خلاصة كتاب معرفة النفس PDF

Document Details

ComplementaryRetinalite2774

Uploaded by ComplementaryRetinalite2774

دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی

محمد حسینزاده

Tags

epistemology philosophy knowledge arabic_text

Summary

هذا ملخص لفلسفة معرفة الذات، ويتناول مفهوم معرفة النفس و شروطها. يتضمن الكتاب نظرةً عامةً حول مفهوم المعرفَة، ومعايير الصدق والكذب، و وجهات نظر متعددة حول معرفة الإنسان.

Full Transcript

‫اطالع از اخبار و دانلود جزوات و نمونه سواالت‬ ‫برای ورود به کانال تلگرامی پیام نوریها کلیک کنید‬ ‫" کانال و خانواده تلگرامی پیام نوریها "‬ ‫با عضویت در کانال و به آرشیو زیر دسترسی پیدا کنید‬ ‫✔ تمام نمونه سواالت به روز تا آخرین دوره‬...

‫اطالع از اخبار و دانلود جزوات و نمونه سواالت‬ ‫برای ورود به کانال تلگرامی پیام نوریها کلیک کنید‬ ‫" کانال و خانواده تلگرامی پیام نوریها "‬ ‫با عضویت در کانال و به آرشیو زیر دسترسی پیدا کنید‬ ‫✔ تمام نمونه سواالت به روز تا آخرین دوره‬ ‫✔ جزوات درسی‬ ‫✔ بیش از ‪ 100‬فلش کارت دروس‬ ‫✔ اخبار به روز پیام نور‬ ‫✔ فیلم و فایل آموشی اختصاصی‬ ‫✔ انجام انتخاب واحد و حذف و اضافه‬ ‫✔ پاسخگویی به سواالت دانشجویان‬ ‫✔ معرفی گروه و انجمن های پیام نوری‬ ‫✔ طنز و توییت دانشجویی‬ ‫به یکی از بزرگترین کانال های پیام نوری بپیوندید‬ ‫برای ورود به کانال تلگرامی پیام نوریها کلیک کنید‬ ‫خالصه کتاب معرفت شناسی‬ ‫نویسنده‪:‬‬ ‫محمد حسینزاده‬ ‫‪1‬‬ ‫فصل اول‪ :‬معرفتشناسی چیست؟‬ ‫‪ ‬جان الک و الیبنیتس از نخستین کسانی هستند که مسائل معرفتشناسی را به طور منظم و مستقل مورد بحث قرار‬ ‫دادهاند‪.‬‬ ‫‪ ‬تا هنگامی که چیستی حقیقت و خطا یا صدق و کذب مشخص نباشد‪ ،‬نمیتوان در مورد معیار تشخیص حقیقت از خطا و‬ ‫شناخت صدق از کذب بحث کرد‪.‬‬ ‫معرفتشناسی‪ :‬علمی است که درباره معرفت های انسان و ارزشیابی انواع آنها و تعیین معیار صدق و کذب آنها بحث میکند‪.‬‬ ‫✓ مهمترین نکتهای که در تعریف معرفت شناسی باید مورد توجه قرار گیرد‪ ،‬تعیین دقیق معنای معرفت و حدود آن است‪.‬‬ ‫✓ منظور از معرفت و شناخت‪ ،‬معنایی گسترده و عام است که شامل همه شناختهای بشری اعم از علوم حصولی و حضوری‬ ‫میشود‪.‬‬ ‫معرفت (دیدگاه معاصر غربی)‪ :‬باور صادق موجه است‪.‬‬ ‫✓ بسیاری از معرفتشناسان غربی معاصر‪ ،‬معرفت را به حوزهای از معرفتهای انسان (معرفتهای قضیهای) اختصاص دادهاند‪.‬‬ ‫معرفت (دیدگاه اندیشمندان مسلمان)‪ :‬مطلق علم و آگاهی است‪.‬‬ ‫معرفتشناسی (دیدگاه اندیشمندان مسلمان)‪ :‬علمی که درباره حقیقت معرفت انسان و ارزشیابی انواع معرفتهای او و تعیین معیار‬ ‫صدق و کذب آنها بحث میکند‪.‬‬ ‫شرایط معرفت‪:‬‬ ‫‪.1‬گزاره (‪ )P‬باید صادق باشد‪ :‬اگر کاذب باشد‪ ،‬نمیتوان به آن معرفت داشت‪.‬اگر کسی بگوید من به گزاره ‪ P‬معرفت دارم در حالی‬ ‫که گزاره ‪ P‬کاذب است‪ ،‬او به غلط از واژه معرفت و دانستن استفاده کرده است‪.‬‬ ‫✓ این شرط‪ ،‬شرط عینی معرفت نامیده می شود که نسبت میان گزاره و واقع را مورد لحاظ قرار میدهد‪.‬‬ ‫‪.2‬باید شخص (‪ )S‬به آن گزاره (‪ )P‬باور و اعتقاد داشته باشد‪ :‬نمیتوان درباره گزارهای‪ ،‬گفت که معرفت دارم اما بدان اعتقاد‬ ‫ندارم‪.‬اگر در مورد گزارهای ادعای معرفت میکنیم‪ ،‬محتوای آن گزاره با ما به گونه ای ارتباط دارد؛ یعنی به آن‪ ،‬باور و اعتقاد داریم‪.‬‬ ‫✓ این شرط‪ ،‬شرط ذهنی معرفت نامیده میشود‪.‬‬ ‫‪.3‬آن گزاره (‪ )P‬باید موجه و با دلیل باشد‪ :‬باید برای معرفت به گزاره ای‪ ،‬دلیل و شاهدی داشته باشیم‪.‬اگر صرفا حدس بزنیم‪،‬‬ ‫نمیتوان در مورد آن‪ ،‬واژه معرفت را به کار برد‪.‬‬ ‫✓ با اختالل یکی از شروط باال یا همه آنها‪ ،‬نمیتوان درباره گزارهای گفت که به آن معرفت داریم‪.‬‬ ‫✓ در معرفتشناسان معاصر که معرفت را باور موجه صادق تعریف کردهاند‪ ،‬قید باور‪ ،‬ناظر به "شرط دوم" و قید صادق‪ ،‬ناظر‬ ‫به "شرط اول" و موجه بودن هم به معنای "دلیل و شاهدی بر محتوای آن" داشتن است‪.‬‬ ‫✓ یکی از مشهورترین نقدها به تعریف فوق را ادموند گتیه در سال ‪ 1963‬ارائه کرده است‪.‬‬ ‫‪2‬‬ ‫فصل دوم‪ :‬امکان معرفت‬ ‫‪ ‬معرفت‪ ،‬امری ممکن و تردیدناپذیر است‪.‬‬ ‫‪ ‬مکتبی که در آن امکان دستیابی به هر نوع معرفتی را انکار کردهاند‪ ،‬سوفیسم است‬ ‫‪ ‬مکتبی که در آن معرفت را مورد تردید قرار دادهاند‪ ،‬آگنوستیسیسم (الادریگری) و شکگرایی (سپتیسیسم) است‪.‬‬ ‫‪ ‬مکتبی که در آن هر معرفت مطلقی را انکار کرده و قائل شدهاند که همه نگرشهای گوناگون انسان‪ ،‬حقیقت و مطابق با واقع‬ ‫است‪ ،‬نسبیتگرایی میباشد‪.‬‬ ‫سوفیستها (منکران علم)‪:‬‬ ‫✓ در قرن پنجم قبل از میالد و قبل از سقراط و در میان دانشمندان یونانی روی داد‪.‬‬ ‫✓ به دانشمندانی اطالق میشود که اطالعات و معلومات گستردهای از دانشهای زمان خود داشتند و به تعلیم فن خطابه و‬ ‫مناظره و تربیت وکالی مدافع دادگاه میپرداختند‪.‬‬ ‫✓ به زعم سوفسطائیان‪ ،‬حق آن چیزی است که انسان آن را حق بداند و باطل آن چیزی است که انسان آن را باطل بپندارد؛‬ ‫یعنی حقیقت‪ ،‬تابع ادراک انسان است‪.‬‬ ‫✓ پروتاگوراس‪ ،‬یکی از سوفیستهای معروف بوده که اظهار می نماید‪ :‬انسان‪ ،‬مقیاس همه چیزهاست‪.‬مقیاس هستی چیزهایی‬ ‫که هست و مقیاس نیستی چیزهایی که نیست‪.‬‬ ‫✓ گرگیاس‪ ،‬افراطیترین سوفیست بوده و اظهار می دارد‪ :‬هیچ چیزی موجود نیست و اگر چیزی وجود میداشت‪ ،‬قابل‬ ‫شناختن نمیبود و اگر قابل شناختن میبود‪ ،‬قابل شناساندن به دیگران نمیبود‪.‬‬ ‫✓ سوفسطائیان مدعی هستند که معرفت یقینی‪ ،‬مطلقا برای انسان امکان ندارد‪.‬‬ ‫✓ هیچانگاری (نهیلیسم) یکی از دستاوردهای سوفیسم است‪.‬‬ ‫سوفسطایی و شک گرایی یعنی انکار معرفت یا تردید در آن‪ ،‬آفتی خطرناک است چون‪:‬‬ ‫‪.1‬همه چیز بیهوده و پوچ میگردد‪.‬‬ ‫‪. 2‬هرگونه امتیازی میان حق و باطل و باالخره هرگونه معنایی در حیات انسان نابود میگردد‪.‬‬ ‫‪. 3‬با رواج آن‪ ،‬هیچ نظام اخالقی‪ ،‬حقوقی‪ ،‬سیاسی و دینی قابل دوام نمیباشد و با توجیه آن‪ ،‬هر گناه و جنایت و ظلم و ستمی موجه‬ ‫خواهد بود‪.‬‬ ‫سوفیسم و نسبیتگرایی‪:‬‬ ‫✓ بعضی از نسبیتگرایان‪ ،‬همه حقایق را نسبی میدانند و معتقدند که هیچ معرفت مطلقی وجود ندارد‪.