابتدا نقل می کنیم و بعد نقد و بررسی‪ :‬کدامیک از این نظریات‬ ‫صحیح است‪ ،‬کدام نا صحیح؟ و یا یک نظریه ممکن است قسمتی از آن صحیح باشد و قسمتی نا صحیح ‪.‬‬ ‫فایده اطالع از مکاتب اخالقی‬ ‫از نظر عملی و از‬ ‫دانستن اینکه اخالق از مقوله اراده است ‪ ،‬از مقوله وجدان است یا از مقوله زیبایی است‬ ‫نظر تربیت اجتماع چه فایده ای دارد ؟‬ ‫(بعضی می گویند) ‪ :‬آنچه الزم و مفید است این است که مردم عمال متخلق به اخالق فاضله باشند ‪ ،‬چه ما‬ ‫بدانیم که اخالق از چه مقوله ای است و چه ندانیم اینها جز یک سلسله بحثهای علمی که نتیجه عملی ندارد‬ ‫چیز دیگری نیست پس فایده این بحثها چیست ؟ نظیر حرف آن کسی که از او سؤال کردند ‪ :‬قرمه با " غین‬ ‫" است یا با " قاف " ؟ گفت ‪ :‬نه با غین است و نه با قاف ‪ ،‬با گوشت است و روغن حاال بحث اینکه اخالق از‬ ‫چه مقوله ای است ‪ ،‬ممکن است بعضی خیال کنند صرفا یک بحث نظری غیر عملی است ولی این طور‬ ‫نیست ‪.‬شناختن اینکه اخالق از چه مقوله ای است ‪ ،‬ممکن است بعضی خیال کنند صرفا یک بحث نظری‬ ‫غیر عملی است ولی این طور نیست شناختن اینکه اخالق از چه مقوله ای است و اینکه از یک مقوله است یا‬ ‫‪14‬‬ ‫از چند مقوله ‪ ،‬تأثیر فراوانی دارد در اینکه ما بدانیم اگر بخواهیم اخالق را در جامعه تکمیل و تتمیم بکنیم‬ ‫از کجا باید شروع بکنیم ‪ ،‬و اتفاقا چنین سرگشتگیی وجود دارد افرادی که طرز تفکرشان همان طرز تفکر‬ ‫هندی و مسیحی است میگویند اخالق یعنی محبت داشتن ‪ ،‬دشمن نداشتن ‪ ،‬کدورت نداشتن اگر‬ ‫میخواهید اخالق در جامعه بیاورید ‪ ،‬حس محبت را در جامعه زیاد کنید و کاری کنید که کدورتها ‪ ،‬نفرتها‬ ‫و دشمنیها از میان برود دشمنی را در جامعه از میان ببرید و محبت را در دلها بر قرار کنید ‪ ،‬این اخالق‬ ‫است ولی آن کسی که اخالق را از مقوله علم میداند مانند سقراط ‪ ،‬حرفش چیز دیگر است او میگوید مردم‬ ‫را بیاموزانید ‪ ،‬تعلیم کنید ‪ ،‬دانا کنید ‪ ،‬وقتی مردم دانا شدند همان دانش برای آنها اخالق است طبق این‬ ‫عقیده ‪ ،‬هر آدم فاسد االخالقی به آن دلیل فاسد االخالق است که نادان است منشأ فساد اخالق ‪ ،‬نادانی‬ ‫است پس علم بر قرار کنید کافی است ‪.‬‬ ‫‪(...‬آنکه می گوید) ‪ :‬تعلیم بکنید که تعلیم ‪ ،‬تربیت هم هست تعلیم از تربیت ‪ ،‬و تربیت از تعلیم جدا نیست‬ ‫دیگر نمیگوید کدورتها را از میان ببرید ‪ ،‬محبتها را زیاد کنید میگوید دانشها را زیاد کنید پس ما باید‬ ‫بدانیم که برای تربیت جامعه ‪ ،‬آیا باید دانش جامعه را افزایش بدهیم یا کوشش کنیم دشمنیها را از میان‬ ‫ببریم ‪ ،‬از دانش کاری ساخته نیست ؟ آنکه مانند ارسطو میگوید از دانش به تنهایی کاری ساخته نیست ‪،‬‬ ‫اراده را باید تقویت کرد ‪ ،‬او راه دیگری را پیشنهاد میکند آن کسی که در اخالق ‪ ،‬تکیه اش روی وجدان‬ ‫فطری انسانی است میگوید در درون هر انسانی یک منادی مقدس اخالق هست که انسان را فرمان میدهد‬ ‫به کارهای نیک و باز میدارد از کارهای زشت این ندا که راست بگو و دروغ نگو ‪ ،‬این ندا که امانت بورز و‬ ‫خیانت نکن ‪ ،‬این ندا که ایثار کن ‪ ،‬این ندا که انصاف داشته باش درباره خودت نسبت به دیگران ‪ ،‬در درون‬ ‫هر کسی هست ‪ ،‬فقط وقتی که نداها و غوغاهای دیگر بلند است انسان ندای وجدان خودش را‬ ‫نمیشنود‪...‬و آن کسی که میگوید اخالق از مقوله زیبایی است ‪ ،‬میگوید حس زیبایی را در بشر پرورش‬ ‫بدهید ‪.‬بشر اگر زیبایی مکارم االخالق را ‪ ،‬زیبایی اخالق کریمه و بزرگوارانه را حس بکند ‪ ،‬مرتکب اعمال‬ ‫زشت نمیشود علت اینکه افراد دروغ میگویند این است که زیبایی راستی را درک نمیکنند علت اینکه‬ ‫خیانت میکنند این است که زیبایی امانت را درک نمیکنند پس ذوق فرد را پرورش بدهید ذوق مربوط به‬ ‫زیبایی است کاری بکنید که او تنها زیباییهای محسوس را زیبایی نداند ‪ ،‬به زیباییهای معقول هم توجهی‬ ‫داشته باشد ‪ ،‬پا در دائره زیباییهای معقول هم بگذارد ‪.‬آنها که نظریه های دیگری دارند نیز هر کدام برای‬ ‫تکمیل اخالق در جامعه راهی را پیشنهاد میکنند‪.‬‬ ‫نظریه عاطفی‬ ‫یکی از نظریات درباره مالک اخالقی بودن که از قدیم ترین نظریات است نظریه عاطفی است گروهی رمز‬ ‫اخالقی بودن را در عواطف بشر می دانند‪ ،‬می گویند کار عادی و معمولی کاری است که از انگیزه های خود‬ ‫‪15‬‬ ‫خواهانه و میلهای طبیعی انسان سر چشمه بگیرد و هدف از آن کار هم رساندن سودی به خود و یا رسیدن‬ ‫خود شخص به لذتی باشد هر کار که از چنین میلهایی سرچشمه بگیرد و برای چنین هدفهایی باشد‪ ،‬کار‬ ‫عادی و معمولی است و اخالقی نیست مثل اکثر کارهایی که مردم انجام می دهند یک نفر کارگر که صبح به‬ ‫دنبال کار می رود برای اینکه مزدی بگیرد و با آن مزد هزینه زندگی خودش را تأمین بکند‪ ،‬کار او یک کار‬ ‫معمولی و عادی است همچنین کار یک کارمند که شغل اداری دارد یا در شرکتی کار می کند‪ ،‬و یا کار یک‬ ‫بازرگان که دنبال تجارت و سود می رود‪ ،‬تا آنجا که مربوط به شخص خودش و زندگی خودش هست و از‬ ‫یک میل که مربوط به شخص خودش هست ناشی می شود و هدف‪ ،‬لذتی است که به خودش برسد یا دفع‬ ‫رنجی است که از خودش بشود ( مثل مراجعه انسان به پزشک که برای دفع رنج یا دفع خطری است که از‬ ‫خودش می شود ) یک کار طبیعی است