فلسفه (پیش) استاد امیری PDF

Summary

این سند شامل متن فلسفی است که به بررسی مفهوم و انواع مختلف فلسفه می پردازد. نویسنده تاریخی از فلسفه و تعاریف مختلف از آن را شرح می دهد. این متن برای درک مفاهیم کلی فلسفه مفید می باشد.

Full Transcript

‫💠به نام خدا💠‬ ‫فلسفه‪:‬فلسفه يك كلمه اصطالحى است و معانى اصطالحى متعدد و گوناگونى يافته است‪.‬گروههاى مختلف‬ ‫فالسفه هر كدام تعريف خاصى از «فلسفه» كرده‌اند ولى اين اختالف تعريف و تعبير مربوط به يك حقيقت‬ ‫نيست‪ ،‬هر گروهى اين لفظ را در معنى خاص به كار برده‌اند و همان معنى خاِّص منظور خويشتن...

‫💠به نام خدا💠‬ ‫فلسفه‪:‬فلسفه يك كلمه اصطالحى است و معانى اصطالحى متعدد و گوناگونى يافته است‪.‬گروههاى مختلف‬ ‫فالسفه هر كدام تعريف خاصى از «فلسفه» كرده‌اند ولى اين اختالف تعريف و تعبير مربوط به يك حقيقت‬ ‫نيست‪ ،‬هر گروهى اين لفظ را در معنى خاص به كار برده‌اند و همان معنى خاِّص منظور خويشتن را تعريف‬ ‫كرده‌اند‪.‬‬ ‫فلسفه چیست؟‬ ‫🟠‬ ‫كلمه «فلسفه» يك كلمه اصطالحى است و معانى اصطالحى متعدد و گوناگونى يافته است‪.‬گروههاى‬ ‫مختلف فالسفه هر كدام تعريف خاصى از «فلسفه» كرده‌اند ولى اين اختالف تعريف و تعبير مربوط به يك‬ ‫حقيقت نيست‪ ،‬هر گروهى اين لفظ را در معنى خاص به كار برده‌اند و همان معنى خاِّص منظور خويشتن را‬ ‫🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆‬ ‫تعريف كرده‌اند‪.‬‬ ‫آنچه يك گروه آن را «فلسفه» مى‌نامد گروه ديگر آن را «فلسفه» نمى‌نامد‪ ،‬يا اساسًا ارزش آن را منكر است و‬ ‫يا آن را به نام ديگر مى‌خواند و يا جزء علم ديگر مى‌داند‪ ،‬و قهرًا از نظر هر گروه‪ ،‬گروه ديگر «فيلسوف» خوانده‬ ‫نمى‌شوند‪.‬از اين رو ما در پاسخ «فلسفه چيست؟» سعى مى‌كنيم كه با توجه به اصطالحات مختلف به پاسخ‬ ‫بپردازيم‪.‬اول به پاسخ اين پرسش از نظر فالسفه اسالمى مى‌پردازيم و قبل از هر چيز ريشه لغوى اين كلمه را‬ ‫مورد بحث قرار مى‌دهيم‪.‬‬ ‫واژه «فلسفه»‬ ‫🟤‬ ‫اين واژه ريشه يونانى دارد و عربی‌شدۀ كلمه «فيلوسوفيا» (‪ )Philosophia‬است‪.‬كلمه «فيلوسوفيا» مرّك ب از‬ ‫دو كلمه «فيلو» (‪ )Philo‬و «سوفيا» (‪ )Sophia‬است‪.‬كلمه «فيلو» به معنى دوستدارى و كلمه «سوفيا» به‬ ‫معنى دانايى است‪.‬پس كلمه «فيلوسوفيا» به معنى دوستدارى دانايى است؛ افالطون‪ ،‬سقراط را‬ ‫«فيلوسوفس» (‪ )Philosophes‬يعنى دوستدار دانايى معرفى مى‌كند‪.‬بنابراین كلمه «فلسفه» به معنى‬ ‫فيلسوفی‌گرى است‪.‬‬ ‫قبل از سقراط گروهى پديد آمدند كه خود را «سوفيست» (‪ )Sophist‬يعنى دانشمند مى‌ناميدند‪.‬اين گروه‬ ‫ادراك انسان را مقياس حقيقت و واقعيت مى‌گرفتند و در استداللهاى خود مغالطه به كار مى‌بردند‪.‬‬ ‫تدريجا واژه «سوفيست» مفهوم اصلى خود را از دست داد و مفهوم «مغالطه‌كار» به خود گرفت و‬ ‫سوفيست‌گرى هم‌معنا شد با مغالطه‌كارى‪.‬كلمه «سفسطه» در زبان عربى مصدر ساختگى «سوفيست» است‬ ‫كه اكنون در ميان ما به معنى مغالطه كارى است‪.‬‬ ‫سقراط به علت تواضع و فروتنى كه داشت‪ ،‬و هم شايد به علت احتراز از همرديف شدن با سوفيستها‪ ،‬امتناع‬ ‫داشت كه او را «سوفيست» يا دانشمند خوانند و از اين رو خود را «فيلسوف» يعنى دوستدار دانش خواند‪.