‬‬ ‫✓ برخی نسبیتگرایان‪ ،‬تنها در حوزه اخالق به نسبیت گرایش دارند و قائلاند که حقایق اخالقی‪ ،‬نسبیاند‪.‬‬ ‫✓ در قرون اخیر‪ ،‬کمتر کسی را میتوان یافت که به نسبیت تن دهد‪.‬‬ ‫‪3‬‬ ‫✓ نسبیتگرایان علیرغم دیدگاه های متفاوت‪ ،‬محور مشترکی دارند‪ :‬حقایق از منظر و زاویه دید افراد متفاوتند‪.‬حقیقت برای‬ ‫هرکسی‪ ،‬همان است که بر او حقیقت مینماید‪.‬‬ ‫✓ از نظر نسبیت گرایان‪ ،‬چنین نیست که حقیقت برای همگان‪ ،‬همواره و در همه موارد‪ ،‬در تمام زمانها و مکانها و در شرایط‬ ‫مختلف یکسان باشد‪.‬بلکه حقیقت برای هرکس متفاوت است‪.‬پس انسان‪ ،‬مقیاس حقیقت است‪.‬‬ ‫نسبیتگرایی‪ :‬دیدگاهی است که معرفت انسان یا حقیقت را بر زمان یا مکان یا جامعه یا فرهنگ یا چارچوب معرفتی یا دستگاه‬ ‫شناخت یا تربیت و اعتقاد شخص مبتنی میداند‪.‬‬ ‫✓ سابقه این نگرش در اندیشههای پروتاگوراس قابل تعقیب است‪.‬‬ ‫✓ گفتار پروتاگوراس که (انسان‪ ،‬مقیاس هر چیز است) مبین این است که هیچ معرفت مطلقی وجود ندارد و همه نگرشهای‬ ‫گوناگون و مختلف انسانی معتبرند‪.‬‬ ‫✓ دیگر دستاورد سوفیسم برای اندیشه انسانی‪ ،‬نسبیت است‪.‬‬ ‫✓ معتدلترین سوفیستها‪ ،‬نسبیتگرا شدند و ادعا کردند که همه معرفتهای انسان نسبی است‪.‬‬ ‫✓ از یک سو سوفیسم شامل دیدگاهی میشود که تمام ادراکات‪ ،‬باورها و نگرشهای انسان را در شرایط خاصی صحیح و‬ ‫معتبر و در نتیجه نسبی میداند و از سوی دیگر‪ ،‬افراطیترین ادعاهای سوفیستهایی همچون گرگیاس مبنی بر نفی‬ ‫هرگونه علم بلکه نفی وجود را در بر میگیرد‪.‬‬ ‫شکگرایی‪:‬‬ ‫✓ پس از ارسطو گروه دیگری‪ ،‬شکاکیت (سپتیسیسم) را پایهگذاری کردند‪.‬‬ ‫✓ شکاکان‪ ،‬خود را نه پیرو سوفیستها و منکران علم میدانستند که میگفتند واقعیتی وجود ندارد و نه نگرش سقراط و‬ ‫پیروان او را پذیرفتند که قائل بودند می توان به معرفت حقایق دست یافت‪.‬بلکه معتقد بودند که انسان راهی برای شناخت‬ ‫حقایق ندارد‪.‬از این رو باید در همه امور توقف نماید و حتی علوم ریاضی را به طور احتمالی بپذیرد و با تردید تلقی کند‪.‬‬ ‫✓ بنیانگذار مکتب شکگرایی‪ ،‬پورُن (پیرن) قائل بود که ما فقط میتوانیم بدانیم اشیا چگونه به نظر ما میآیند‪.‬یعنی شی‬ ‫واحد‪ ،‬برای مردم مختلف‪ ،‬متفاوت بنظر میآید‪.‬‬ ‫✓ بنظر شکاکان‪ ،‬حقیقت مطلق‪ ،‬غیر قابل حصول است و آنان نیز امکان معرفت یقینی را انکار کردند‪.‬‬ ‫✓ مکتب شکگرایی در یونان و سپس در اسکندریه پیروان زیادی داشت و تا چند قرن پس از میالد مسیح تداوم یافت‪.‬‬ ‫شکگرایان برای اثبات دعاوی خود‪ ،‬استدالل زیر را مطرح کردند‪:‬‬ ‫الف) تنها منابع معرفتی انسان‪ ،‬حس و عقل است‪.‬‬ ‫ب) در هر ‪ 2‬منبع‪ ،‬احتمال خطا وجود دارد‪.‬‬ ‫پس هیچ یک قابل اعتماد‪ ،‬یقینی و معتبر نیست‪.‬‬ ‫‪ ‬شکگرایان از این جهت به سوفیستها شباهت دارند که منکر معرفت یقینی هستند‪.‬‬ ‫‪4‬‬ ‫‪ ‬شکگرایان از این جهت به نسبیگرایان شباهت دارند که منکر معرفت مطلق هستند‪.‬‬ ‫‪5‬‬ ‫فصل سوم‪ :‬شالوده معرفت‬ ‫‪ ‬این ادعا که هیچ معرفت یقینی امکان ندارد‪ ،‬از اساس باطل است‪.‬‬ ‫راه حل دکارت برای تشخیص نوع معرفت‪:‬‬ ‫✓ دکارت برای مبارزه با شکگرایی‪ ،‬سنگ بنای معرفت را شکناپذیری خودِ شک قرار داد و جمله معروف "من شک میکنم‬ ‫(یا فکر میکنم) پس هستم" از وی است‪.‬‬ ‫✓ بنظر دکارت‪ ،‬تنها ویژگی گزاره (من شک می کنم پس هستم) که آن را خطاناپذیر و یقینی نموده‪ ،‬این است که آن را بطور‬ ‫واضح و متمایز درک میکنیم‪.‬‬ ‫✓ هرچه به طور واضح و متمایز به تصور آید‪ ،‬درست و حقیقی است‪.‬‬ ‫از نظر دکارت‪:‬‬ ‫واضح یعنی‪ :‬چیزی که برای یک ذهن و فکر آگاه‪ ،‬حاضر و ظاهر باشد درست همانگونه که میگوئیم اشیا را واضح میبینیم وقتی با‬ ‫حضور آنها در برابر چشم‪ ،‬آن اشیا بر چشم با نیروی کافی اثر میکنند‪.‬‬ ‫✓ هرگاه به روشنی از شیئی آگاه باشیم و آن شی در برابر ذهن ما حاضر و ظاهر باشد‪ ،‬تصور ما از آن شی واضح است‪.‬‬ ‫متمایز یعنی‪ :‬آن چیز چنان دقیق و متفاوت از هر چیز دیگر باشد که در خود‪ ،‬شامل هیچ چیز جز آنچه روشن و واضح است نباشد‪.‬‬ ‫✓ اگر از ماهیتِ آن تصور و جداییِ آن از موضوعات دیگر آگاه باشیم و بتوانیم با تعریفِ دقیقِ آن ماهیت‪ ،‬آن را از دیگر‬ ‫ماهیات تفکیک کنیم‪ ،‬در اینصورت آن تصور در ذهن متمایز است‪.‬‬ ‫‪ ‬از نظر دکارت ممکن است یک تصور واضح باشد ولی متمایز نباشد ولی عکس آن ممکن نیست‪.‬یعنی ممکن نیست چیزی‬ ‫متمایز باشد ولی واضح نباشد‪.‬‬ ‫از نظر دکارت‪:‬‬ ‫امور نفسانی‪ :‬منحصرند در افعال ارادی نفس مانند تصمیمگیری و کذب معنا ندارد‪.‬تنها میتوان آنها را به خوب یا بد توصیف کرد‪.‬‬ ‫تصدیقات‪ :‬قابل اعتماد نیستند زیرا خطاهای بسیاری در آنها سراغ داریم‪.‬‬ ‫تصورات بر ‪ 3‬قسم هستند‪:‬‬ ‫‪. 1‬تصورات فطری که ناشی از عقل و ذاتی انسان هستند همچون تصور خدا‪ ،‬تصور وحدت‪ ،‬تصورات و مفاهیم ریاضی (مثل شکل و‬ ‫مقدار)‬ ‫‪. 2‬تصورات حسی که از طریق حواس از خارج بدست میآیند‪.‬‬ ‫‪.3‬تصورات جعلی که همان صوری هستند که قوه متخیله در ذهن میسازد مانند تصور پری‪ ،‬اسب بالدار و سیمرغ‪.‬‬ ‫‪ ‬معیاری که دکارت برای حقیقت تعیین کرده است (من شک میکنم پس هستم) صرفا در تصورات فطری میتوان یافت‪.‬از‬ ‫نظر او‪ ،‬فقط تصورات فطری‪ ،‬واضح و متمایزند‪.‬‬ ‫‪6‬‬ ‫‪ ‬تصورات حسی و جعلی‪ ،‬واضح و متمایز نیستند؛ یعنی مالک حقیقت در آنها وجود ندارد‪.‬‬ ‫‪ ‬اسپینوزا‪ ،‬الیبنیتس و مالبرانش که از پیروان دکارت بودند‪ ،‬به جای ترمیم اندیشههای وی‪ ،‬ضعفهای نظام فلسفی وی را‬ ‫آشکار کرده و دیدگاه وی نتوانست جلوی امواج شکگرایی آن دوره را بگیرد‪.‬‬ ‫‪ ‬از نظر ابن سینا‪ ،‬شناختن خود بر شناخت افعال‪ ،‬آثار و احوال خود تقدم دارد‪.‬‬ ‫ضعف نظام فکری دکارت‪:‬‬ ‫‪.1‬وی بجای اینکه از ذات انسانی شروع کند‪ ،‬از حالتی از حاالت وی (شک یا فهم) آغاز میکند‪.‬‬ ‫‪.2‬وضوح و تمایز را نمیتوان معیار بازشناسی اندیشههای درست از نادرست قرار داد چون‪:‬‬ ‫الف) خود این مالک کامال وضوح و تمایز ندارد و مبهم است‪.‬معلوم نیست مرز جدایی وضوح و تمایز از عدم وضوح و عدم تمایز‬ ‫کجاست‪.‬‬ ‫ب) این مالک نمیتواند خطاناپذیری دستهای از معرفتها را آشکار سازد‪.‬‬ ‫ج) آموزه تصورات فطری که پنداری بیش نیست و نیز بیاعتبار شمردن تصورات حسی‪ ،‬واکنشهای حادی را علیه وی برانگیخت‪.