کار اخالقی کاری است که از عاطفه ای عالیتر از تمایالت فردی‬ ‫یعنی عاطفه غیر دوستی سرچشمه می گیرد کارهای اخالقی انسانها کارهایی است [ ناشی از این ] که آن‬ ‫انسانها غیر را هم دوست می دارند یعنی تنها خودشان را دوست ندارند‪ ،‬به سرنوشت دیگران هم مانند‬ ‫سرنوشت خودشان عالقه مند هستند و از اینکه به غیر سود یا لذتی برسد همان اندازه شادمان می شوند که‬ ‫به خودشان سودی برسد و خودشان به لذتی برسند و البته این درجات دارد گاهی عاطفه غیر دوستی‬ ‫آنچنان در بعضی از انسانها اوج می گیرد که از اینکه به دیگران لذت یا سود برسانند بیشتر خوشحال می‬ ‫شوند تا اینکه به خودشان لذت یا سود برسانند یعنی از اینکه بپوشانند بیشتر خوشحال می شوند تا بپوشند‪،‬‬ ‫از اینکه بخورانند بیشتر لذت می برند تا بخورند‪ ،‬و از اینکه آسایش برسانند خوشحالترند تا خودشان به‬ ‫آسایش برسند ‪.‬‬ ‫گاندی میگوید … در همه جهان یک نیکی وجود دارد و آن دوست داشتن دیگران است مانند دوست‬ ‫داشتن خود ( همه شاهد عرض من در نقل سخن گاندی در این یک جمله است ) این است که میگوییم‬ ‫اخالق هندی بر پایه دوست داشتن بنا شده است در مسیحیت هم میبینیم که الاقل به حسب ادعا بر‬ ‫محبت تأکید شده است ( هندیها که شرقی هستند دروغ و نفاقشان کمتر است مسیحیها که غربی هستند‬ ‫اغلب نعل وارونه میزنند این است که درباره آنها میگوییم به حسب ادعا ) مبشران و مبلغان مسیحیت ‪،‬‬ ‫حرفشان همواره این است که ما پیام آور محبتیم ‪ ،‬مسیح پیامبر محبت بوده است ‪ ،‬محبت بورز ‪ ،‬عشق بورز‬ ‫‪ ،‬مهر بورز ‪ ،‬تا آنجا که میگویند اگر یک نفر به طرف راست صورتت سیلی زد طرف چپ صورتت را بیاور ‪.‬‬ ‫طبق این نظریه ‪ ،‬اخالق یعنی نیکی کردن به معنی محبت ورزیدن ‪ ،‬دوست داشتن دیگران آیا این نظریه‬ ‫صحیح است یا صحیح نیست ؟‬ ‫نقد نظریه عاطفی‪:‬‬ ‫الف ‪ :‬هر محبتی اخالق نیست‬ ‫‪16‬‬ ‫این نظریه صدی پنجاه صحیح است ولی صدی پنجاه صحیح نیست ‪.‬ایرادهایی بر این نظریه وارد است یکی‬ ‫اینکه هر محبتی را نمیتوان اخالق دانست گواینکه قابل ستایش و مدح هست ولی در عین حال اخالق‬ ‫نیست هر کاری که قابل مدح باشد اسمش اخالق نیست ‪.‬‬ ‫کار یک قهرمان که زور بازو دارد قابل مدح و ستایش است ولی اسمش اخالق نیست در اخالق عنصر‬ ‫اختیار و اکتساب یعنی غیر غریزی بودن خوابیده است‪.