‬‬ ‫تدريجا كلمه «فيلوسوفيا» بر عكس كلمه «سوفيست» كه از مفهوم «دانشمند» به مفهوم «مغالطه كار» سقوط‬ ‫گرفت‪ ،‬از مفهوم «دوستدار دانش» به مفهوم «دانشمند» ارتقاء يافت و كلمه «فلسفه» نيز مرادف شد با‬ ‫دانش‪.‬عليهذا واژه «فيلسوف» به عنوان يک واژه اصطالحى‪ ،‬قبل از سقراط به كسى اطالق نشده است و بعد‬ ‫از سقراط نيز بالفاصله به كسى اطالق نشده‪.‬‬ ‫واژه «فلسفه» نيز در آن اّيام هنوز مفهوم مشخص نداشته است و مى‌گويند ارسطو نيز اين واژه را به كار نبرده‬ ‫است و بعدها اصطالح «فلسفه» و «فيلسوف» رايج شده است‪.‬‬ ‫در اصطالح مسلمانان‌‬ ‫🔴‬ ‫مسلمانان‌ اين واژه را از يونان گرفتند‪ ،‬صيغه عربى از آن ساختند و صبغه شرقى به آن دادند و آن را به معنى‬ ‫«مطلق دانش عقلى» به كار بردند‪.‬‬ ‫🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱‬ ‫«فلسفه» در اصطالح شايع مسلمانان‌ نام يك فن خاص و دانش خاص نيست‪ ،‬همه دانشهاى عقلى را در‬ ‫مقابل دانشهاى نقلى از قبيل لغت‪ ،‬نحو‪ ،‬صرف‪ ،‬معانى‪ ،‬بيان‪ ،‬بديع‪َ ،‬ع روض‪ ،‬تفسير‪ ،‬حديث‪ ،‬فقه‪ ،‬اصول‪ ،‬تحت‬ ‫عنوان كلى «فلسفه» نام مى‌بردند؛ و چون اين واژه مفهوم عاّم ى داشت‪ ،‬قهرا «فيلسوف» به كسى اطالق‬ ‫مى‌شد كه جامع همه علوم عقلى آن زمان‪ ،‬اعّم از الهيات و رياضيات و طبيعيات و سياسيات و اخالقيات و‬ ‫منزليات بوده باشد؛ و به اين اعتبار بود كه مى‌گفتند‪« :‬هر كس فيلسوف باشد جهانى مى‌شود علمى‪ ،‬مشابه‬ ‫جهان عينى»‪.‬‬ ‫مسلمانان‌ آنگاه كه مى‌خواستند تقسيم ارسطويى را درباره علوم بيان كنند كلمه «فلسفه» يا كلمه «حکمت» را‬ ‫به كار مى‌بردند‪ ،‬مى‌گفتند‪ :‬فلسفه (يعنى علم عقلى) بر دو قسم است‪ :‬نظرى و عملى‪.‬‬ ‫«فلسفه نظرى» آن است كه درباره اشياء آنچنانكه هستند بحث مى‌كند‪ ،‬و «فلسفه عملى» آن است كه درباره‬ ‫افعال انسان آنچنانكه بايد و شايسته است باشد بحث مى‌كند‪.‬فلسفه نظرى بر سه قسم است‪ :‬الهيات يا‬ ‫فلسفه ُع ليا‪ ،‬رياضيات يا فلسفه وسطى‌‪ ،‬طبيعيات يا فلسفه سفلى‌‪.‬‬ ‫فلسفه عليا يا الهيات به نوبه خود مشتمل بر دو فّن است‪ :‬امور عاّم ه‪ ،‬و ديگر الهيات بالمعنى االخص‪.‬‬ ‫رياضيات چهار بخش است و هر كدام علم عليحده است‪ :‬حساب‪ ،‬هندسه‪ ،‬هيئت‪ ،‬موسيقى‪.‬‬ ‫طبيعيات نيز به نوبه خود بخشها و اقسام زيادى دارد‪.‬فلسفه عملى نيز به نوبه خود تقسيم مى‌شود به علم‬ ‫اخالق‪ ،‬علم تدبير منزل‪ ،‬علم سياست مدن‪.‬‬ ‫عليهذا پس فيلسوف كامل يعنى جامع همه علوم نامبرده‪.‬‬ ‫فلسفه حقيقى يا علم أعلى‌‬ ‫⚪‬ ‫از نظر اين فالسفه‪ ،‬در ميان بخشهاى متعدد فلسفه‪ ،‬يك بخش نسبت به ساير بخشها امتياز خاص دارد و‬ ‫گويى يك سر و گردن از همه آنها بلندتر است و آن همان است كه به نامهاى «فلسفه اولى‌»‪« ،‬فلسفه عليا»‪،‬‬ ‫«علم اعلى»‪« ،‬علم كّل ى»‪« ،‬الهّي ات»‪« ،‬ما بعد الطبيعه» (متافيزيك) خوانده مى‌شود‪.‬امتياز اين علم نسبت به‬ ‫ساير علوم يكى در اين است كه‪ -‬به عقيده قدما‪ -‬از هر علم ديگر برهانى‌تر و يقينى‌تر است؛ ديگر اين كه بر‬ ‫همه علوم ديگر رياست و حكومت دارد و در واقع ملكه علوم است‪ ،‬زيرا علوم ديگر به او نياز كلى دارند و او‬ ‫نياز كلى به آنها ندارد؛ سوم اين كه از همه علوم ديگر كلى‌تر و عام‌تر است‪.