خودشناسی by آلن دوباتن (PDF)

Summary

This book by Alan de Botton explores the fascinating and often frustrating journey of self-discovery. It delves into the complexities of the human mind, examining the interplay between conscious and unconscious thoughts and emotions. The book emphasizes the importance of understanding and acknowledging the challenges inherent in self-reflection.

Full Transcript

# شهر کتاب ## خودشناسی ### مجموعه مدرسه زندگی - نویسنده: آلن دو باتن - مترجم: محمد هادی حاجی بیگلو - نشر: جیحون ## بخش اول از خود بیخبری یکی از برجسته ترین مشخصه های ذهن ما انسانها این است که فهم بسیار اندکی از آن داریم. با این که به تعبیری در وجود خودمان سکونت داریم غالباً فقط موفق میشویم از...

# شهر کتاب ## خودشناسی ### مجموعه مدرسه زندگی - نویسنده: آلن دو باتن - مترجم: محمد هادی حاجی بیگلو - نشر: جیحون ## بخش اول از خود بیخبری یکی از برجسته ترین مشخصه های ذهن ما انسانها این است که فهم بسیار اندکی از آن داریم. با این که به تعبیری در وجود خودمان سکونت داریم غالباً فقط موفق میشویم از بخشی از کیستی خودمان سر در بیاوریم. حتی گاه فهم دینامیکهای سیاره ای در فضا برایمان ساده تر از درک سازوکاری است که در اعماق مغزمان در کار است. هرگاه دچار از خود بی خبری باشیم معمولاً به سرگردانی و آشفتگی نیز مبتلا میشویم. برخی روزها کج خلق یا غمگینیم بی آنکه اصلاً دلیلش را بدانیم یا چه بسا احساس کنیم در شغلمان دچار سردرگمی شده ایم اما نتوانیم چیزی بیش از این بگوییم که می خواهیم کاری خلاقانه تر بکنیم یا کاری بکنیم که باعث شود جهان جای بهتری شود؛ طرحها و نقشه هایی که آنقدر مبهم اند که هنگام مواجهه با برنامه های اصولی دیگران دچار احساس ضعف و آسیب پذیری میشویم. به واسطه علم روان شناسی در ذهن همه ما نقش بسته است که ذهن اساساً به دو بخش آگاه و ناخودآگاه تقسیم میشود؛ یعنی بین آنچه بی واسطه در دسترس ما است و آنچه در سایه های ذهن واقع است که وقتی به شکل علایم بیماری رویاها لغزشهای زبانی و اضطرابها حسرتها و ترسهای فراگیر بروز میکند سخت غافلگیر میشویم. همچنین یکی دیگر از تأثیرات روان شناسی این بوده است که عموماً تأکید داریم که از جمله لازمه های بلوغ این است که رانه ای همیشگی در ما باشد تا امور ناخودآگاه را به امور آگاهانه تبدیل کنیم تا این رویه یاریمان کند در هنر خودشناسی استاد شویم. اما نباید خودمان را سرزنش کنیم که چرا چندان از ذهن خودمان سر در نمی آوریم. این معضل در خود معماری مغز ما ریشه دارد؛ زیرا مغز ما اندامی است که طی هزاران سال نه برای غربالگری صبورانه و درون نگرانه ایده ها و عواطف، بلکه برای تصمیم گیریهای سریع و غریزی تکامل یافته است. گاه فهم دینامیکهای سیاره ای در فضا برایمان ساده تر از درک سازوکاری است که در اعماق مغزمان در کار است. البته در این میان شکنندگی عاطفی ما نیز در ناتوانیمان برای درون نگری نقش دارد. کثیری از امور ناخودآگاه چیزهایی بغرنجاند که از مواجهه رودررو و نزدیک با آنها روی برمیگردانیم. برای مثال ممکن است نسبت به کسانی که فکر میکنیم دوستشان داریم بدجور عصبانی باشیم و بابت این موضوع سخت آشفته شده باشیم. چه بسا بیش از اندازه ای که برای یک فرد خوب عادی محسوب میشود بیرحم و حسود باشیم. چه بسا لازم باشد تغییرات بزرگی در زندگیمان بدهیم اما کماکان آسودگی وضعیت موجود را ترجیح میدهیم. چه بسا در دوره کودکی به شکلی ،ظریف که حتی خودمان متوجه نیستیم تصوراتی در ذهنمان نقش بسته باشد که چه تجربه هایی عادی اند و چه تجربه هایی غیر عادی محسوب میشوند. به طور سنتی پسران اجازه ندارند که اعتراف کنند دلشان میخواهد گریه کنند و دختران نیز اجازه ندارند برخی آرزوها و آمال