‬‬ ‫راه حل اندیشمندان اسالمی برای تشخیص نوع معرفت‪:‬‬ ‫✓ براساس نگرش اندیشمندان اسالمی‪ ،‬معرفتهای انسان به ‪ 2‬دسته معرفتهای بدون واسطه (علم حضوری) و معرفتهای با‬ ‫واسطه (علم حصولی) تقسیم میشود‪.‬‬ ‫✓ همه معرفتهای حضوری و بیواسطه‪ ،‬خطاناپذیرند و راز خطاناپذیری آن معرفتها‪ ،‬در بیواسطه بودن آنها نهفته است‪.‬‬ ‫✓ تنها دستهای از معرفت های با واسطه و حصولی انسان‪ ،‬بدلیل بداهت آنها یا ارجاع به معرفتهای بیواسطه‪ ،‬خطاناپذیرند و‬ ‫عبارتند از بدیهیات‪.‬‬ ‫✓ شالوده معرفت‪ ،‬بر معرفتهای بیواسطه و معرفتهای با واسطه بدیهی بنا نهاده شده است‪.‬‬ ‫✓ بنیادیترین مسئله معرفتشناسی این است که چگونه میتوان معرفتهای صادق را از معرفتهای کاذب تمییز داد که به‬ ‫مبحث ارزش شناخت تعبیر میگردد‪.‬‬ ‫✓ دستهای از معرفتهای انسانی‪ ،‬یقینی و بلکه غیر قابل خطا هستند‪.‬‬ ‫✓ دایره علوم حضوری محدود بوده و بخش عمده معرفت های بشری همچون علوم فلسفی و ریاضی و طبیعی‪ ،‬علوم حصولی‬ ‫است‪.‬‬ ‫✓ بر مبنای آموزه حکمای اسالمی برای تمییز معرفت های کاذب از صادق و دستیابی به یقین‪ ،‬باید به بدیهیات متوسل شد‪.‬‬ ‫‪7‬‬ ‫فصل چهارم‪ :‬علم حضوری‬ ‫علم حضوری‪ :‬معرفت بی واسطه را که در آن‪ ،‬واقعیت و وجود واقعی معلوم پیش درککننده حاضر است مانند علم به خودمان‪،‬‬ ‫حاالت و قوای نفسانیمان مثل ترس و نیروی تفکر‪.‬‬ ‫✓ علم حضوری در جایی تحقق مییابد که بین واقعیت درککننده (عالم) و واقعیت درکشونده (معلوم) اتصال و اتحادی‬ ‫وجود داشته باشد و واقعیت درکشونده (معلوم) از درککننده (عالم) غایب نباشد‪.‬‬ ‫علم حصولی‪ :‬معرفت با واسطه که درککننده با مفهوم یا صورت ذهنی‪ ،‬چیزی را درک میکند‪.‬‬ ‫✓ در علم حصولی‪ ،‬معلوم‪ ،‬مورد شهود درککننده قرار نمیگیرد بلکه درککننده از راه مفهوم یا صورت ذهنی‪ ،‬معلوم را درک‬ ‫میکند‪.‬‬ ‫✓ آنچه را انسان با آن اتصال یا اتحاد وجودی ندارد‪ ،‬بدان علم حضوری نخواهد داشت‪.‬‬ ‫اقسام علم حضوری‪:‬‬ ‫‪.1‬علم حضوری به خود‪:‬‬ ‫✓ هر فردی‪ ،‬به خودش علم دارد و این‪ ،‬علمی است غیر قابل انکار‪.‬‬ ‫✓ مراد از علم به خود‪ ،‬همان یافتن وجود خویش است نه تصویری از خود یا تصدیق به اینکه "من هستم"‪.‬‬ ‫✓ انسان‪ ،‬خودش‪ ،‬عین علم به خود است‪.‬خودش‪ ،‬خودش را بیواسطه شهود میکند‪.‬‬ ‫‪.2‬علم حضوری به حاالت نفسانی خود‪:‬‬ ‫✓ آگاهی ما از حاالت روانی و احساسات و عواطف خودمان‪ ،‬علمی بیواسطه و حضوری است‪.‬‬ ‫✓ کسی نمی تواند ادعا کند از شک خویش آگاه نیست و در وجود شک خود نیز شک دارد‪.‬‬ ‫‪.3‬علم حضوری به قوای نفسانی‪:‬‬ ‫✓ معرفت هرکسی به قوای ادراکی نظیر نیروی تفکر و تخیل و نیروهای تحریکی نظیر نیروی بکار گیرنده اعضا‪ ،‬علمی حضوری‬ ‫است‪.‬به همین دلیل هیچگاه در بکارگیری آن دچار اشتباه نمیشود‪.‬‬ ‫‪.4‬علم حضوری به افعال بیواسطه نفس‪:‬‬ ‫✓ افعالی نظیر حکم‪ ،‬اراده‪ ،‬تفکر‪ ،‬توجه و تصمیم از جمله افعال بیواسطه هستند‪.‬‬ ‫✓ هنگامی که اراده می کنیم کاری را انجام دهیم‪ ،‬این اراده فعلی است که نفس انجام میدهد‪.‬‬ ‫‪.5‬علم حضوری به صورتها و مفاهیم ذهنی‪:‬‬ ‫✓ معرفت انسان به صورتها و مفاهیم ذهنی‪ ،‬به وسیله صورت یا مفهوم ذهنی دیگری نیست بلکه آنها بدون واسطه و با علم‬ ‫حضوری درک میشوند‪.‬‬ ‫‪8‬‬ ‫معرفت و علم هرکس به خود‪ ،‬حاالت‪ ،‬قوا و افعال خود به ‪2‬گونه است‪:‬‬ ‫‪. 1‬همان یافتن ابتدایی که هرکسی از آغاز پیدایش‪ ،‬خودش و حاالت و افعال و قوای نفسانیاش از خودش پنهان نیست و او‪ ،‬همه‬ ‫اینها را بدون وساطت صور ذهنی مییابد‪.‬‬ ‫‪.2‬تصوراتی که به تدریج برایش پیدا میشود‪.‬‬ ‫‪ ‬باید میان تصور من و تصور لذت و اندوه و اراده که علم حصولی هستند و خود من و خود لذت و اندوه و اراده که معلوم‬ ‫حضوری هستند‪ ،‬فرق گذارد‪.‬‬ ‫ویژگیهای علم حضوری‪:‬‬ ‫‪.1‬واقعیت درکشونده (معلوم) عین واقعیت علم است‪.‬‬ ‫✓ در علم حصولی‪ ،‬واقعیت درکشونده عین واقعیت علم نیست‪.‬‬ ‫✓ در علم حصولی‪ 3 ،‬امر متحقق است‪ :‬درککننده‪ ،‬درکشونده و واسطه که همان مفهوم یا صورت ذهنی است‪.‬‬ ‫✓ در علم حضوری‪ ،‬غیر از واقعیت درککننده و واقعیت درکشونده‪ ،‬امر دیگری متحقق نیست‪.‬بلکه احیانا درککننده و‬ ‫درکشونده یکی هستند‪.‬‬ ‫‪.2‬در مورد آن‪ ،‬شک و یقین و تصور و تصدیق و خطا و صواب و حافظه و تفکر و تعقل و استدالل و مانند اینها معنا ندارد‪.‬‬ ‫✓ موارد باال‪ ،‬مربوط به علم حصولی و عالم ذهن است که عالم مفاهیم و صورتهای اشیاست‪.‬‬ ‫‪.3‬قوه مخصوص یا وسیله ویژه ای برای تحقق آن دخالت ندارد‪.‬بلکه درککننده با ذات و واقعیت خود‪ ،‬واقعیتِ درکشونده (معلوم)‬ ‫را مییابد‪.‬‬ ‫‪.4‬در علم حضوری‪ ،‬خطا بیمعناست (مهمترین ویژگی)‪.‬‬ ‫✓ علم حصولی ممکن است با واقع مطابق باشد و ممکن است مطابق نباشد‪.‬‬ ‫راز خطاناپذیری علم حضوری‪:‬‬ ‫✓ راز خطاناپذیری علم حضوری این است که در آن‪ ،‬خود واقعیت عینی بدون واسطه مورد شهود قرار میگیرد‪.‬یعنی‬ ‫خطاناپذیری علم حضوری در بیواسطه بودن آن است‪.‬‬ ‫✓ علم حصولی با واسطه و از طریق صورت و مفهوم ذهنی علم حاصل میشود‪.‬از آنجا که در علم حصولی‪ ،‬مفاهیم و‬ ‫صورتهای ذهنی واسطه قرار می گیرند و ممکن است آنها با واقع مطابقت نداشته باشند‪ ،‬خطا محتمل است‪.‬‬ ‫✓ خطای ادراک در صورتی قابل تصور است که میان شخص درککننده و شی درکشونده (معلوم)‪ ،‬واسطهای در کار باشد که‬ ‫آگاهی به وسیله آن تحقق یابد‪.‬‬ ‫‪ ‬بعضی افراد با مطرح کردن احساس اشتهای کاذب (تشنگی و گرسنگی از جمله علوم حضوری هستند) و نیز مکاشفات‬ ‫شیطانی (مکاشفات از جنس شهود و علم حضوری است و عارف در مکاشفات خود‪ ،‬واقعیات اشیا را میبیند نه مفاهیم و‬ ‫صورتهای ذهنی آنها را) بیان میکنند که علم حضوری در مواردی خطاپذیر است‪.‬‬ ‫‪9‬‬ ‫خاطره‪ :‬هنگامی که دچار ترس میشویم‪ ،‬ذهن ما از حالت ترس تصویری تهیه میکند که پس از برطرف شدن حالت ترس‪ ،‬میتواند‬ ‫با توجه کردن به آن تصویر‪ ،‬آن حالت را به یاد آورد‪.‬این تصویر را در زبان عرفی خاطره میگویند‪.‬‬ ‫‪ ‬آنچه با علم حضوری درک میشود‪ ،‬همان احساس خاص است‪.‬احساس گرسنگی یا تشنگی کاذب‪ ،‬امری واقعی است و فرد‬ ‫مبتال به آن‪ ،‬واقعا گرسنگی یا تشنگی را احساس میکند‪.‬آن احساس خطا نیست‪.‬خطا در اینجاست که او میپندارد علت‬ ‫احساس وی این است که به غذا یا آب نیاز دارد چون همیشه تفسیری از علم حصولی (خالی بودن معده از آب و غذا باعث‬ ‫گرسنگی و تشنگی است) با علم حضوری همراه بوده است‪.