‬از نظر اين فالسفه‪ ،‬فلسفه حقيقى‬ ‫همين علم است؛ از اين رو گاهى كلمه «فلسفه» به خصوص اين علم اطالق مى‌شد‪ ،‬ولى اين اطالق به ندرت‬ ‫اتفاق مى‌افتاد‪.‬‬ ‫پس‪ ،‬از نظر قدماى فالسفه‪ ،‬واژه «فلسفه» دو معنى داشت‪ :‬يكى معنى شايع‪ ،‬كه عبارت بود از مطلق دانش‬ ‫معقول كه شامل همه علوم غير نقلى بود؛ ديگر معنى غير شايع‪ ،‬كه عبارت بود از علم الهى يا فلسفه اولى‌ كه از‬ ‫شعب سه گانه فلسفه نظرى است‪.‬‬ ‫🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀‬ ‫بنابر اين اگر فلسفه را به حسب اصطالح قدما بخواهيم تعريف كنيم و اصطالح شايع را در نظر بگيريم‪،‬‬ ‫«فلسفه» چون يك واژه عاّم است و به فّن خاص و علم خاص اطالق نمى‌شود‪ ،‬تعريف خاص هم ندارد‪.‬‬ ‫فلسفه به حسب اين اصطالح شايع يعنى علم غير نقلى‪ ،‬و فيلسوف شدن يعنى جامع همه علوم شدن؛ و به‬ ‫اعتبار همين عموميت مفهوم «فلسفه» بود كه مى‌گفتند‪« :‬فلسفه كمال نفس انسان است هم از جنبه نظرى و‬ ‫هم از جنبه عملى»‪.‬‬ ‫اما اگر اصطالح غير شايع را بگيريم و منظورمان از «فلسفه» همان علمى باشد كه قدما آن را «فلسفه حقيقى»‬ ‫و يا «فلسفه اولى» و يا «علم اعلى» مى‌خواندند‪« ،‬فلسفه» تعريف خاص دارد و پاسخ سؤال «فلسفه‬ ‫چيست؟» اين است كه فلسفه عبارت است از‪« :‬علم به احوال موجود از آن جهت كه موجود است نه از آن‬ ‫جهت كه تعين خاص دارد‪ ،‬مثاًل جسم است يا كّم است يا كيف است يا انسان است يا گياه است و غيره»‪.‬‬ ‫🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺‬ ‫توضيح مطلب اين است كه اطالعات ما درباره اشياء دو گونه است‪ :‬يا مخصوص است به نوع و يا جنس‬ ‫معّي نى‪ ،‬و به عبارت ديگر درباره احوال و احكام و عوارض خاص يك نوع و يا يك جنس معّي ن است‪ ،‬مثل علم‬ ‫ما به احكام اعداد و يا احكام مقادير و يا احوال و آثار گياهان و يا احوال و آثار و احكام بدن انسان و امثال‬ ‫اينها كه اول را علم «حساب» يا «عدد شناسى» مى‌ناميم‪ ،‬و دوم را علم «هندسه» يا «مقدار شناسى»‪ ،‬و سوم‬ ‫را علم «گياه شناسى»‪ ،‬و چهارم را علم «پزشكى» يا «بدن شناسى»‪ ،‬و همچنين ساير علوم از قبيل آسمان‬ ‫شناسى‪ ،‬زمين شناسى‪ ،‬معدن شناسى‪ ،‬حيوان شناسى‪ ،‬روان شناسى‪ ،‬جامعه شناسى‪ ،‬اتم شناسى و غيره‪.‬‬ ‫و يا مخصوص به نوع خاص نيست‪ ،‬يعنى موجود از آن جهت كه نوع خاص است آن احوال و احكام و آثار را‬ ‫ندارد‪ ،‬بلكه از آن جهت داراى آن احكام و احوال و آثار است كه «موجود» است‪.‬به عبارت ديگر جهان گاهى از‬ ‫نظر كثرت و موضوعاِت جدا جدا مورد مطالعه قرار مى‌گيرد و گاهى از جهت وحدت؛ يعنى «موجود» را از آن‬ ‫جهت كه موجود است به عنوان يك «واحد» در نظر مى‌گيريم و مطالعات خود را درباره آن «واحد» كه شامل‬ ‫همه چيز است ادامه مى‌دهيم‪.‬‬ ‫ما اگر جهان را به يك اندام تشبيه كنيم مى‌بينيم كه مطالعه ما درباره اين اندام دو گونه است‪ :‬برخى مطالعات‬ ‫ما مربوط است به اعضاى اين اندام‪ ،‬مثاًل سر يا دست يا پا يا چشم اين اندام‪ ،‬ولى برخى مطالعات ما مربوط‬ ‫مى‌شود به كّل اندام‪ ،‬مثل اين كه آيا اين اندام از ِكى به وجود آمده است و تا كى ادامه مى‌يابد؟ و آيا اساسًا‬ ‫«ِكى» درباره مجموع اندام معنى و مفهوم دارد يا نه؟ آيا اين اندام يك وحدت واقعى دارد و كثرت اعضا كثرت‬ ‫ظاهرى و غير حقيقى است‪ ،‬يا وحدتش اعتبارى است و از حد وابستگى ماشينى يعنى وحدت صناعى تجاوز‬ ‫اًل‬ ‫نمى‌كند؟ آيا اين اندام يك مبدأ دارد كه ساير اعضا از آن به وجود آمده‌اند؟ مث آيا اين اندام سر دارد و سِر‬ ‫اندام منشأ پيدايش ساير اعضاست يا اندامى است بى سر؟ آيا اگر سر دارد‪ ،‬سر اين اندام از يك مغز شاعر و‬ ‫مدرك برخوردار است و يا پوك و خالى است؟ آيا تمام اندام‪ -‬حتى ناخن و استخوان‪ -‬از نوعى حيات و زندگى‬ ‫برخوردار است و يا شعور و ادراك در اين اندام محدود است‌ به برخى موجودات كه تصادفًا مانند كرمهايى كه‬ ‫در يك لش مرده پيدا مى‌شوند پيدا شده‌اند و آن كرمها همانهاست كه به نام «حيوان» و از آن جمله «انسان»‬ ‫خوانده مى‌شوند؟ آيا اين اندام در مجموع خود هدفى را تعقيب مى‌كند و به سوى كمال و حقيقتى روان‬ ‫است يا موجودى است بى هدف و بى مقصد؟ آيا پيدايش و زوال اعضا تصادفى است يا قانون عّل يت بر آن‬ ‫حكمفرماست و هيچ پديده‌اى بدون علت نيست و هر معلول خاص از علت خاص پديد مى‌آيد؟ آيا نظام‬ ‫حاكم بر اين اندام‪ ،‬نظامى قطعى و ال يتخّل ف است يا هيچ ضرورت و قطعيتى بر آن حاكم نيست؟ آيا ترتيب‬ ‫و تقدم و تأخر اعضاى اين اندام‪ ،‬واقعى و حقيقى است يا نه؟ مجموع جهازات كلى اين اندام چند تاست؟ و‬ ‫امثال اينها‪.‬‬ ‫آن قسمت از مطالعات ما كه مربوط مى‌شود به عضو شناسى جهان هستى‪« ،‬علم» است و آن قسمت از‬ ‫مطالعات كه مربوط مى‌شود به اندام شناسى جهان‪« ،‬فلسفه» است‪.‬‬ ‫پس مى‌بينيم كه يك «تيپ» خاص از مسائل است كه با مسائل هيچ علمى از علوم جهان كه درباره يك‬ ‫موجود خاص تحقيق مى‌كند شباهت ندارد ولى خودشان تيپ خاصى را تشكيل مى‌دهند‪.‬وقتى كه درباره‬ ‫اين تيپ مسائل از نظر شناسايى «اجزاء العلوم» مطالعه مى‌كنيم و مى‌خواهيم بفهميم از نظر فنى‪ ،‬مسائل‬ ‫«اين تيپى» از عوارض چه موضوعى به شمار مى‌روند‪ ،‬مى‌بينيم از عوارض «موجود بما هو موجود» است و‬ ‫البته توضيح و تشريح اين مطلب در كتب مبسوط فلسفى بايد صورت گيرد و از عهده اين درس خارج است‪.‬‬ ‫🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃‬ ‫🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃‬ ‫عالوه بر مسائل باال‪ ،‬هر گاه ما [بخواهيم‌] درباره ماهيت اشياء بحث كنيم كه مثاًل ماهيت و چيستى و تعريف‬ ‫واقعى «جسم» يا «انسان» چيست؟ يا هرگاه بخواهيم درباره وجود و هستى اشياء بحث كنيم‪ ،‬مثاًل آيا دايره‬ ‫حقيقى يا خط حقيقى موجود است يا نه؟ باز به همين فن مربوط مى‌شود‪ ،‬زيرا بحث درباره اين امور نيز‬ ‫بحث درباره عوارض موجود بما هو موجود است؛ يعنى به اصطالح‪ ،‬ماهيات از عوارض و احكام موجود بما هو‬ ‫موجود مى‌باشند‪.‬اين بحث نيز دامنه دراز دارد و از حدود اين درس خارج است‪.‬در كتب مبسوط فلسفى‬ ‫درباره آن بحث شده است‪.