‬اگر انجام کاری برای انسان غریزه بود یعنی طبیعی‬ ‫و فطری و مادر زاد بود و انسان آن را تحصیل نکرده و به اختیار خودش به دست نیاورده بود ‪ ،‬آن کار ‪ ،‬با‬ ‫شکوه و عظمت و قابل مدح هست ولی در عین حال اخالق نیست ‪ ،‬مثل محبت پدر و مادر نسبت به فرزند ‪،‬‬ ‫و مخصوصا محبت مادرانه احساسات یک مادر نسبت به فرزندش ‪ ،‬احساساتی بسیار عالی و بسیار با شکوه و‬ ‫عظمت است ‪ ،‬قابل ستایش به معنی قابل مدح هست ‪ ،‬ولی یک مادر به دلیل اینکه احساسات دوستانه بسیار‬ ‫شدیدی نسبت به فرزند خودش دارد ما نمیتوانیم احساسات او را اخالقی بدانیم ‪.‬احساساتی را که انسان‬ ‫کسب نکرده نمیشود اخالق به حساب آورد‪.‬‬ ‫ب ‪ :‬اخالق محدود به غیر دوستی نیست‬ ‫ایراد دیگر ‪ :‬دایره اخالق از حدود غیر دوستی وسیعتر است همه اخالقها یعنی همه کارهای مقدس و با‬ ‫شکوه انسان از نوع غیر دوستی نیست نوعی دیگر یعنی یک سلسله کارهای با عظمت و شکوه و قابل تقدیر و‬ ‫تقدیس و آفرین گویی و حمد در انسان هست بدون اینکه ربطی به غیر دوستی داشته باشد ‪ ،‬و همان طور‬ ‫که انسان ‪ ،‬ایثار یا احسان را تقدیس میکند ‪ ،‬آن کار را هم تقدیس میکند مثل آن چیزی که عرب از آن به‬ ‫اباء الضیم تعبیر میکند یعنی تن به ذلت ندادن انسانها در آن وقت که با خطری مواجه میشوند و امرشان‬ ‫دائر است میان اینکه زیانی را متحمل بشوند و عزتشان را حفظ کنند و یا برای اینکه زیان مالی یا جانی را‬ ‫متحمل نشوند تن به ذلت و پستی بدهند ‪ ،‬مختلفند ما انسانهایی را در تاریخ میبینیم که جان خودشان را‬ ‫از دست میدهند و تن به ذلت نمیدهند ‪ ،‬میگوید ‪ « :‬الموت اولی من رکوب العار » [‪ ]۱‬مرگ بهتر است از‬ ‫اینکه انسان ننگ ذلت را متحمل بشود امیرالمؤمنین فرمود ‪ « :‬و الحیوه فی موتکم قاهرین‪.‬‬ ‫ج ‪ :‬مقصود از انسان نه هر انسانی است ‪ ،‬نه انسان بالقوه و نه انسان ضد انسان ‪،‬‬ ‫انسان دارای انسانیت است ‪ ،‬و انساندوستی ‪ ،‬به خاطر انسانیت دوستی یعنی به خاطر دوستی ارزشهای‬ ‫انسانی است هر انسانی به هر اندازه که واجد ارزشهای انسانی است الیق دوستی است و به هر اندازه که از‬ ‫انسانیت خلع شده ولو به ظاهر مانند انسانهای دیگر است [ الیق دشمنی است از نظر ظاهر ] چنگیز و یزید‬ ‫بن معاویه و حجاج بن یوسف هم انسان اند ولی انسانهایی که چیزی که در آنها وجود ندارد ارزشهای انسانی‬ ‫است ‪ ،‬انسانهایی ضد انسان پس انساندوستی احتیاج به تفسیر دارد انساندوستی یعنی هر انسانی به هر‬ ‫نسبت که از ارزشهای انسانی بهره مند است شایسته دوستی است ‪ ،‬و انسانی هم که بالفعل از ارزشهای‬ ‫انسانی بهره مند نیست باز الیق دوستی است برای رساندن او به ارزشهای انسانی یک انسان کامل ‪ ،‬یک‬ ‫‪17‬‬ ‫انسان فاقد ارزشهای انسانی را هم دوست دارد ولی نه اینکه چون دوستش دارد فقط میخواهد شکمش را‬ ‫سیر بکند دوست دارد که او را نجات بدهد و برساند به ارزشهای انسانی به این معناست که پیغمبر اکرم‬ ‫رحمة للعالمین است ‪ ،‬برای همه مردم اعم از کافر و مؤمن رحمت است ‪.