خاص را در ذهن بپرورند تا مبادا به زنانگی وجودشان لطمه بزند. چه بسا امروزه دیگر چنین ممنوعیتهای به طور مشخص سرراستی در کار نباشد. با این حال ممکن است ممنوعیتهای دیگری جای آنها را گرفته باشند که به همان اندازه قدرت و تأثیر گذاری دارند. چه بسا تصوراتی ضمنی اما نیرومند در ما شکل گرفته باشد بدین مضمون که هر که نتواند با کار کردن کنار بیاید هر که درگیر ماجرایی عاشقانه بشود یا هر که به دلیل طلاقی که سه سال پیش رخ داده کماکان عصبانی باشد نمیتواند شخصی محترم یعنی کسی که دست کم والدینش به وی عشق میورزند محسوب شود. اکثر امیال جنسی ما هنوز هیچ جایگاهی در فهم متعارف ما از رفتار و شخصیت قابل احترام نیافته اند. وقتی در آستانه دچار شدن به احساسات غامض و دردناک قرار میگیریم انتظارش هم میرود که نور آگاهی نیز دچار هراس شود و پرتو خویش را به جاهای دیگری بتاباند. این که نمی کوشیم عقب نشینیهای ذهنمان را دقیق تر واکاوی کنیم برای این است که همواره به شدت در حال محافظت از خود تصویری مان هستیم تا بتوانیم کماکان تصور خوبی از خودمان داشته باشیم. اما گریز از وظیفه درون نگری به این سادگی هم نیست. تقریباً هرگاه در کار درون نگری تعلل کنیم هزینه بالایی خواهیم پرداخت. احساسات و امیالی که واکاوی نشده اند به سادگی ما را به حال خود نخواهند گذاشت؛ آنان در وجودمان لانه میکنند و انرژی خود را به شکلی تصادفی به دیگر مسائل مجاور خویش میگسترانند. جاه طلبی ای که خودش را نشناسد به شکل اضطراب بروز میکند حسادت به لباس کینه در میآید؛ عصبانیت به خشم تبدیل میشود؛ اندوه به تدریج به افسردگی می انجامد. اموری که انکارشان کرده ایم سیستم را تحت فشار و تنش قرار میدهند دچار تیکهای مضر میشویم؛ مثل حرکات غیرارادی در صورت ناتوانی جنسی ناتوانی شغلی اعتیاد به الکل یا علاقه مفرط به پورنوگرافی. هر آنچه به اصطلاح اعتیادش میخوانیم اساساً علایم احساسات بسیار دشواری است که هیچ راهی برای مدیریتش نیافته ایم. فراموشی انتقام آن افکاری است که طی روز از پرداختن به آنها اجتناب کرده ایم. ما که با خودمان غریبه ایم در نهایت دست به انتخابهای بدی میزنیم. از رابطه ای بیرون می آییم که چه بسا میتوانست خیلی خوب پیش برود. در موقع مناسب به واکاوی استعدادهای کاریمان نمیپردازیم. با دمدمی مزاجی و رفتارهای زننده دوستانمان را از خود میرانیم. اصلاً متوجه نیستیم که چطور جلوی چشم دیگران سبز میشویم و آنان را وحشت زده یا شوکه میکنیم. اشتباه خرید میکنیم و برای تعطیلات به جاهایی میرویم که در واقع اصلاً برایمان لذت بخش نیستند. بی وجه نبوده است که سقراط کل حکمت فلسفه را در یک دستور ساده خلاصه کرده است. خودت را بشناس. این به نظر هدفی بسیار عجیب و غریب است. جامعه پر از افراد و سازمانهایی است که کارشان ارائه راهنمایی برای سفر به قاره های دور دست است. اما بسیار اندک اند کسانی که برای سفر در کوره راههای ذهنمان یاریمان کنند؛ سفری که در واقع بسیار مهمتر از آن سفرهای بیرونی است. اما خوشبختانه ابزارها و رویه هایی وجود دارند که میتوانند کمکمان کنند به درون ذهنمان دسترسی پیدا کنیم و از سردرگمی های خطرناک به روشنی ذهن برسیم که گرچه کاری چالش برانگیز است اما باعث رهایی ما میشود. ## بخش دوم تعمق فلسفی جامعه تا حدی ما را تشویق میکند که اوقاتی را صرف ذهنمان کنیم و بر همین اساس اعتبار خاصی به مجموعه ای از رویه ها میدهد که عموماً تحت مقوله «تعمق» قرار میگیرند. هواداران تعمق معمولاً توصیه میکنند در یک وضعیت بدنی خاص بنشینیم و سعی کنیم آگاهی مان را از احساسات و تصورات در هم ریخته روزمره خالی کنیم. قرار است برای رسیدن به آرامش، آشفتگی های یک ذهن سرکش و بازیگوش را آرام کنیم. ذهنی که بودائیان برایش از تعبیر پرمعنای ذهن میمون وار استفاده میکنند. اما رویکرد دیگری