‬‬ ‫نتيجه بحث اين شد كه اگر كسى از ما بپرسد كه «فلسفه چيست؟» ما قبل از آن كه به پرسش او پاسخ دهيم‬ ‫مى‌گوييم اين واژه در عرف هر گروهى اصطالح خاص‌ دارد؛ اگر منظور تعريف فلسفه مصطلح مسلمانان‌ است‪،‬‬ ‫در اصطالح رايج مسلمانان‌ اين كلمه اسم جنس است براى همه علوم عقلى و نام علم خاصى نيست كه بتوان‬ ‫تعريف كرد؛ و در اصطالح غير رايج‪ ،‬نام فلسفه اولى‌ است و آن علمى است كه درباره كّل ى‌ترين مسائل هستى‪-‬‬ ‫كه مربوط به هيچ موضوع خاص نيست و به همه موضوعات هم مربوط است‪ -‬بحث مى‌كند‪ ،‬آن علمى است‬ ‫كه همه هستى را به عنوان موضوع واحد مورد مطالعه قرار مى‌دهد‪.‬‬ ‫در درس گذشته‪« ،‬فلسفه» را در اصطالح مسلمانان‌ تعريف كرديم‪.‬اكنون الزم است برخى تعريفات ديگر‬ ‫«فلسفه» را نيز براى اين كه فى‌الجمله آشنايى پيدا شود نقل نماييم‪.‬‬ ‫ولى قبل از پرداختن به تعريفات جديد‪ ،‬به يك اشتباه تاريخى كه منشأ اشتباه ديگرى نيز شده است بايد‬ ‫اشاره كنيم‪.‬‬ ‫ما بعد الطبيعه‪ ،‬متا فيزيك‌‬ ‫🟢‬ ‫ارسطو اول كسى است كه پى برد يك سلسله مسائل است كه در هيچ علمى از علوم‪ ،‬اعّم از طبيعى يا رياضى‬ ‫يا اخالقى يا اجتماعى يا منطقى‪ ،‬نمى‌گنجد و بايد آنها را به علم جداگانه‌اى متعلق دانست‪.‬شايد همو اول‬ ‫كسى است كه تشخيص داد محورى كه اين مسائل را به عنوان عوارض و حاالت خود گرد خود جمع مى‌كند‬ ‫«موجود بما هو موجود» است‪ ،‬و شايد همو اول كسى است كه كشف كرد رابطه و عامل پيوند مسائل هر علم‬ ‫با يكديگر و مالك جدايى آنها از مسائل علوم ديگر چيزى است كه «موضوع علم» ناميده مى‌شود‪.‬‬ ‫البته مسائل اين علم بعدها توسعه پيدا كرد و مانند هر علم ديگر اضافات زيادى يافت‪.‬اين مطلب از مقايسه‬ ‫مابعدالطبيعه ارسطو با مابعدالطبيعه ابن سينا‪ ،‬تا چه رسد به مابعدالطبيعه صدرالمتأّلهين‪ ،‬روشن مى‌شود‪.‬‬ ‫ولى به هر حال ارسطو اول كسى است كه اين علم را به عنوان يك علم مستقل كشف كرد و به آن در ميان‬ ‫علوم ديگر جاى مخصوص داد‪.‬‬ ‫ولى ارسطو هيچ نامى روى اين علم نگذاشته بود‪.‬آثار ارسطو را بعد از او در يك دائرة المعارف جمع كردند‪.‬‬ ‫اين بخش از نظر ترتيب بعد از بخش «طبيعّي ات» قرار گرفت و چون نام مخصوص نداشت به «متا فيزيك»‬ ‫(‪ )metaphysics‬يعنى «بعد از فيزيك» معروف شد‪.‬‬ ‫🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂‬ ‫كلمه «متا فيزيك» به وسيله مترجمين عربى به «ما بعد الطبيعه» ترجمه شد‪.‬‬ ‫كم كم فراموش شد كه اين نام بدان جهت به اين علم داده شده كه در كتاب ارسطو بعد از «طبيعيات» قرار‬ ‫گرفته است‪.‬چنين گمان رفت كه اين نام از آن جهت به اين علم داده شده است كه مسائل اين علم‪ -‬يا الاقل‬ ‫بعضى از مسائل اين علم از قبيل خدا‪ ،‬عقول مجّر ده‪ -‬خارج از طبيعت‌اند‪.‬از اين رو براى افرادى مانند ابن سينا‬ ‫اين سؤال مطرح شد كه مى‌بايست اين علم «ما قبل الطبيعه» خوانده مى‌شد نه «ما بعد الطبيعه»‪ ،‬زيرا اگر به‬ ‫اعتبار اشتمال اين علم بر بحث خدا آن را به اين نام خوانده‌اند خدا قبل از طبيعت قرار گرفته نه بعد از آن‬ ‫بعدها در ميان برخى از متفلسفان جديد اين اشتباه لفظى و ترجمه‌اى منجر به يك اشتباه معنوى شد‪.