‬‬ ‫‪10‬‬ ‫فصل پنجم‪ :‬علم حصولی‬ ‫‪ ‬معرفت های حصولی همچون قوانین علوم فلسفی‪ ،‬ریاضی و تجربی همواره به شکل گزاره و قضیه ارائه میگردد‪.‬‬ ‫‪ ‬قضایا‪ ،‬وسیله بیان معرفت های حصولی انسان است و خود قضایا‪ ،‬از مفاهیم تشکیل شدهاند و پیش از آن که قضیهای را‬ ‫درک کنیم‪ ،‬مفاهیم آن را تصور و درک میکنیم‪.‬‬ ‫‪ ‬علم حصولی را منطقدانان اسالمی به ‪ 2‬دسته تصور و تصدیق تقسیم میشود و میتوان گفت فارابی‪ ،‬مبتکر چنین تقسیمی‬ ‫بوده است و برای اولین بار بر این تمایز تصریح کرده است‪.‬‬ ‫تصور و تصدیق‪:‬‬ ‫✓ اصول بدیهی نظیر اصل امتناع تناقض یا اصل علیت نیز به شکل قضیه بیان میشود‪.‬‬ ‫✓ تصور‪ ،‬مفهومی ذهنی است که توانایی حکایت از چیزی ورای خودش را داشته باشد همچون مفهوم نفس‪ ،‬محبت‪ ،‬انرژی‪،‬‬ ‫آب و علت‪.‬‬ ‫✓ منظور از تصدیق در معرفت شناسی عبارت است از موضوع‪ ،‬محمول و حکم به اتحاد یا عدم اتحاد آنها‪ ،‬نظیر "زمین کروی‬ ‫است" و "آب در مشتری نیست"‪.‬‬ ‫✓ قوام تصدیق یا قضیه‪ ،‬به حکم است‪.‬‬ ‫✓ از نظر اندیشمندان اسالمی‪ ،‬نمیتوان تصور را معرفتی تلقی کرد که از واقعیات خارجی حکایت میکند بلکه این ویژگی به‬ ‫تصدیق و قضیه اختصاص دارد‪.‬‬ ‫✓ هر تصوری‪ ،‬فقط توانایی و شانیت حکایت از واقع را دارد‪.‬هیچگاه تصور یک مفهوم‪ ،‬به معنای تحقق محکی و مطابق آن‬ ‫نیست‪.‬این واقعنماییِ شانی هنگامی به فعلیت میرسد که به شکل یک قضیه و تصدیق درآید‪.‬‬ ‫✓ علمهای حضوری وقتی در ذهن منعکس میشوند‪ ،‬به صورت قضیه انعکاس مییابند‪.‬‬ ‫اقسام تصور‪:‬‬ ‫✓ اگر مفهومی بر یک فرد قابل انطباق باشد‪ ،‬جزئی تلقی میشود‪.‬‬ ‫✓ اگر مفهومی بر افراد بسیاری قابل انطباق باشد‪ ،‬کلی تلقی میشود‪.‬به این تصورات‪ ،‬معقوالت نیز گفته میشود‪.‬‬ ‫✓ تصوراتی که ما از اشخاص داریم‪ ،‬همه جزئی هستند زیرا فقط بر یک مصداق میتوانند منطبق شوند‪.‬‬ ‫اقسام تصور جزئی‪:‬‬ ‫‪.1‬تصورات حسی‪ :‬تصوراتی هستند که در اثر ارتباط اندامهای حسی با واقعیتهای مادی حاصل میشود نظیر منظرههایی که با‬ ‫چشم مشاهده میکنیم‪ ،‬صداهایی که با گوش میشنویم‪ ،‬مزهها و طعمهایی که با چشایی احساس میکنیم‪.‬‬ ‫✓ هرگاه یکی از اندامهای حسی انسان با پدیدهای مادی تماس یابد‪ ،‬اثری از آن در عضو حسی مربوط و سپس در سلسله‬ ‫اعصاب و مغز پدید میآید‪.‬انسان این اثر را درک میکند و این ادراک را ادراک حسی میگویند‪.‬‬ ‫✓ بقای تصورات حسی منوط به ادامه ارتباط با خارج است و پس از قطع تماس با خارج‪ ،‬در فاصله کوتاهی از بین میرود‪.‬‬ ‫‪11‬‬ ‫‪.2‬تصورات خیالی‪ :‬به نحوی همانند تصور حسی است و نفس با توجه به آن میتواند ادراک حسی را به یاد آورد نظیر اینکه میتواند‬ ‫سوزش دست خود را که قبال چشیده است‪ ،‬به یاد آورد‪.‬‬ ‫✓ این تصورات بعد از ادراک حسی و در مرتبهای از ذهن که به آن خیال میگویند‪ ،‬رخ میدهد‪.‬‬ ‫✓ قوه خیال همزمان با پیدایش ادراک و تصور حسی‪ ،‬از آن عکس میگیرد‪.‬به این تصور و ادراک‪ ،‬تصور خیالی یا ادراک‬ ‫خیالی میگویند‪.‬‬ ‫✓ صورت خیالی‪ ،‬همان انعکاس ادراک حسی در مرتبه خیال است‪.‬‬ ‫‪.3‬تصورات وهمی‪ :‬نوعی از تصورات جزئی بوده که با حواس و خیال درک نمیشوند و نمونه آن را احساس دشمنی یا محبتی که‬ ‫بعضی حیوانات نسبت به بعضی دیگر دارند‪ ،‬ذکر کردهاند‪.‬‬ ‫✓ اینگونه تصورات توسط قوهای به نام واهمه ادراک میگردد‪.‬‬ ‫✓ ادراک انسان نسبت به معانی جزئی مانند ترس و شادی و محبت خاص را نیز مربوط به قوه واهمه میدانند‪.‬‬ ‫✓ تصور وهمی احیانا به تصوری گفته میشود که واقعیت ندارد و از جعلیات میباشد مانند سیمرغ و اسب بالدار‪.‬‬ ‫ادراکات انسان چندگونه است‪:‬‬ ‫‪.1‬مفهوم کلی دشمنی یا محبت‬ ‫‪.2‬ادراک جزئی دشمنی یا محبت در خود درککننده نظیر محبتی که انسان در خودش نسبت به کسی مییابد یا عداوتی که در‬ ‫خودش نسبت به دیگری احساس میکند‪.‬‬ ‫‪.3‬احساس دشمنی یا محبت در شخص دیگر‪.‬‬ ‫✓ ادراک جزئی محبت و عداوت در خود درککننده‪ ،‬علم حضوری است و نمیتوان آن را از قبیل تصور که نوعی علم حصولی‬ ‫است به حساب آورد‪.‬‬ ‫‪ ‬تصورات کلی به ‪ 2‬دسته معقوالت اولی (مفاهیم ماهوی) و معقوالت ثانیه تقسیم میشود‪.‬‬ ‫‪ ‬معقوالت ثانیه نیز به ‪ 2‬دسته مفاهیم منطقی و مفاهیم فلسفی تقسیم میگردد‪.‬‬ ‫‪12‬‬ ‫فصل ششم‪ :‬حقیقت مفاهیم کلی‬ ‫‪ ‬بحث درباره حقیقت کلی‪ ،‬از بحث های جدی در تاریخ فلسفه بوده که تا دوره افالطون و شاید قبل از وی نیز مطرح است‪.‬‬ ‫‪ ‬نقش حقیقت کلی در دیدگاههای فلسفی و معرفتشناسی آنگاه روشنتر میشود که توجه کنیم که مفاهیم کلی‪ ،‬بیشترین‬ ‫سهم را در معرفتهای حصولی بشری دارند‪.‬‬ ‫‪ ‬مفهوم کلی در همه قضایا به کار می رود‪.‬حتی قضایایی که موضوعات آنها‪ ،‬مفاهیمی جزئی هستند‪ ،‬معموال محمولهای آن‬ ‫کلی میباشند‪.‬‬ ‫‪ ‬اگر مفاهیم کلی مورد انکار قرار گیرند یا به کناری گذاشته شوند‪ ،‬معموال قضایا و علوم بشری‪ ،‬غیر قابل تصدیق خواهند شد‬ ‫بلکه قابل تصور نیز نخواهند بود‪.‬‬ ‫‪ ‬دیدگاه منسوب به ارسطو در میان اندیشمندان مسلمان‪ ،‬نظریه غالب بود و بیشتر فالسفه اسالمی به آن گرایش داشتند‪.‬‬ ‫‪ ‬تنها مسئله اصلی متفکران قرون وسطی‪ ،‬بحث کلی بوده است‪.‬‬ ‫‪ ‬در اوایل قرون وسطی‪ ،‬نگرش افالطون در مورد حقیقت کلی پذیرفته شده بود و بزرگترین متفکر آن دوره یعنی آگوستین‪،‬‬ ‫دیدگاه وی را پذیرفته و با تفسیر خاصی از آن دفاع میکرد‪.‬‬ ‫‪ ‬در قرن ‪ 13‬میالدی و پس از آشنایی اروپائیان با نظرات ارسطو از طریق اندیشمندان مسلمان‪ ،‬نظریات ارسطو غالب گردید و‬ ‫برجسته ترین فیلسوف و متکلم مسیحی آن دوره یعنی توماس آکویناس‪ ،‬از نگرش ارسطو حمایت میکرد‪.‬‬ ‫‪ ‬در قرن ‪14‬میالدی ویلیام اُکامی به منظور پایان کشمکش بین طرفداران نظریههای ارسطو و افالطون‪ ،‬نظریه سومی را‬ ‫انتخاب کردند که پیشتر‪ ،‬آبالرد و روسلین آن را مطرح کرده بودند که نظریه نامگرایی نامیده میشد‪.‬‬ ‫‪ ‬در نظریه کلی‪ ،‬وجود کلی را انکار میکردند‪.‬براساس نگرش پیروان آن‪ ،‬کلیات‪ ،‬صرفا نشانهها و عالئم (رمزها و سمبلهای)‬ ‫لفظیاند که به مجموعهای از اشیای خارجی اشاره دارند‪.‬‬ ‫‪ ‬نظریه نام گرایی‪ ،‬زمینه شکاکیت را فراهم آورد و نقش موثری در سست کردن بنیان علوم فلسفی داشت آنچنان که یکی از‬ ‫عوامل مهم پیدایش شکاکیت در ابتدای رنسانس و عصر جدید بحساب میآید‪.