وجود دارد که نه بر اساس اندیشه شرقی بلکه مبتنی بر ایده هایی است که به واسطه سنت فلسفی غرب به ما رسیده است. این رویکرد را تعمق فلسفی میخوانیم. رویه ای که اساساً مبتنی بر این فرض است که بخش اعظمی از مشکلات ذهنی مان از افکار و احساساتی ناشی میشوند که گره شان باز نشده بررسی نشده و با دقت کافی به آنها توجه نشده است. تعمق فلسفی باید در مواقعی از روز انجام شود که انتظار کار خاصی از ما نمیرود. برای مثال شاید روی تخت یا مبل دراز کشیده باشیم در حالی که قلم و دفتری به دست داریم. کلید ورود به تعمق فلسفی این سه پرسش مهم است: - هم اکنون بابت چه چیزی اضطراب دارم؟ - هم اکنون بابت چه چیزی عصبانی ام؟ - هم اکنون بابت چه چیزی هیجان دارم؟ ## بخش سوم هویت عاطفی شخصیت ما را میتوان اغلب به طیفی از هویتهای گوناگون تقسیم کرد که هر یک از آنها بر جنبه خاصی از وجودمان پرتو میاندازند. هویت سیاسی هویتمان به لحاظ لباس و پوشش هویت مالی هویتمان به لحاظ آشپزی و خوراک و غیره. شاید مهمترین و گویاترین این هویتها هویت عاطفی باشد یعنی شیوه خاص بروز امیال و ترسهایمان و نیز شیوه واکنش شخصیت ما به رفتار - مثبت یا منفی ـ دیگران. ساختار هویت عاطفی ما حول چهار مضمون اصلی بنا شده است: - عشق به خویشتن - صداقت و راستی - ارتباط - توکل تو دل خاص هر یک از این مضامین و نیز نظم و ترتیب آنها است که وجود عاطفی ما را شکل می بخشد. خودشناسی تا حد زیادی یعنی این که ساختاربندی متمایز هویت عاطفی خودمان را درک کنیم. ### عشق به خویشتن عشق به خویشتن مبنا و هسته اصلی پاسخ به این معما است که ما به لحاظ عاطفی که هستیم. تا حد زیادی همین ویژگی است که تعیین میکند یک شخص تا چه حدی نسبت به خود گرم و گشاده رو است. چقدر خودش را میبخشد و پذیرای خود واقعی خویش است و در برابر مخالفتها و اوج و فرودها چقدر میتواند ثابت قدم باشد. میزان عشق ما به خودمان به طور مشخص هنگامی معلوم میشود که با تهدیدهایی از سوی دیگران روبه رو شویم. وقتی با غریبه ای دیدار میکنیم که دارای چیزهایی است که ما فاقدشان هستیم. شغل بهتر همسر دلپسندتر و از این دست. در صورتی که عشق ما به خودمان کم باشد احتمالاً بی درنگ احساس بی ارزشی و رقت انگیزی میکنیم. یا اگر سطح عشق ما به خودمان بالاتر باشد احتمالاً كما كان اطمینان خواهیم داشت که آنچه داریم و آنچه هستیم شایسته و قابل تحسین است. وقتی شخصی دیگر ما را می آزارد یا تحقیرمان میکند چه بسا بتوانیم از کنار این توهین بگذریم و هیچ اعتنایی نکنیم زیرا اطمینان داریم که ما هم حق داریم همان طور که هستیم وجود داشته باشیم یا شاید بخواهیم دیگران را مجبور کنیم که به ما احترام بگذارند. در فکر فرو رویم و در درونمان بشکنیم و با چند کلمه بی ادبانه کل وجودمان به لرزه بیفتد. وقتی در شرایطی قرار میگیریم که باید کاری انجام دهیم که شاید برای دیگران احمقانه به نظر برسد شاید احساس کنیم به خطرش نمی ارزد؛ یا شاید بتوانیم مذمت دیگران را تاب آوریم زیرا به قدر کافی درونمان محکم و استوار است. همچنین میتوانیم با روشن سازی رفتارهایمان در قلمرو روابط از شدت و ماهیت عشقمان به خود خبردار شویم. وقتی یک رابطه عاشقانه دردی از ما دوا نمیکند شاید چون از این رابطه آسیب میبینیم یا نادیده گرفته میشویم. آیا آنقدر خودمان را دوست داریم که به سرعت این رابطه را تمام کنیم؟ یا این که آنقدر با خودمان بد تا میکنیم که گویی به طور ضمنی اعتقاد داریم آسیب تمام چیزی است که حق ما است از یک رابطه عاشقانه نصیبمان شود؟ از سوی دیگر در یک رابطه عاشقانه چقدر حاضریم بابت خطاهایی که از جانب ما بوده عذرخواهی کنیم؟ اگر امکانات فراوانی برای عشق به خویشتن داشته باشیم احساس خواهیم کرد واجد این توان هستیم که به اشتباههای خودمان اذعان کنیم و کماکان به عزت نفس خودمان باور داشته باشیم. اما اگر عشقمان به خویشتن بسیار شکننده باشد اصلاً به خودمان اجازه نمیدهیم کوچکترین خطا یا اشتباهی را از جانب خودمان بپذیریم؛ در این حالت ته مانده های عزت نفسمان را نیز از دست میدهیم. آنقدر شکننده میشویم که هیچ کس نباید اطرافمان بپلکد در اتاق خواب نسبت به امیالمان چه احساسی داریم. آیا آنها را پاک و طبیعی میدانیم یا برعکس انزجار آمیز و آکنده از گناه می پنداریم؟ اگر در شخصیت ما به میزان کافی عشق به خویشتن در کار باشد آنگاه میتوانیم دریابیم که گرچه امیال ما همواره قدری عجیب و غریب اند اما به هیچ وجه آنها را امیالی بد یا تاریک تلقی نخواهیم کرد. امیال ما واقعاً نمیتوانند بد و تاریک باشند زیرا به ما تعلق دارند و ما به لحاظ درونی اطمینان داریم که به طور ذاتی گناهکار نیستیم. هیچ لزومی ندارد که پیش خودمان شرمنده باشیم. عشق به خویشتن همچنین در زندگی شغلی ما نیز تأثیر فراوانی دارد زیرا تعیین میکند که در محیط کار نیازهای خودمان را چقدر ابراز میکنیم. آیا به شکلی معقول و موجه برای خودمان ارزش قائل هستیم تا قادر باشیم خواهان شرایط مناسب برای عملکرد بهینه کاریمان باشیم و به حق انتظار داشته باشیم که این شرایط برآورده شوند؟ عشق به خویشتن تعیین کننده این است که چقدر میتوانیم مستقل باشیم و چقدر میتوانیم روی ایده های حلاجی شده ای که ارائه میدهیم پافشاری کنیم و حتی وقتی دیگران آنها را نمی فهمند کماکان به درستیشان باور داشته باشیم. وقتی سطح عشقمان به خویشتن به قدر کافی باشد میتوانیم به سهولت به دیگران نه بگوییم؛ دیگر دیوانه وار سعی نخواهیم کرد دیگران را راضی نگاه داریم. همچنین وقتی احساس کنیم حق ما است که حقوقمان افزایش یابد خواهیم توانست درخواستمان را مطرح کنیم زیرا از نقش مهم خود در کارها به خوبی آگاهیم. باید بدانیم که عشق شرافتمندانه به خویشتن با خودخواهی فرق دارد. عشق به خویشتن یعنی احساس صحیح احترام به خودمان. باید بدانیم که عشق شرافتمندانه به خویشتن با خودخواهی فرق دارد. عشق به خویشتن یعنی احساس صحیح احترام به خودمان. ### صداقت و راستی صداقت و راستی یکی دیگر از مؤلفه های کلیدی هویت عاطفی ما است. هر چه فردی بیشتر واجد این ویژگی باشد بیشتر میتواند ایده های دشوار و واقعیات تلخ را آگاهانه در ذهن خویش بپذیرد. با خونسردی آنها را واکاوی کرده و جدی بگیرد. چقدر میتوانیم در درونمان به واقعیت خودمان اذعان کنیم. به خصوص هنگامی که واقعیت وجودی مان چندان دلپسند نباشد؟ باید چقدر بر بهنجاری و سلامت ذهنی خود پافشاری کنیم؟ آیا میتوانیم به واکاوی ذهنمان بپردازیم و به گوشه کنارهای تاریک تر و تلختر ذهنمان سرک بکشیم بی آنکه به خود بلرزیم؟ آیا میتوانیم اشتباه هایمان را بپذیریم؟ آیا میتوانیم حسادتها غمها و سردرگمی هایمان را بپذیریم؟ چقدر حاضریم در حضور دیگران کماکان چیزی جدید بیاموزیم؟ آیا لازم است همیشه دور خودمان سنگری دفاعی بکشیم و هر گونه نقد به یکی از جنبه های وجودمان را به منزله حمله ای به تمام وجودمان تلقی کنیم؟ وقتی از سوی دیگران بازخوردی دریافت میکنیم با چه سرعتی دور خودمان حصار میکشیم؟ با توجه به این که درسهای ارزشمند اغلب در لفافه های دردناک در اختیارمان قرار میگیرد چقدر حاضریم کماکان چیزهای جدید بیاموزیم؟ ### ارتباط وقتی به سبکهای ارتباطی مان دقت کنیم هویت عاطفی مان را بیش از پیش در کانون توجه مان آورده ایم. آیا میتوانیم سرخوردگی هایمان را در قالب کلمات به زبان آوریم و آیا میتوانیم کاری کنیم که دیگران کم و بیش منظور ما را درک کنند؟ به تعبیر دیگر آیا درد را در درونمان پردازش میکنیم و آن را به شکل نمادین بروز میدهیم یا این که با خشمهای غیر سازنده دردهایمان را بر سر اطرافیان بیگناه هوار میکنیم؟ وقتی دیگران ما را خشمگین میکنند آیا حس میکنیم در میان نهادن حال درونیمان کار درستی است یا نه؟ آیا حس میکنیم که حق داریم اجازه دهیم دیگران ما را درک کنند یا خیر؟ آیا جزو افراد بد اخم هستیم؟ به بیان دیگر آیا هنگامی که پاسخ مطلوبمان را دریافت نمیکنیم به سرعت دست میکشیم و سکوتی پرخاش جویانه پیشه میکنیم؟ یا این که همیشه یک راه دوم و منطقی هم داریم؟ آیا میتوانیم واقعاً تصورش را بکنیم که دیگران لزوماً انسانهایی شرور یا احمق نیستند؟ آیا میتوانیم به قدر کافی آرام باشیم تا به دیگران چیزی بیاموزیم؟ تا چه حدی پذیرای این واقعیت هستیم که دیگران حق دارند ما را درک نکنند؟ و افزون بر این آیا متوجه هستیم که یک امکان منطقی و معقول دیگر هم وجود دارد؟ این که با دیگران وارد سفری شویم که مقصدش تأیید و تصدیق چشم انداز ما از سوی دیگران است. ### توکل وقتی دغدغه مان شناخت هویت عاطفی مان باشد. توکل یعنی این که بنا به احساسات غریزیمان ما و دیگران و کلیت جهان چقدر واجد امنیت و چقدر در معرض خطر هستیم. شاید قویاً به خودمان اعتماد داریم که میتوانیم از پس چالشها بر آییم و شاید میزان اعتمادمان به خویشتن بسیار کم باشد. همه میدانیم که یک سخنرانی یک بازدید گروه سنجش کارایی یک شکست عشقی یا دوره ای از مشکلات مالی لزوماً برایمان تهدید جانی ندارند. با این حال به لحاظ درونی آنها را خطری عظیم میپنداریم. اغلب وجود میزانی از استرس لازم و ضروری است اما کلیت سطح استرس از فردی به فرد دیگر فرق میکند. در هر لحظه خاص چقدر به فاجعه نزدیک هستیم؟ در حضور دیگران چقدر به افراد مظنونیم که اصل نیتشان این است که ما را به دام بیندازند و سرمان تلافی کنند؟ آیا به نظرمان غریبه ها عموماً افرادی دلپسندند یا کریه؟ آیا تصور کلیمان این است که آشنایان جدید از ما خوششان می آید یا این که ما را آزار خواهند داد؟ دیگران را چقدر شکننده میدانیم؟ اگر در روابطمان تماس لمسی بیشتری داریم آیا دیگران خودشان را جمع میکنند و کناره میگیرند یا اینکه کم و بیش راحت اند؟ درجه اعتماد موجود در یک رابطه عاشقانه تعیین کننده شدت اضطراب ما درباره آینده رابطه مان است. باید رابطه مان را چقدر جدی بگیریم؟ از خود میپرسیم اگر مدتی مرا رها کند آیا دوباره بر میگردد؟ فکر میکنیم اگر برنگردد چقدر رنج خواهیم کشید؟ لازم است در رابطه چقدر کنترل گرانه عمل کنیم؟ آیا چنین رفتارهای کنترل گرانه ای ناشی از نوعی فقدان اعتماد اساسی نسبت به طرف مقابل است؟ چقدر میتوانیم ریسک پذیرانه عمل کنیم؟ آیا میتوانیم به غریبه ای نزدیک شویم که چهره ای جذاب دارد؟ آیا بهتر است رابطه را با یک بوسه وارد مرحله جدی کنیم یا رابطه جنسی؟ در محیط کار چقدر مقاومت و قدرت انعطاف داریم؟ شکست اصلاً گزینه مطلوبی نیست. اما آیا جهان را آنقدر بخشنده میدانیم که شانس دوم و سومی هم به ما بدهد؟ آیا جهان را آنقدر بزرگ و آنقدر منطقی میبینیم که حقمان بدانیم یک فرصت طلایی به ما داده شود تا تأثیر خاص خودمان را بگذاریم یا این که تصور میکنیم تقدیرمان است برای همیشه زیر دست و فقیری سربه زیر بمانیم؟ ### ارزیابی هویت عاطفی نحوه عملکرد ذهن ما پر از نشانه های پرمعنا است؛ اما نمیتوانیم به طور مستقیم از خودمان بپرسیم که به لحاظ هویت عاطفی که هستیم باید از خودمان سؤالهایی کوچکتر بپرسیم و بدون تعمق فراوان به آنها جواب دهیم. تا به این طریق فیلترهای توجیه گرانه ذهنی مان را دور بزنیم سپس باید به عقب برگردیم و جوابهایمان را غربال کنیم تا تصویری باورپذیر و منطقی از هویت عاطفی مان به دست آوریم. اکنون بیایید به یک پرسش نامه هویت عاطفی پاسخ دهیم: ## پرسش نامه هویت عاطفی به هر یک از عبارات ذیل یک امتیاز بین ۱ تا ۵ بدهید. - ۱ = درست نیست. - ۲ = به طور کلی درست نیست اما قدری از حقیقت در آن هست - ۳ = نمیدانم - شاید آری شاید نه - ۴ = نسبتاً درست است اما قدری تردید دارم - ۵ = بله درست است. ### عشق به خویشتن 1. اگر دیگران بدانند که در اعماق وجودم واقعاً چه آدمی هستم شوکه میشوند. 