‬گروه‬ ‫زيادى از اروپاييان كلمه «ما بعد الطبيعه» را مساوى با ماوراء الطبيعه پنداشتند و گمان كردند كه موضوع اين‬ ‫علم امورى است كه خارج از طبيعت‌اند و حال آن كه‪ -‬چنانكه دانستيم‪ -‬موضوع اين علم شامل طبيعت و‬ ‫ماوراء طبيعت و باألخره هر چه موجود است مى‌شود‪.‬به هر حال اين دسته به غلط اين علم را چنين تعريف‬ ‫كردند‪« :‬متافيزيك علمى است كه فقط درباره خدا و امور مجرد از ماده بحث مى‌كند»‪.‬‬ ‫فلسفه در عصر جديد‬ ‫🟡‬ ‫چنانكه مى‌دانيم نقطه عطف در عصر جديد نسبت به عصر قديم كه از قرن شانزدهم آغاز مى‌شود و به وسيله‬ ‫گروهى كه در رأس آنها دكارت فرانسوى و بيكن انگليسى بودند صورت گرفت اين بود كه روش قياسى و‬ ‫عقلى در علوم جاى خود را به روش تجربى و حسى داد؛ علوم طبيعى يكسره از قلمرو روش قياسى خارج شد و‬ ‫وارد حوزه روش تجربى شد؛ رياضيات حالت نيمه قياسى و نيمه تجربى به خود گرفت‪.‬‬ ‫پس از اين جريان اين فكر براى بعضى پيدا شد كه روش قياسى به هيچ وجه قابل اعتماد نيست‪ ،‬پس اگر‬ ‫علمى در دسترس تجربه و آزمايش عملى نباشد و بخواهد صرفًا از قياس استفاده كند‪ ،‬آن علم اساسى ندارد‪،‬‬ ‫و چون علم ما بعد الطبيعه چنين است‪ ،‬يعنى تجربه و آزمايش عملى را در آن راه نيست‪ ،‬پس اين علم اعتبار‬ ‫ندارد‪ ،‬يعنى مسائل اين علم نفيًا و اثباتًا قابل تحقيق و مطالعه نيستند‪.‬اين گروه گرد آن علمى كه يك روز يك‬ ‫سر و گردن از همه علوم ديگر بلندتر بود و «اشرف علوم» و «ملكه علوم» خوانده مى‌شد يك خط قرمز‬ ‫كشيدند‪.‬از نظر اين گروه‪ ،‬علمى به نام علم «مابعد الطبيعه» يا «فلسفه اولى‌» يا هر نام ديگر وجود ندارد و‬ ‫نمى‌تواند وجود داشته باشد‪.‬اين گروه در حقيقت گرامى‌ترين مسائل مورد نياز عقل بشر را از بشر گرفتند‪.‬‬ ‫گروهى ديگر مدعى شدند كه روش قياسى در همه جا بى‌اعتبار نيست‪ ،‬در ما بعد الطبيعه و اخالق بايد از آن‬ ‫استفاده كرد‪.‬اين گروه اصطالح جديدى خلق كردند و آنچه را كه با روش تجربى قابل تحقيق بود «علم»‬ ‫خواندند و آنچه مى‌بايست با روش قياسى از آن استفاده شود‪ ،‬اعّم از متافيزيك و اخالق و منطق و غيره‪ ،‬آن‬ ‫را «فلسفه» خواندند‪.‬پس تعريف «فلسفه» در اصطالح اين گروه عبارت است از‪:‬‬ ‫«علومى كه صرفًا با روش قياسى تحقيق مى‌شوند و تجربه و آزمايش عملى را در آنها راه نيست»‪.‬‬ ‫🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹‬ ‫🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹‬ ‫بنابر اين نظر‪ ،‬مانند نظر علماى قديم كلمه «فلسفه» يك اسم عاّم است نه اسم خاّص ‪ ،‬يعنى نام يك علم‬ ‫نيست‪ ،‬نامى است كه شامل چندين علم مى‌گردد‪.‬ولى البته دايره فلسفه به حسب اين اصطالح نسبت به‬ ‫اصطالح قدما تنگ‌تر است‪ ،‬زيرا فقط شامل علم ما بعد الطبيعه و علم اخالق و علم منطق و علم حقوق و احيانًا‬ ‫بعضى علوم‌ ديگر مى‌شود و اما رياضيات و طبيعيات در خارج اين دايره قرار مى‌گيرند‪ ،‬بر خالف اصطالح قدما‬ ‫كه شامل رياضيات و طبيعيات هم بود‪.