‬‬ ‫‪ ‬ویلیام اُکامی در قرن ‪ 14‬میالدی‪ ،‬مهمترین مدافع و احیا کننده نامگرایی تلقی میشود‪.‬‬ ‫‪ ‬توماس هابز انگلیسی هم این نظریه را پذیرفته و گسترش داد‪.‬وی میگوید‪" :‬واژه‪ ،‬نه نام چیز موجودی در طبیعت است و‬ ‫نه نام تصوری که در ذهن حاصل میشود‪ ،‬بلکه نام نوعی واژه یا اسم است" و قائل شد که کلیات رمزها و عالمتهای داللت‬ ‫هستند‪.‬‬ ‫‪ ‬توماس هابز‪ ،‬کلی بودن را بر نامهای عام حمل کرد‪.‬‬ ‫‪ ‬تجربه گرایان انگلیسی نظیر جرج بارکلی و دیوید هیوم نیز نظریه نامگرایی را پذیرفتند‪.‬‬ ‫‪ ‬اندیشمندان‪ ،‬جان الک را مفهومگرا تلقی کرده و میگویند‪ :‬نظریه الک روایتی از مفهومگرایی است بدین معنا که کلی در‬ ‫تصورات یا مفاهیم ذهنی ما نهفته است نه در امری غیر ذهنی‪.‬‬ ‫‪ ‬در اوایل قرن ‪ 14‬میالدی و قبل از ویلیام اُکامی‪ ،‬هانری هارکلی دیدگاهی را مطرح کرد که در فلسفه اسالمی به‬ ‫"شبحگرایی" اشتهار دارد‪.‬‬ ‫‪13‬‬ ‫نظریهها و بررسی آنها‪:‬‬ ‫الف) دیدگاه نامگرایی‪:‬‬ ‫✓ نام دیدگاه واحدی نبوده و شامل طیف وسیعی از نگرشهای گوناگون نظیر نامگرایی افراطی‪ ،‬نامگرایی معتدل‪ ،‬مفهومگرایی‬ ‫و تئوری مشابهت (مشابهتگرایی) میشود‪.‬‬ ‫✓ بر مبنای دیدگاه نام گرایی افراطی‪ ،‬پاسخ موجهی برای این سوال وجود ندارد که چرا اشیای متعدد خاصی درخت نامیده‬ ‫شدهاند و دیگر اشیا نه‪.‬‬ ‫✓ دیدگاه نامگرایی معتدل‪ ،‬همانند نامگرایان افراطی به این نظریه پایبند هستند که "کلی‪ ،‬وجود خارجی ندارد و کلی‪ ،‬رمز و‬ ‫نشانه است"‪.‬برای کلی بودن‪ ،‬امری به مشابهتهای میان اشیا استناد میکنند‪.‬‬ ‫✓ از نظر نام گرایانی نظیر بارکلی‪،‬لفظ کلی برای یک مصداق و همه افراد مشابه آن وضع شده و عالمت آنها قرار داده شده‬ ‫است؛ یعنی وضع کننده‪ ،‬یک مصداق را در ذهن خود تصور کرده و لفظ را برای آن و افراد مشابه آن وضع میکند‪.‬‬ ‫مشترک لفظی‪ :‬واژه ای است که با چند قرارداد جداگانه‪ ،‬برای چند معنا وضع شده است مانند واژه شیر و لفظ عین در عربی‪.‬‬ ‫مشترک معنوی‪ :‬لفظی است که با یک وضع‪ ،‬بر جهت مشترکی میان امور متعدد داللت میکند و قابل انطباق بر همه آنها است‪.‬‬ ‫تفاوتهای مشترک لفظی و مشترک معنوی‪:‬‬ ‫‪. 1‬مشترک معنوی معنای واحد عامی دارد که فهمیدن آن نیاز به هیچ قرینه ای ندارد ولی مشترک لفظی دارای معانی متعددی است‬ ‫که تعیین هریک‪ ،‬به قرینه نیاز دارد‪.‬‬ ‫‪.2‬مشترک معنوی قابل صدق بر بی نهایت افراد و مصادیق است ولی مشترک لفظی تنها بر معانی معدودی که برای آنها وضع شده‬ ‫صدق میکند‪.‬‬ ‫‪.3‬مشترک لفظی به وضعهای متعدد نیاز دارد ولی مشترک معنوی یک وضع بیشتر ندارد‪.‬‬ ‫‪ ‬لفظ کلی‪ ،‬معنای واحد عامی دارد که فهمیدن آن به هیچ قرینهای نیاز ندارد‪.‬‬ ‫ب) دیدگاه شبحگرایی‪:‬‬ ‫✓ در این دیدگاه‪ ،‬مفهوم کلی را تصور جزئی مبهم می دانند که در اثر ابهام‪ ،‬بر مصادیق متعدد قابل انطباق است‪.‬‬ ‫✓ در این دیدگاه‪ ،‬تصور کلی چیزی جز تصور جزئی مبهم نیست‪.‬‬ ‫✓ آنچه موجب قابلیت انطباق تصویر بر بیش از یکی میگردد‪ ،‬ابهام و عدم وضوح تصویر است‪.‬‬ ‫✓ پیروان این نظریه برآنند که تصور کلی همان تصویر جزئی است که با حذف بعضی از ویژگیها بدست میآید و قابلیت‬ ‫انطباق آن بر مصادیق متعدد به سبب ابهام آن دارد‪.‬‬ ‫✓ این نظریه را در فلسفه اسالمی با عنوان قول به شبح میشناسند‪.‬‬ ‫‪14‬‬ ‫✓ هانری هارکلی میگوید‪ " :‬کلی‪ ،‬همان افراد است از آن حیث که به وجه خاصی ادراک میشوند" و تصریح میکرد که متعلق‬ ‫یک مفهوم کلی‪ ،‬همان فرد موجود در خارج است از آن حیث که به صورت مبهمی برای ذهن ما معلوم است‪.‬مثال مفهوم‬ ‫کلی انسان‪ ،‬صرفا ادراک مبهمی از سقراط است‪.‬‬ ‫موارد نقض نظریه‪ :‬این نظریه مستلزم آن است که اگر در موردی تصور جزئی محسوس نداشته باشیم‪ ،‬تصور کلی نیز نتوانیم داشته‬ ‫باشیم در حالی که تصورت کلی بسیاری داریم که تصور جزئی محسوس ندارند مانند‪:‬‬ ‫‪. 1‬مفاهیمی که مصداق حقیقی ندارند مانند مفهوم معدوم‪ ،‬محال و ممتنع‪.‬‬ ‫‪. 2‬مفاهیمی که مصداق محسوس ندارند مانند مفهوم روح‪.‬‬ ‫‪.3‬مفاهیمی که هم بر مصداقهای محسوس قابل انطباق هستند و هم بر مصداقهای غیر محسوس مانند علت و معلول‪.‬‬ ‫‪.4‬مفاهیمی که بر اشیای متضاد صدق میکنند مانند مفهوم رنگ که هم بر سیاه و هم بر سفید قابل انطباق است‪.‬‬ ‫ج) دیدگاه افالطونیان‪:‬‬ ‫✓ کهنترین نگرش در مورد حقیقت کلی‪ ،‬دیدگاه وی و پیروان اوست‪.‬‬ ‫✓ این دیدگاه به واقع گرایی اشتهار دارد و حاصل آن این است که کلیات‪ ،‬واقعیتی عینی و خارج از ذهن دارند و اموری مجرد‬ ‫از زمان و مکان هستند‪.‬افالطونیان این موجودات مجرد را مثال نامیده و از این جهت‪ ،‬کلیات به مُثُل افالطونی شناخته‬ ‫می شوند‪.‬براساس این نگرش‪ ،‬ادراک کلی به معنای مشاهده آن امر مجرد (مثال) است‪.‬‬ ‫دیدگاه افالطون را به ‪2‬صورت تفسیر کردهاند‪:‬‬ ‫‪. 1‬روح انسان قبل از تعلق به بدن موجود بوده و در عالم مجردات‪ ،‬حقایق کلی را مشاهده میکرده است و پس از تعلق به بدن‪ ،‬آن‬ ‫حقایق را فراموش نموده است و اینک با مشاهده افراد مادی‪ ،‬آن حقایق را به یاد می آورد زیرا هر یک از امور محسوس‪ ،‬سایه آن‬ ‫حقیقت مجرد در عالم مُثُل است‪.‬‬ ‫‪. 2‬افرادی که روح انسان را قبل از بدن موجود نمیدانند‪ ،‬اینگونه گفته اند‪ :‬ادراک کلیات‪ ،‬مشاهده حقایق مجرد (مُثُل) است‪.‬نفس یا‬ ‫روح انسان که در ابتدا توان چنین مشاهده ای نداشته به وسیله ادراکات حسی‪ ،‬مستعد مشاهده این کلیات میشود‪.‬هرگاه نفس‬ ‫مستعد گردد‪ ،‬به مشاهده حقایق مجرد نایل میگردد که مشاهدهای از دور است برخالف مشاهده عرفانی که مشاهده از نزدیک‬ ‫است‪.‬پس ادراک کلیات‪ ،‬مشاهده مُثُل یا حقایق مجرد است نه یادآوری آنها‪.‬‬ ‫‪ ‬بسیاری از مفاهیم کلی مانند معدوم و محال و ممتنع‪ ،‬مثال عقالنی (بلکه واقعیت خارجی) ندارند تا گفته شود که ادراک‬ ‫کلیات‪ ،‬مشاهده حقایق عقالنی مجرد است‪.‬‬ ‫ج) دیدگاه ارسطوئیان‪:‬‬ ‫✓ ارسطو همانند افالطون معتقد بود که معرفت عقالنی‪ ،‬به کلی تعلق می گیرد زیرا معرفت عقالنی‪ ،‬فرد را از این نظر که فرد‬ ‫است مورد بحث قرار نمی دهد‪.‬پس اگر کلی به هیچوجه واقعی نباشد‪ ،‬معرفت عقالنی وجود نخواهد داشت‪.‬‬ ‫✓ ارسطو با افالطون در اینکه کلی‪ ،‬امری عینی است موافق بود و همچون وی‪ ،‬واقعگرا محسوب میشود‪.