‬پس این یک معیار درباب اخالقیات‬ ‫که گفته شده است ‪ ،‬و دیدیم این معیار ‪ ،‬کامل نیست صد در صد نفی نمیکنیم ولی معیار کاملی نیست‬ ‫بخشی از حقیقت در این معیار هست نه تمام حقیقت ‪.‬‬ ‫نظریه (مكتب) زیبایی‬ ‫ا فالطون تعریفی از زیبایی کرده است تعریف او اوال در حدش معلوم نیست تعریف درستی باشد ‪ ،‬و ثانیا‬ ‫تعریف کاملی نیست گفته است ‪ " :‬زیبایی " هماهنگی میان اجزاء است با کل یعنی اگر یک کل داشته‬ ‫باشیم مانند یک ساختمان ‪ ،‬چنانچه همه اجزائش ‪ :‬در ‪ ،‬دیوار ‪ ،‬پایه ‪ ،‬سقف و غیره ‪ ،‬با یک تناسب معینی در‬ ‫آن به کار رفته باشد ‪ ،‬آن کل زیباست زیبایی یک ساختمان به این علت است که میان اجزائش تناسب‬ ‫است ‪.‬‬ ‫‪ [...‬این نظریه میگوید ] در مکتب اخالق ‪ ،‬کاری بکنید که بشر بتواند زیباییهای معنوی کارهای اخالقی را‬ ‫درک کند ‪ ،‬زیبایی فداکاری ‪ ،‬زیبایی استقامت ‪ ،‬زیبایی انصاف دادن نسبت به دیگران درباره خود ‪ ،‬زیبایی‬ ‫گذشت ‪ ،‬زیبایی حلم ‪ ،‬زیبایی تحمل ‪ ،‬زیبایی جود ‪ ،‬زیبایی سخا را درک بکند اگر این زیباییها را درک بکند‬ ‫همان طور که زیباییهای حسی را درک بکند ‪.‬مثال وقتی یک قالی زیبا را میبیند عاشق و شیفته اش‬ ‫میشود و آن را به قیمتی گرانتر از قیمت اصلی میخرد چرا ؟ چون زیباییاش را درک میکند کاری بکنید‬ ‫که مردم زیباییهای مکارم اخالقی را درک بکنند‪.‬‬ ‫هزاران زیبایی دیگر را که در طبیعت وجود دارد ‪ ،‬زیبائیهایی که خیال درک میکند احساس نماید ‪ ،‬و بعد‬ ‫برود باالتر و اوج بگیرد ‪ ،‬زیباییهای کارهای نیک را ‪ ،‬زیبایی نیک کرداری را درک بکند و در مقابل ‪ ،‬زشتی و‬ ‫بدی و منفوریت کارهای بد را حس بکند کاری بکنید که اصال دروغ در نظرش زشت و یک شی متعفن و‬ ‫گندناک باشد ‪ ،‬شیئی که اساسا ذوق او از آن تنفر دارد اصال ذائقه اش را اصالح کنید که ذائقه او از غیبت‬ ‫کردن تنفر داشته باشد آیا باور میکنید که اخالقیون یعنی آنهایی که فی الجمله خودشان را تربیت کرده اند‬ ‫واقعا ذائقه شان از غیبت کردن تنفر دارد ‪ ،‬ذائقه شان از دروغ گفتن تنفر دارد ‪ ،‬ذائقه شان از خیانت کردن‬ ‫به مردم تنفر دارد ‪ ،‬ذائقه شان از ظلم و تجاوز به حقوق مردم تنفر دارد اصال ذائقه آنها این اعمال را‬ ‫نمیپسندد ‪ ،‬نمیخواهد و دور میاندازد ذائقه را درست کنید ولی ذائقه عقلی ‪ ،‬ذائقه فکری ‪ ،‬ذائقه معنوی‬ ‫ذائقه که درست بشود انسان خود به خود همین جور میشود راهش چیست ؟ البته راه دارد هر حس فطری‬ ‫را با تربیت خیلی خوب میشود پرورش داد ما در عمر خودمان واقعا دیده ایم افرادی را که ذائقه آنها این‬ ‫جور شکفته شده بود ذائقه آنها از ذکر و یاد خدا لذت میبرد که از هیچ غذای مطبوعی و از هیچ لذت‬ ‫جسمی آنقدر لذت و حظ نمیبرد ذائقه چنین انسانی به گونه ای است که از عبادت لذت میبرد ‪ ،‬از هدایت‬ ‫‪18‬‬ ‫و ارشاد مردم لذت میبرد ‪ ،‬از خیانت کردن به مردم تنفر دارد ‪ ،‬از غیبت تنفر دارد اگر خدا هم به او بگوید‬ ‫من تو را به خاطر غیبتهایت عذاب نمیکنم و به خاطر راستگویی ات پاداش نمیدهم ‪ ،‬از این ساعت تکلیف‬ ‫ما از دوش تو برداشته شده ‪ ،‬خودت مختار و آزادی ‪ ،‬میخواهی غیبت بکن میخواهی غیبت نکن ‪ ،‬باز هم‬ ‫غیبت نمیکند ‪.‬رسیده به حدی که از غیبت کردن و تهمت زدن و فحشاء و از هر کار زشتی تنفر دارد ‪،‬‬ ‫زیبایی عدالت را درک میکند ‪ ،‬زیبایی احسان را درک میکند ‪ ،‬زشتی فحشاء را درک میکند ‪ ،‬زشتی بغی (‬ ‫به تعبیر قرآن ) را درک میکند عجیب تعبیری دارد قرآن میگوید معروف و منکر یعنی زشت ‪ «.‬ان اهلل‬ ‫یامر بالعدل و االحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون »(‬ ‫سوره نحل ‪ ،‬آیه ‪ )9۰.‬این مطلبی بود که متکلمین اسالمی و به دنبال آنها فقهای اسالمی درباب حسن و‬ ‫قبح گفتهاند ‪.‬‬ ‫نظر افالطون‬ ‫یک سخن دیگر هم هست و آن این است که اساسا اخالق مربوط به روح زیبا است نه اینکه کار ‪ ،‬فی حد‬ ‫ذاته زیبا است اخالق یعنی آن جا که روح انسان حالتی پیدا میکند که خود روح زیبا میشود اگر کار ‪ ،‬زیبا‬ ‫است به تبع روح زیبا است در آن نظر اول ‪ ،‬کار فی حد ذاته زیبا است و روح زیبایی خود را از کارش کسب‬ ‫میکند ‪ ،‬ولی طبق این نظر روح ‪ ،‬زیبا است و کار ‪ ،‬زیبایی خودش را از روح کسب میکند این نظر مربوط به‬ ‫افالطون است افالطون پایه اخالق را بر عدالت قرار داده است یعنی اخالق را مساوی با عدالت میداند و‬ ‫عدالت را مساوی با زیبایی میگوید ‪ :‬با اینکه بشر عدالت ‪ ،‬زیبایی و حقیقت را میشناسد ‪ ،‬هیچ کدام قابل‬ ‫تعریف نیست‪.‬‬ ‫ولی باز کوشش کرده یک تعریف ناقصی برای عدالت به دست بدهد ‪.‬گفته ‪ :‬عدالت عبارت است از هماهنگی‬ ‫اجزاء با کل حتی عدالت اجتماعی را هم که تعریف میکند میگوید عدالت اجتماعی یعنی اینکه هر فردی‬ ‫هر مقدار که استعداد دارد ‪ ،‬کار بکند و به اندازه کار خودش پاداش بگیرد و تمام افراد باید این جور باشند‬ ‫اگر جامعه از چنین افرادی تشکیل شد آنوقت اجزاء این جامعه همه هماهنگ هستند نه اینکه یکی زیاد کار‬ ‫بکند و دیگری کم کار بکند و محصول کار اولی را به دومی بدهند ‪ ،‬یا یکی اساسا کار نکند و بعد محصول‬ ‫کار دیگران را