2. خجالت میکشم که بپرسم سرویس بهداشتی کجا است. 3. واقعاً احساس آشفتگی میکنم وقتی کسی که دوستش دارم کم کم نسبت به من محبت پیدا میکند. 4. گاهی حس میکنم قدری زننده ام. 5. وقتی دیگران بر تو مهر تأیید میزنند بخش اعظمی از آن ناظر است به دستاوردهایی که داشته ای. ### صداقت و راستی 1. افراد عادت دارند زیادی فکر کنند. 2. من آدم حسودی نیستم. 3. اساساً ذهن و روان سالمی دارم. 4. به طور کلی برای بازخوردها ارزشی قائل نیستم، زیرا اکثر بازخوردهایی که میگیرم واقعاً دچار خطا هستند. 5. این روزها چرت و پرتهای روان شناسی همه جا جا را پر کرده است. ### ارتباط 1. نزدیکانتان طبیعتاً باید بتوانند در بسیاری مشکلات تو را به خوبی درک کنند. 2. وقتی دیگران درباره من دچار سوءتفاهم میشوند نیاز به تنهایی پیدا میکنم. 3. من معلم خوبی نیستم. 4. هر از گاهی بداخمی میکنم. ### توکل 1. آخر کار عاقبت خوشی در انتظار ما نیست 2. درباره سلامتی ام نگرانم. 3. تمدن بشر واقعاً شکننده و آسیب پذیر است. 4. وقتی کسی دیر میکند گاهی به خودم میگویم شاید مرده باشد. 5. اگر حواست را جمع نکنی دیگران سرت کلاه خواهند گذاشت. ## وراثت عاطفی هویت عاطفی از کجا به وجود میآید؟ چرا هویت عاطفی ما به این شکل است و نه طور دیگر؟ یکی از پاسخهای مهم امروزی مبتنی بر بحثهای علم ژنتیک است. از این منظر گفته میشود همه ما میراث ژنتیکی خاصی داریم و به واسطه فرآیندهایی بسیار پیچیده این میراث شخصیت بزرگسالی ما را شکل میدهد. حرف ما این نیست که ژنتیک به این موضوع بی ربط است. اما میخواهیم به نوع دیگری از وراثت توجه کنیم. وراثت عاطفی. طی قرون متمادی یکی از داراییهای ویژه همه نجبای اروپایی شجره نامه ای بلند بالا بود که شجره خانوادگیشان را نسل به نسل نشان میداد. ایده این بود که کسی که در پایین این شجره طولانی قرار گرفته نتیجه و میراث خوار همه چیزهای پیش از خود است. این شجره نوعی راهنمای تصویری سریع درباره هویت آنان بود و نیز آنچه دیگران لازم بود درباره این خانواده بدانند. وقتی دو اشراف زاده به فکر وصلت خانوادگی می افتادند اولین کاری که میکردند این بود که با دقت تمام شجره نامه های یکدیگر را بررسی کنند. شاید به نظرتان این دغدغه ای عجیب و غریب برسد که به تمامی متعلق به اعصار پیشین است و فقط مورد توجه اعضای معدودی از خانواده های اشرافی و با سابقه بوده است. اما ایده این نوع شجره نامه ها مبتنی بر دغدغه ای جهان شمول و کماکان بسیار با اهمیت است. گذشته از جزئیات مالی و طبقه اجتماعی خانواده هایمان هر یک از ما دریافت کننده نوعی میراث عاطفی هستیم؛ میراثی که برایمان بسیار ناشناخته است اما تأثیر بسیار عمیقی بر رفتارهای روزمره ما دارد و معمولاً هم تأثیراتش بیشتر منفی و پیچیده است. بهتر است پیش از آنکه با رفتارهای اغلب املانه و دردسرساز زندگی خود و اطرافیانمان را به تباهی بکشانیم جزئیات میراث عاطفی مان را دست کم کمی بیشتر واکاوی کنیم. روشن است که برخی از چیزهایی که به لحاظ روان شناختی از خانواده هایمان به ارث میبریم میتوانند مثبت باشند. مارکوس اورلیوس (۱۸۰-۱۲۱ میلادی) فیلسوف و نیز امپراطور روم تأملات خویش را با فهرستی تأثیرگذار از بسیاری چیزهای مثبت آغاز میکند که از خویشان خویش آموخته است: - از پدر بزرگم وروس خلقیات نیک و تسلط بر خشم خویش را آموختم. از پدرم فروتنی و مردانگی را آموختم. از مادرم پرهیزکاری و بخشندگی آموختم و نیز پرهیز نه تنها از کارهای شرورانه بلکه حتی از افکار شرورانه و افزون بر اینها سادگی در نحوه زیست و دوری کردن از عادات توانگران. **(مارکوس اورلیوس، تأملات ۱۸۰-۱۶۱ میلادی)** معدودی از ما این قدر خوش شانس هستیم در کنار چیزهای مثبت