‬‬ ‫‪15‬‬ ‫✓ تفاوت دیدگاه ارسطو و افالطون در این است که به نظر ارسطو‪ ،‬کلی‪ ،‬وجود مستقلی از افراد ندارد‪.‬‬ ‫✓ از نظر ارسطو‪ ،‬هر موجود محسوسی از ماده و صورت تشکیل شده است‪.‬در خارج‪ ،‬وجود صورت‪ ،‬آمیخته با ماده است‪.‬در‬ ‫خارج نمی توان صورت را از ماده تفکیک کرد بلکه این کار‪ ،‬صرفا در ذهن ممکن است‪.‬‬ ‫✓ کلی در نظر ارسطو‪ ،‬همان صور نوعیه است که در خارج با ماده متحد است و از آنجا که کلی در فرد نهفته است‪ ،‬میتوان‬ ‫کلی را صرفا از طریق ادراک فرد درک کرد و نه از راه دیگر‪.‬‬ ‫✓ دیدگاه ارسطو تنها حقیقت کلی را در مفاهیم ماهوی یا معقوالت اولی تبیین میکند و فیلسوفان مسلمان در ادوار بعد‪،‬‬ ‫نظریه وی را ترمیم می کنند و مفاهیم کلی را به اولی و ثانیه و ثانیه را به فلسفی و منطقی تقسیم میکنند‪.‬‬ ‫✓ از نظر اندیشمندان مسلمان پیرو ارسطو‪ ،‬مفاهیم کلی در برابر مفاهیم جزئی‪ ،‬نوعی ویژهای از مفاهیم هستند و با وصف‬ ‫کلیت در مرتبه خاصی از ذهن تحقق مییابند‪.‬قوهای که اینگونه مفاهیم را درک میکند‪ ،‬عقل نامیده میشود‪.‬‬ ‫✓ اصطالح عقل به معنای نیروی درک کننده مفاهیم کلی شکل یافته است‪.‬انسان دارای نیروی ویژهای به نام عقل است که کار‬ ‫آن‪ ،‬ادراک مفاهیم کلی است‪.‬‬ ‫‪16‬‬ ‫فصل هفتم‪ :‬اقسام مفاهیم کلی و ویژگیهای آنها‬ ‫‪ ‬مفاهیم و تصورات کلی‪ ،‬به ‪ 3‬دسته مفاهیم ماهوی (معقوالت اُولی)‪ ،‬مفاهیم منطقی و مفاهیم فلسفی تقسیم میشود‪.‬‬ ‫‪ ‬تقسیم فوق‪ ،‬یکی از مهمترین ابتکارات فالسفه اسالمی است که دستاوردهای مهمی در معرفتشناسی و علوم فلسفی دارد‪.‬‬ ‫‪ ‬پیشینه تاریخی این تقسیم به خواجه نصیرالدین طوسی بر می گردد و وی برای اولین بار‪ ،‬از اصطالحات ثانی فلسفی و ثانی‬ ‫منطقی استفاده کرد‪.‬‬ ‫مفاهیم ماهوی (معقوالت اُولی)‪:‬‬ ‫✓ صورت خیالی‪ ،‬همان انعکاس ادراک حسی است در مرتبه خیال‪.‬‬ ‫✓ پس از اینکه صور خیالی چند واقعیت مشابه در خیال بوجود آمد‪ ،‬تصویر دیگری که به نحوی با این تصاویر جزئی عینیت‬ ‫دارد‪ ،‬در مرتبه عقل پدید میآید‪.‬این تصویر‪ ،‬ویژگی های فردی آن صور خیالی را ندارد ولی ویژگیهای مشترک آنها را‬ ‫واجد است‪.‬به این تصویر‪ ،‬صورت کلی (صورت عقلی‪ ،‬ادراک عقلی یا معقول) میگویند‪.‬‬ ‫✓ هم صورت جزئی نشان دهنده واقعیت خارجی است و هم صورت عقلی‪.‬ولی فرق آنها در این است که صورت جزئی اوال‪،‬‬ ‫یک واقعیت مشخص را نشان میدهد یعنی بر هیچ واقعیت دیگری صدق نمیکند که به این خاصیت‪ ،‬جزئیت میگویند‪.‬ثانیا‬ ‫آن واقعیت را تنها و خالص نشان نمی دهد بلکه عوارضی که همراه آن واقعیت هستند نیز با آن درک میشوند مثل رنگ‪.‬‬ ‫✓ صورت عقلی اوال یک واقعیت مشخص را نشان نمیدهد بلکه بر تمام واقعیات مشابه هم صدق میکند که به این خاصیت‪،‬‬ ‫کلیت میگویند‪.‬ثانیا میتواند خود واقعیت را خالص و بدون عوارض همراه نشان دهد‪.‬بعبارت دیگر‪ ،‬میتواند به نحو صرف‬ ‫در ذهن حاصل شود‪.‬‬ ‫مفاهیم ماهوی (معقوالت اُولی)‪ :‬دسته ای از مفاهیم کلی معموال به این ترتیب در ذهن فراهم میآیند که ابتدا واقعیتی خارجی در‬ ‫حوزه حس قرار میگیرد و سپس قوه خیال‪ ،‬تصویری جزئی از این واقعیت می گیرد و در نهایت‪ ،‬این تصاویر جزئی به نحو کلی در قوه‬ ‫عقل منعکس می شوند و در نتیجه‪ ،‬مفهوم کلی آن واقعیت در ذهن بوجود میآید‪.‬‬ ‫معقول اول در بیشتر مفاهیم ماهوی و نه در همه آنها جاری است‪.‬زیرا دستهای‬ ‫ادراک خیالی‬ ‫✓ روند ادراک حسی‬ ‫از مفاهیم ماهوی‪ ،‬صور جزئی دارند ولی صور جزئی محسوس ندارند‪.‬این دسته مفاهیم را مفاهیم شهودی مینامند‪.‬‬ ‫✓ مفاهیم شهودی‪ ،‬مفاهیمی هستند که از یافتههای علوم حضوری حکایت میکنند مانند ترس‪.‬روند شکلگیری این مفاهیم‬ ‫معقول اول‪.‬‬ ‫ادراک خیالی‬ ‫به این صورت است‪ :‬علم حضوری‬ ‫ویژگیهای مفاهیم ماهوی‪:‬‬ ‫‪.1‬با ارزش ترین ویژگی معقوالت اُولی این است که معموال صور مستقیم اشیای خارجی هستند؛ یعنی اوال این مفاهیم‪ ،‬مسبوق به‬ ‫صور جزئی هستند و معموال از جزئیت به کلیت رسیدهاند برعکس معقوالت ثانیه و ثانیا این صور کلی با صور جزئی و نیز صور جزئی‬ ‫با واقعیات خارجی‪ ،‬به نحوی عینیت و این همانی دارند برخالف معقوالت ثانیه‪.‬‬ ‫✓ مفاهیم ماهوی‪ ،‬مفاهیمی کلی هستند که معموال میتوان برای آنها در خیال‪ ،‬صورت جزئی پیدا کرد‪.‬‬ ‫‪17‬‬ ‫‪.2‬ذهن در پیدایش معقوالت اُولی‪ ،‬منفعل است نه فعال‪.‬‬ ‫✓ کثرت معقوالت اُولی تابع کثرت واقعیاتی است که نقش آنها را بیواسطه یا با واسطه یافته است‪.‬بعبارت دیگر‪ ،‬معقوالت‬ ‫اُولی معلول کثرت مدرکات است‪.‬هرچه نفس‪ ،‬واقعیات بیشتری را یافته باشد‪ ،‬معقوالت اولی در ذهن بیشترند و بالعکس‪.‬‬ ‫✓ معقوالت ثانیه برخالف مفاهیم ماهوی هستند‪.‬یعن ی ذهن در پیدایش آنها‪ ،‬نقش فعال داشته و نتیجتا کثرت آنها‪ ،‬تابع‬ ‫کثرت مدرکات نیست‪.‬‬ ‫‪.3‬معقوالت اُولی‪ ،‬ما به ازای خارجی جداگانه دارند‪.‬یعنی در خارج از ذهن‪ ،‬وجود و واقعیتی خاص به خود دارند‪.‬بعبارت دیگر‪ ،‬به‬ ‫تعداد معقوالت اُولی‪ ،‬واقعیت خارجی داریم و نمیتوان دو معقول اول پیدا کرد که با یک وجود موجود باشند‪.‬‬ ‫✓ ویژگی فوق را با این تعبیر که عروض معقوالت اُولی خارجی است نیز بیان میکنند‪.‬‬ ‫✓ معقوالت ثانیه چه منطقی و چه فلسفی‪ ،‬ما به ازای خارجی جداگانه ای ندارند؛ یعنی عروض هیچ یک‪ ،‬خارجی نیست‪.‬‬ ‫‪.4‬مفاهیم ماهوی‪ ،‬قالبهای مفهومی هستند و از حدود ماهوی اشیا حکایت میکنند‪.‬به تعبیر دیگر‪ ،‬اینگونه مفاهیم‪ ،‬بیانکننده‬ ‫چیستی اشیای خارجیاند‪.‬‬ ‫✓ مفاهیم ثانیه فلسفی و منطقی از انحای وجود حکایت می کنند‪.‬مفاهیم ثانیه فلسفی از انحای وجود خارجی و مفاهیم ثانیه‬ ‫منطقی از انحای وجود ذهنی‪.‬‬ ‫معقوالت ثانیه (مفاهیم فلسفی و منطقی)‪:‬‬ ‫ویژگیهای معقوالت ثانیه‪:‬‬ ‫‪. 1‬معقوالت ثانیه هیچ یک مسبوق به صور جزئی نیستند و رابطه آنها با واقعیات خارجی‪ ،‬رابطه عینیت و این همانی نیست‪.‬‬ ‫‪.2‬ذهن در پیدایش معقوالت ثانیه‪ ،‬فعال است و نه منفعل‪.‬‬ ‫‪.3‬معقوالت ثانیه‪ ،‬ما به ازای خارجی ندارد‪.‬‬ ‫‪.4‬معقوالت ثانیه از انحای وجود حکایت می کنند و بیان کننده نحوه هستی اشیا هستند و نه چیستی آنها‪.‬‬ ‫‪ ‬معقوالت ثانیه همیشه به صورت صفات و احکام سایر اشیا هستند‪.‬‬ ‫‪ ‬معقوالت ثانیه منطقی‪ ،‬صفات و احکام موجودت ذهنی هستند؛ یعنی‪ ،‬صفات و احکام مفاهیماند‪.