‬‬ ‫گروه اول كه به كلى منكر ما بعد الطبيعه و منكر روش قياسى بودند و تنها علوم حسى و تجربى را معتبر‬ ‫مى‌شناختند كم كم متوجه شدند كه اگر هر چه هست منحصر به علوم تجربى باشد‪ -‬و مسائل اين علوم هم‬ ‫كه جزئى است؛ يعنى مخصوص به موضوعات خاص است‪ -‬ما از شناخت كّل ى جهان‪ -‬كه فلسفه يا ما بعد‬ ‫الطبيعه مدعى عهده‌دارى آن بود‪ -‬به كلى محروم خواهيم ماند؛ از اين رو فكر جديدى برايشان پيدا شد و آن‬ ‫پايه گذارى «فلسفه علمى» بود يعنى فلسفه‌اى كه صد در صد متكى به علوم است و در آن از مقايسه علوم با‬ ‫يكديگر و پيوند مسائل آنها با مسائل ديگر و كشف نوعى رابطه و كّل يت ميان قوانين و مسائل علوم با‬ ‫يكديگر‪ ،‬يك سلسله مسائل كلى‌تر به دست مى‌آيد‪.‬اين مسائل كلى‌تر را به نام «فلسفه» خواندند‪.‬اگوست‬ ‫كنت (‪ )Auguste Cont‬فرانسوى و هربرت اسپنسر (‪ )Herbert Spencer‬انگليسى چنين روشى پيش‬ ‫گرفتند‪.‬‬ ‫فلسفه از نظر اين دسته‪ ،‬ديگر آن علمى نبود كه مستقل شناخته مى‌شد چه از نظر موضوع و چه از نظر‬ ‫مبادى‪ ،‬زيرا آن علم موضوعش «موجود بما هو موجود» بود و مبادى‌اش‪ -‬و الاقل مبادى عمده‌اش‪ -‬بديهيات‬ ‫اوليه بود؛ بلكه علمى شد كه كارش تحقيق در فراورده‌هاى علوم ديگر و پيوند دادن ميان آنها و استخراج‬ ‫مسائل كلى‌تر از مسائل محدودتر علوم بود‪.‬‬ ‫فلسفه تحّص لى اگوست كنت فرانسوى و فلسفه تركيبى هربرت اسپنسر انگليسى از اين نوع است‪.‬‬ ‫از نظر اين گروه‪ ،‬فلسفه‪ ،‬علمى جدا از ساير علوم نيست‪ ،‬بلكه نسبت علوم با فلسفه از قبيل نسبت يك درجه‬ ‫از معرفت با يك درجه كامل‌تر از معرفت درباره يك چيز است؛ يعنى فلسفه‪ ،‬ادراك وسيع‌تر و كلى‌تر همان‬ ‫چيزهايى است كه مورد ادراك و معرفت علوم است‪.‬‬ ‫برخى ديگر مانند كانت (‪ )Kant‬قبل از هر چيز تحقيق درباره خود معرفت و قّو ه‌اى كه منشأ اين معرفت‬ ‫است‪ -‬يعنى عقل‪ -‬را الزم شمردند و به نقد و نّق ادى عقل انسان‌ پرداختند و تحقيقات خود را «فلسفه» يا‬ ‫«فلسفه نّق ادى» (‪ )yhposolihp lacitirC‬نام نهادند‪.‬‬ ‫البته اين فلسفه نيز با آنچه نزد قدما به نام «فلسفه» خوانده مى‌شد جز اشتراك در لفظ وجه مشترك ديگرى‬ ‫ندارد‪ ،‬همچنانكه با فلسفه تحققى اگوست كنت و فلسفه تركيبى اسپنسر نيز وجه اشتراكى جز لفظ ندارد‪.‬‬ ‫فلسفه كانت به منطق‪ -‬كه نوعى خاص از فكر شناسى است‪ -‬از فلسفه‪ -‬كه جهان شناسى است‪ -‬نزديك‌تر‬ ‫است‪.‬‬ ‫در جهان اروپا كم كم آنچه «نه علم» بود‪ ،‬يعنى در هيچ علم خاصى از علوم طبيعى يا رياضى نمى‌گنجيد و در‬ ‫عين حال يك نظريه درباره جهان يا انسان يا اجتماع بود‪ ،‬به نام «فلسفه» خوانده شد‪.‬اگر كسى همه‬ ‫«ايسم» هايى را كه در اروپا و امريكا به نام «فلسفه» خوانده مى‌شود جمع كند و تعريف همه را به دست‬ ‫آورد‪ ،‬مى‌بيند كه هيچ وجه مشتركى جز «نه علم» بودن ندارند‪.‬‬ ‫🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼‬ ‫اين مقدار كه اشاره شد براى نمونه بود كه بدانيم تفاوت فلسفه قديم با فلسفه‌هاى جديد از قبيل تفاوت علوم‬ ‫قديمه با علوم جديده نيست‪.‬‬ ‫علم قديم با علم جديد‪ ،‬مثاًل طّب قديم و طّب جديد‪ ،‬هندسه قديم و هندسه جديد‪ ،‬علم النفس قديم و علم‬ ‫النفس جديد‪ ،‬گياه شناسى قديم و گياه شناسى جديد و ‪...‬‬ ‫تفاوت ماهوى ندارند؛ يعنى چنين نيست كه مثاًل كلمه «طب» در قديم نام يك علم بود و در جديد نام يك‬ ‫علم ديگر‪.