چه بسیار عاداتی را به ارث میبریم که بیش از حد لزوم کنار آمدن با حیات بزرگسالانه را برایمان دشوار میکنند. به خصوص در قلمرو روابط و نیز زندگی شغلی. اگر قرار بود فهرستی شبیه مارکوس اورلیوس تهیه کنیم نتیجه بسیار تاریک تر از فهرست وی در می آمد. - از مادرم آموختم که زود از کوره در بروم و هیچ امیدی به این نداشته باشم که نزدیکانم حرفهایم را درک کنند. از پدرم آموختم که خودم را صرفاً بر حسب دستاوردهای بیرونی ام ارزیابی کنم و از این رو هنگام مواجهه با شکستهای حرفه ای دچار احساس شدید حسادت و آشفتگی شوم. بخش عمده ای از آنچه به ارث میبریم در جهتی مخالف شانسمان برای رضایت از زندگی و بهزیستی عمل میکنند زیرا منطق آنها از شرایط کنونی برگرفته نشده است؛ این جنبه ها چیزی نیستند جز تکرار رفتارها و انتظاراتی که در دوره کودکی آموخته ایم و در ما ته نشین شده اند و عموماً بهترین راهبرد دفاعی بوده اند که در دوره پیش از بلوغ میتوانسته ایم در برابر موقعیتهای بزرگتر و پیچیده تر از خودمان سرهم کنیم. متأسفانه این فرآیند به نحوی است که گویی ذهن ما هنوز در نیافته است que باید بر حسب شرایط بیرونی تغییر کند بلکه کماکان اصرار دارد که در برابر دیگر افراد یا حتی در مواجهه با موقعیتهایی que به هیچ وجه تضمینی بر موفقیتشان نمیرود همان مانورهای دفاعی ابتدایی را دوباره به کار بیندازد. برای مثال شاید زمانی این رفتاری قابل درک بوده است که میکوشیدیم وجه خوب والدین را ببینیم و محبت والدینی را جلب کنیم که اغلب بی ملاحظه بودند و حتی گاهی دست به خشونت میبردند. وقتی سه سالمان بود چندان گزینه دیگری هم نداشتیم. اما این که کماکان در برابر خشونت و بی ملاحظگی از خودمان مهر و محبت نشان دهیم به معنای این است که بر انتخابهایی که در زندگی عاشقانه بزرگ سالیمان داریم محدودیتهای بسیار تنگ نظرانه ای تحمیل کرده ایم. میراث عاطفی مان همیشه گریبانگیر ما است زیرا در وضعیتی به ما واگذار شده است que به تمامی بی دفاع و درمانده بوده ایم. نخستین سالهای زندگی دوره آسیب پذیری حاد و فراگیر است. ما به تمامی وابسته و تحت سیطره محیط مسلط اطرافمان بوده ایم. نمیتوانستیم درست حرکت کنیم. درست حرف بزنیم و خودمان را کنترل و اداره کنیم. نمیتوانستیم خودمان را آرام کنیم یا تعادل خودمان را بازیابیم. در آن موقع هیچ انتخابی نداشتیم که احساساتمان را وقف چه کسانی کنیم و هیچ راهی برای دفاع کافی از خودمان در برابر کسانی نداشتیم که به ما آسیب زده بودند. ما حتی نمیتوانستیم رشته افکارمان را مرتب کنیم و نیازمند این بودیم که بالاخره دیگران به ما زبانی بیاموزند تا بتوانیم نیازهای خودمان را به زبان آوریم. حتی در مناسبترین محیط نیز که همه رفتارها کاملاً مبتنی بر خیرخواهی باشد امکان تاب برداشتن و اعوجاج بسیار فراوان است. معدودی از ما این شانس را مییابند que از دوره کودکی به شکلی سالم و سلامت خارج شوند. روان درمانگران برای بیان وراثت عاطفی از گذشته اصطلاح ویژه ای پرورده اند. ترابرد. از نگاه آنان هر یک از ما همواره در معرض این خطر هستیم که الگوهای رفتاری و احساسی را از گذشته به حال حاضر «ترابرد» کنیم. در حالی که شرایط کنونی به هیچ وجه طالب چنین الگوهایی نیست احساس میکنیم باید افرادی را تنبیه کنیم که در واقع تقصیری ندارند؛ نگران تحقیری هستیم که اصلاً محتمل هم نیست؛ اضطراری درونی به خیانت کردن احساس میکنیم زیرا سه دهه قبل به ما خیانت شده است. ## چگونه با میراث عاطفی مان روبه رو شویم بلوغ مستلزم این است که با والا طبعی تمام بپذیریم که با ترابردهای متعددی سروکار داریم و ملزم هستیم که بکوشیم به شکلی منطقی گره آنها را باز کنیم. بزرگ شدن یعنی این که با فروتنی تمام دریابیم که چه بسا مدام جنبه هایی اغراق آمیز را وارد موقعیتهای گوناگون میکرده ایم. یعنی