به خودش اختصاص بدهد در این صورت عالوه بر اینکه افراد عادل نیستند ‪ ،‬جامعه هم عادل‬ ‫نیست جامعه که عادل نبود زیبا نیست ‪ ،‬و جامعه ای که عادل و زیبا نبود قابل بقا نیست او درباب عدالت‬ ‫چنین حرفی دارد و میگوید " اخالق " یعنی دستگاه روحی انسان که مجموعه ای است از اندیشه ها ‪،‬‬ ‫تمایالت و خواسته ها ‪ ،‬اراده ها و تصمیمها ‪ ،‬اجزائش مثل یک اتومبیل با همدیگر تناسب داشته باشد ولی‬ ‫گفتیم خود تناسب را کسی نمیتواند بیان کند که فرمولش چیست همین قدر میگوید ‪ :‬تناسب و توازن و‬ ‫هماهنگی کامل میان عناصر روحی انسان در نظر او انسانی که دیگران او را در حد اعلی ستایش میکنند ‪" ،‬‬ ‫انسان کامل " یعنی انسانی که در ناحیه روح در نهایت درجه زیبا است و همان طور که گفتیم زیبایی به‬ ‫‪19‬‬ ‫همراه خودش جاذبه و کشش دارد ‪ ،‬عشق و طلب میآفریند ‪ ،‬حرکت میآفریند ‪ ،‬ستایش میآفریند ‪ ،‬چنانکه‬ ‫ما میبینیم یکی از خصوصیات علی علیه السالم آن عدل و توازن و هماهنگی کاملی است که در روح این‬ ‫انسان ملکوتی هست انسانی است که از قدیم او را انسان کامل الصفات و جامع االضداد میشناسند‪.‬‬ ‫‪...‬سید رضی راجع به سخن علی علیه السالم میگوید سخنی چند جانبه است و در همه جوانب زیبا است‬ ‫در همه جوانب ‪ ،‬علی سخن گفته و زیبا گفته ‪ ،‬چون روحش یک روح همه جانبه و به اصطالح امروز یک‬ ‫روح چندی بعدی است نه تنها چند بعدی است بلکه در عین چند بعدی بودن نوعی توازن و تناسب میان‬ ‫ابعاد مختلف آن بر قرار است این است که در روحها و عقلها جای دارد این دیگر مربوط به چشم یا گوش یا‬ ‫شامه و یا ذائقه و به طور کلی مربوط به حس نیست ‪ ،‬مربوط به روح انسان است ‪.‬انسانها بدون اینکه بتوانند‬ ‫زیبایی علی را تعریف بکنند آن را درک میکنند ‪ ،‬و چون زیبایی کشش دارد مجذوب علی میشوند چهارده‬ ‫قرن میگذرد ‪ ،‬قرنی نگذشته است که در آن علی هزارها و بلکه میلیونها مجذوب و محب نداشته باشد حب‬ ‫علی چرا ایمان است ؟ زیرا حب علی یعنی عشق به یک روح متعادل متوازن ‪ ،‬عشق به انسان کامل ‪ ،‬عشق‬ ‫به کمال انسانیت ‪ ،‬عشق به آنچه خدا و پیغمبر به آن دعوت میکنند و این ‪ ،‬شخص پرستی نیست ‪ ،‬حتی‬ ‫شخص دوستی هم نیست ‪ ،‬باالتر از این است آنکه واقعا علی را دوست دارد ‪ ،‬خودش را دارد ستایش میکند‬ ‫که من درک میکنم آن زیبایی خارق العاده آن روح بزرگ را ‪.‬‬ ‫میبینیم بانگ ستایش اوست که از اعماق تاریخ این چهارده قرن بر میخیزد نه تنها از زبان آنهایی که‬ ‫نامشان شیعه است ‪ ،‬بلکه از زبان اهل تسنن ‪ ،‬و نه فقط از زبان مسلمین ‪ ،‬بلکه از زبان کافر ‪ ،‬مسیحی و‬ ‫یهودی هر کس که یک وجدانی دارد ستایشگر علی واقع میشود‪.