‬مفاهیمی مانند کلی‪،‬‬ ‫جزئی‪ ،‬ذاتی‪ ،‬عرضی‪ ،‬نوع‪ ،‬جنس‪ ،‬فصل‪ ،‬قضیه‪ ،‬قیاس‪ ،‬محمول و موضوع که سر و کار منطق با آنهاست‪ ،‬همه از معقوالت‬ ‫ثانیه منطقی هستند‪.‬‬ ‫‪ ‬معقوالت ثانیه فلسفی‪ ،‬صفات و احکام موجودات خارجی هستند؛ یعنی‪ ،‬مفاهیمی مانند علت‪ ،‬معلول‪ ،‬امکان‪ ،‬امتناع‪،‬‬ ‫ضرورت‪ ،‬حدوث‪ ،‬ق دم‪ ،‬جوهر‪ ،‬عرض‪ ،‬وحدت‪ ،‬کثرت‪ ،‬بالفعل‪ ،‬بالقوه‪ ،‬وجود و عدم که سر و کار فلسفه با آنهاست‪ ،‬معقوالت‬ ‫ثانیه فلسفی هستند‪.‬‬ ‫‪ ‬معقوالت ثانیه منطقی‪ ،‬همیشه صفت سایر مفاهیم هستند نه صفت اشیای خارجی‪.‬‬ ‫‪ ‬معقوالت ثانیه فلسفی همیشه صفت اشیای خارجی هستند نه صفت مفاهیم‪.‬‬ ‫‪18‬‬ ‫‪ ‬به زبان فلسفی‪ ،‬ظرف اتصاف و صدق معقوالت ثانیه منطقی‪ ،‬ذهن است و ظرف اتصاف و صدق معقوالت ثانیه فلسفی‪ ،‬خارج‬ ‫است‪.‬بعبارت دیگر‪ ،‬اشیا در ذهن‪ ،‬متصف به معقوالت ثانیه منطقی میشوند و در خارج‪ ،‬متصف به معقوالت ثانیه فلسفی‪.‬‬ ‫‪ ‬معقوالت ثانیه‪ ،‬همگی صفات و احکام سایر اشیا هستند‪.‬بعضی‪ ،‬صفا ت اشیا هستند در ذهن و برخی‪ ،‬صفات اشیا در خارج‪.‬‬ ‫‪ ‬این صفات‪ ،‬از خود‪ ،‬وجود و واقعیتی ندارند بلکه وجود و واقعیت آنها‪ ،‬همان وجود و واقعیت موصوف آنهاست برخالف سایر‬ ‫صفات که از خود‪ ،‬وجودی عالوه بر وجود موصوف دارند‪.‬‬ ‫تفاوت معقوالت اُولی‪ ،‬معقوالت ثانیه منطقی و فلسفی‪:‬‬ ‫✓ معقوالت اُولی معقوالتی هستند که عروض و اتصافشان‪ ،‬هر دو در خارج است‪.‬‬ ‫✓ معقوالت ثانیه منطقی‪ ،‬معقوالتی هستند که عروض و اتصافشان‪ ،‬هر دو در ذهن است‪.‬‬ ‫✓ معقوالت ثانیه فلسفی‪ ،‬معقوالتی هستند که عروضشان در ذهن و اتصافشان در خارج است‪.‬‬ ‫✓ تفاوت معقوالت اُولی و معقوالت ثانیه فلسفی و منطقی در این است که معقوالت اُولی هرکدام وجودی غیر از وجود دیگر‬ ‫معقوالت دارند‪.‬‬ ‫✓ تفاوت معقوالت ثانیه فلسفی و معقوالت ثانیه منطقی در این است که مفاهیم منطقی‪ ،‬صفات و احکام موجودات ذهنی‬ ‫(یعنی مفاهیم) هستند و مفاهیم فلسفی‪ ،‬صفات و احکام موجودات خارجی هستند‪.‬‬ ‫✓ به زبان فلسفی‪ ،‬ظرف اتصاف و صدق مفاهیم منطقی‪ ،‬ذهن است و ظرف اتصاف و صدق مفاهیم فلسفی خارج است‪.‬‬ ‫✓ اشیا در ذهن متصف به معقوالت ثانیه منطقی میشوند و در خارج‪ ،‬متصف به معقوالت ثانیه فلسفی‪.‬‬ ‫‪19‬‬ ‫فصل هشتم‪ :‬نقش عقل و حس در تصورات‬ ‫معروفترین نظریات درباره نقش عقل و حس در تصورات‪:‬‬ ‫‪.1‬حسگرایی‪:‬‬ ‫✓ منشا یا ابزار دستیابی انسان به همه تصورات و مفاهیم‪ ،‬حواس است‪.‬‬ ‫‪.2‬عقلگرایی‪:‬‬ ‫✓ منشا یا ابزار درک مفاهیم به ویژه مفاهیم کلی‪ ،‬عقل یا فطرت است‪.‬‬ ‫عقل در فلسفه‪ ،‬به معانی متعددی بکار رفته است‪:‬‬ ‫الف) به معنای نیرویی که درککننده مفاهیم کلی است‪ ،‬مفاهیم کلی را میسازد و با آنها قضیه تولید میکند و از راه ترکیب قضایا‪،‬‬ ‫استدالل میکند‪.‬‬ ‫ب) به معنای هر نیرو و قوه ادراکی بجز حواس‪.‬‬ ‫✓ بر مبنای این دیدگاه است که فطرتگرایان اروپایی نظیر دکارت و پیروانش‪ ،‬عقلگرا محسوب میشوند‪.‬‬ ‫دیدگاه عقلگرایان اروپایی در مورد مفاهیم و تصورات‪:‬‬ ‫✓ امروزه معموال از واژه عقلگرایان یا فطرت گرایان‪ ،‬نام دکارت و پیروان وی و نیز نام امانوئل کانت به ذهن تداعی میشود‪.‬‬ ‫✓ دکارت‪ ،‬تصورات فطری را ناشی از عقل و ذاتی انسان میداند‪.‬‬ ‫✓ دکارت تصوراتی همچون تصور خدا‪ ،‬وحدت ‪ ،‬حرکت و تصورات و مفاهیم ریاضی نظیر شکل‪ ،‬مقدار و امتداد را تصوراتی‬ ‫فطری میداند و آدمی بدون نیاز به حس‪ ،‬آنها را درک میکند‪.‬‬ ‫✓ کانت معتقد است بعضی از مفاهیم‪ ،‬فطری و خاصیت ذاتی ذهن انسان هستند؛ یعنی اینگونه مفاهیم‪ ،‬جزء ساختار ذهن بوده‬ ‫و از ابتدای پیدایش ذهن در آن وجود دارند‪.‬‬ ‫✓ کانت برای ذهن‪ 2 ،‬مرحله قائل است‪ :‬مرحله حساسیت و مرحله فاهمه‪.‬اطالعات و دادههای حسی با گذر از مرحله‬ ‫حساسیت و فاهمه درک میشوند‪.‬‬ ‫✓ در مرحله حساسیت‪ ،‬دو مفهوم زمان و مکان از ساختارهای ذاتی ذهن هستند و در مرحله فاهمه‪ ،‬مقوالت دوازدهگانه‪.‬‬ ‫✓ اطالعات و داده های حسی پس از انتقال به ذهن‪ ،‬ابتدا در مرحله حساسیت با مفاهیم زمان و مکان و سپس در مرحله فاهمه‬ ‫با مقوالت آن عجین می گردد و سرانجام ذهن‪ ،‬آنها را همراه با زمان و مکان و مقوالت فطری فاهمه درک میکند‪.‬‬ ‫نقد دیدگاه عقلگرایان‪:‬‬ ‫فرض اینکه عقل انسان بدون هیچ اکتسابی از ابتدای پیدایش‪ ،‬مفاهیمی را در خود داشته باشد از جهات زیر قابل قبول نیست‪:‬‬ ‫‪. 1‬اگر مفاهیمی فطری و جزء ساختار ذهن و عقل انسان و بالفعل باشند‪ ،‬هرکسی با تامل در درون خود‪ ،‬آن مفاهیم را مییابد ولی‬ ‫اینگونه نیست‪.‬‬ ‫‪.2‬مفاهیم به اصطالح فطری‪ ،‬اکتسابی هستند‪.‬‬ ‫‪20‬‬ ‫‪. 3‬فطری دانستن تصورات حتی اگر در مرحله تصور مشکلی نداشته باشد‪ ،‬در مرحله واقعنمایی و مطابقت با واقع ایجاد مشکل‬ ‫میکند‪.‬‬ ‫✓ دکارت برای رفع این مشکل‪ ،‬به حکمت و عدم فریبکاری خداوند متوسل شد‪.‬او میگفت چون خدا حکیم است و فریبکار‬ ‫نیست‪ ،‬مفهومی خالف واقع در فطرت ما قرار نمیدهد‪.‬‬ ‫دیدگاه حسگرایان‪:‬‬ ‫✓ حسگرایان (تجربه گرایان) معتقدند ذهن انسان در ابتدا مانند لوح سفیدی است که در آن هیچ نقشی وجود ندارد و تماس‬ ‫با موجودات خارجی سبب پیدایش عکسها و نقشهایی در آن میشود‪.‬‬ ‫✓ جان الک میگوید‪" :‬چیزی در عقل نیست مگر اینکه قبال در حس بوده است"‪.‬عین همین عبارت از اپیکور نیز نقل شده‬ ‫است‪.‬‬ ‫✓ از نظر برخی از حسگرایان‪ ،‬ادراکات عقلی همان صورتهای حسی هستند که به وسیله فعالیتهای ذهنی و عقلی تغییر‬ ‫شکل یافتهاند‪.‬‬ ‫✓ از نظر اینان‪ ،‬ادراک حسی تنها مایه و زمینه ادراک عقلی را فراهم میکند نه اینکه خود صورت حسی‪ ،‬حقیقتا تبدیل به‬ ‫مفهوم عقلی گردد‪.‬‬ ‫حسگرایان را میتوان به ‪ 3‬دسته تقسیم کرد‪:‬‬ ‫الف) پوزیتویست ها و کندیاک فرانسوی که تنها منشا تصورات را حس ظاهر و اندامهای حسی میدانند‪.‬‬ ‫ب) گروهی مانند جان الک انگلیسی که قلمروی حس را به حس باطن و تجربههای درونی توسعه میدهند‪.‬‬ ‫ج) افرادی مانند جرج بارکلی که تجربه و حس را به حس باطنی و تجربه درونی منحصر میکنند‪.‬‬ ‫✓ شاید بتوان گفت بارکلی تنها کسی است که معتقد است اشیای مادی وجود خارجی ندارند و آنچه ما درک میکنیم‪،‬‬ ‫تصوراتی است که خدا در ما ایجاد کرده است‪.