این که با دقت بیشتر و روحیه انتقادی بالاتری خودمان را زیر نظر بگیریم تا این قابلیت را در خودمان تقویت کنیم که در هر موقعیت خاص و لحظه خاص با انصاف و بی طرفی بیشتری دست به قضاوت و عمل بزنیم. منظور این است que درباره سرچشمه های مشکلاتمان اندکی درایتمان را بالاتر ببریم و بدین ترتیب دریابیم که به طور مشخص درباره کدام جنبه های زندگی مان باید مراقبت و دقت بیشتری به خرج دهیم. در دوران قدیم شجره نامه ها صرفاً برای این نبودند که به خود فرد شناختی درباره اصل و نسبش بدهند، بلکه اقلامی عمومی محسوب میشدند که قرار بود آن چیزهایی را به غریبه ها انتقال دهند که لازم بود درباره ما بدانند. پیش از آنکه اشراف زاده ها وصلت کنند با دقت تمام شجره نامه های یکدیگر را وارسی میکردند تا ببیند اوضاع از چه قرار است. اگر یک شجره نامه عاطفی وجود میداشت واجد ارزشی مشابه بود؛ در آن صورت پیش از آنکه فرصت این را داشته باشیم que به واسطه میراث عاطفی مان به دیگران آسیب بزنیم یا عصبانی شان کنیم. شجره نامه عاطفی مان را در اختیارشان میگذاشتیم تا در حوزه هایی که هنوز با ما همدل هستند بیشتر ما را بشناسند. وقتی خطرات ناشی از ترابرد عاطفی را درک کنیم آنگاه در برابر آزردگی و قضاوت ،گری همدلی و تفاهم را ترجیح خواهیم داد. در این صورت چه بسا دریابیم که باعث و بانی امواج ناگهانی اضطراب یا خصومت در دیگران لزوماً همیشه ما نیستیم و از همین رو ضرورتی ندارد که همواره با خشم و غرور جریحه دار شده با آنها مقابله کنیم. این امکان هم وجود دارد que برآشفتگی یا سرزنش گری به همدلی و دلسوزی بابت دشواریهایی تبدیل شود که همه ما با گذشته مان داریم. در یک جهان کامل دو فردی que برای نخستین بار قرار آشنایی گذاشته اند سر میز شام دو شجره نامه خوش خطونگار را با هم رد و بدل میکردند که برای مثال میراث عاطفی من نامیده میشد. چنین شجره نامه ای همچنین هنگام جشن عروسی نیز باید ارائه میشد و جزو الزامات ورود به یک شغل میبود که بایستی در کنار فهرست سوابق کاری ارائه گردد. در چنین جهانی باعث شرمندگی نمی بود que کسی میراث عاطفی پیچیده ای دارد؛ بلکه افتخار در این میبود که کسی همه جوانب میراث خویش را به خوبی درک کرده باشد. ضرورتی ندارد همه افراد کامل و بی نقص باشند. بلکه صرفاً لازم است بتوانند پیش از آنکه در چنبره رنج هایی گرفتار آییم que در غیر این صورت چه بسا ما را درگیرشان میکردند بخش عمده ای از نواقص موروثی خویش را ظرف مدت معقول و با آرامش توضیح دهند. این که به طور کامل میراث عاطفی مان را درک کنیم و از پس آن برآییم کاری طولانی مدت است. بسیار زمان بر است و مستلزم این است که بارها و بارها برخی سؤالات را از خودمان بپرسیم. از این رو خوب است از خودمان این سؤال را بپرسیم que اگر دریابیم میراث عاطفی مان چگونه هویت کنونی ما را شکل داده است چه فایده ای دارد. به نظر میرسد از این فرآیند درمانگرانه سه فایده مهم حاصل میشود: 1. متوجه میشویم que از چه جهاتی قدری دیوانه ایم. یعنی برای دیگران گیج کننده ایم و واکنشهایمان نامتناسب است. میتوانیم پیش از آنکه بیش از حد آسیب برسانیم مچ خودمان را بگیریم. اما همچنین میفهمیم que چرا این طور هستیم. لازم نیست از خودمان متنفر باشیم؛ میتوانیم نسبت به میراثهای ناجور رویکردی همدلانه تر در پیش بگیریم و دریابیم که برای کنار آمدن با مشکلات شیوه هایی آموخته ایم که کم و بیش غیر سازنده اند. 2. با آرامش و طمأنینه بیشتری میتوانیم خودمان را برای دیگران شرح دهیم. حتی اگر نتوانیم به تمامی تغییر کنیم میتوانیم با پرچم به اطرافیانمان علامت بدهیم که زندگی در کنار ما ممکن است چه چالشهایی داشته باشد. اگر ما خودمان را بهتر درک کنیم بهتر میتوانیم به دیگران کمک کنیم که با همدلی بیشتری

Use Quizgecko on...
Browser
Browser