‬طب قديم و طب جديد هر دو داراى تعريف واحد هستند‪.‬‬ ‫«طب» به هر حال عبارت است از معرفت احوال و عوارض بدن انسان‪.‬تفاوت طب قديم و طب جديد يكى‬ ‫در شيوه تحقيق مسائل است كه طب جديد از طب قديم تجربى‌تر است و طب قديم از طب جديد‬ ‫استداللى‌تر و قياسى‌تر است‪ ،‬و ديگر در نقص و كمال است‪ ،‬يعنى طب قديم ناقص‌تر و طب جديد كامل‌تر‬ ‫است‪.‬و همچنين ساير علوم‪.‬‬ ‫اما «فلسفه» در قديم و جديد يك نام است براى معانى مختلف و گوناگون‪ ،‬و به حسب هر معنى تعريف‬ ‫جداگانه دارد‪.‬چنانكه خوانديم‪ ،‬در قديم گاهى كلمه «فلسفه» نام «مطلق علم عقلى» بود و گاهى اين نام‬ ‫اختصاص مى‌يافت به يكى از شعب يعنى علم ما بعد الطبيعه يا فلسفه اولى‌‪ ،‬و در جديد اين نام به معانى‬ ‫متعدد اطالق شده و بر حسب هر معنى يك تعريف جداگانه دارد‪.‬‬ ‫جدا شدن علوم از فلسفه‌‬ ‫يك غلط فاحش رايج در زمان ما كه از غرب سرچشمه گرفته است و در ميان مقّل دان شرقى غربيان نيز شايع‬ ‫است‪ ،‬افسانه جدا شدن علوم از فلسفه است‪.‬يك تغيير و تحول لفظى كه به اصطالحى قرار دادى مربوط‬ ‫مى‌شود با يك تغيير و تحول معنوى كه به حقيقت يك معنى مربوط مى‌گردد اشتباه شده و نام «جدا شدن‬ ‫علوم از فلسفه» به خود گرفته است‪.‬‬ ‫چنانكه سابقًا گفتيم‪ ،‬كلمه «فلسفه» يا «حكمت» در اصطالح قدما غالبًا به معنى دانش عقلى در مقابل دانش‬ ‫نقلى به كار مى‌رفت و لهذا مفهوم اين لفظ شامل همه انديشه‌هاى عقالنى و فكرى بشر بود‪.‬‬ ‫🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿‬ ‫در اين اصطالح‪ ،‬واژه «فلسفه» يك اسم عام و اسم جنس بود نه اسم خاص‪.‬بعد در دوره جديد اين لفظ‬ ‫اختصاص يافت به ما بعد الطبيعه و منطق و زيبايى شناسى و امثال اينها‪.‬اين تغيير اسم سبب شده كه برخى‬ ‫بپندارند كه فلسفه در قديم يك علم بود و مسائلش الهيات و طبيعيات و رياضيات و ساير علوم بود‪ ،‬بعد‬ ‫طبيعيات و رياضيات از فلسفه جدا شدند و استقالل يافتند‪.‬‬ ‫اينچنين تعبيرى درست مثل اين است كه مثاًل كلمه «تن» يك وقت به معنى بدن در مقابل روح به كار برده‬ ‫شود و شامل همه اندام انسان از سر تا پا بوده باشد‪ ،‬و بعد اصطالح ثانوى پيدا شود و اين كلمه در مورد از‬ ‫گردن به پايين‪ ،‬در مقابل «سر» به كار برده شود و آنگاه براى برخى اين توّه م پيدا شود كه سر انسان از بدن‬ ‫انسان جدا شده است؛ يعنى يك تغيير و تحول لفظى با يك تغيير و تحول معنوى اشتباه شود؛ و نيز مثل اين‬ ‫است كه كلمه «فارس» يك وقت به همه ايران اطالق مى‌شده است و امروز به استانى از استانهاى جنوبى‬ ‫ايران اطالق مى‌شود و كسى پيدا شود و گمان كند كه استان فارس از ايران جدا شده است‪.‬جدا شدن علوم از‬ ‫فلسفه از همين قبيل است‪.‬‬ ‫علوم روزى تحت نام عاّم «فلسفه» ياد مى‌شدند و امروز اين نام اختصاص يافته به يكى از آن علوم‪.‬‬ ‫اين تغيير نام ربطى به جدا شدن علوم از فلسفه ندارد‪.‬علوم هيچوقت جزء فلسفه به معناى خاص اين كلمه‬ ‫نبوده تا جدا شود‪.‬‬ ‫منبع‪:‬مجموعه آثار استاد شهید مطهری ‪ ،‬جلد پنجم‪ ،‬صص ‪۱۳۹ - ۱۲۵‬‬

Use Quizgecko on...
Browser
Browser