‬‬ ‫ابن شهر آشوب وقتی که " مناقب " را مینویسد ‪ ،‬مدعی است االن که من " مناقب " را مینویسم هزار‬ ‫کتاب " مناقب " ( مناقب علی علیه السالم ) وجود دارد حاال من نمیدانم آن کتابها را هم در کتابخانه اش‬ ‫داشته یا الاقل فهرست آنها را داشته است این ناشی از فطرت بشر است همین طور که فطرت بشر در مقابل‬ ‫یک زیبایی نظیر زیبایی یوسف مجذوب میشود که قرآن مجید داستان یوسف را در نهایت زیبایی و فصاحت‬ ‫و بالغت بیان کرده که واقعا حیرت آور است ‪ « :‬فلما رأینه اکبرنه و قطعن ایدیهن و قلن حاش هلل ما هذا‬ ‫بشرا ان هذا اال ملک کریم »( چون زنان مصری یوسف را دیدند او را بزرگ یافتند و دستهایشان را ( بجای‬ ‫ترنج ) بریدند و گفتند تبارک اهلل که این پسر نه آدمی است بلکه فرشته بزرگ حسن و زیبائی است ) ‪(.‬‬ ‫یوسف ‪) ۳۱ ،‬آری ‪ ،‬همین طور که چهره یوسف فطرت بشر را مجذوب خود میکند چهره معنوی یک انسان‬ ‫کامل هم بشرها را از عمق فطرتشان مجذوب خویش مینماید‬ ‫‪.‬‬ ‫یا پیغمبر درباره حسین بن علی علیه السالم فرمود‪ « :‬ان للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین»(‬ ‫بحارج ‪ ، ۴۳‬ص ‪ )272‬یک محبت پنهان و مخفی [ نسبت به حسین علیهالسالم در دل مؤمنین وجود دارد‬ ‫] ‪.‬این کلمه " مکنونة " خیلی معنی دارد ‪.‬یعنی در دلهای مؤمنین وجود دارد و احیانا خودشان توجه‬ ‫ندارند ولو نا آگاهانه ‪ ،‬محبت حسین در دل هر مؤمنی وجود دارد شاید بعضی خیال بکنند که این یعنی‬ ‫‪20‬‬ ‫خداوند یک محبتی را از بیرون به طور قسری و جبری آورده در دلهای مؤمنین قرار داده است نه ‪ ،‬در عمق‬ ‫فطرت هر مؤمنی تقدیس مانند حسینی هست اگر حسین علیه السالم هم نبود و حسین دیگری به جای او‬ ‫میبود همانند او که کار او را کرده بود ‪ ،‬مگر دلهای پاک مؤمنین میتوانستند ستایشگر او نباشند و او را‬ ‫دوست نداشته باشند ‪.‬‬ ‫نقد نظریه زیبایی‬ ‫اما آن نظریه ای که میگوید اخالق از مقوله زیبایی است آیا درست است یا درست نیست ؟ هم درست است‬ ‫و هم نادرست نادرست است زیرا خیال کرده زیبایی معنوی در همین جا خاتمه پیدا میکند ‪ ،‬یعنی روح‬ ‫انسان ساخته شده که فقط زیبایی معنوی یک سلسله کارها مثل راستی ‪ ،‬امانت ‪ ،‬ایثار ‪ ،‬عفت ‪ ،‬شجاعت ‪،‬‬ ‫استقامت ‪ ،‬انصاف و حلم را درک بکند اشتباه اینجاست او نا آگاهانه آن کل زیبایی ‪ ،‬منبع و اصل زیبایی را‬ ‫که ذات مقدس پروردگار است درک میکند و در نتیجه خواسته ها و طریق رضای او را که طریق سعادت ما‬ ‫است ‪ ،‬چون او میخواهد و بالفطره ?

Use Quizgecko on...
Browser
Browser