‬‬ ‫نقد دیدگاه حسگرایان‪:‬‬ ‫‪.1‬فرض اینکه مفاهیم عقلی از تغییر شکل صورت های حسی پدید آیند‪ ،‬مستلزم این است که صورتی که تغییر شکل مییابدو تبدیل‬ ‫به مفهوم عقلی میگردد‪ ،‬دیگر به شکل اول خود باقی نماند‪.‬‬ ‫✓ همچنین بسیاری از مفاهیم عقلی مانند علت و معلول‪ ،‬اصال صورت حسی و خیالی ندارند تا گفته شود که از تغییر شکل‬ ‫صورتهای حسی پدید آمدهاند‪.‬‬ ‫‪.2‬فرض اینکه همه مفاهیم عقلی از زمینههای حسی استفاده می کنند‪ ،‬تنها در مورد بخشی از مفاهیم ماهوی یعنی مفاهیم کلی‬ ‫محسوسات قابل پذیرش است ولی در مورد مفاهیم ماهوی نظیر مفاهیم ماهوی شهودی یا مفاهیم مربوط به مجردات و مفاهیم‬ ‫منطقی و فلسفی صحیح نیست‪.‬‬ ‫‪21‬‬ ‫مفاهیم پنجگانه‪:‬‬ ‫‪.1‬مفاهیم حسی‪:‬‬ ‫✓ ادراک حسی‪ ،‬با قطع ارتباط با خارج و عالم واقع‪ ،‬از بین میرود‪.‬‬ ‫✓ پیدایش ادراک حسی ناشی از بکارگیری اندامهای حسی است‬ ‫‪.2‬مفاهیم خیالی‪:‬‬ ‫✓ بعد از قطع ارتباط با خارج‪،‬ادراک حسی از بین میرود اما در همان حال میتوانیم تصوری از آنچه با ادراک حسی ادراک‬ ‫شده‪ ،‬در خود داشته باشیم و صورتی از آن رنگها و شکلها یا تصوری از آنچه را لمس کردهایم‪ ،‬بخاطر آوریم‪.‬‬ ‫✓ پیدایش این دسته از مفاهیم خیالی نیز ناشی از بکارگیری حواس و اندامهای حسی است‪.‬‬ ‫✓ نوع دیگری از مفاهیم وجود دارد که نفس‪ ،‬مصداق آنها را با علم حضوری درک میکند مانند ترس‪ ،‬لذت‪ ،‬اراده و سایر‬ ‫حاالت روحی که به این مفاهیم هم مفاهیم خیالی اطالق میشود و حواس و اندام حسی‪ ،‬هیچگونه نقشی در پیدایش این‬ ‫دسته از مفاهیم ندارند‪.‬‬ ‫‪.3‬مفاهیم ماهوی (معقوالت اُولی)‪:‬‬ ‫الف) مفاهیم کلی محسوسات مفاهیمی هستند که ادراک حسی و چندین تصور مشابه از یک پدیده حسی زمینه را فراهم میآورد‬ ‫که عقل‪ ،‬مفهومی کلی از آنها انتزاع کند مانند مفهوم انسان‪ ،‬سفید و رنگ‪.‬‬ ‫✓ پیدایش این دسته از مفاهیم ماهوی‪ ،‬در گرو تحقق ادراکات جزئی آنهاست ولی نه بدان معنا که ادراکات حسی به ادراک‬ ‫عقلی تبدیل می شود بلکه حس در پیدایش اینگونه مفاهیم کلی‪ ،‬تنها نقش زمینه و شرط الزم را داراست‪.‬‬ ‫مفهوم ماهوی‪.‬‬ ‫ادراک خیالی‬ ‫✓ روند پیدایش اینگونه مفاهیم بصورت روبروست‪ :‬ادراک حسی‬ ‫ب) مفاهیم کلی شهودی مفاهیمی هستند که از یافتههای حضوری حکایت میکنند نظیر مفهوم من‪ ،‬اراده‪ ،‬ترس‪ ،‬محبت و ‪...‬‬ ‫✓ مسبوق به ادراک حسی نبوده بلکه مفاهیمی کلی هستند که عقل‪ ،‬آنها را از چندین صورت خیالیِ یافتههای حضوری انتزاع‬ ‫کرده است و اندام حسی‪ ،‬هیچگونه نقشی در پیدایش آنها ندارد‪.‬‬ ‫مفهوم کلی شهودی‪.‬‬ ‫ادراک خیالی‬ ‫✓ روند پیدا یش اینگونه مفاهیم بصورت روبروست‪ :‬علم حضوری‬ ‫ج) مستقیما از ادراک حسی یا ادراک خیالی انتزاع نشدهاند ولی ادراک حسی یا علم حضوری بطور غیرمستقیم‪ ،‬زمینه انتزاع آنها را‬ ‫فراهم میکند نظیر مفهوم جسم‪ ،‬مفهوم جوهر و مفاهیم موجودات مجرد‪.‬‬ ‫‪.4‬مفاهیم منطقی‪:‬‬ ‫✓ مفاهیمی کلی هستند که عروض و اتصاف آنها در ذهن است بدین معنا که مصداق خارجی ندارند‪.‬‬ ‫✓ مصادیق آنها‪ ،‬پدیده های ذهنی یعنی مفاهیم هستند که در ذهن بر آنها عارض و بدانها متصف میگردند نظیر مفهوم کلی‪،‬‬ ‫موضوع‪ ،‬محمول‪ ،‬قضیه‪ ،‬عکس نقیض‪ ،‬جزئی و ‪...‬‬ ‫✓ اینگونه مفاهیم‪ ،‬مصداق حسی ندارند بلکه عقل از راه تامل و تجربه ذهنی‪ ،‬به آنها دست پیدا میکند‪.‬‬ ‫✓ اگر چند مفهوم در کنار یکدیگر قرار گیرند به گونه ای که نسبتی با یکدیگر داشته باشند و یکی از آنها بر دیگری حمل‬ ‫گردد‪ ،‬عقل‪ ،‬آنها را قضیه و یکی را موضوع و دیگری را محمول بحساب میآورد‪.‬‬ ‫‪22‬‬ ‫✓ عقل برای دستیابی به این مفاهیم‪ ،‬صرفا به نوعی تامل و تجربه ذهنی نیازمند است‪.‬‬ ‫‪.5‬مفاهیم فلسفی‪:‬‬ ‫✓ مفاهیمی کلی هستند که از انحای وجود حکایت میکنند‪ ،‬عروض آنها ذهنی ولی اتصاف آنها خارجی است‪.‬‬ ‫✓ قضایا‪ ،‬قوانین و احکام علوم فلسفی معموال از این مفاهیم تشکیل میگردد‪.‬‬ ‫✓ عقل با کمک یافته های شهودی و علوم حضوری‪ ،‬مفاهیم فلسفی را انتزاع میکند‪.‬یعنی یافتههای شهودی و علوم حضوری‪،‬‬ ‫زمینه انتزاع عقل را فراهم میآورد‪.‬‬ ‫✓ حواس‪ ،‬ادراکات و اندامهای حسی در پیدایش این مفاهیم نیز نقشی ندارند‪.‬‬ ‫‪ ‬هر مفهوم عقل ی‪ ،‬نیازمند به ادراک شخصی سابقی است که این ادراک شخصی‪ ،‬زمینه انتزاع مفهوم ویژهای را فراهم‬ ‫می آورد‪.‬این ادراک شخصی گاهی ادراک حسی و گاهی از نوع علم حضوری است‪.‬‬ ‫‪ ‬عقل‪ ،‬نقش اصلی را در دستیابی انسان به همه مفاهیم کلی یعنی ماهوی‪ ،‬منطقی و فلسفی دارد و منشا حقیقی آن قلمداد‬ ‫میگردد‪.‬‬ ‫‪ ‬ادراک شخصیِ سابق‪ ،‬زمینه ای بیش نیست اما حس‪ ،‬تنها در ادراکات حسی جزئی نقش اساسی دارد‪.‬‬ ‫‪23‬‬ ‫فصل نهم‪ :‬نقش عقل و حس در تصدیقات‬ ‫‪ ‬گفته می شود دکارت صرفا به مبحث تصورات توجه دارد ولی کانت به تصدیقات (قضایا) نیز پرداخته است‪.‬‬ ‫قضایای حملیه‪ :‬اگر قضیه از موضوع و محمول تشکیل شده باشد و رابطه میان آنها اتحادی باشد‪ ،‬آن را قضیه حملیه مینامند نظیر‬ ‫انسان متفکر است‪ ،‬خدا هست‪.‬‬ ‫✓ رابطه میان موضوع و محمول‪ ،‬گاهی ضروری است و گاهی امکانی‪.‬‬ ‫✓ هنگامی که محمولی بر موضوعی حمل میشود اگر امکان سلب این نسبت در واقع وجود نداشته باشد‪ ،‬آن را قضیه ضروریه‬ ‫و اگر امکان سلب وجود داشته باشد‪ ،‬آن را قضیه امکانیه مینامند‪.‬‬ ‫✓ به رابطه یا نسبت میان موضوع و محمول در واقع‪ ،‬ماده میگویند‪.‬‬ ‫قضایای شرطیه‪ :‬اگر قضیه مشتمل بر مقدم و تالی (شرط و جزا) باشد‪ ،‬آن را قضیه شرطیه میگویند‪.‬‬ ‫✓ اگر رابطه مقدم و تالی در قضیه شرطیه تالزم باشد‪ ،‬آن را شرطیه لزومیه مینامند مانند اگر خورشید طلوع کند‪ ،‬هوا روشن‬ ‫خواهد شد‪.‬‬ ‫✓ اگر رابطه مقدم و تالی در قضیه تعاند باشد‪ ،‬آن را شرطیه عنادیه مینامند مانند عدد یا زوج است یا فرد‪.‬‬ ‫حمل اولی‪ :‬اگر اتحاد میان موضوع و محمول در قضایای حملیه از نوع مفهومی باشد‪ ،‬آن را حمل اولی میگویند مانند انسان‪ ،‬انسان‬ ‫است‪.‬‬ ‫حمل شایع‪ :‬اگر اتحاد میان موضوع و مفهوم از نوع مصداقی باشد یعنی موضوع و محمول از نظر مفهوم متمایزند و از نظر مصداق‬ ‫متحد که به آن حمل شایع میگویند مانند انسان‪ ،‬حقیقتجو است‪.‬‬ ‫هلیه بسیطه‪ :‬در حمل شایع اگر محمول قضیه‪ ،‬واژه موجود یا معادل آن باشد‪ ،‬قضیه را هلیه بسیطه میگویند مانند انسان موجود‬